وضعیت امروز ایران در مواجهه با تفکر، فرهنگ، هنر و هر آنچه جهان مدرن ساخته چگونه است و جامعه و سیاست ایران نزدیك به ۱۱۵ سال پس از انقلاب مشروطه در شئون مختلف خود چه نسبتی با امر مدرن برقرار کرده است؟ چگونه میتوانیم صورتبندیای از مدرنیته ایرانی به دست آوریم؟ آیا اساسا هر جامعهای حتی اگر اروپایی نیست، باید ذیل چارچوب مدرنیته اروپایی بیندیشد؛ یعنی تفکر مدرن یک الزام و باید است که از آن گریزی نیست یا راه دیگری برای ورود به مدرنیته نیز وجود دارد؟ آیا مدرنیته فرایندی برگرفته از روح جمعی و از پایین است یا یک پروسه دیوانسالارانه که باید به شکل نهادی از بالا به پایین ایجاد شود؟ بیژن عبدالکریمی، نویسنده و استاد فلسفه در گفتوگویی با خبرگزاری ایلنا درباره موضوعاتی از قبیل خصوصیات مدرنیته ایرانی و نسبت ما با امر مدرن در پرتو درسهای یك قرن گذشته انجام داده كه در ادامه گزیدهای از آن را میخوانید: اساسا نسبت ما را با امر مدرن باید از چند منظر مورد بررسی قرار دهیم، نکته اول اینکه مدرنیته یک رخداد بزرگ تاریخی و جهانی است و این رویداد یک امر سیارهای شده و تمام جهان را دربر گرفته و هیچ نقطهای بیرون از مدار مدرنیته وجود نداشته و ندارد و به این اعتبار جهان ایرانی را هم تحتالشعاع قرار داده است. اما از سوی دیگر مدرنیته در کشورهای زادگاه خودش به نحو طبیعی ظهور پیدا کرده و رشد داشته است، اما در جوامع سنتی مثل ما که از فرهنگ دیرینه هم برخوردار بودند ارزشها و جهانبینی مدرن به سهولت بسط پیدا نکرد و با مقاومتهایی هم روبهرو شد، لذا تمام ارزشها و جهانبینی مدرن به دلیل فقدان نهادهای تاریخی که در غرب ظهور پیدا کرده بودند در زیستجهان سنتی جوامعی مثل ما ظهور پیدا نکرد و تمام ارزشها و جهانبینی و مبانی متافیزیکی مدرنیته در ایران به نحو کامل محقق نشد، لذا ما هم مدرنیم و هم به اعتبار وجوهی نامدرنیم یعنی همه وجوه مدرنیته در کشور ما محقق نشده است. مدرنیته یک رویداد و حادثه تاریخی عظیم بود که تمام جهان را دربر گرفت لذا همه جوامع با شدت و ضعفهای مختلف و با سرعت تاریخی متفاوت و با شدت و حدتهای مختلف به این روند پیوستند و این مدرنیته در هر کشور و جامعهای متناسب با شرایط تاریخی و اجتماعی آن جامعه بسط پیدا کرد، اما مدرنیته به این معنی که ما یک مدرنیته خاص داشته باشیم نداریم، چنانکه مدرنیته در ایران هم جلوههای خاص خودش را پیدا کرده، ضمن اینکه مدرنیته یک روند بوروکراتیک نیست و در واقع حاصل خود محاسبات جهانی است. بهطور طبیعی ما مدرنیته را در افق تاریخی خودمان تجربه کردیم، همچنین به صورت قهری این اتفاق را در افق تاریخی و برحسب تجربیات خودمان به کار گرفتیم و با آن مواجهه داشتیم. اینها امور تکنیکی نیست مثلا در نظر بگیرید مدرنیته چیزی مثل پهپاد نیست که ما با آن مهندسی معکوس کنیم، محاسبات اجتماعی و تاریخی چیزی از سنخ علمالاشیاء نیست یعنی ما با تاریخ با جامعه با فرهنگ نمیتوانیم درست مثل اشیاء برخورد کنیم، مدرنیته یک شیء نیست که ما مهندسی معکوس کنیم و آن را در اینجا پیاده کنیم، مدرنیته در افق تاریخی و فرهنگی ما تجربه شد و ما زیستجهان آن را در تاریخ فرهنگی خودمان فهمیدیم. به دلیل تحولاتی که در جهان بهخصوص در حوزه تکنولوژی و فنآوری و در عرصه رسانهها و همچنین شبکههای اجتماعی صورت گرفته جهان و زندگی ما بهشدت تغییر کرده و تغییر هم خواهد کرد، مبانی فرهنگی گذشته ما عمیقا متزلزل و بر سرمان آوار شده، ما بهشدت دچار گسست تاریخی و گسست فرهنگی شدهایم. به همین دلیل با بحرانهای جدی روبهرو شدهایم و در آینده نیز با بحرانهای بسیار جدیتری مواجه خواهیم شد؛ چراکه هنوز اندیشهای وجود نداشته که به کمک مقولات این اندیشه تازه خودمان را برای زندگی در زیستجهان جدید آماده کنیم. به تعبیر دیگر ما در حال مواجهه با دومین شکاف تمدنیمان هستیم، یعنی اگر اولین گسست، گسست بین جامعه سنتی ما با جامعه مدرن بود، الان دومین گسست این است که خود دنیای مدرن هم به زیر آب رفته و به بخشی از دنیای کهن تبدیل شده و شرایط پستمدرن ظهور پیدا کرده است. این به آن معناست که شکافها و گسستهای ما نیز بیشتر شده، البته در هر جامعهای بهطور طبیعی یک نوع اتصال تاریخی وجود دارد اما ما در حوزه اندیشه و در حوزه تفکر دچار حفرهها و به یک معنا سیاهچالههایی شدهایم و این سیاهچالهها خودشان را در زندگی و اجتماع ما آشکار کرده و باز هم میکند.
نظرات