برای فهم بهتر غربزدگی خوب است به آرای مارشال برمن درباره مدرنیته، نظری بیفكنیم. برمن معتقد است مدرنیته واجد دو ركن اساسی است كه وجود هردوی آنها ضروری است: مدرنیسم و مدرنیزاسیون. مدرنیسم به معنای آگاهی و بینش فرهنگی است كه در عصر جدید به دست آمده، مدرنیسم در قلمرو هنر و فلسفه تجلی مییابد و سبك و الگویی برای نگریستن به جهان و روابط انسانها پدید میآورد. آگاهی مدرنیستی، آگاهی از جایگاه انسان در مناسبات اجتماعی مدرن و به معنای چارچوبی است كه از طریق آن كنشهای فردی معنادار میشود. هنر، ادبیات و مطبوعات آگاهی مدرنیستی را در افراد به وجود میآورند. در یك كلام، مدرنیسم به ابعاد فكری و فرهنگی مدرنیته اشاره دارد و باعث شكلگیری حیات درونی پیچیدهای در شهروندان عصر مدرن میشود.
درمقابل، مدرنیزاسیون به فرآیند صنعتی- اقتصادی اشاره دارد كه با هدف توسعه و پیشرفت صورت میگیرد. مدرنیسم و مدرنیزاسیون لازم و ملزوم یكدیگرند؛ بدون پیشرفت اقتصادی و مادی، آگاهی مدرنیستی پدید نمیآید و بدون شكلگیری شخصیت مدرن، توسعه اقتصادی و صنعتی نیز امری بیهوده مینماید. مدرنیسم و مدرنیزاسیون دو ركنی هستند كه باید به موازات هم برپا شوند. برای توسعه صنعتی و اقتصادی تنها به ابزار و مصالح باكیفیت نیاز نیست بلكه به آگاهی فردی متناظری نیاز است كه شخص را از ضرورت كار، وقتشناسی، ارزشهای اجتماعی و غایت زندگی آگاه كند.درهر جایی كه یكی از این اركان فراموش شده، مدرنیته بیش از آنكه رضایت بیافریند، بحران و ناكامی آفریده است. آگاهی از این دو ركن، از دوران قاجار، در نوشتههای روشنفكران و نویسندگان ایرانی بازتابیده است.این آگاهی اگرچه صورتهای گوناگونی پذیرفته و در اشكال مختلفی بیان شده در تفكیك وجه مادی و وجه معنوی مدرنیته كامیاب بوده است. مثلا در بعضی از نوشتههای میرزا ملكمخان اشاراتی به ضرورت توجه مضاعف ایرانیان به فرهنگ و نهادهای غربی هست. او در این زمینه در رساله دفتر تنظیمات میگوید: «عقل فرنگی به هیچوجه بیشتر از عقل ما نیست، حرفی كه هست در علوم ایشان است. قصوری كه داریم این است كه هنوز نفهمیدهایم كه فرنگیها چقدر از ما پیش افتادهاند. ما خیال میكنیم كه درجه ترقی آنها همان قدر است كه در صنایع ایشان میبینیم و حالآنكه ترقی ایشان در آیین تمدن بروز كرده است و برای اشخاصی كه از ایران بیرون نرفتهاند محال و ممتنع است كه درجه این نوع ترقی فرنگ را بتوانند تصور كنند.» به این شكل ملكمخان نهتنها بر اهمیت علم و فنون غربی تاكید میگذارد بلكه بر اهمیت فرهنگ و آداب غربی نیز، كه زمینهساز پیدایش آن علوم شده، تاكید دوچندان میكند.ملكمخان در ادامه میافزاید: «ملل یورپ هرقدر كه در كارخانجات و فلزات ترقی كردهاند صد مراتب بیشتر در این كارخانجات انسانی پیش رفتهاند.»
در امتداد همین نگرش، میرزا فتحعلی آخوندزاده مفهوم تخیل را برجسته میكند و آزادی خیال را یكی از دلایل اصلی پیشرفت اروپا میشمارد. او در نامهای خطاب به مستشارالدوله مینویسد: «اتخاذ تجربه دیگران حاصلی نخواهد بخشید وقتی كه انسان به اسواد خیال و طرحاندازی عقول ارباب تجربه پی نبرده باشد... باید مردم به قبول خیالات یوروپاییان استعداد به هم رسانند. باید خیالات یوروپاییان در عقول مردم ایران به تجارت و مصنوعات یوروپاییان سبقت و تقدم داشته باشد.»آخوندزاده در اینجا تاكید دارد كه پی بردن به اندیشههای غربی حتی بر شناخت فنون غربی نیز اولویت دارد.گفتار ملكمخان و آخوندزاده نشان میدهد كه ورای میراث سخت و ملموس اقتصاد و صنعت در غرب، لایهای ناملموس از فرهنگ و ادب هست كه ما باید به دنبال همان باشیم. تمایز مدرنیسم و مدرنیزاسیون یا همان تمایز فرهنگ و فن به شكل بذری خفته، در آثار این دو نویسنده یافت میشود. اهمیت این تمایز چنان است كه حتی در حدود یك قرن بعد نیز نزد داریوش شایگان اشارات مشابهی را، البته با بستر و مقصودی متفاوت، مییابیم؛ او در كتاب آسیا دربرابر غرب این نكته را مطرح میكند: «غربزدگی یعنی جهل نسبت به غرب، یعنی نشناختن عناصر غالب تفكری كه مآلا غالبترین و مهاجمترین شیوه جهانبینی موجود روی زمین است... غربزدگی ناآگاهی از ماهیت واقعی تمدن غرب است. این ناآگاهی سبب میشود كه ظاهر امر را با خود امر اشتباه كنیم و مظاهر تمدن غربی را به كارایی شگفت محصولات تكنیكیاش محدود كنیم و از اندیشهای كه در پس این پیشرفت جریان دارد غافل بمانیم. این غفلت و جدا نكردن اندیشه محرك این تمدن از كاربست عملی آن اندیشه موجب میشود كه كارآموزی ما منحصرا در حصار كاربندی علوم عملی صورت گیرد نه راه یافتن به كانونی كه این علوم از آن ساطع میشوند.»
برمبنای چارچوبی كه ترسیم شد میتوان غربزدگان را شناخت. غربزدگان به مظاهر پیدا و ملموس غرب، مثل ماشینها و ارتشها، كه نتیجه مدرنیزاسیون و فن هستند، علاقه نشان میدهند اما در همینجا متوقف میشوند، راه را بر پرسشگری میبندند و هیچ علاقهای به ویژگیهای انسان و جامعهای كه ماشین را ساخته یا ارتش را شكل داده، ندارند. غربزدگان صرفا مصرفكنندگان خوبی برای محصولات غربی هستند.غربزدگان نهایتا در مدرنیزاسیون متوقف میمانند و به مدرنیسم نمیرسند. آنها اگرچه به ظاهر پیشرفت و فناوری را میاستایند اما خود عاجز از برداشتن گامی موثر در این راه هستند. غربزدگان فاقد نوعی از كنجكاویاند كه معطوف به فرهنگ و اندیشه غربی باشد. آنان حتی ممكن است بهانه آورند كه فرهنگ غربی تحت تاثیر محصولات و فناوری آن، مادیگرا و اقتصادی شده است، اما این بهانه موهومی بیش نیست؛ نه مدرنیته محدود به توسعه اقتصادی و صنعتی است و نه فرهنگ غرب در مادیگرایی خلاصه میشود.
نظرات