زندگی اخلاقی و زندگی احساسی در بسیاری از مواقع با یکدیگر ناهمسو و ناسازگارند. شاید این یکی از تعارضهای معنوی زندگانی و چه بسا یکی از سویههای سوگناک هستی باشد.
لطافت روح، شکنندگی و حساسیت فوق العاده به رنج «دیگری»، گر چه در نظر نخست، دوشادوش اخلاق ره میسپرد، در حیطههایی معروض هماوردی و کشاکش با آن میگردد. از جمله میتوان موقعیتی را در نظر گفت که زیستِ «صادقانه» و پاسداشتِ یکرنگی و سادگی، اقتضایِ نحوهای زیست را دارد که برای دیگر یا دیگرانی موجب رنجش و تکدّر خاطر است. در چنین وضع و حالی حریم صداقت را محترم شمردن، برای نازک طبعان بسیار دشوار است. هر چند قواعد اخلاقی حکم میکند که تنها از رنجهای غیر لازم بپرهیزیم و نسبت به رنجی که دیگران در اثرِ سادگی و یکرنگی و صداقت و حقیقتگویی ما میبرند، بیاعتنا باشیم؛ اما شکنندگی عاطفی و حساسیت بسیار روح و عطوفتِ فراوان مانع از این امر میشود و آدمی را به ورطهی تزویر، پنهان کارِی، دورویی و نفاق میکشاند. بسیار پیش میآید که فرد نمیتواند رنج دیگری را تاب آورد و نتیجتاً دچارِ ناواقع گویی و ناراستی میشود. همین زندگی فرد را از اصالت میافکند و شجاعت حقیقتگویی و صراحت خودافشاگری را از او میستاند. آنکه در پی آن است که بگونهای بزید که غبارخاطری بر دلی ننشاند، به ناگزیر صداقت و یکرنگی و حقیقت گویی و عمل به صرافت طبع و زیستنِ اصیل را از کف میدهد. ضایعهای که در ترازوی اخلاق نکوهیده است.
آنان که وردِ زبانشان گفتههایی نظیر این است که:
سعادتی است که چون آب از این گذرگه فانی
چنان روی که غبار از تو بر دلی ننشیند
نمیتوانند پاس اخلاق را داشته باشند و بر خلاق تصورِ باطل ولی رایج امروزینه، انسانهایی اخلاقی نیستند.
تعارض دیگر وقتی روی مینماید که طبع جمالپرست فرد که در رودررویی با زیبایی عنان از کف میدهد و «دل هرزه گرد»ش مدام به «چین زلف» نگاری میرود و بر «هر گل نو که شد چمن آرای» چونان هزاردستان نغمههای عاشقانه سر میدهد، نمیتواند تعهدات اخلاقی پیشین خود را مراقبت کند. به نظر میرسد که بسیاری از شاعران بنام و زیباییپرست ما در موارد عدیدهای مرزهای اخلاق را درنوردیدهاند. شاعران و هنرمندانی که گیرندههای وجودیشان به شمیم زیبایی حساس است، در موارد چشمگیری قرارهای پیشین و تعهدهای اخلاقی خود را نادیده گرفتهاند. انگار، آنان که حساسیت زیبایی شناختی کممایهای دارند، به سهولت بیشتری اخلاقی میزیند. همان شاعران و زیباپرستانی که دلشدگی و وادادگی بیمانندی به امر زیبا دارند گاهی حسرتناک گفتهاند: «خوشا دلی که مدام از پیِ نظر نرود.» بر سر قرار و تعهد ماندن بر ایشان گرچه وجدان اخلاقی را خرسند میکند، لاجرم طبع زیبااندیش را سرخورده و سرکوفته مینهد. به دیگر سخن در ازای اخلاقی زیستن، بر کوه آتش دانِ زیبایی طلبیشان، در پوش مینهند و فوران و سیلان آنهمه آتش نهفته را میستانند و تا جوشش و غلیانی نباشد، شعر و خلاقیت و هنری کجا پدید آید؟!
شگفتا که لطفات روح و نازکدلی و دلرحمی، آدمی را از پاسداشتِ خود و پاسداشت قواعد اخلاقی باز میدارد.
در محفلی، استاد ملکیان مطلب مهمی را طرح نمود. ایشان عنوان داشت که در روزگار ما، اخلاق دائر مدار رنج تعریف میشود و نوعی سانتیمنتالیسم اخلاقی(=احساسی گروی اخلاقی) مقبولیت عامّ یافته است.
اما ایشان به اشکالاتی اشاره کردند که پذیرش احساسیگروی اخلاقی را با دشواری مواجه میکند.
یکی اینکه ما گاهی اخلاقاً موظّفیم که به دیگران رنج وارد کنیم و صِرف ایجاد رنج، برای غیر اخلاقی به شمار آمدن یک فعل، کفایت نمیکند. به عبارت دیگر، گاه ایجاد رنج ضروری است و ضرورت دارد. مثلاً وقتی میبینیم که خودرویی به سرعت تمام، به سمت شخصی در حال حرکت است و برخورد عنقریب است، با ضربهی رنجآوری فرد را به گوشهای پرت کنیم تا از آسیب محتوم در امان بماند. در چنین موقعیتی نمیتوان عمل ارتکابی را به دلیل اینکه رنجآور بوده، مورد نکوهش اخلاقی قرار داد.
نکتهی دوم اینکه گاهی رنجی که پدید میآید ناشی از جهل دیگران است. چون از واقعیت بیخبرند از رفتار ما رنج میبرند و نمیشود فعل ارتکابی را به این دلیل نکوهید. به عنوان مثال، وقتی داروی تلخی به کودکمان میدهیم او را میرنجانیم، اما رنجِ او ناشی از جهلش نسبت به واقعیت است و عمل ما، غیر اخلاقی نیست. «خشونت عشق» برآمده از همین نکته است. از جهتی در رابطه با فردی که متعلَّق عشق ماست، احساسات مثبت و عاطفی سرشاری داریم که مانع میشود سببساز وارد آمدن رنجی بر او شویم و طبعاً این حسّاسیت به رنج در مورد دیگری که متعلق عشق ما نیست، کمتر است. اما در عین حال، چون به مصلحت محبوبمان میاندیشیم گاه ناگزیر میشویم که رنجی برو پدید آوریم. احساس عاشقانه مانع از واردآوردن رنج میشود اما در همان زمان، اخلاق حکم می کند که با لحاظ کردن مصلحت محبوب، رنجی را به او وارد کنیم. به عنوان مثال، از آن رو که والدین کودک خود را بیشتر از کودک همسایه دوست دارند، سختگیریهای رنجآوری نسبت به او روا میدارند و چون غالباً کودک از مصلحت نهفته در آن رفتار بیخبر است، از فعلِ والدین رنج میبرد. اما این رنج، ملاک غیراخلاقی بودن عمل نیست.
سوم اینکه بسیاری از رنجهایی که دیگران میبرند و اینگونه به نظر میآید که بر اثر عملکرد ما برایشان پدید آمده است، در واقع، رنج ناشی از خودشیفتگی آنان است و خودشیفتگی یعنی گرفتار یکی از 5 خصیصهی ذیل گشتن: جزم و جمود(دگماتیزم)، تعصب، پیشداوری(مثبت یا منفی نسبت به دیگران)، بیمدارایی(تنگحوصلگی و معروض خشم و کنیه و نفرت شدن نسبت به طرز زندگی دیگران)، استدلال ناگرایی.
دیگری چون نمیتواند تابع استدلال باشد، از سخن یا باور ما، رنج میبرد. چون فاقد توانایی مدارا و دگرپذیری است از طرز و شیوهی زندگی ما رنج میبرد. چون گرفتار جزم و جمود است، از نقدِ باورهایش رنج میبرد و...
ما در قبال این قبیل رنجها مسؤولیتی نداریم و اوصاف 5 گانهی فوقاند که خاستگاه رنج و آزار بسیاری میشوند و نه باور یا گفتار یا کردار ما.
نکتهی چهارم هم این است که بسیاری از آدمیان، چون خود غیراخلاقی زندگی میکنند، از زندگی اخلاقی دیگران رنج میبرند. از مشاهدهی رفتار کارمندی که زیربار رشوه نمیرود و حقکشی نمیکند میرنجند. از قاضی دادگری که جانب انصاف را فرو نمینهد آزرده دل میشوند. بنابراین، در بسیاری از مواقع، صِرف اخلاقی عمل کردن آدمی، مایهی دلآزردگی دیگران میشود، و طبعاً در چنین شرایطی نمیتوان گفت که چون اخلاقی عمل کردن من، مایهی رنج و آزار دیگری شده است پس باید از اخلاقی زیستن دست بردارم. به عبارت دیگر، این نوع نگرش خود به پایان یافتن اخلاق میانجامد.
کوتاه سخن اینکه، اگر مبنا و اساس اخلاقی زیستن را وارد نکردن رنج بدانیم، ناگزیر میشویم که بسیاری از قواعد و ارزشهای اخلاقی را زیرپا نهاده و تضییع کنیم.
اخلاقی عمل کردن غیر از احساسی عمل کردن است.
نظرات
بدوننام
15 تیر 1392 - 05:58آقای صدیق قطبی عزیز. احساس می کنم روز به روز قلم تان توانا تر می شود و فکرتان عمیق تر. اشاره به تعارض هایی که فی مابین الزامات اخلاقی و لطافت های روحی روی می دهد اشاره نیکو و خواندنی ای بود. چشمه ذهن و احساستان جوشان...
بدوننام
17 مهر 1392 - 05:45سلام بعضی ها هم که فقط بلدن بشینن بتویسن ، بله دیگه هیچ درد دیگه ای که ندارن . آقای قطبی میخوام بدونم با این همه ادعا ، به حرف هاتون عمل هم میکنید . بجای حرف زدن یکم چشم هاتون رو باز کنید ببینیدچقدر بدبخت یچاره اطرافتون هست ، دست اون ها رو بیرید .
خالد محمدي
15 تیر 1392 - 10:28احسنت وبارك الله فيك يا زميلي العزيز
بدوننام
15 تیر 1392 - 09:14برادر عزیز صدیق قطبی سلام علیکم . لطفا توضیح بده که چرا اخلاق و احساس را دو چیز جدا از هم میدانی ؟
صدیق قطبی
16 تیر 1392 - 08:28مرادم از احساس در واقع نوعی اصالت قائل شدن برای عواطف در مقابل ضوابط اخلاقی است. مراد این است که قواعد و ضوابط اخلاقی در بسیاری از مواقع همسو با عواطف و احساسات و هیجانات ما نیست. کلیت این نوشته در پی توضیح این امر بوده است.