به احترام مادر که «مهربانی، تمام ایمان اوست.»

عطار نیشابوری وقتی می‌خواهد رابعه‌ی عدویه را بستاید می‌گوید: "او نه یک زن بود، بل صد مرد بود...". زن وقتی خوب است که مرد باشد، چرا که از نظر عطار و قاطبه‌ی مردان، مرد بودن فضیلتی است مسلّم. ادبیات و فرهنگ ما مجموعا همین سوگیری را به‌ نسبت زنان داشته است. (بنگرید: http://www.kanoonca.com/content/view/91/6/)

خواجه نظام الملک  در کتاب سياست‌نامه می‌نویسد: «زنان اهل سترند و کامل عقل نباشند، و غرض از ايشان گوهر نسل است که بر جای بماند و هر چه از ايشان اصيل‌تر، بهتر و شايسته‌تر و هر چه مستوره‌تر و پارساتر، ستوده‌تر و دلپذيرتر... با زنان تدبير در کارها کنيد، اما هر چه ايشان گويند چنين بايد کرد، به خلاف آن کنيد تا صواب آيد چرا که در خبر اين است: شاوروهُنَّ و خالِفُوهُنّ. اگر ايشان تمام عقل بودند، پيغامبر عليه السلام نفرمودی خلاف رأی ايشان رفتن.»

 وقتی زنی را می‌ستایند می‌گویند: "زن نیست، صد مرد است. مثل مردها عمل می‌کند." واکنش زنان در قبال چنین حرف‌هایی هم عمدتاً نشان از رضایت دارد. اما چرا دیده نشده که در ستایش مردی گفته شود: "زنانه است، شبیه زنان است، زن‌وار است." از این قبیل تعبیرات به‌کار بُردن برای مردها ناسزا و توهین و تحقیر قلمداد می‌شود، اما عکس آن برای زن‌ها تشویق و تحسین است. این فرهنگ نهادینه شده نشان از چه دارد؟ خیلی ساده: فضیلت و رجحان مردانگی بر زنانگی، مردبودگی بر زن‌بودگی. زنان می‌توانند به راحتی، بین خودشان یا دیگران، بگویند: کاش مرد بودم؛ اما تا به‌حال شنیده‌اید که مردی فاش و بی‌پروا بگوید: کاش زن می‌بودم! به‌نظر می‌رسد چرایی این امر چندان پیچیده نباشد، در فرهنگ و باور ما، تصلّب، خشونت، اثرگذاری، قاطعیت، نفوذناپذیری، سرسخت بودن و امثال این اوصاف و خصائص همواره ستوده شده است. چه فرهنگ و ادبیات جا افتاده‌ای است وقتی به مردی گریان می‌گویند: "مرد که گریه نمی‌کند." یعنی گریستن، نرم بودن، احساسی بودن، امری زنانه است و نتیجتاً فرودین و نازل است و مرد را احتراز از آن لازم. 

 به‌گمان من، زن‌بودگی فضیلتی است که آراسته‌شدن به‌ آن فرد را هر چه بیشتر فرهیخته و هر چه بیشتر معنوی می‌کند. در زن‌بودگی آنچه ستایش می‌شود پذیرندگی، گشودگی، نرم‌دلی، حس مراقبت و مادری و شفقت، احساسات زنده و پر شور، عواطف فروزنده و گیرا است. مادر شدن، موهبتی است که تنها زنان امکان تجربه‌ی آن را می‌یابند، و اعتراف می‌کنم که همیشه به این موهبت غبطه خورده‌ام. مادر شدن امکان بی‌نظیر دیگرخواهی و ایثار را پیشاروی زن قرار می‌دهد. امکانی که هرگز برای یک مرد- در این حد و اندازه- فراهم نمی‌شود. مادر شدن این امکان را می‌دهد که فرد تماماً هستی خود را منعطف به هستی دیگری کند. گر چه غالباً مادران این توانایی را تنها محدود به فرزند خود می‌کنند، اما دستِ‌کم تجربه‌ی این حسّ بی‌نظیر می‌تواند مقدمه‌ای باشد بر استکمال معنوی و گسترده شدن هر چه بیشتر این نیرو. بودا با عطف نظر به این الگو می‌گوید: «همه‌ی جهان را دوست داشته باش. آنچنان‌که یک مادر تنها فرزندش را دوست دارد.»

 سخن، تماماً در ستایش زن‌بودگی است و نه ستایش زنان؛ چرا که متأسفانه فرهنگ غالب مردسالار کاری کرده، که زنان نرم‌نرمک از زن‌بودگی فاصله بگیرند و به اوصاف مردانه تمایل پیدا کنند. خشونت ویرانگری که در روزگار خود مشاهده‌ می‌کنیم، محصول گفتمان مردسالار است. اگر می‌خواهیم جهانی نزدیک‌تر به آشتی، صلح و دوستی داشته باشیم لازم است این باور، گفتمان و فرهنگ مسلط را به چالش بگیریم. 

 چند جمله هست که همیشه با خودم فکر می‌کنم آنقدر مهم و ارزنده هستند که باید قاب‌شان کرد و در هر خانه‌ای فرادید گذاشت. یکی همان جمله‌‌ای است که از بودا نقل کردم: «همه‌ی جهان را دوست داشته باش. آنچنان‌که یک مادر تنها فرزندش را دوست دارد.» و دیگری سخنی ژرفاژرف که همواره شگفت‌زده‌ام کرده، گفته‌ای از لائوتسه، حکیم بزرگ چینی و بنیان‌گذار تائوئیسم: «آیا می‌توانید نرمش و انعطاف یک نوزاد را داشته باشید و در پذیرش عالم، نقش یک زن را ایفا کنید؟» 

 به امید روزی که بتوان در ستایش مردان گفت: چقدر زنانه است، چقدر زن‌واره است. و دیگر به هیچ مردی نگفت: مرد که گریه نمی‌کند، مرد که اینهمه نازک‌دل نمی‌شود...

 اینک گفتارهایی در تبیینِ «فضیلت زن‌بودگی»:

 اگر دریا و زن نبود ما یتیم می‌ماندیم. این دو به ما نمکی می‌زنند که از فساد مصونمان می‌دارد.

 [محمد دیب، نویسنده‌ی الجزائری؛ به نقل از: داستان من و شعر، نزار قبّانی]

تمدن، در نظر من، زنی است و هر چه متمدن‌ است زنانه است.

 [الطیّب الحاج، نویسنده‌ی سودانی؛ به نقل از: داستان من و شعر، نزار قبّانی]

 زن بسیار بیشتر از مرد به بشریت نزدیک است.

[ماریا ریلکه؛ به نقل از: رساله‌ای کوچک در باب فضیلت‌های بزرگ، آندره کنت اسپونویل]

 کاش دنیا دست زن‌ها بود، زن‌ها که زاییده‌اند یعتی خلق کرده‌اند و قدر مخلوق خودشان را می‌دانند. قدر تحمل و حوصله و یکنواختی و برای خود هیچ کاری نتوانستن را. شاید مردها چون هیچ‌وقت عملا خالق نبوده‌اند، آن‌قدر خود را به آب و آتش می‌زنند تا چیزی بیافرینند. اگر دنیا دست زن‌ها بود، جنگ کجا بود؟

[سووشون، سیمین دانشور]

 زایشگاه مکان از خودگذشتگی است واز همین روی مرا منقلب می‌سازد: کسی که در نهایت توانایی است، تمامی توانمندی خویش را نثار ناتوان ترین موجود می کند. عشق هولناک ترین رویداد است. به سان تنفس دهان به دهان با خداست، به سان به زندگی برگرداندن چیزی در عالم نهان است  عشق ورزیدن عملی ماورای طبیعی است، تجربه ای عرفانی است و جز این چیزی نیست. عرفانی است که به یکسان می‌تواند به دخترکی روستایی یا متألهی بزرگ عطا شود.

[نور جهان، کریستین بوبن، ترجمه‌ی پیروز سیار]

  این، ناسزاست که در مورد زن از «جنس ضعیف» سخن گفته شود. مرد، مسؤول این بی‌عدالتی است. اگر منظور از قدرت، خشونت است، در این صورت، زن کمتر از مرد خشن است. اما اگر قدرت را معادل شجاعت بدانیم، باید صمیمانه اعتراف کرد که زن، برتر از مرد است. آیا زن شمّی برتر، فداکاری بیشتر و تحمل و شجاعتی بسیار افزون‌تر از مرد ندارد؟ مرد، بدون زن نمی‌توانست وجود داشته باشد. اگر عدم خشونت، قانون هستی ماست، آینده از آن زنان خواهد بود.»

[مهاتما گاندی؛ به نقل از: گاندی و ریشه‌های فلسفی عدم خشونت، رامین جهانبگلو]

 ساده ترین توصیف ایگو این است: رابطه‌ای نا سالم با زمان حال. تصمیم برای دوستی با زمان حال، پایان کار ایگوست. ایگو هرگز نمی‌تواند با زمان حال، یا در واقع با زندگی متحد باشد ایگو ماهیتش آن را وادار به نادیده گرفتن زمان حال و مقاومت در مقابل آن یا دست‌کم گرفتن آن می‌کند. زندگی ایگو به زمان وابسته است. هر چه ایگو قوی‌تر باشد، بیشتر بر زندگی‌تان حاکم می‌شود.

  سرکوب اصول زنانگی، به خصوص در طول 2000 سال گذشته، موجب حاکمیت مطلق ایگو بر روان جمعی انسان شده است. گر چه زنان هم ایگو دارند، ولی ایگو در مردان راحت‌تر از زنان ریشه می‌دواند و رشد می‌کند. دلیل این مسئله آن است که هویت زنانه کم‌تر از مردان وابسته به ذهن و افکارشان است. آن‌ها بیشتر از مردان با جسم درونشان و هوش جسمشان که شم و شهود باطنی از آن سرچشمه می‌گیرد در ارتباطند. شکل مؤنث، انعطاف‌پذیرتر از مذکر است، بازتر است و حساسیت بیشتری نسبت به سایر اشکال زندگی دارد و با دنیای طبیعت مأنوس‌تر است.

[طلوع زمینی نو، اکهارت تول، ترجمه مریم تقدیسی]

 اندیشمندان فمینیست بحق از جور جامعه مردسالار بر زنان سخن‌ها گفته‌اند، اما جامعه مردسالار فقط بر زنان جور نمی‌کند- مردان هم قربانیان این نظم اجتماعی اند. نظام مردسالار عمدتاٌ بر مبنای تصویر "نر آلفا" (Alpha Male) شکل گرفته است. و ارزشهای "مردانه" غالباً صفاتی است که در "ابر مرد" یا "نر آلفا" یافت می‌شود، صفاتی مانند قدرت جسمی و جنسی بالا، ظرفیت زیاد برای خشونت‌ورزی، روحیه رقابت‌پیشگی، اعتماد به نفس بالا، قدرت رهبری، سلطه‌جویی، بی‌رحمی، خودمحوری، و امثال آنها. و همین ارزشهاست که رفته رفته به "جاذبه‌های مردانه" (خصوصاً در چشم زنان) تبدیل می‌شود، و زنان را به کمند خود به سوی مردان می‌کشاند.

اما حقیقت این است که بسیاری از مردان "نر آلفا" نیستند. یعنی بسیاری از آن ویژگی‌های "مردانه" را ندارند یا در سطح رقیقتری باز می‌نمایند. در اینجاست که تصویر "نر آلفا" مردان را به دو گروه "قوی" و "ضعیف" تقسیم می‌کند. مردان قوی صفات "مردانه" را با شدّت بسیار بیشتری از مردان ضعیف بروز می‌دهند. و در نتیجه در هرم قدرت مردان ضعیف در مرتبه ای فروتر و نزدیکتر به جایگاه زنان قرار می‌گیرند. و این منزلت فروتر به آسانی می‌تواند دستمایه تحقیر یا سرکوب این مردان شود- خصوصاً که زنان هم غالباً در این فرآیند سرکوب به یاری مردان آلفا می‌آیند. به همین دلیل است که مردان غالباً سخت می‌کوشند که ولو برای حفظ "آبرو" به داشتن صفات "نر آلفا" تظاهر کنند. این چهره بیرونی اما نمی‌تواند حقیقت درونی مرد را بپوشاند. و در نتیجه به نوعی احساس حقارت یا شرم بسیار عمیق و درونی در بسیاری از مردان می‌انجامد. برای مثال، آمارها نشان می‌دهد که بسیاری از مردان در دوران کودکی یا نوجوانی مورد آزار یا سوء استفاده جنسی قرار گرفته‌اند. اما برای این مردان بسیار دشوار و کشنده است که درباره این تجربه های دردناک دوران کودکی سخن بگویند، و در نتیجه زخم عمیق این تجربه‌ها غالباً خون‌چکان در کُنه روان‌شان پنهان می‌ماند. یا بسیاری از مردان همجنس‌گرا، خصوصاً مردانی که رفتارهای به اصطلاح "زنانه" دارند، مهمترین هدف تحقیر "نرهای آلفا" (و شرکای مؤنث‌شان) هستند. حتّی مردان غیرآلفا هم معمولاً این مردان "زنانه" را محمل خوبی برای تحقیر و اثبات "مردانگی" خود می‌یابند.

 اما این ساختار مردسالارانه به مردان آلفا هم آسیب می‌رساند. مردان آلفا غالباً از بیان احساسات خود ناتوان هستند، ارزش بسیاری از جنبه‌های زندگی را که معمولاً ذیل صفات "زنانه" تعریف می‌شود، درنمی‌یابند، و از تجربه آنها ناتوان‌اند. و به محض آنکه شرایط زندگی به نحوی تغییر می‌کند که روحیات آلفا کارآیی خود را از دست می‌دهد (مثلاً در شرایطی که قدرت جسمانی یا قدرت اعمال خشونت نقش تعیین کننده‌ای در پیروزی در رقابتها ندارد، یا ساختار نهادها نه بر مبنای رقابت که بر مبنای شفقت و همکاری متقابل بنا می‌شود)، مردان آلفا امتیازات برتری بخش خود را از دست می‌دهند، و چه بسا دشوارتر از مردان غیرآلفا بتوانند با اقتضائات شرایط تازه سازگار شوند.

 صنعت پورنوگرافی از جمله عوامل مهمی است که مدل "نر آلفا" را خصوصاً در ذهنیت پسران نوجوان شکل می‌بخشد. آمارها نشان می‌دهد که حدود هفتاد درصد نوجوانان پسر نگاه و الگوهای جنسی خود را از فیلمهای پورنو می‌آموزند. در این فیلمها مردان غالباً در نقش "نرهای آلفا" ظاهر می‌شوند. و اوج لذّت جنسی با تصاحب قاهرانه شریک جنسی دست می‌دهد. این فیلمها ذوق جنسی خاصی را در نوجوان می‌پروراند، و تصویر خاصی از یک مناسبات جنسی "موفق" و یک "مرد واقعی" در ذهن او می‌نشاند که بعدها در متن زندگی خانوادگی‌اش به انواع بحرانهای روحی و عاطفی می‌انجامد.

 نقد ساختار اجتماعی مردسالار به مردان هم کمک می‌کند که درک عمیقتر و واقع بینانه‌تری از "مردانگی" داشته باشند، و ناخودآگاه قربانی سیطره الگوی "نر آلفا" نشوند. نقد نظام مردسالار فقط به رهایی زنان نمی‌انجامد، مردان را هم از اسارت می‌رهاند.

[دکتر آرش نراقی، فکرک‌های فیس‌بوکی ]

 نوشتن مرد‌ان در مورد زنان یا زنانگی، غالباً محکوم به شکست است. از یک سو، زنان آن‌ها را به امتناع فهم متهم می کنند و از سوی دیگر ممکن است مردان به آنان به دیده‌ی غیرخودی بنگرند. در هر صورت، مردی که از زنانگی می‌نویسد، خطر می‌کند. من هم نمی‌خواهم در دام تمایزات ذات انگارانه‌ی زنانگی و مردانگی بیفتم. در عرصه‌ی فرهنگ و اجتماع هر ملتی، نظامی از نشانه‌ها هست که زنان و مردان را از یکدیگر جدا می‌کند و مدام با ابزارهای بومی خود به بازتولید این نظام می‌پردازد. از این حرف‌ها بگذریم. من نه نماینده‌ی مردانم و نه سرِ کلی گویی و کلی نویسی دارم. بحث از زنان، حقوق آن‌ها، شأن آن‌ها، عواطف و ساختار روانی آن‌ها و... مستعد همه نوع سوء تفاهم است و شاید به همین دلیل هم خیلی‌ها یا به آن نمی‌پردازند و یا با احتیاط چیزی می‌نویسند و در گوشه‌ای پنهان می‌شوند. مگر نه اینکه روشنفکران دینی و حتی سکولارهای ما هنوز نتوانسته‌اند تکلیفشان را با مسئله‌ی زن روشن کنند.

 ... تنها چیزی که در اینجا و در این زمان می‌توانم بگویم این است که «زنانگی» را در هر کسی که باشد ستایش می‌کنم. زنانگی در این تعبیر آمیزه‌ای‌ست از حس مراقبت، شور زندگی، پروای دیگری را داشتن، دیدن جزئیات زندگی، حساسیت به درد و رنج و... . بله. من این اوصاف را که سرجمعش برای من (و تأکید می‌کنم: برای من) به معنای زنانگی است را ستایش می‌کنم. امروز با خودم فکر می‌کردم اگر روز زن را روز ستایش زنانگی می‌نامیدند، خیلی بهتر بود.

[از وب‌نوشت: محمود مقدسی]

 آیا می‌توانید نرمش و انعطاف یک نوزاد را داشته باشید و در پذیرش عالم، نقش یک زن را ایفا کنید؟  

[لائوتسه؛ به نقل از: زندگی بر اساس حکمت تائو، ترجمه‌ی آزیتا عظیمی]