پرسش:
بسیار شگفت‌زده شدم زمانی که از برخی از افراد پرشور و تندرو –عده‌ای از آنها وابسته به جماعت‌های اسلامی نیز بودند- شنیدم که «دموکراسی» با اسلام منافات دارد! حتی یکی از آنان از برخی از علما نقل می‌کرد که: دمکراسی کفری نوین است؟! و برای حکم و قضاوت خود این‌گونه استدلال می‌نمود که دمکراسی به معنی حکومت مردم بر مردم است و در اسلام، این مردم نیستند که حق صدور حکم را دارند، بلکه حکم و فرمان تنها از آن خداوند است، زیرا قرآن در این مورد می‌فرماید:
«اِنِ الحُکْمُ الاّ للهِ»[1]
«حکم و فرمان تنها از آنِ خداوند است.»به نظر من این دیدگاه مشابهت زیادی با رأی خوارج قدیم دارد که حضرت علی(ع) خطاب به آنان فرمود:

«کَلِمَةُ حَقٍّ یرادُ بِهَا الْباطِلُ» (سخن حقی است که برداشت باطلی از آن می‌کنند.)

بدین ترتیب در میان سکولاریست‌ها و لیبرالیست‌ها و کسانی که خود را سردمدار آزادی‌خواهی می‌دانند، این سخن رایج شده و به آن دامن می‌زنند که: اسلام‌گرایان دشمنان سرسخت «دمکراسی» و طرفدار استبداد و دیکتاتوری هستند!

آیا حقیقت دارد که اسلام دشمن دمکراسی است و دمکراسی نوعی کفر و گمراهی به شمار می‌رود؟ یا اینکه این سخن، ساختگی است و به ناحق آن را به اسلام نسبت می‌دهند و اسلام از آن اعلام برائت می‌نماید.

این موضوع به اظهار نظر قاطع «علما و فقهای بیدار اسلام میانه‌رو» نیازمند است. علمایی که گرفتار دو گرداب «افراط و تفریط» یا تندروی و تساهل نشده‌اند. تا حقیقت مطلب روشن گردد و بار گناه تفسیرها و برداشت‌های نادرست –هرچند از سوی برخی علمای مجتهد باشد- بر دوش اسلام نهاده نشود، زیرا به هر حال آنان انسان‌اند و دچار خطا و اشتباه می‌شوند.

از خداوند خواستارم که شما را برای روشن نمودن حق و حقیقت بر اساس دلایل شرعی و بیان رأی درست در مورد حقیقت این موضوع و برطرف گردانیدن شبهه‌ها و ارائه‌ی دلایل قوی موفق و مؤید فرماید.

سپاس مرا پذیرا باش و امیدوارم مأجور باشید. م.ص از الجزایر

پاسخ:

اینکه تا به این اندازه امور درهم آمیخته و حق و باطل در نظر بسیاری از اهل دین به صورت عام و از نظر برخی از سخنگویان به نام دین مشتبه شده، بسیار جای تأسف و نگرانی است. نامه‌ی این برادر گرامی بیانگر این واقعیت غبارآلود است. کار به‌جایی کشیده شده که متهم نمودن مردم به کفر و فسق قضیه‌ای عادی و ساده شده است. انگار اتهام دیگران به کفر و شرک از نظر شرع دیگر جریمه‌ای بزرگ و زمینه‌ساز مجازات سخت نیست و گوینده‌ای آن نباید نگران باشد، چنان چه به ناحق دیگری را به کفر متهم نماید در واقع خود اوست که مشمول آن حکم می‌شود.

پرسشی که آن برادر محترم مطرح نموده است برای من تازگی ندارد. در این مورد به خصوص از طرف برادران و خواهران الجزایری بارها به صراحت از من سؤال شده آیا حقیقت دارد که دمکراسی کفر است؟

جای تعجب است که عده‌ای بدون آشنایی کافی از ماهیت و روح دمکراسی آن را کفر یا انحرافی آشکار از دین می‌دانند. یکی از قوانین و معیارهای اساسی مورد تأکید علمای پیشین آن است که حکم و قضاوت در مورد چیزی تنها پس از آشنایی کافی با آن صحیح است و هر کس در مورد چیزی که آن را نهمی‌شناسد، حکمی صادر کند، حکم او هر چند به صورت اتفاقی درست باشد، باز نادرست و نارواست. زیرا آن‌گونه قضاوت‌ها در واقع همچون تیراندازی در تاریکی شب است. و در روایت‌های صحیح آمده است که هر گاه قاضی از روی ناآگاهی قضاوت کند، جایگاه او آتش است؛ همچون کسی که حق را بشناسد و بر خلاف آن قضاوت کند.

دمکراسی که مطلوب و مورد نظر بسیاری از ملت‌های جهان بوده و پدیده‌ای است که قشرهای عظیمی از مردم شرق و غرب برای دستیابی به آن مبارزه می‌کنند و بسیاری از آنها پس از رویارویی‌های سخت با دیکتاتورها ستمکاران و چشیدن مرارت‌های فراوان و ریخته‌شدن خون‌ها و کشته‌شدن صدها و گاهی میلیون‌ها انسان به آن دست یافته‌اند، و بسیاری از صاحب‌نظران مسلمان آن را بهترین وسیله برای جلوگیری از حکومت فردی و استبدادی و پیشگیری از قدرت‌‌طلبی ناروایی که ممالک عربی و اسلامی با آن دست به گریبانند، می‌دانند، آیا این گونه دمکراسی به گمان گروهی کوته‌فکر و قشری و کم‌دانش، کفر و انحراف است؟!

به دور از تعریف‌ها و اصطلاحات پیچیده‌ی علمی، ماهیت دمکراسی این است که: مردم، خود رهبران و مسؤولان اداره‌ی امور مملکت را برگزینند. و فرمانروا یا نظامی را که نمی‌پسندند، بر آنها تحمیل نگردد. و در عین حال نارضایتی مردم، با رویکردها و روش‌های اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و سیاسی که مردم آن آگاهی و رضایت ندارند مورد توجه و دخالت مستقیم در امر حکومت قرار گیرد و شرایطی فراهم نشود که هر کس با آن روش‌های تحمیلی مخالفت نماید، تبعید و زندان و شکنجه و اعدام در انتظار او باشد.

این روح و ماهیت دمکراسی راستین است که بشریت، گونه‌ها و روش‌های علمی خاصی را مانند: انتخابات، همه‌پرسی، حق حکومت اکثریت، تعدد احزاب سیاسی، حق مخالفت اقلیت، آزادی مطبوعات و رسانه‌ها و استقلال قوه‌ی قضائیه و ... تجربه نموده است.

آیا ماهیت دمکراسی –به گونه‌آی که آن را تعریف نمودیم- با اسلام منافات دارد؟ این منافات از کجا ریشه می‌گیرد؟ و چه دلیلی در آیات قرآن و سنت صحیح رسول خدا(ص)، برای اثبات این ادعا وجود دارد؟

واقعیت آن است، کسی که در مورد ماهیت دمکراسی تحقیق کند، متوجه می‌شود که به روح و ماهیت اسلام بسیار نزدیک است. برای مثال اسلام، مخالف امامت پیش‌نمازی است که مردم از او ناراضی هستند و دلِ خوش ندارند؛ زیرا در روایتی آمده است که:

«ثَلاثَةٌ لا تَرْتَفِعُ صلاتُهُمْ فَوْقَ رُئُوسِهِمْ شِبْراً»[2]

(نماز سه نفر حتی یک وجب، از روی سر آنان بالاتر نمی‌رود...)

اولین کس «رَجُلٌ اَمَّ قَوْماً وَ هُمْ لَهُ کَارِهونَ»[3]

(مردی پیش‌نماز شود، که مردم از او بدشان می‌آید.)

همچنین حدیث صحیح دیگری می‌فرماید:

«خَیرُ أئِمَّتِکُم –أی حُکّامکُم- الّذینَ تُحِبُّونَهُمْ و یحِبّونَکُمْ، وَ تُصِلُّونَ عَلَیهِمْ –أی تَدْعُونَ لَهُمْ- و یصَلُّونَ عَلَیکُمْ، و شِرارُ أئِمَّتِکُمْ الّذینَ تُبْغِضُونَهُمْ و یبْغَضُونَکُمْ، و تَلْعَنُونُهُمْ و یلْعَنُونَکُمْ»[4]

(بهترین رهبران شما آنهایی هستند که دوستشان می‌دارید و آنان نیز شما را دوست می‌دارند، و برای آنها دست به دعا بر می‌دارید و آنان نیز برای شما دعای خیر می‌کنند. بدترین رهبران شما کسانی هستند که از آنها بدتان می‌آید و آنان نیز شما را دوست نمی‌دارند، آنان را نفرین می‌کنید. و آنها نیز شما را نفرین می‌نمایند.)

قرآن، حکام مستبد و خودکامه را که با بهره‌گیری از «زر و زور و تزویر»، خود را بر مردم تحمیل می‌کنند و بندگان خداوند را به بردگی می‌گیرند، سخت مورد حمله و سرزنش قرار می‌دهد. برای مثال در مورد رویارویی حضرت ابراهیم(ع) با نمرود می‌فرماید:

« أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَآجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رِبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْکَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّی الَّذِی یحْیی وَ یمِیتُ قَالَ أَنَا أُحْیی وَأُمِیتُ قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ اللّهَ یأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ وَاللّهُ لاَ یهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ»[5]

(آیا آگاهی از کسی که با ابراهیم درباره‌ی [الوهیت و یگانگی] پروردگارش راه مجادله و ستیز در پیش گرفت؟ بدان علت که خداوند به او حکومت و شاهی داده‌بود. هنگامی که ابراهیم گفت: پروردگار من کسی است که زنده می‌گرداند و می‌میراند. او گفت: من هم [با عفو و کشتن] زنده می‌گردانم و می‌میرانم. ابراهیم گفت: خداوند خورشید را از مشرق بر می‌آورد؛ تو آن را از مغرب برآور. پس آن مرد کافر مبهوت شد، و خداوند مردم ستمکار را هدایت نمی‌کند.)

آن دیکتاتور گمان می‌کرد که می‌تواند همچون پروردگار ابراهیم زندگی ببخشد و با مرگ آن را بگیرد؛ مردم باید به آیین او درآیند، همچنان‌که به دین پروردگار ابراهیم درآمده‌اند!

غرور و خودخواهی نمرود به جایی رسید که برای اثبات ادعای خود در مورد بخشیدن زندگی و مرگ، دستور داد که دو رهگذر را بیاورند. سپس بدون محاکمه حکم اعدام یکی را، که بی‌گناه بود، صادر و فوراً آن را اجرا کرد و گفت: ببینید که من او را میراندم. آن‌گاه دیگری را آزاد نمود و گفت: این یکی را هم از زندگی بهره‌مند ساختم. بدین‌گونه، مگر من هم نمی‌توانم مرگ و زندگی بدهم؟!

فرعون نیز مانند او در میان قوم خود فریاد برآورد:

«اَنا رَبُّکُمُ الأعْلَى»[6] (من خداوند بزرگ‌تر و برتر شما هستم.)

و در نهایت تکبر و خودخواهی می‌گفت:

« یا أَیهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَکُم مِّنْ إِلَهٍ غَیرِی»[7]

(ای اطرافیان، به غیر از خودم خدایی را بر شما نمی‌شناسم.)

قرآن از هم‌پیمانی پست و زشت میان سه نفر پرده برمی‌دارد:

1- فرمانروایی خودکامه و زورگو، مانند فرعون که در سرزمین خدا، خود را بر بندگان او تحمیل می‌کند.

2- سیاستمداری مانند هامان، که می‌خواهد هر چه بیشتر خود را به مرکز قدرت نزدیک گرداند، و از همه‌ی استعدادها و ذکاوت خود به منظور خدمت به طاغوت و تقویت ارکان حکومت او و فریب مردم برای فرمانبرداری از او استفاده کند.

3- سرمایه‌داران استثمارگر و غارتگری مانند قارون، که دستیابی به منافع را در ادامه‌ی حاکمیت طاغوت می‌بینند و با ثروت خود، برای به دست آوردن اموال بیشتر –که حاصل عرق پیشانی مردم است- از او حمایت می‌نماید.

قرآن این هم‌پیمانی سه‌جانبه را بر اساس پلیدی و دشمنی و به دنبال مقابله و رویارویی با رسالت حضرت موسی(ع) معرفی می‌نماید –که سرانجام عذاب الهی دامنگیرشان شد- و می‌فرماید:

« وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآیاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُّبِینٍ* إِلَى فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَقَارُونَ فَقَالُوا سَاحِرٌ کَذَّابٌ»[8]

(ما موسی را همراه آیات و معجزات و دلیل روشن فرستادیم به سوی فرعون و هامان و قارون. آنها گفتند: او جادوگر دروغگویی است.)

یا در جای دیگر می‌فرماید:

« وَقَارُونَ وَفِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَلَقَدْ جَاءهُم مُّوسَى بِالْبَینَاتِ فَاسْتَکْبَرُوا فِی الْأَرْضِ وَمَا کَانُوا سَابِقِینَ»[9]

(و قارون و فرعون و هامان [را] که موسی با دلایل و براهین روشن به سراغ آنان رفت [نیز هلاک کردیم. آنها] راه استکبار و خود برتر بینی را در پیش گرفتند، ولی نتوانستند [از خداوند] پیشی بگیرند.)

موضوع شگف‌انگیز آن است که قارون از قوم موسی بود و نه از قوم فرعو?