رضا بابایی مصدق، آخرین سیاستمدار ایرانی است که قانون را بالاترین جایگاه سیاسی کشور میدانست. پایبندی مصدق به قانون، تا آنجا بود که برخلاف آیة الله کاشانی که در مجلس مؤسسان به انتقال سلطنت از قاجار به پهلوی رأی داد، او با این استدلال که آمادگی احمدشاه برای اجرای قانون مشروطه بیشتر از رضاخان است، با تغییر سلطنت مخالفت کرد. سخن او به شاه جوان هم همیشه این بود که مطابق قانون اساسی مشروطه، شما باید سلطنت کنید، نه حکومت. قانون مشروطه برای مصدق مقدس بود؛ اما نه به دلیل محتوا و بندهای آن؛ بلکه برای نظم امور و مقابله با زیادهخواهی دربار و گروههایی که قطار آمال و امیالشان تنها بر ریل قدرت مطلقه پیش میرفت. مصدق، قانون را مقدس میشمرد؛ اما همو کوشید که قانون را از راههای قانونی، به نفع مردم تغییر دهد. چند روز پیش از قیام سی تیر در یکی از مهمترین سخنرانیهای دوران نخستوزیریاش گفت: «فقط ملت ایران و نه هیچ کس دیگر حق تصمیمگیری دربارۀ این موضوع را دارد. زیرا این ملت بود که قانون اساسی، مشروطه، مجلس و نظام کابینهای ما را به وجود آورد. نباید فراموش کرد که قوانین برای مردم به وجود آمدهاند، نه مردم برای قانون. ملت حق دارد نظرات خود را بیان کند و اگر تمایل داشت قوانین را تغییر دهد. در یک مملکت دموکراتیک و مشروطه، ملت حاکم و مقام برتر است.» اما دشمنان مصدق، سلطنت مطلقه را بیشتر از سلطنت مشروطه میپسندیدند؛ چون هر جا که مردم نباشند، آنجا بنگاه معاملات سودآور است. انگلیس، نفت را جایگزین زغالسنگ کرده بود و بهشدت به نفت ارزان و بلکه رایگان ایران نیاز داشت. برای انگلیس، معامله با سلطنتِ بریده از مردم آسانتر بود تا مذاکره با دولت دموکراتیک و یکدندۀ مصدق. آمریکا در زمان روزولت کوشید میان مصدق و شرکت نفت ایران و انگلیس وساطت کند اما در زمان آیزنهاور به این نتیجه رسید که اگر جای انگلیس را نگیرد، میدان را به شوروی واگذار کرده است. بخش سنتی جامعه نیز، دل خوشی از اصلاحات مصدق نداشت. آزادی همۀ مشاغل به شرط پرداخت مالیات(از زائرسراهای قم و مشهد تا شرابفروشیهای لالهزار تهران)، حق رأی زنان در انتخابات، آزادی مطبوعات، اصلاحات ارضی، استخدام حقوقدانهای جدید در دادگستریها و تشکیل شوراهای شهری و روستایی و برنامههایی از این دست، پیروان آیة الله کاشانی و گروه فدائیان اسلام را در مقابل او قرار داد. حمایت حزب توده از نهضت ملی نفت، اگرچه در شروع اعتراضات و اعتصابات کارگری بسیار مؤثر بود، بخش سنتی جامعه را نگران کرد و بهانهای به دست دشمنان مصدق(امثال آیة الله بهبهانی) داد که میخواهد کشور را کمونیستی کند! مجلس هفدهم هم که در دست سلطنتطلبان و حزب زحمتکشان و قاتلان افشارطوس(رئیس کل شهربانی و معتمد مصدق) بود. حتی جبهۀ ملی نتوانست با مصداق تا پایان همراهی کند و گروهی از آنان بهصراحت گفتند: جامعه استعداد این همه تغییر را ندارد. مصدق، دوستانی وفادار نیز داشت؛ کسانی همچون خلیل ملکی که در قاب حزب توده نگنجید و شهید حسین فاطمی که آبروی میهنپرستی در تاریخ معاصر ایران است. اما خیانتهای منفعت جویان و چند خطای مصدق، او را در روزهای پایانی مرداد ۱۳۳۲، تنهاتر از آن کرده بود که بتواند جلو بازگشت سلطنت مطلقه را بگیرد. او در آن روزهای اندوهبار برای نجات کشور یک راه بیشتر نداشت و آن دعوت از مردم برای آمدن به خیابانها بود؛ اما او گمان نمیکرد که منافع ملی در ایران به قدری مظلوم باشد که اکثر سیاستمداران آن روز ایران، او را چنین تنها بگذارند و سپس در ارسال پیام تبریک به شاه جوان، از یکدیگر پیشی بگیرند. تقریبا هیچیک از آنان که مصدق را در آن روزهای سخت و تلخ، تنها گذاشتند، به چیزی که نمیاندیشیدند، قانون و منافع ملی و آیندۀ ایران بود و برای نیندیشیدن به این کشتی طوفانزده، انواع و اقسام بهانههای مقدس و نیمهمقدس هم داشتند. سرنوشت مصدق، تصدیق این واقعیت تاریخی است که در سپهر سیاسی ایران، سیاستمداران وطندوست و دوراندیش، همیشه مغلوب سیاستبازان و ناسیاستمداران شدهاند. نامت سپیدهدمی است که بر پیشانی آسمان میگذرد - متبرک باد نام تو - و ما همچنان دوره میکنیم شب را و روز را هنوز را... (شاملو)
نظرات