اعراب و اسرائیل در سال‌های ۱۹۴۸، ۱۹۵۶ و ۱۹۶۷ با یکدیگر جنگیدند؛ جنگ شش‌روزه، اعراب را متقاعد کرد که ارتش‌هایشان از نظر تکنولوژیکی با ارتش اسرائیل هماوردی ندارند. حتی قبل از آن درگیری‌ها نیز ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی می‌دانستند که اسرائیل برتری نظامی نسبت به کشورهای عربی دارد. جمال عبدالناصر، رئیس‌جمهور مصر، با آگاهی از ضعف‌های ارتش خود که منجر به عملکرد ضعیف آن در برابر سلطنت‌طلبان یمن در سال‌های ۱۹۶۲-۱۹۶۷ شد، اعتراف کرد که هیچ برنامه‌ای برای آغاز جنگ علیه اسرائیل نداشت. بنابراین جنبش فتح با درک این موضوع که نمی‌توانند روی اعراب برای پایان دادن به آوارگی اجباری فلسطینی‌ها حساب کنند، در اوایل سال ۱۹۶۵ تصمیم گرفت جنگی نامتقارن علیه اسرائیل به راه بیاندازد.

جنگ‌های نامتقارن به درگیری‌های داخلی گفته می‌شود که انگیزه آنها عمدتاً ایدئولوژی یا طرد یک قدرت استعماری بدون وابستگی ایدئولوژیک به مستعمرات آن است. این نوشتار استدلال می‌کند که همه نهادهای عربی که جنگ نامتقارن علیه اسرائیل به راه انداخته‌اند ناموفق بوده‌اند و استفاده بیشتر از آن برای ارتش‌های عربی و جنبش‌های چریکی در جنگ‌هایشان با اسرائیل چندان نتیجه‌بخش نبود. واقعیت این است که اسرائیلی‌ها براساس قرائت خودشان از دین یهود و ایدئولوژی صهیونیسم، خود را اشغالگر نمی‌دانند و جنگ علیه آنها، چه متعارف و چه نامتقارن، موجب نمی‌شود تسلیم شوند.

توضیح جنگ نامتقارن

سون تزو، ‌ژنرال نظامی چینی دو هزار و پانصد سال پیش، مفهوم جنگ نامتقارن را بیان کرد. او این جنگ را تحت مفهوم توانایی مقابله با یک دشمن در زمانی که نمی‌تواند از خود دفاع کند یا ضدحمله‌ای انجام دهد، تعریف کرد. مائو زدونگ در طول اقامت خود در شهر یانان در شمال مرکزی چین در سال‌های ۱۹۳۷-۱۹۴۷ به این واژه معنای جدیدی داد. استراتژی جنگی او بر استفاده از ضعیف‌ها برای شکست دادن قوی‌ها متمرکز بود. البته شرایط خاص چین که منجر به شکست ناسیونالیست‌ها و پیروزی کمونیست‌ها شد در مورد جنگ‌های نامتقارن خاورمیانه صدق نمی‌کند.

بعدها، ارنستو «چه‌گوارا» رهبر انقلابی کوبا، جنگ چریکی را مرحله مقدماتی یک درگیری مسلحانه توصیف کرد که به پیروزی کامل منجر نمی‌شود مگر اینکه شورشیان به یک ارتش منظم تبدیل شوند. امروزه اصطلاح جنگ نامتقارن به درگیری بین دو طرف با قدرت نظامی نابرابر اطلاق می‌شود که در آن یکی از طرفین به تاکتیک‌های غیرمتعارف متوسل می‌شود تا شکاف گسترده بین قدرت دو طرف را پر کند.

این جنگ می‌تواند زمانی اتفاق بیفتد که یک جنبش مقاومت یا جناح مسلح با یک ارتش متعارف حرفه‌ای و مجهز از نظر فنی روبه‌رو شود. در طول جنگ سرد، جنگ‌های نامتقارن حدود دوسوم درگیری‌ها را در سراسر جهان شکل می‌داد. این روند تا قرن بیست‌ویکم ادامه یافت زیرا بیش از سه‌چهارم از ۱۱۸ درگیری مسلحانه بین سال‌های ۱۹۸۹ و ۲۰۰۴ نامتقارن بودند. در درگیری بین اعراب و اسرائیل، جنگ نامتقارن همچنان ادامه دارد و اخیراً حتی شتاب بیشتری گرفته است.

عدم تقارن در جنگ‌های اعراب و اسرائیل

بنیانگذاران جنبش فتح که تحت تأثیر توانایی جبهه آزادی‌بخش ملی الجزایر برای به دست گرفتن رهبری این کشور و هدایتش به سوی استقلال در سال ۱۹۶۲ قرار گرفته بودند، تصمیم گرفتند در ژانویه ۱۹۶۵ جنگ چریکی را علیه اسرائیل آغاز کنند. حافظ اسد، رئیس‌جمهوری وقت سوریه و حواری بومدین، فرمانده ارتش الجزایر، به جنبش فتح سلاح و مهمات دادند.

دستایر، دبیرکل حزب بعث به نام صلاح جدید که به جنگ آزادی‌بخش اعتقاد داشت، همچنان به حمایت از فتح ادامه داد. اتحاد جماهیر شوروی به صلاح جدید توصیه کرد که از جنگ چریکی علیه اسرائیل حمایت نکند، زیرا این امر فراتر از توانایی سوریه بود.  اقدام اردن در اخراج سازمان آزادی‌بخش فلسطین در سال ۱۹۷۰ موجب شد که ادعای اردن در مقاومت علیه اسرائیل تضعیف شود. ساف در لبنان مستقر شد، اما تا سال ۱۹۷۵، گرفتار جنگ داخلی لبنان بود تا اینکه حمله اسرائیل به لبنان در سال ۱۹۸۲، موجب شد تا ساف مجبور شود به تونس نقل مکان کند.

ساف نتوانست در تونس شاخه نظامی خود را حفظ کند و در نتیجه عملاً به درگیری مسلحانه خود با اسرائیل پایان داد.  جنگ فرسایشی مصر با اسرائیل بین سال‌های ۱۹۶۸ و ۱۹۷۰ اولین نمونه از جنگ نامتقارن در درگیری اعراب و اسرائیل بود. مصر می‌خواست تمایل شهروندان اسرائیلی را برای ادامه حمایت از دولت در مبارزه با اعراب آزمایش کند. این کشور نمی‌خواست ارتش اسرائیل را فرسوده کند، بلکه می‌خواست دولت اسرائیل را متقاعد کند که بهای اشغال صحرای سینا سنگین خواهد بود.

مصری‌ها از توپخانه برای گلوله‌باران نیروهای اسرائیلی مستقر در امتداد کانال سوئز استفاده کردند. نه برای تضعیف توانایی آنها در عملیات یا تخریب زیرساخت‌هایشان، بلکه برای از بین بردن اقتصاد اسرائیل؛ به این امید که این امر اراده اسرائیلی‌ها برای جنگ را از بین ببرد. اگرچه جنگ اکتبر ۱۹۷۳ بین اسرائیل و مصر به معنای سنتی‌اش یک جنگ نامتقارن نبود، زیرا بین دو ارتش رخ داد، اما چالش‌های مهمی برای ارتش مصر ایجاد کرد. نیروهای مصری به‌ویژه از نظر فنی از نیروهای مسلح اسرائیلی که از نظر فنی توسعه‌یافته بودند،  بسیار عقب بودند.

فرمانده نیروی هوایی ارتش مصر در آن زمان در خاطرات خود نوشته است که ارتش اسرائیل به‌طور قابل توجهی برتر از نیروهای مصر بود. مصر همچنین برای جلوگیری از رویارویی با تانک‌های اسرائیلی که از نظر کیفیت و آموزش پرسنل برتر بودند، پیاده‌نظام حامل موشک‌های ضدتانک شانه‌دار و غیرهدایت‌شونده را مستقر کرد. ارتش مصر با زره‌پوشان اسرائیلی به همان شیوه‌ای برخورد کرد که حماس از زمان حمله ۷ اکتبر خود انجام داده است.

حماس

یکی از محدودیت‌های عملیاتی شدیدی که حماس در غزه با آن مواجه است، تراکم شدید جمعیت در نوار غزه است، زیرا جنگ نامتقارن در مناطق کم‌جمعیت و مناطق ناهموار است که بهترین عملکرد را دارد. علاوه بر این، حماس در محاصره اسرائیل و غزه قرار دارد و برخلاف حزب‌الله، از حمایت یک قدرت منطقه‌ای برخوردار نیست. حماس اسرائیل را یک موجودیت استعماری می‌داند که در معرض انقراض است.

حماس قادر به مقابله رودررو با اسرائیل نیست، اما همچنان توانسته است با سلب امنیت، به پایه‌های آن ضربه بزند. حماس این اقدامات را قدرتمندتر و از نظر استراتژیک مؤثرتر از رویارویی نظامی بین دو بازیگر بسیار نابرابر می‌داند. هنگامی که حماس در اکتبر گذشته حمله خود را آغاز کرد، هیچ توهمی در مورد شکست اسرائیل نداشت.

فرض بر این بود که این حمله در منطقه ولوله‌ای ایجاد می‌کند، جبهه‌های متعددی را علیه اسرائیل باز می‌کند و انتفاضه دیگری را در کرانه باختری به راه می‌اندازد. انتظار داشت که معاهدات صلح اعراب و اسرائیل از مسیر خارج شود. در عوض، حتی یک کشور عربی که روابط دیپلماتیک با اسرائیل داشت، سفیر خود را فرانخواند یا عملیات نظامی اسرائیل را محکوم نکرد و صرفاً از تلفات سنگین غیرنظامیان در غزه ابراز تاسف کرد.

حزب‌الله

گشایش جبهه دوم توسط حزب‌الله برای حمایت از غزه پس از حمله حماس، مانعی برای عملیات نظامی اسرائیل در جبهه جنوبی نشد. با این حال، حزب‌الله حملات موشکی خود را بر تضعیف اعتماد بین دولت اسرائیل، ارتش و شهروندان در جلیل علیا متمرکز کرد. اسرائیل اکثر فرماندهان میدانی حزب‌الله را ترور کرد و حزب‌الله خسارات سنگینی متحمل شد. با این وجود، حسن نصرالله، رهبر حزب‌الله، به نظر راضی به نظر می‌رسد. استراتژی او صنعت و گردشگری در شمال اسرائیل را مختل کرده است. ساکنان آنجا شکایت دارند که ارتش اسرائیل نتوانسته راه‌حلی بیابد که راکت‌های حزب‌الله را از خانه‌هایشان دور نگه دارد.

درجه ناامیدی به جایی رسیده است که چندین هفته پیش، سران شهرک‌های شمالی تهدید به جدایی از اسرائیل و تأسیس دولت گالیله کردند. به نظر می‌رسد که اسرائیل اکنون متعهد به انجام عملیات نظامی علیه حزب‌الله است. مقابله با رقیب نامتقارن مستلزم راه‌اندازی یک جنگ محدود هر چند سال یک‌بار است. از نظر کابینه اسرائیل، محیط داخلی اسرائیل و شرایط خاورمیانه برای آغاز یک حمله مهم مساعد است. عنصر غافلگیری دیگر وجود ندارد، اما نیروی هوایی اسرائیل همچنان می‌تواند عملیات شدیدی را علیه تمامی مراکز استراتژیک حزب‌الله از جمله ستاد رهبری، خانه‌های فعالان ارشد، نهادهای اداری، تأسیسات دستگاه امنیتی، زیرساخت‌های ارتباطی و امکانات رسانه‌ای آغاز کند.

گام بعدی چیست؟

کارل فون کلاوزویتس، ژنرال ارتش پروس، جنگ را وسیله‌ای برای دستیابی به اهداف سیاسی می‌دانست. این فرمول اما در مورد خاورمیانه صدق نمی‌کند. جنگ‌ها اغلب منجر به بازسازی شناختی می‌شوند و بر سیستم و ساختار فرهنگی جوامع خاورمیانه تأثیر می‌گذارند. همانطور که در ترکیه پس از جنگ جهانی اول اتفاق افتاد. شکست در جنگ باعث ازهم‌گسیختگی آگاهی جمعی می‌شود و این آگاهی جدید، جهان‌بینی جمعیت طرف شکست‌خورده را شکل می‌دهد.

منطقه عربی با وجود خساراتی که در دو قرن گذشته متحمل شده، هنوز ارزش‌های مذهبی و سیاسی خود را رها نکرده است. تلاش‌ها برای عادی‌سازی فرهنگی و سیاسی با اسرائیل با توسل به سرکوب آگاهی مردم جوامع عرب از منشأ درگیری موفق نبوده است. شکست حماس و حزب‌الله نه به پایان درگیری بلکه صرفاً به جهش آن منجر خواهد شد.