بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله لانعبد و لا نستعین الا ایاه و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله و اصحابه اجمعین و من والاه.
«ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمة انک انت الوهاب.»
«ربنا آمنا بما انزلت و اتبعنا الرسول فاکتبنا مع الشاهدین».
هرکه را در دل شک و پیچانی است
در جهان او فلسفی پنهانی است
حــکـمت دنیـــا فــزاید ظــن و شــک
حـــکمت دینی بــرد فــوق فـــلک
(مولوی رومی)
بیان باورها و اظهار نظرهای فیلسوفان در رابطه با « مبدأ و معاد، وحی و نبوت، نصوص و متون دینی و پیوند میان علم و دین و...» قدمتی دیرینه دارد و در هرعصری با اهداف و ادبیات خاصی و با برخورداری از پشتوانههای پیدا و پنهان و اسباب و انگیزههای درونی و برونی خودنمایی نموده و ذهن بسیاری را به خود مشغول ساخته است.
در عصر حاضر نیز این دیدگاهها در رسانههای گفتاری، نوشتاری و در بسیاری از ممالک شرقی و غربی گاه و بیگاه مطرح میشوند و شبههها و شکوکی را در دل و اندیشه برخی به وجود میآورند که به شبههزدایی و روشنگری نیاز دارند.
مقدمتاً لازم به یاد آوری است که رسالت رسولان هدایت و دین راستین در راستای راهنمایی آدمیان به برترین بینش، روش، منش، و تلاش و خیزش در جهت تحقق آرامش درونی و عدالت و امنیت اجتماعی و تحقق ویژگی تکامل طلبی مادی و معنوی بشری و بستر سازی در جهت تحقق اهداف آفرینش ایشان بوده است که عبارتند از:
خلافت و مسئولیت پذیری «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً»بقره-30
عبادت، بندگی و بالندگی « وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیعْبُدُونِ »الذاریات-56
عمران و سازندگی«هُوَ أَنشَأَکُم مِّنَ الأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا» هود-61
بر پایه آموزههای قرآن و سنتها و قوانین حاکم بر نظام هستی،انسانها از آزادی انتخاب دین و نوع زندگی و انتخاب یکی از دو گزینه یکتاپرستی یاچند خدایی، ایمان یا کفر و حق پذیری یاحقیقت گریزی برخوردارند.
«إِنَّا هَدَینَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَإِمَّا کَفُوراً »انسان-3« ما انسان را به راه (راست) راهنمایی نمودیم(و به او اختیار دادیم ) که فرمانبردار و سپاسگزار باشد، یا نافرمان و ناسپاس.»
بانیان و منادیان هرکدام از این دو گزینه و دو نوع از زندگی ناشی از آنها قواعد، راهکارها و برنامههایی را فرا راه گرویدگان آنها قرار دادهاند و تاریخ بشری که مملو از نزاعهای فکری، فرهنگی و اجتماعی و سیاسی ناشی از این واقعیتهاست شاهدی انکار ناپذیر بر وجود این حقایق و سنتها میباشد. و این واقعیت را شهادت میدهند که تا زمانی انسان انسان است و از اراده و حق انتخاب برخودار است، صراع و نزاع میان یکتاپرستی و چند خدایی و حق و باطل میان افراد و جامعههای بشری وجود داشته و وجود خواهد داشت.
یکی از کهن ترین و پر ماجراترین میادین رویاروییها میدان نزاع میان «وحی مداری و نصوص گرایی» از یک طرف و مدعیان «خردورزی و فلسفه» از طرف دیگر بوده که در تمامی قرون و عصور به گونههایی متفاوت وجود داشته و پیامدهایی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی خاصی را سبب شده است.
بسیاری از دانشمندان و خردمندان بر این باورند که، ادعای خردورزی و اصلاحیگری فیلسوفانی همچون فارابی، ابن سینا، خواجه نصیر طوسی، هگل، فایرباخ، و مقلدانشان در معیار دین، دانش و خردورزی ضابطهمند، از پایههای چوبین و بیتمکین برخوردار بوده و در عمل جز سردر گمی و سرخوردگی را عاید پیروانشان ننموده است.
امام ابوحامد غزالی در کتاب المنقذ من الضلال، فلاسفه را به سه گروه «دهریون»، «طبیعیون» و «الهیون» تقسیم کرده، افلاطون و ارسطو را در دسته سوم جای میدهد،و البته – بنا بر دلایلی - همه را نیز بیمحابا از دم تیغ زندقه میگذارند، او میگوید:
« لازم است همه آراء آنان (فلاسفه یونانی) را با آن فیلسوفان مسلمانی که از آنان پیروی کردهاند، همچون ابن سینا و فارابی و غیر ایشان، آرایی کفر آمیزبدانیم، ولی باید دانست که هیچیک از فیلسوفان مسلمان، در نقل فلسفه ارسطو، به اندازه این دو تن تلاش نکردهاند.» (غزالی. المنقذ من الضلال، (قاهره: احمد الصلبی، 1359ه)، ص90.)
این تنها غزالی- کسی که سید حسین نصر او را مأمور شکستن پای چوبین فیلسوفان میشمارد- نیست که آراء فارابی را کفرآمیز میداند، بلکه ابن خلدون، بنیانگذار فلسفه تاریخ نیز در« مقدمه» مشهورش، در گفتاری تحت عنوان «در ابطال فلسفه و فساد کسانی که در آن ممارست میکنند»، فلسفه را دانشی مینامد که زیان عظیمی را به دین میرساند»(عبدالرحمن خلدون. مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروین گنابادی، جلد دوم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1353، ص 1088.
او فیلسوفان را چنین توصیف میکند:« آنان خود را از خردمندان گمان کردهاند و بر این باورند که: ماهیت و احوال کلیه امور و اشیای عالم وجود، خواه حسی و خواه ماوراء حسی، با اسباب و علل آنها به وسیله نظریات فکری و قیاسهای عقلی ادراک میشوند و منشا عقاید ایمانی نیز باید از ناحیه نظر و عقل باشد، نه از طریق شنیدن و نقل . این گروه را فلاسفه مینامند، نامدارترین آنها عبارت بودند از ابونصر فارابی در قرن چهارم به روزگار سیف الدوله، و ابوعلی سینا ... و باید دانست که راهی که آنان برگزیده و رایی که بدان معتقد شدهاند، از همه وجوه باطل است.» همان مرجع ص 1088-1091.
قابل کتمان نیست که گفتار ابن خلدون در این باره، خود مبین مهارت و احاطه او بر فلسفه است. زیرا، عقلی وبرپایه استدلالات منطقی است.
فارابی میگوید:« هم فیلسوف و هم پیامبر میتوانند با عقل فعال ارتباط پیدا کنند، فیلسوفان از طریق تعقل، پیامبران از راه تخیل؟!» (مصادر المعرفة-دکتر زبیدی ص149) لازمه این سخن این است که فیلسوفان اهل اندیشه و تفکر، اما پیامبران مبهوت خیال و توهم شدهاند؟!
ابن سینا نیز میگوید:«زمانی که انسان از نظر تعقل به حد اعلا برسد، مقام او از مقام نبوت بالاتر میرود.» (مصادر المعرفه-دکتر زبیدی ص146)
نسبت دادن 'گمراهی و گمراه گردانی به فارابی به دلیل تعلق خاطرش به فلسفه یونانی و انتساب او به «اهل منطق»، تنها از سوی دانشمندان اهل سنت نبود، بلکه بعضی پیروان تشیع نیز به رد فارابی و طرفداران فلسفه پرداختند. چنانکه حسن بن موسی نوبختی خود کتابی در این باره تالیف کرد و عبارت «من تمنطق، تزندق» «هرکس منطق و فلسفه را چایگزین دین خداکند، نامسلمان است.»نیز در مخالفت با پیروان منطق یونانی، در زمان او باب شده بود.
حتی شخصیتی چون اقبال لاهوری، در ابتدای کتاب «بازسازی فکر دینی در اسلام» میگوید:« قرنها فکر دینی ما تحت سلطهی فکر یونانی بود و هر چه که قرآن را تفسیر کردیم و خواندیم، همه را در پرتو آن فکر و از نگاه آن چشم دیدیم و خواندیم. اکنون وقت آن است که از این زندان آزاد شویم. این عینک را از دیدگان برداریم و آزادانهتر و پاکتر به حقایق دینی نظر کنیم. او معتقد است که پیشفرضهای یونانی ما را به خفگی فکری افکنده است.»
یکی از فیلسوفان معاصر، سخنی بدین مضمون دارد که، «پروژه عقلانیت، خود غیرعقلانی است. معنای این سخن چیست؟ این سخن بدین معناست که وقتی شما تصمیم میگیرید که عقلانی باشید و به عقل اعتماد کنید، خود این تصمیم بر مبنای برهان عقلی اتخاذ نشده است. چون اگر اینگونه باشد، دور لازم میآید. اول شما باید به عقل اعتماد بکنید، آنگاه حجیت عقل را بپذیرید و سپس دوباره عقلانی بشوید. ما باید به عقل ایمان بیاوریم آن هم ایمان بیحجت؛ ما عقل را قبول داریم و اگر کسی بپرسد به چه دلیل عقل را قبول دارید؟ میگوییم: این سؤال جواب ندارد. اگر بخواهیم دلیل بیاوریم باید دلیل عقلانی بیاوریم؛ یعنی در رتبهی سابق باید حجیت عقل را قبول کرده باشیم تا بتوانیم دلیل عقلانی بیاوریم. پس خود عقلانیت، غیرعقلانی است، یعنی مسبوق به عقلانیت نیست. عقلانیت خودش از عقلانیت آغاز میشود یعنی بیحجت است. به تعبیر دیگر، یک انتخاب است. عقلانیت را انتخاب میکنیم و به عقل اعتماد میکنیم.»
با احترام به خدمات و دانش تجربی برخی از فیلسوفان، بر این باورم که، بسیاری از آنان به سبب بیگانگی با کلام بدون شک و ریب خداوند و یا شکست در برابر کششهای درونی و منافع و مصالح دنیوی قربانی سیاستهای گام به گام شیاطین پیدا و پنهان گردیده و تعدادی از آنان نیز بخاطر اصرار بر گمراه گردانیدن دیگران خود به صورت شیطان در آمدهاند.
هرچند بسیاری از مقلدان ایشان نیز به علت مبتلا گردیدن به بیماریهای خودبرتربینی، شهرت طلبی، عقده و کینهتوزی در سراشیبی سقوط در سرداب فلسفه قرار گرفتهاند، اما این امیدواری وجوددارد که زمانی فرا برسد آنان به خود آیند و با بازسازی باورها و راهکارهای خویش بار دیگر به صراط مستیقم هدایت و سعادت باز گردند و هوشیار تر ازآن باشند که فرصت استثنایی و جبران ناپذیر عمر را به سادگی از دست بدهند و برای همیشه به خسران و ندامت دچار گردند.
در اینجا این پرسش به ذهن میرسد که، چرا بسیاری از مدعیان روشنفکری شیفته فلاسفه غرب، در رابطه با (خداوند، وحی، قیامت، نبوت و...) بجای مطالعه آراء فیلسوفانی مانند: فلیستی لامنی، بالانش، اسپینوزا، کانت و... که مصدر وحی را خداوند و اساس زندگی سالم فردی و اجتماعی را در تبعیت از پیام پیامبران میدانستند.(1) غالباٌ از نظریات فلاسفه مادی و ماتریالیستی مانند: هگل، اگوست کنت، فایرباخ و ... تقلید میکنند.؟!(1-مصادر المعرفة فی الفکر الدینی و السیاسی-دکتر عبدالرحمن زبیدی ص125)
البته راز آن زیر سر سوداگر سکولارهای امروز و مارکسیستهای دیروز نهفته است که، از همه امکانات و برنامههای اربابان خود برای به انزوا بردن دین و معنویت بهره میگیرند تا نامی و نانی را بدست آورند و این حقیقت را که خداوند خالق عقل و انسان در قرآن صدهها بار آنان را به اندیشه و خردورزی در مورد خویشتن و پدیدههای نظام هستی فرا خوانده و بنا بر روایتی «یک ساعت تفکر و اندیشه از هفتاد سال عبادت بدون اندیشه با ارزشتر است.» را نادیده میگیرند.
الف: نصوص دینی (تعالیم قرآن و سنت) تاریخ مصرف دارند و زمانی فرا میرسد که علم و عقل جمعی جایگزین احکام دین بشوند.
لازم به یاد آوری است که مجموعه تعالیم و آموزههای دین به سه بخش، مبانی اعتقادی، اصول احکام عملی و ارزشهای اخلاقی واز جهت ثبات و تغییر به دو بخش «ثوابت و متغییرات» تقسیم میگردند:
بخش ثوابت - که اساس و رمز هویت دینی و تمایز امت اسلامی از دیگر ادیان و ملتهاست- شامل:
1- ثوابت اعتقادی(مانند: توحید و ایمان به خداوند، ملایک، کتابهای آسمانی، پیامبران و قیامت)
2- ثوابت عبادی(نماز، روزه، حج، زکات، جهاد)
3- ثوابت اخلاقی(صداقت، امانت، تواضع، وفاداری، شکیبایی، بخشندگی و شجاعت و...)
4- و در عرصه سیستم سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، اصول و قواعدی کلی مانند( انتخابی بودن حاکمان، شورا و مردم سالاری- یا به تعبیر دیگرعلم وعقل جمعی- عدالت، آزادی، تحریم ربا، احتکار و.. موارد اندکی از احکام مالی وخانوادگی مانند: مقدار ارث برخی از وارثان و نکاح و طلاق و...)
زیرا که طبیعت این تعالیم به گونه ای است که دگرگونی زمان و تغییر اوضاع و احوال بر روی آنها تاثیری ندارند. بدین معنا که ایمان به خداوند و اصل توحید و احکام نماز و روزه و مطلوب بودن امانت و رعایت صداقت، انتخابی بودن دولتمردان و عدالت و آزادی، به هیچوجه دچار کهنگی و ناکارآمدی نمیگردند و مادامی که انسان انسان است و دارای چنین ساختار وجودی است، لازمه تزکیه و تعالی و عدالت و دادگری و امنیت و پیشرفت او در گرو مراعات این اصول و ثوابت است.
وهمانگونه که امام ابن قیم جوزی میگوید: «مقصد اصلی و نهایی شریعت، تامین مصالح و منافع مادی و معنوی، فردی و اجتماعی، دنیوی و اخروی و جلوگیری از مفاسد و مضار مادی و معنوی، دنیوی و اخروی در ارتباط با افراد و جامعههاست
این اصول و ثوابت را میتوان به خطوط قرمز منافع و مصالح درجه اول و یا قوانین اساسی کشورها تشبیه نمود، با این تفاوت که قوانین اساسی کشورها از آنجا که حاصل علم و تراوش ذهن انسان محدود به زمان و مکان هستند و پس از مدتی به تغییر و تبدیل نیازپیدا مینمایند. اما اصول و ثوابت اسلام از آنجا که وحی الهی و برخاسته از علم و حکمت مطلق و نامحدود خداوند هستند، هیچگاه به تغییر و دستکاری نیاز پیدا نمیکنند.
به هیچوجه ممکن و معقول نیست زمانی پیش بیاید که، بی ایمانی و شرک و چند خدایی خوب و مطلوب و ایمان و توحید بد و مذموم باشند،یا انسان تکامل طلب از نماز و نیایش و روزه و صداقت و بخشندگی بی نیاز شودو بجای آنها قطع ارتباط روحی و معنوی با خداوند، دروغگویی، بخل و نکاح محارم جای آنها را بگیرند، آیا احکام زیر برای اهل دانش و اندیشه و برخوردار از فطرت و روان سالم دارای تاریخ مصرفند؟!
«حُرِّمَتْ عَلَیکُمْ أُمَّهَاتُکُمْ وَبَنَاتُکُمْ وَأَخَوَاتُکُمْ....»النساء-23«ازدواج با مادران و دختران و خواهرانتان بر شما حرام شده است»
« وَلُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الفاحِشَةَ مَا سَبَقَکُم بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِّن الْعَالَمِینَ »عنکبوت-28« لوط را ( نزد قوم خود فرستادیم و او ) به قوم خود گفت: شما کار بسیار زشتی را انجام میدهید، کار زشتی که کسی از جهانیان پیش از شما مرتکب آن نشده است !»
اما قرآن از زبان پیامبر (ص) میگوید که:«وَأُوحِی إِلَی هَذَا الْقُرْآنُ لأُنذِرَکُم بِهِ وَمَن بَلَغَ.»انعام-19«این قرآن به من وحی شده است تا شما و تمام کسانی را که این قرآن به آنها میرسد به وسیله آن( از کفر و شرک و پیامدهای آنها) بیم دهم.»
« تَبَارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الفرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِیکُونَ لِلْعَالَمِینَ نَذِیراً »فرقان-1« بلند مرتبه و جاوید است خدایی که فرقان، (قرآن مشخص کننده حق از باطل ) را بر بنده خود ( محمّد ) نازل کرده است، تا که جهانیان را ( بدان از کفر و شرک و ستم ) بیم دهد.».
بخش متغیرات:
دیگر آموزههای دینی-در عرصههای اقتصاد، سیاست، علوم و فنون- با حفظ آن اصول و قواعد و مراعات اهداف و مقاصد شریعت تعدیل و یا تغییر پذیرند و در جهت برآورده نمودن نیازهای جوامع بشری وبر پایه راهکارهای اجتهاد علمی و پیشرفته به وسیله متخصصان وکارشناسان حقوقی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، روانشناسی و اقتصادی با توجه به پیشرفتهای علمی و تحولات زمان، مکان، اشخاص و احوال قابل تغییر و تبدیل هستند.
برای مثال میتوان به مسایل و موارد قابل بررسی و احیاناٌ تجدید نظر پذیر زیر اشاره نمود:
«تفاوت دیه مرد و زن، حق ریاست و مدیریت سیاسی زنان،ضرب و شتم ایشان، مفهوم قوامت،، رجم زناکار و.... همچنین راهکاریهای علمی و تجربی سیاسی مانند شیوه انتخابات، نوع حکومت، چگونگی محاسبه اولیای امور، راهکارهای تحقق عدالت، آزادی وبرنامههای لازم برای پیشرفت علمی و اقتصادی...»
البته حساسیت بسیاری از نئو فیلسوفان سکولار بر روی برخی از احکام جزایی اسلام مانند: بریدن دست دزد، شلاق شرابخوار و رجم زنا کار، پرسش برانگیز است، زیرا پیامدهای فاجعه بار شرابخواری و فساد اخلاقی بر روی جوامع غربی بر اهل تحقیق پنهان نیست.
ب- ارزشهای اخلاقی متغیرند و به وسیله فیلسوفان و اخلاق شناسان مشخص میشوند.
لازمه این سخن این است که پس از پیامبران، این فیلسوفان و اخلاق شناسانند که میتوانند ارزشهای اخلاقی جامعه -یعنی خوب و بد و زشت و زیبا را- تغییر بدهند یا تعیین کنند.
اصول کلی و قواعد اخلاقی سازگار با فطرت بشری و روابط اجتماعی- مانند پسندیده بودن پایبندی به عهد و پیمان، صداقت و امانت داری و ناپسندی پیمان شکنی، دروغ و خیانت و... از جانب خدای پیامبران و فیلسوفان بیان شدهاند. که در گذر زمان و تفاوت مکان و مردم نیازی به تغییر جا و جایگاه آنها پیدا نمیشود. به عنوان مثال میفرماید:
«و اوفوا بالعهد ان العهد کان مسئولاٌ»الاسرا: 34« به عهد و پیمانی (که با خدا و مردم بستهاید ) وفا کنید، زیرا که از ( شما درباره ) عهد و پیمان بازخواست میشود.»
«لیجزی الله الصادقین بصدقهم» الاحزاب 24« تا که خداوند صادقان را به خاطر صدقشان پاداش بدهد.»
« ان الله یأمرکم ان تودوا الأمانات الی اهلها و اذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل» النساء- 58«به راستی خداوند به شما دستور میدهد که امانتها را به صاحبان امانت برسانید، و هنگامی که در میان مردم حکومت وقضاوت نمودید به عدالت رفتار کنید .»
اما در ارتباط با پدیدهها و امور نوینی مانند: اخلاق رسانه ای، اخلاق پزشکی، اخلاق اینترنتی، اخلاق تبلیغاتی و... با توجه به اصول اخلاقی بیان شده در رسالت پیامبران مانند: ضرورت مراعات صداقت، امانت، حفظ حرمت و کرامت بشری، و پرهیز از دروغ، خیانت، اهانت و... توسط هیئتهای کارشناسی متشکل از متخصصان دینی، جامعه شناسی و روانشناسی تبیین میشوند و به صورت آیین نامه به مردم و جهات مورد نظر ابلاغ میگردند.
همسان شمردن فیلسوفان- که غالبا آدمهای به قول شریعتی پوچ و....، درباری و بی بندوبار بودهاند- با پیامبران که آینه تمام نمای ارزشهای اخلاقی و الگویی تمام عیار از پاکی، صداقت و خدمت به خلق بودهاند، به راستی جفا و حرمت شکنی است. پیامبرانی که خداوند در باره آخرین آنها میفرماید:« وانک لعلی خلق عظیم»القلم4« تو از اخلاق بلند و با عظمتی برخورداری.»
ارزشهای اخلاقی را به تجارب فیلسوفان موکول نمودن نشانه نوعی خودباختگی و بی اطلاعی از تاریخ زندگی فیلسوفان است که جز تعداد انگشت شماری از الهیون ایشان بقیه از بیماریهای روحی و اخلاقی رنج میبردهاند.
- اعترافات ژان ژاک روسو _فیلسوف محبوب سکولارها- در کتاب اعترافاتش از بیماری فکری و اخلاقی او حکایت مینماید.
(نیچه) فیلسوف مشهور اروپایی در اواسط عمر دیوانه شد و نیمی از توهماتش را در دیوانه خانه نوشت و به بیماری همجنسگرایی مبتلا بود و در عمر سه بار دست به خود کشی زد.
- (شوپنهاور) مدام از کابوش و وحشت اینکه عده ای او را شب و روز تعقیب میکنند و قصد کشتنش را دارند، رنج میبرد و....
همانگونه که دکتر سروش خود میگوید:«خدای فیلسوفان خدایی است خیالی و دست نایافتنی و با صدها بحث و جدل به زحمت اثبات شدنی، اما خدای پیامبران خدایی است دوست داشتنی که از رگ بناگوش به انسانها نزدیکتر است و پیامبران دست مومنان را میگیرند و در دستان با محبت او قرار میدهند.»
مقایسه فیلسوفان که بسیاریشان ایزار دست نفس و شیطان و خودکامگان بوده و خامی و خیالبافیشان بر خرمن زندگی بسیاری از انسانها آتش افکنده، با پیامبران که برگزیده خداوند و پیام آور هدایت و دین راستین ، الگو و چراغ پر فروغ ایمان، آزادی و رهایی، صادق و امانت دار بودهاند، به جسارت و جراتی جنون آمیز نیازمند است.
ج- وحی نوعی تجربه باطنی پیامبران بوده که به نوعی برای دیگران نیز تکرار پذیر است.
در میان مسلمانان برای اولین بار ابونصر فارابی و ابوعلی سینا بودند که به تقلید از فلاسفه یونان، گفتند: «وحی حاصل تراوش عقل فعال است.» – که آن را عقل قمر یا عقل دهم مینامیدند.- همچنین میگفتند: «پیامبر به سبب نیروی متخیله قوی خود نزول فرشته وحی را مجسم مینمود، در حالی که وحی چیزی نبود جز صدا و ندای باطنی خود او.» (مصادر المعرفه-دکتر زبیدی ص149)
- البته از ابونصر فارابی که در بغداد فلسفه را از دو فیلسوف مسیحی بنامهای «یوحنا بن حیلان و متی بن یونس» آموخته و مبانی اندیشه اش را در باره «خدا، وحی، نبوت و...» بر پایه فلسفه قرارداد و بسیاری از آیات بینات را نادیده گرفته بود و از شاگردش ابوعلی سینا، انتظاری بیش از این نمیرفت.- هرچند فارابی در روزهای پایانی عمر خود به شاگردان و اطرافیانش توصیه کرد که مثل او عمر خود را در فلسفه تباه نکنند.! اما باقیات سیئاتی فلسفی که ازخود برجای نهادهاند متأسفانه همچنان قربانی میگیرد.
آنان همچنین ادعا مینمودند که: «قرآن از جانب عقل فعال به صورت معانی مجرد از الفاظ بر قلب پیامبر تراوش نموده و خود پیامبر الفاظ را برای آن معانی در نظر گرفته است.» (مصادر المعرفه-دکتر زبیدی ص149)
ذهبی در سیره اعلام النبلا(17/535) میگوید: «ابوعلی سینا از افراطی ترین اشخاص وابسته به فرقه غلات باطنی اسماعیلی بوده است.» و غزالی در کتاب (المنقذ من الضلال و ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان(2/291) و ابن حموی شافعی و امام ابن قیم جوزی نیز در کتاب اغاثه اللهفان(2/196) و (شفاء العلیل) ابن سینا و ابونصر فارابی را به خاطر باور به «قدمت عالم(غیر مخلوق بودن جهان) و عدم ایمان به معاد جسمانی و اینکه خداوند تنها از کلیات امور جهان خبر دارد نه از جزئیات، شیخ الـ......، گمراه و گمراگر معرفی کردهاند.
به این اشعار از ابوعلی سینا توجه فرمایید.!
میاز جهالت جهال شد به شرع حرام
چو مه که از سبب منکران دین شد شق
حلال گشته به فتوای عقل بر دانا
حرام گشته به احکام شرع بر احمق
شراب را چه گنه زان که ابلهی نوشد
زبان به هرزه گشاید، دهد ز دست ورق
حـلال بر عـقلا و حـرام بر جهـال
که میمحک بود وخیرو شر از او مشتق
غلام آن میصافم کزو رخ خوبان
به یک دو جرعه برآرد هزار گونه عرق
چو بوعلی میناب ار خوری حکیمانه
به حق حق که وجودت شود به حق ملحق
اما مولوی رومی نیز درباره فیلسوفان سخنان نغز و پر مغزی دارد که:
فلسفی کو منکر حنانه است
از حواس اولیا بیگانه است
فلسفی خود را ز اندیشه بکشت
گو بدو کو راست سوی گنج پشت
گو بدو چندان که افزون میرود
از مراد دل جداتر میشود
چون حکیمک اعتقادی کرده است
کآسمان بیضه زمین چون زرده است
فلسفی منطقی مستهان
میگذشت از سوی مکتب آن زمان
از مفلسف گویم و سودای او
یا ز کشتیها و دریاهای او
مینماید اعتقاد و گاه گاه
آن رگ فلسف کند رویش سیاه
بلکه عکس آن فساد و کفر او
این خیال منکری را زد بر او
در اینجا توضیح چند نکته را لازم میبینم: اول اینکه تکفیر برخی از فلاسفه و یا هرکس دیگری مشروط به این است که،تاپایان عمر بر انکار آیات بینات و ضروریات دین باقی مانده و در باره باورهای خود راه «توبه و اصلاح» را در پیش نگرفته باشند. دوم: اصل و قاعده بر بیان و تعریف ماهیت و موارد کفر و ایمان و توحید و شرک است و نام بردن از اشخاص و تکفیر ایشان با منهج و مدرسه اصلاحی و وسطی همخوانی ندارد.سوم: جمهور علما اهل «تأویل» را تکفیر نمی کنند،اما بسیاری از علمای فریقین درمورد گمراهی برخی از فلاسفه اتفاق نظر دارند.
د- سرزمینهای پیامبر خیز از عقب ماندگی عقلی رنج میبرده و مردم عرب دارای تمدن نبودهاند.
این ادعا با واقعیتهای تاریخی همخوانی ندارد، زیرا که تمدنهای مصری، آشوری فنیقی، بابلی- که دارای مبانی فلسفی و علمی خاص خویش بودهاند- همه در سرزمینهای ابراهیمی، داودی، سلیمانی و عیسوی پدید آمده و قرنها پرچمدار علم و تمدن بودهاند. از طرفی چرا از تمدن بسیار عظیم حضرات داود و سلیمان سخنی نمیگویند؟!
اما تمدن یونانیان در عرصه بی عدالتی، نظام طبقاتی، پایمال نمودن حقوق زنان و بردگان، و حشیگری و غارت نمودن دسترنج دیگران سرآمد همگان بوده است.
ازطرفی یاد آوری این نکته را لازم میبینم که ملاک برتری یک جامعه در تمدن مادی و ساختن اهرام و ابوالهول و باغهای معلق بابل و قصرهای افسانه ای یونان از راه غارت دسترنج زحمتکشان و فدا نمودن هزاران انسان در لابلای اهرام نیست، بلکه نشانه برتری و تمدن یک ملت به میزان پایبندی به دادگری، آزادگی و زمینه سازی برای رشد مادی و معنوی متناسب با هویت اصیل انسانها بستگی دارد. که تمدنهای مادی قدیم و جدید به میزان زیادی نسبت به عدالت اجتماعی و معرفت و معنویت بشریت جفا نموده و مینمایند.
هــ- زمان اجرای حکم قطع دست دزد و مجازات زناکار به سر آمده است و روان و جامعه شناسان باید نوع مجازات سارق و زناکار را معین نمایند!؟ و در باره حکم زنا و سرقت نیازی به خدا، پیامبران و فقیهان نداریم.
در احکام فقهی و حقوقی اسلام اجرای هر حکم جزایی مشروط به (تحقق تمامی شروط و برطرف شدن تمامی موانع) آن است. و فقها برای اجرای حکم قطع دست دزد بیش از پانزده شرط را قرار دادهاند که در صورت عدم تحقق هریک از آنها یا و جود یکی از موانع، حکم به اجرا نهاده نمیشود.
به جای این سخن که «احکام دین پس از چند صد سال دیگر کاربرد خود را ازدست میدهند، اگر گفته میشد «از 6665 آیه قرآن تنها حدود (پانصد)500آیه آیات اجکام اند و بقیه آیات مربوط به تفکر، ایمان، ارزشهای اخلاقی،قصص پیامبران، قیامت، ترغیب به تفکر در پدیدهها و ساختار وجودی انسان،جهان و ... است و بخشی از آن 500 آیه نیز به ثوابتی مانند: نماز و حج و روزه و جهاد و غیره مربوط میشوند، اما عرصه فتوا برای اجتهاد و تجدید و پاسخگویی به نیازهای روز افزون بشری عرصه بسیار وسیعی است، به پرهیزکاری و دادگری نزدیک تر نبود؟
از طرفی برخی از کشورها مانند چین برای سارقان عمده به ویژه سرقت از بودجه عمومی و کلاهبردارن کلان حکم اعدام را اجرا مینمایند و گاهی برای آنها حبس ابد تعیین میکنند.چنانچه نظام سرمایه داری در حال افلاس غرب -به ویژه آمریکا- دست چند نفر از مدیران و صاحبان شرکتهای بزرگ اسلحه سازی، نفتی و چند ملیتی -که عامل اصلی بحران گسترده اقتصادی هستند وبرای مثال یکی از آنها بیش از 12 میلیارد دلار از بودجه عمومی کلاهبرداری نموده- را قطع میکردند، اکنون غرب با این وضعیت اقتصادی به شدت بحرانی روبه رو نبود.
نگاهی هر چند گذرا به پیامدهای اباحیگری و هرج و مرج جنسی بر روی جوامع غربی و برخی از ممالک شرقی که آن جامعهها را بر اساس تحلیلات جامعه شناسان در معرض بحران فرهنگی و فروپاشی نهاد خانواده قرار داده و میدهد و بحران بردگی جنسی زنان غربی اگر ناشی از بی نیازی به (خدا و پیامبر و فقیهان) نیست، چه دلیل دیگری میتواند داشته باشد.؟
و- خدای امروز و خدای دیروز، وحی امروز و وحی دیروز ....
خدای پیش از دیروز و پس از امروز همان خداوند آفریننده جهان و انسان و تنها معبود و مستعانی است که به وسیله اسماء و صفات زیبنده اش و از طریق پدیدهها و قبل از آنها به وسیله فطرت پاک شناخته میشود.
«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ »حدید-3« تنها او اول و آخر و پیدا و ناپیدا است، و اوست که از همه چیز آگاه است.»
اما بشریت امروز و در آینده مسئولیت دارد که از راه اندیشه و تفکر در آیات و پدیدههای (آفاق و انفس) به راهکارها و ابزارهای نوین و کشفیات جدیدی در موردانسان و دیگر پدیدههای جهان در جهت تقویت معرفت خداوند برسد و بر دامنه و میزان ایمانش بیفزاید و بیش از پیش با نور هدایتش زوایای زندگی خویش را روشنایی ببخشد و از سقوط در سراشیبی کفر و چند خدایی نجات یابد.
ز- طیفهای درون دینی و فعالان عرصه دعوت اسلامی عبارتند از:« سنت گرایان (نصوص و اصولگرا) اصلاح طلبان، و تجدد گرایان»
اینکه چنین گرایشهایی نه تنها در میان مسلمانان بلکه در دیگر جوامع وجود دارد، جای انکار نیست، اما غالب عالمان و کارشناسان حوزه معرفت دینی و تاریخ دانان و کارشناسان سیاسی و اجتماعی –حتی از میان آن گرایشها- بر این باورند که، علة العلل همه این پراکندگیها غیاب «مرجعیت جمعی واحد» در میان مسلمین بر اثر توطئه استعمارگران قدیم و جدید و خیانت داخلی سکولار و لیبرالهای حاکم بر کشورهای اسلامی است.
اما در فرایند اجتهاد جمعی و مراعات اصول و قواعد نظریه پردازی دینی، عالمان و کارشناسان در حوزه معرفت و استنباط از متون و نصوص صریح و ثوابت دین، لازم است (نصوص و اصولگرا) و در رابطه با معرفت متون و نصوص قرائت بردار و متغییرات سیاسی، اقتصادی و... (اصلاحی و تجددگرا) باشند. هرچند در شرایط طبیعی این امور باید از طریق اجتهاد تخصصی جمعی و با بهره گیری از پیشرفته ترین ابزارها و راهکارهای علمی صورت گیرد.
ح- آیا مبانی فکری اشخاصی مانند،نصر حامد ابوزید، علی عبدالرزاق، امام غزالی و اقبال لاهوری، با یکدیگر همخوانی دارند؟
ادعای همخوانی مشرب تجدد گرایی دینی نصر حامد ابوزید، علی عبدالرازق با امام محمدغزالی و علامه اقبال اندیشمند نامی، با پیشینه و اندیشه و باورهای موجود در کتابهایشان سازگاری ندارد. زیرا که پایههای بینش و روش نصر حامد ابوزید مصری برموقتی و مقطعی بودن «نصوص قرآن و سنت» قرار گرفته – و حکم ارتداد او نه تنها توسط مجمع فتوای دانشگاه الازهر، بلکه از طرف بسیاری از علمای مستقل صادر شده و بعد از جدا شدن همسرش از او اکنون در حال تبعید به سر میبرد . علی عبدالرازق نیز که چند سال پس از نوشتن کتاب(الإسلام و أصول الحکم) و انکار نظام سیاسی اسلام در مورد آن تجدید نظر نمود و علیه آن کتاب دیگری نوشت- ادعایی اثبات ناشدنی و غیر واقعی است.
امام غزالی مجدد قرن پنجم که نه تنها فلسفه بلکه کلام در آمیخته با باورهای یونانی و بیگانه با آیات بینات را ارتداد و زندقه میشمرد و اقبال لاهوری اندیشمند متعهدی که در کتاب«احیای فکر دینی» میگوید:« چون به زمینه اصول حقوقی قرآن نظر کنیم کاملاٌ آشکار میشود که این اصول نه تنها مانع بکار افتادن اندیشه و فعالیت قانونگذاری بشری نمیشوند، بلکه دامنه آن اصول به صورتی است که خود انگیزه ای برای بیدار شدن و رشد اندیشه انسانها میگردند.» (احیای فکر دینی ص 191 نشر رسالت قلم)
ح- ادیان در تمدن نقش و جایگاهی نداشته و ندارند.
علوم از نگاه اسلام با عنوان (علوم دینی و علوم غیر دینی) تقسیم بندی نمیشوند، بلکه از نظر اسلام علوم بر پایه نتیجه و دست آوردشان به «علوم مفید و سازنده و علوم مضر و مخرب» تقسیم میشوند. همه علومی که در خدمت خیر و منفعت مادی و معنوی، دنیوی و اخروی و پیشرفت و سازندگی انسانها باشند، مورد احترام اسلام و مسلمانان هستند و مسلمین -علی رغم اوضاع غیر طبیعی عصر امویان و عباسیان- قرنها پرچمدار دانش و پیشرفت بودهاند.
همچنین همگان از این واقعیت خبر دارند که زمینه پیدایش نظریه تقابل (علم و دین) به معتقدات و تصرفات ارباب کلیسای قرون وسطی و رویارویشان با دانش و دانشمندان بر میگردد که در نهایت به پیروزی دانش و دانشمندان و آغاز رنسانس علمی وصنعتی در اروپا انجامید.
اما اسلامی که اولین پیام الهی آن با دستور به (قرائت) و مطالعه آغاز میشود و به قلم و تراوشهای آن سوگند میخورد و پایه اصلی ترین و مهمترین باورش را بر اساس علم قرار میدهد.«فاعلم انه لااله الا الله» محمد-19« بدان که قطعاً هیچ معبود و مستعانی جز الله حقانیت و مشروعیت ندارد.»
و به اهل ایمان فرمان میدهد که هر پرسشی را از متخصص و خبره آن بپرسند.« فَاسْأَلْ بِهِ خَبِیراً »فرقان-59«در باره آن از خبره و کارشناس بپرس!»و پیام آور نور و رحمتش طلب علم را بر هر زن و مرد مسلمانی واجب میشمارد، هرچند فاصله مرکز علم و طالب علم به اندازه فاصله شهرمدینه و کشور چین باشد.
اسلامی که کتاب آن خطاب به انسانها میگوید:« هُوَ أَنشَأَکُم مِّنَ الأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا » هود -61«اوست که شما را از زمین پدید آورد و از شما خواست که آن را آباد کنید.»
دینی که مرکب قلم عالمان را از خون شهیدان برتر میشمارد.
- همچنین یادآوری این حقیقت را لازم میبینم که، در تاریخ بشری اولین دانشگاههای مدرن و بزرگ نظامیه در جندی شاپور، بغداد و طوس توسط امیران مسلمان سلجوقی و مدیریت خواجه نظام الملک و امام محمد غزالی و امام االحرمین جوینی تاسیس شدند.
- این مسلمانان بودند که برای اولین بار در تاریخ بشری بیمارستانهایی را با بخشهای مختلف جراحی، مراقبت و.. ساختند.
- برای اولین بار دانشمندان مسلمان ساعت را ساختند، الکل را کشف نمودند، بسیاری از تئوریهای ریاضی را ارائه دادند و کتابهایشان قرنها در دانشگاههای اروپا تدریس شدند.
- در شرایطی که اروپاییان در زندگی ابتدایی به سر میبردند، این مسلمانان بودند که تمدن عظیم اسپانیا را به وجود آوردند.
آیا قیاس اسلام بر آیین مسیحیت و تصرفات ارباب کلیسا و جاهلیت قرون وسطی، قیاسی جفاکارانه و تقلیدی کورکورانه از سکولار لیبرالیسم درمانده و ازخود بیگانه نیست؟.
از طرف دیگر ادعای جایگزین شدن نظریههای علمی بر جای احکام دین، در آمیختن حوزه آموزههای کلی و توجیهی دینی با حوزه دانش تجربی است، که به قول دکتر سروش، دین با «باید و نبایدها» و دانش تجربی با «هست و نیست و کیفیت و کمیت» اشیاء سر و کار دارد.
ایشان در مقاله (حکمت یونانیان و حکمت ایمانیان) میگویند:«درواقع توهم منافات میان دین و علم ما را به گمراهی خواهد کشاند. این روزها بسیار دیدهام و شنیدهام وقتی بحث روشنفکری دینی که مطرح میشود، فکر میکنند که تضادی میان علم و دین در میان است، مثل اینکه شما بگویید، بین عقل و ایمان ویا بین چشم و گوش تضاد هست. من هرگز چنین تضادی را نمیبینم.»
و به قول آقای مطهری: "علم تجربی" ابزار میسازد، "ایمان"، مقصد و هدف را مشخص میکند."علم تجربی" سرعت میبخشد، "ایمان" جهت و مسیر را تعیین میکند."علم تجربی" ابزار ساز است، "ایمان" آگاهانه انسانساز.
ط - قرآن دغدغه درونی پیامبر(ص) بوده و الفاظ و معانی آن از خود اوست و معانی آن تنها مورد تایید خداوند قرار گرفته است؟
این ادعا تقریباٌ همان ادعای فارابی و بوعلی سینا، هگل، فایرباخ و مقلدان قدیم و جدید ایشان است که، «وحی را تراوش عقل فعال و نیروی تخیل پیامبران به شمار میآوردند.»
این یاوه بنا بر آموزهای بری از شک و گمان قرآن، سنت و اجماع علمای مسلمان مردود است. زیرا که خداوند متعال خطاب به پیامبرش میفرماید:
« وَکَذَلِکَ أَوْحَینَا إِلَیکَ رُوحاً مِّنْ أَمْرِنَا مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَلَا الْإِیمَانُ وَلَکِن جَعَلْنَاهُ نُوراً نَّهْدِی بِهِ مَنْ نَّشَاء مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّکَ لَتَهْدِی إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ.»شوری-52« همان گونه که به پیغمبران پیشین وحی کردهایم، به تو نیز به فرمان خود فرشته وحی را همراه با هدایتی که مایه جان و زندگی و پویایی است، نزد تو فرستادیم. تو که پیش از آن نمیدانستی کتاب(قرآن) چیست و ایمان کدام است، و لی ما قرآن را نوری قرار دادیم که در پرتو آن هر کس از بندگان خویش را بخواهیم هدایت میبخشیم . تو قطعاً ( مردم را با این قرآن ) به راه راست راهنمایی میکنی.»
و خطاب به حضرت موسی میفرماید:« قَالَ یا مُوسَى إِنِّی اصْطَفَیتُکَ عَلَى النَّاسِ بِرِسَالاَتِی وَبِکَلاَمِی فَخُذْ مَا آتَیتُکَ وَکُن مِّنَ الشَّاکِرِینَ.»اعراف-144« خدا گفت: ای موسی ! من تو را با رسالتهای خویش و با سخن گفتنم ( با تو از فراسوی حجاب و بدون واسطه ) بر مردمان ( همعصری که مأموریت تبلیغ احکام آسمانی بدانان داری ) برگزیدم، پس آنچه به تو دادهام ( یعنی توراتی را که به دست تو سپردهام، محکّم ) برگیر و از زمره شکرگزاران ( نعمت یزدان) باش.»
«الرحمن علم القرآن» الرحمن-1-2«این خدای مهربان است که قرآن را به پیامبر آموزش داد.»
همچنین پیشینه پیامبر، ماهیت پیام قرآن و اجماع صحابه خلاف این ادعا را ثابت مینمایند. در واقع این ادعا هذیانی دیگر از صدها هذیان گویی و وسوسههای نفسانی فلاسفه باطنی بیگانه با روح و حقیقت وحی و رسالت الهی میباشد.
در آغاز و انجام کلام خداوند «حجة الله البالغة» است که فی فرماید:«وَإِذَا تُتْلَى عَلَیهِمْ آیاتُنَا بَینَاتٍ قَالَ الَّذِینَ لاَ یرْجُونَ لِقَاءنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیرِ هَذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا یکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاء نَفْسِی إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا یوحَى إِلَی إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیتُ رَبِّی عَذَابَ یوْمٍ عَظِیمٍ » یونس-14
«هنگامی که آیههای روشنگر ما بر آنان خوانده میشود، کسانی که به ملاقات ما ( در روز رستاخیز ) ایمان ندارند، میگویند: قرآنی جز این را برای ما بیاور! یا آن را تغییر بده ( و آیههای مربوط به قیامت و بتان ما را حذف و دگرگون کن ) بگو: من حق ندارم که خودسرانه آن را تغییر بدهم . تنها از آنچه که بر من وحی میشود پیروی مینمایم. اگر از فرمان پروردگارم تخطّی کنم، از عذاب روزی بسیار حساس در امان نمیمانم.»
والله یقول الحق و هو یهدی السبیل
عبدالعزیز سلیمی «13فروردین 88
نظرات
Re: خردورزی یا خردسوزی؟!<br /> توسط بی نام روز ...<br /> <br /> جناب سلیمی سلام /ای کاش به خود جرات وجسارت می دادی شفاف به میدان نقد اندیشه می امدید عدم ذکر صاحب این اندیشه ها ونیز عدم ذکرمصدر ومنبع این افکار که شما را به مقدمه ای طولانی تر از اصل موضوع کشانده است چیست؟هر کس اندکی با افکار اقای محمد حسینی درمقالات ومصاحبه هاوسی دی های اواشنایی داشته باشد می فهمد که شما بی تابانه به کدامین ورطه می غلتید این شگرد متاثر از استتارهای شب نامه ای حزبی ما بانه ی موروثی غیر جسورانه در جهان سوم در حوزه ی نقد واندیشه برازنده ی فردی مدعی تحقیق نیست ای کاش اینه وار بی محبا دل به دریا می زدی و بانقد شفاف وذکر مرجع نقبی بر صحیفه ی جان اندیشه می زدی وبا دوست دیرینتان اقای حسینی گپی وخوش وبشی می کردید تا شایدبهداشت زبان وقلمت رارعایت می کردی ودر حق فیلسوفان وبزرگان حوزه ی اندیشه کلماتی زشت همچون/شیطان و.../بکار نمی بردید ودر حق اقای حسینی جفا نمی کردی و افکار او را /یاوه / نمی خواندید البته این خرده بر شما نیست چون در تمام عمر حزبی تان مستقیما به میدان نقد اندیشه نیامده اید وهمیشه درپشت نقاب مستتریکی به نعل ویکی به میخ زده اید بقول حافظ :واعظ ما بوی حق نشنید بشنو کاین سخن /درحضورش نیز می گویم نه غیبت می کنم <br /> <br /> نام شما: بی نام<br /> <br /> <br />
مهمان
04 شهریور 1392 - 04:53سلام چون در انتهای مقاله نوشته شده: " نظر خود را در مورد این نوشته بگویید!" ما هم نظر خود را در کمال ادب و احترام می گوییم. مسلمان محقق که بر حقانیت مستدل خود پا می فشارد هیچگاه از ابراز عقاید دیگران هراس و واهمه نداشته و به جای سانسور و تکفیر و تفسیق، با استدلال و قلم جواب می دهد. لذا لازم دیدیم نکات ذیل را در رابطه با مقاله نویسنده محترم بیان کنیم: 1ـ برتری اسلام بر مسیحیت در نبود مؤسسات کهنوتی، و دادگاههای تفتیش عقیده و انکیزاسیون قرون وسطا است لذا همان طور که مصلح دینی بزرگ معاصر استاد امام محمد عبده رحمه الله می گوید: «يقولون: ان لم يكن للخليفة ذلك السلطان الديني أفلا يكون للقاضي أو للمفتي أو شيخ الاسلام؟ و أقول: ان الاسلام لم يجعل لهؤلاء أدني سلطة علي العقائد و تقرير الأحكام و كل سلطة تناولها واحد من هؤلاء فهي سلطة مدنية قررها الشرع الاسلامي و لا يسوغ لواحد منهم أن يدعي حق السيطرة علي ايمان أحد أو عبادته لربه أو ينازعه في طريق نظره: می گويند اگر برای خليفه هيچ سلطه دينی وجود ندارد پس آيا برای قاضي یا مفتی یا شيخ الإسلام نیز چنين حقی وجود ندارد؟ من مي گویم: اسلام برای اينها حق کوچکترين سلطه بر عقايد و تقرير احکام را قرار نداده است و تمام قدرتی که می تواند در دست یکی از آنها باشد همان قدرت مدنی است که شرع اسلام مقرر کرده و هيچ دليلی برای هيچ یک وجود ندارد که ادعای حق سیطره بر ايمان کسی یا عبادات شخص برای خداوند داشته باشد و یا به خاطر ديدگاه عقيدتی شخص با او منازعه کند»(الاسلام و النصرانية، ص82 ـ دارالحداثة ط3، 1988م) پیامبر مظلوم اسلام(ص) هم بر اساس دهها آیه قرآنی، وظیفه ای مگر تبلیغ صرف نداشت(انما علیک البلاغ) از همین منظر ادعای حکم ارتداد مرحوم ابوزید یا هر مسلمان دیگری از سوی یک مؤسسه کهنوتی ـ که از حامیان کودتای نظامیست ـ فاقد ارزش قرآنی و اسلامیست. البته خود این ادعا درست نیست و دار افتاء الازهر هیچگاه فتوایی در ارتداد مرحوم ابوزید صادر نکرد و حتی دادگاه قضایی مصر در سال1995 حکم خود را پس گرفت. 2ـ دکتر محمد عمارة در کتاب «التفسیر المارکسی للإسلام» که در نقد آراء مرحوم ابوزید نوشته، می نویسد: «ان قضیة الدکتور نصر ابوزید هی قضیة فکریة، مجالها الحوار الفکری والمختصون فیها، هم المفکرون والباحثون، و هی لیست قضیة قانونیة یختص بها المحامون و دوائر القضاء: مساله د. ابوزید یک مساله ی فکری می باشد و در فضای گفتگوی اندیشمندانه مطرح است و متخصصین در آن، متفکرین و پژوهشگرانند و نه یک قضیه قانونی که متعلق به وکلاء و قاضیان باشد»(التفسیر المارکسی ص9) عمارة ادامه می دهد: «فانا ضد مصادرة کتب نصر ابوزید و العشماوی و.. لان الاسلام کان دائما یطلب البرهان اما المشرکون فهم الذین کانوا یرفضون الجدال والحوار والمناقشة بل و یصادرون الفکر»(همان ص10) بنابراین مصادره افکار و کتابها و جلوگیری از اظهار نظر و بیان اندیشه ـ ولو یک کامنت ساده ـ در تضاد آشکار با فرامین قرآن کریم است که مسلمانان موظف به پیروی از آن هستند. 3ـ دکتر ابوزید ضمن دفاع از اجتهادات مستدل خود و غیرمعصوم دانستن خود و دیگران، به مسلمانی خود گواه می دهد: «انا مسلم و فخور بأننی مسلم، اومن بالله سبحانه وتعالی وبالرسول علیه الصلاة والسلام وبالیوم الآخر: مسلمانم و به مسلمانیم افتخار می کنم. به خداوند و رسول الله علیه السلام و روز قیامت باور دارم»(التفسیر المارکسی ص32 به نقل از روزنامه الاهرام 19/6/1995) د. عمارة در ادامه می نویسد که بر اساس اجماع علما، هیچ راهی به تکفیر چنین شخصی که علنا ناطق به شهادتین است وجود ندارد. 4ـ در مورد استاد شیخ علی عبدالرازق(و نه عبدالرزاق) ایشان از مفاخر علمی دانشگاه الازهر مصر بود که بر ضد استعمار انگلیس برخاست و کتاب جریانساز «الاسلام واصول الحکم» را به نگارش درآورد. مرحوم عبدالرازق هیچگاه کتابی در رد کتاب خودش ننگاشت بلکه در نوشته ای در جهت بیان ابهامات و کج فهمی های حاصل از کتاب خود برآمد و دانشگاه الازهر در زمان ریاست شیخ مصطفی عبدالرازق، حکم اولیه خود را پس گرفت و اعلان کرد که در مورد مصادره و اخراج استاد عبدالرازق اشتباه کرده است(مقدمه کتاب «معرکة الاسلام واصول الحکم» محمد عمارة) 5ـ کیفیت نزول وحی از غیبیات بوده، و بشر به مقتضای دانش محدود خود، نمی تواند به کنه آن پی ببرد و به نظر حقیر، سخن گفتن در این مورد از محدوده امکانات عقلی خارج است لکن نظریه ی نازنینانی چون مرحوم ابوزید درباره کیفیت نزول وحی، به هیچ وجه چیز جدیدی نبوده و واجد ردپاهای محکمی در تراث اسلامیست. برای مثال در مورد کیفیت نزول وحی، زرکشی در «البرهان» و بعدها سیوطی در «الإتقان» هر دو به این نظریه اشاره کرده اند که در نظر عده ای از قرآن پژوهان کهن، معانی وحی از جانب خدا و الفاظ آن از جانب پیامبر بوده و البته نه زرکشی و نه سیوطی، صاحبان این نظریه را نیز تکفیر نکرده اند بلکه به عنوان یکی از احتمالات و بدون ابراز هیچ حساسیتی از کنار آن عبور می کنند. برای مثال زرکشی ذیل نوع سیزدهم(فی کیفیة انزاله) می نویسد: «ونقل بعضهم عن السمرقندي حكاية ثلاثة أقوال في المنزل على النبي صلى الله عليه وسلم ما هو.. والثاني: أنه إنما نزل جبريل على النبي صلى الله عليه وسلم بالمعاني خاصة وأنه صلى الله عليه وسلم علم تلك المعاني وعبر عنها بلغة العرب وإنما تمسكوا بقوله تعالى: {نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِينُ عَلَى قَلْبِكَ}»(البرهان فی علوم القرآن1/229،230) 6ـ مساله تاریخیت بعضی احکام فقه معاملات عمیق تر از آن است که در یک یا چند مقاله مطرح شود بلکه نیاز به تحقیق و تسلط عمیق در مباحث علم اصول و قرآن شناسی دارد. بحث امکان «تاریخیت» بعضی احکام قرآن نیز بحثی جدید نبوده و ریشه های آن به عراق عصر عباسی و بعضی رویکردهای فقهای موسوم به «اهل الرأی» به محوریت ابوحنیفه برمی گردد. لازم به ذکر است صاحب این قلم قصد دفاع یا رد چنین نظریه ای را ندارد بلکه درصدد یاددآوری این نکته است که عده ای از قدمای فقها بعضی احکام فقه «معاملات» را منوط به برآوردن علل و شرایط ویژه ای می کردند که این نگاه تاریخی به تدریج با قدرت گرفتن گفتمان اهل حدیث ـ به محوریت شافعی ـ به امحاء رفت لکن همچنان می توان اندک ردپاهای آن را به خصوص در فقه احناف دنبال کرد. فقیه اصولی حنفی الشاشی(344هجری) می نویسد: «سهم مؤلفة القلوب در زکات از اقسام مصارف هشتگانه آن ساقط شده چرا که علت آن ساقط است»( سَقَطت الْمُؤَلّفَة قُلُوبهم عَن الْأَصْنَاف الثَّمَانِية لانْقِطَاع الْعلَّة/اصول الشاشی ص293 دار الکتاب العربی بیروت) «مؤلفة القلوب» از مصارف هشتگانه زکات رسمی است که نص صریح آن در آیه 60 سوره التوبة وجود دارد لکن با این وجود قاطبه فقهای حنفیه به اسقاط و تعطیل آن رأی داده اند چراکه به زعم آنها، تاریخ مصرف آن گذشته است. بنابراین یکی از نصوص قرآن را از حالت فرامکانی و فرازمانی به حالتی سیال و تاریخی انتقال داده و نهایتا حکم به تاریخیت آن صادر کرده اند. ابن قدامه حنبلی در همین باب می نویسد: «مؤلفة القلوب، مشرکین متألف به اسلامند. این صنف چهارم مستحقین زکات است و ابوحنیفه گفته که سهم آنها قطع شده است.. و نه از عمر و نه عثمان وعلی نقل نشده که آنها سهم مؤلفة القلوب را پرداخت کرده باشند زیرا خداوند اسلام را پیروز و مشرکین را شکست داده پس حاجتی به تألیف نیست»( هذا الصنف الرابع من أصناف الزكاة والمستحقون لها وقال أبو حنيفة انقطع سهمهم.. ولم ينقل عن عمر ولا عثمان ولا علي أنهم أعطوا شيئا من ذلك ولأن الله تعالى أظهر الإسلام وقمع المشركين فلا حاجة بنا إلى التأليف(المغنی7/320 )) هرچند خود ابن قدامه در ادامه با این نظر مخالفت کرده و عمل خلفا را چنین توجیه می کند که شاید مؤلفة القلوب معاصر آنها نیازی به این اموال نداشته و بنابراین چیزی به آنها تعلق نگرفته است که البته توجیه سستی می نماید چراکه در متن آیه کوچکترین اشاره ای به استطاعت مالی مؤلفة القلوب نشده و اساسا مؤلفة القلوب ربطی به تندگستی یا تمول ندارد. در میان فقهای معاصر نیز شیخ سیدسابق اسقاط سهم مؤلفة القلوب را رأی تمام فقهای حنفیه دانسته است لکن او هم به مانند ابن قدامه با دیدی انتقادی، این حکم را خارج از معیارهای کتاب و سنت ـ به زعم خودش ـ می داند(وذهبت الاحناف: إلى أن سهم المؤلفة قلوبهم قد سقط بإعزاز الله لدينه.. على أن العمدة في الاستدلال هو الكتاب والسنة فهما المرجع الذي لا يجوز العدول عنه بحال(فقه السنة1/389،390)) تفکر تاریخی نگری احکام فقط به دوران پیشاارتدکسی و تفکر اهل الرأی و جریان ابوحنیفه محدود نماند و در دوران سیطره تفکر تقلید از گذشتگان و جمود فقهی، همین اندیشه این بار به شکل مفصل تر و مشروح تر از زبان اصولی بزرگ قرن هفتم و هشتم هجری، نجم الدین طوفی حنبلی بیان شد. نکته جالب اینکه طوفی از فقهای بزرگ حنبلی دوران خود بود که بیشترین تأثیر را از روایت و حدیث گرفته اند ولکن علیرغم ابراز و تدوین علنی نظرات خود، به ابتلائات نصرحامد ابوزید دچار نشد و توسط هیچ یک از همکسوتانش تکفیر و تفسیق نگشت!! طوفی در رساله «رعایة المصلحة» که با تعلیقات علامه قاسم الدین دمشقی در مصر چاپ گشته ضمن شرح ادله نوزده گانه استنباط فقهی بر روی بحث «مصالح مرسله» متمرکز شده و با اشاره به روایت مشهور «لاضرر و لاضرار» می نویسد: «قویترینِ این ادله نوزده گانه، نص و اجماع است که این دو یا با رعایت مصلحت موافقند یا مخالف.. و اگر نص و اجماع با رعایت مصلحت مخالف باشند، مقدم دانستن مصلحت بر آن دو لازم می آید و این کار از طریق تخصیص و بیان آن دو است نه صدور حکم باطل و تعطیل نص و اجماع»(و هذه الادلة التسعة عشر اقواها النص و الاجماع، ثم هما إما یوافقا رعایة المصلحة او یخالفاها.. و ان خالفاها وجب تقدیم المصلحة علیهما بطریق التخصیص و البیان لهما لابطریق الافتئات علیهما و التعطیل لهما/الرسالة فی رعایة المصلحة صص23،24، دار المصریة اللبنانیة) به این ترتیب طوفی حنبلی با ابزاری متفاوت به نتیجه مشابه با آنچه امثال ابوزید مطرح می کنند رهنمون می شود. البته منظور از ذکر چنین مثالهایی رد یا پذیرش افکار طوفی نیست بلکه بیان این نکته است که تاریخ تراث مسلمانان هیچگاه تاریخی یکدست و یک رأی نبوده و افکار امروزی نواندیشان مسلمان نیز نهایتا جزء همین تشتت آراء مسلمانان طبقه بندی می شوند و نه کفر و فسق! بنابراین نقد جدی اندیشه های امثال ابوزید و مرحوم ارکون نیز باید به همان شکل نقد سایر آراء موروثی جاری باشد. 7ـ امثال ابوزید و.. ـ مثل اکثریت معاندانشان ـ به خاطر عدم اطلاع و احاطه به تاریخ و تراث عصر پیشاارتدکسی(سه قرن نخست) دچار اشتباهات فاحشی شده اند زیرا بعضی احکام اساسا جعلی و ضدقرآنی ـ که کوچکترین اجماعی هم در عصر اول بر روی آنها وجود نداشته ـ را جز احکام تاریخی تلقی کرده اند در حالی که احکامی مثل رجم و ردة و.. اساسا ساخته و پرداخته ظروف سیاسی و اجتماعی عصر عباسی اول و دوم است و نه نصوص قرآن.
مهمان
05 شهریور 1392 - 10:48همسر مرحوم ابوزید، دکتر ابتهال یونس تا لظه مرگ ابوزید در کنار او بود و اصلا دلیل نداشت از او جدا شود. در مورد مرحوم اقبال لاهوری، گزارشات غلطی در متن به چشم می خورد. علامه اقبال، اجتهاد در اصول(و نه فروع) را موتور حرکت اسلام دانسته و می نویسد: «روش آموزش پیغمبرانه به عقیدة شاه ولیالله، عبارت از این است که، به صورت کلی در شریعتی که به وسیله پیغمبری وضع میشود توجه خاصی به عادات و آداب و خصوصیات مردمی که آن پیغمبر بر آن مبعوث شده است، دیده میشود. ولی، پیغمبری که برای آوردن اصول کلی و جهانگیر فرستاده شده نه میتواند اصول گوناگون برای ملتهای گوناگون وضع کند و نه میتواند مردمان را واگذارد که خود برای خود قواعد رفتار و کردار وضع کنند. روش وی آن است که قوم خاصی را تربیت کند و تعلیم دهد، و آن قوم را همچون هستهای برای بنای یک شریعت کلی قرار دهد. با این عمل، وی اصولی را که شالودة زندگی اجتماعی را تشکیل میدهند برجسته میسازد، و آنها را، با در نظر گرفتن رسم و عادت خاص قومی که بلافاصله در برابر وی قرار دارند، در حالات خاص مورد استعمال قرار میدهد. احکام دینی که از این راه فراهم میشود (مثلاً حدود شرعی که در مقابل جرایم معین میشود)، از لحاظی، مخصوص آن قوم است؛ و چون مراعات آنها به خودی خود هدفی نیست، نباید منحصراً آن همانها را عیناً در نسلهای آینده مورد عمل قرار دهند. شاید از همین لحاظ بوده است که ابوحنیفه، با بصیرت کاملی که نسبت به کلیت تعلیمات اسلامی داشت، عملاً از این گونه احادیث استفاده نمیکرد.. بعضی گفتهاند که ابوحنیفه از آن جهت از تمسک به حدیث خودداری میکرد که در زمان وی مجموعة مدوّنی از احادیث وجود نداشت. اولاً باید دانست که این ادعا درست نیست، چه مجموعه حدیث عبدالملک و زهری در زمانی تدوین شده که کمتر از سی سال پیش از مرگ ابوحنیفه نبوده است. و دیگر اینکه، اگر هم فرض کنیم که این مجموعههای حدیث، به ابوحنیفه نرسیده بود است در صورتی که وی داشتن چنین مدرکی را ضروری میدانسته، میتوانسته است مانند مالک و ابن حنبل که پس از وی برای خود مجموعة حدیثی فراهم آورده بودند وی نیز چنین کند. رویهمرفته، وضعی که ابوحنیفه در برابر اعتبار فقهی حدیث داشته، به نظر من کاملاً درست بوده است؛ و اگر آزادیگری جدید همچنان صلاح بداند که از استفاده از حدیث دست بردارد، کاری جز این نکرده است که از یکی از بزرگترین نمایندگان فقه در جهان تسنن پیروی کرده است»(احیای فکر دینی در اسلام: اقبال لاهوری/ ترجمه: احمد آرام صص196،197)
ای کاش آقای سلیمی میفرمودند مقصودشان چه کس یا کسانی است؟
کاک عهزیزی سهلیمی دهستهکانت خۆش بن، برام زۆر درێژدادڕیت کردوه بهڵام نهتنووسیوه دهقیقهن دهخوازی کێ نهقد بکهی.
ده ستان خوش بیت جزاک الله
سلام ممنون. مفید و مغز دار بود. نیک فرجام باشید.
افرینبرشمااستاد محترم که قلم نقد را برای همیشه از اسارت ازاد کردی مفتخریم بروجودت اما نقدشما ازدل فقهایتاریخ بیرون امدوفلاسفه راگمراه ومرتد خواندید که درشان انسان نزدیک به عصر مدرن دور است
واقعا نظر رسمی جماعت هم همین است که از زبان یکی از فعالان برجسته و پرسابقه آن میشنویم و میخوانیم؟!<br /> اگر جواب مثبت باشد، بیشتر متاسفم!
توسط بی نام روز ...<br /> <br /> با سلام شایسته ی سایت اصلاح نیست که نقد مطلبی را می اورد اما مطلب نفد شده را نمی اورد همگان بدانند که این مطلب نقد مصا حبه ی نقد و نظر با اقای محمد حسینی تحت عنوان/ به سیاست اسلامی معتقدم نه به اسلام سیاسی / می باشد واز سایت اصلاح تقاضامندم مطلب اقای حسینی را رسما بر روی سایت قرار دهند واز چنین سانسورهای نا جوانمردانه پرهیز کنند <br /> <br /> نام شما: بی نام<br /> <br /> <br />
ار اینکه باب نقد وگفتگو را باب نمودید و این دیوار سکوت را شکستید بسیار خرسندم امید است با تظارب ارا ،حوزه نقد واندیشه را درهرپاردایم وگفتمانی غنی وپربار سازید زیر ا حقیقت در دست هیچ گروه یا حزب یا اندیشه ،مذهب ودینی نمی باشد بلکه در این تعامل و تظارب وتقابل اراء نهفته است. حقیقت گرای و اتکاء بر حقیقت جز خون ریزی در طول تاریخ هیچ میراث و افتخاری برای بشریت نداشته است .
سلام شما چرا گفته اید همسر ابوزید از او جدا شده است از خدا بترس .... و مسایل را صادقانه مطرح کن
آقای سلیمی برا اثبات دین خود صحیح نیست خودکشی یا خواب های آنان را بازگویید بهتر است دلایل متقن بر ضد دلایل آنان بیاورید فعلا انان هستند که پیشتازند و مردمانی که تابع انان بودن قویتر هستند و تابعان قرآن که خود بهتر میدانی
مامە خەمە
02 مهر 1403 - 07:32كدام دين افيون ملت هاست؟ Image result for عبد العزيز سليمی اگر دوران حيات بشر را از آن زمان كه تاريخ آن را ثبت كرده است از نظر بگذرانيم به راحتي ميتوانيم پي ببريم كه حوزه ى متافيزيك يا به عبارت درست فلاسفه «ترانس فيزيك» همواره يكي از دلمشغوليهاي اصلي انسان بوده است و دين عاملي براي پاسخگويي به اين نياز آدمي بوده كه توانسته تا حدود زيادي شكها و پرسشهاي او را پاسخ داده ولي خود موجب ايجاد پرسشهاي فراوان ديگر شده است. مسايل توتم و مقدس و يا تابو (ممنوعه) هم از دل اين دغدغه ها بيرون آمده است. در مورد فلسفه ي وجودي دين اظهارنظرهاي فراواني ابراز گشته و پيوستاري از ديدگاههاي ماترياليستي تا ديدگاههاي خداباورانه بيان شده است چنانكه «فرويد» پايهگذار روانكاوي، ترس را باعث پيدايش دين دانسته و اينگونه اظهار داشته كه ترس مردمان بدوي و ابتدايي از عوامل طبيعي و جغرافيايي باعث پيدايش مفهوم خدا و دين و معنويات گشته و در برابر فردي چون «دوركيم» جامعه را علت اصلي پيدايش دين دانسته و دين را عامل حفظ وحدت اجتماع و وسيلهاي دانسته كه انسان آن را براي نگهداري از جوامع خويش ايجاد كردهو حتي كسي چون «فوئرباخ» مفهوم خدا و دين را فرافكني ذهني انسان دانسته و صراحتاً اظهار ميدارد كه بر خلاف نظر عامه، انسان خدا را در ذهن خويش خلق كرده و آن را به دنياي بيرون فرافكني كرده و نه خدا انسان را! در مقابل ديدگاههاي خداباور و وحياني معتقدند كه دستورات ديني از عامل خدايي و وحياني شكل گرفته كه به طور صحيح و كامل از طريق حاملان امين آن يعني پيامبران به دست مردمان رسيده و در دنياي عقبي از اين امور از مردم بازخواست خواهدشد. به نظر ميآيد دين در طول تاريخ داراي عملكردي دوگانهاي بوده است. گاه جريانساز و فعال و گاه طردشده و منفعل. صرفنظر از تفسيرها و برداشتهاي گوناگوني كه از اين جملهي ماركس (دين افيون توده هاست) شدهاست از جمله برداشتهاي ماركسيستي و ماترياليستي، اينگونه به نظر ميرسد كه دين به خودي خود نه محرك است و نه مخدر بلكه برداشت و قرائتي كه از دين و مسايل مختلف آن ميشود ميتواند به عنوان عاملي مؤثر در سطح روانانسان و اجتماع پيرامون او تأثير بگذارد. اگر از اين زاويه به موضوع نگاه كنيم ميتوان گفت: در بسياري موارد دين به عنوان جرياني آوانگارد (پيشرو) مطرح بوده و در مواردي همانند افيون و حتي بسيار مهلكانهتر از آن عمل كرده و چنان برداشتهاي نادرستي از آن صورت گرفته كه باعث فلج افكار عمومي گشته است. اما سئوال اينجا است كه به راستي چگونه ديني يا به عبارت درستتر چگونه قرائتي از دين ميتواند اين چنين عملكرد نابجايي داشته باشد؟ دين هم ميتواند عامل حركت باشد و هم مانع حركت، ديني كه حركت و جنبش لازمه را از فرد گرفته و او را به انساني بيخاصيت و منفعل تبديل كند كه در برابر هر كنشي آنقدر بيتفاوت ميشود كه هيچگونه واكنشي نداشته و عكسالعملي نشان نميدهد و ديني كه مسايل خرافي و اوهامي را در زير ساختهاي رواني فرد تزريق ميكند، مطمئناً افيونوار عمل ميكند. ديني كه در مثلث سهگانهي خويش ـ فقه، اعتقادات، اخلاق ـ آنقدر جانب فقه را گرفته كه قرائتها و برداشتهاي گوناگون از مسايلاش را نپذيرد و نوع نگاه ويژهاي را به عنوان تنها عامل سعادت و خوشبختي و رستگاري انسان بداند از افيون بدتر است.ديني كه آنقدر قهرمان و معصوم پرور باشد و آنقدر كاريزماهاي مصنوعي توليد كند كه انتقاد از آنها توهين به دين و مسايل آن انگاشته شود، ديني كه به جاي آنكه به انسان عزت بخشد و به او درس آزادگي و بزرگواري زندگي كردن بدهد او را به تسليم بلاقيد و شرط در برابر ظواهر ديني فرا بخواند و به جاي آنكه از حريت و آزادگي و قيام پيامبران بر عليه نابرابريها سخن گويد از نحوهي لباس پوشيدن و غذا خوردن و خوابيدن پيامبران حديثها و روايات بسازد و آنقدر به ظاهر و صورت افراد اهميت دهد كه سيرت را به نهانخانه ي فراموشي بسپارد دين نيست افيوني است كه ضربات مهلكي بر روان آدمي وارد خواهدكرد. ديني كه كارش شناسايي راز گل سرخ نباشد و تنها در افسون گل سرخ شناور باشد، ديني كه به جاي آنكه افراد متديني تربيت كند كه در تمام صحنه هاي اجتماعي حضور فعال داشته باشند و مسايل عقيدتي خويش را با مسايل جمعي آشتي دهند بخواهد صوفياني خلوتنشين بپروراند كه در برابر انواع بيعدالتيها و نابرابريها و عدم تعادلهاي انساني و اجتماعي ساكت و خموش باشند دين نيست چرا كه ذات دين با اعتراض آميخته شده و قيام تمام پيامبران با اعتراض به الگوهاي نادرست شكل گرفته و با اعتراض پايان يافتهاست. ديني كه بين مسايل دنيوي و مسايل اخروي انسان تعادلي برقرار نسازد و تلاش براي آباداني دنيايي بهاندازهي كوشش براي رستگاري اخروي نباشد دين نيست. قرائت ديني كه وجه رحمانيت و مهرباني بيپايان خداوندي را ناديده انگاشته و آنقدر از خشم پروردگار و وجه غضبناك وي سخن بگويد و اجراي دستورات ديني در شديدترين و ظاهريترين صورت و آنهم با اعمال اجبار و فشار و تنبيه را خواستار باشد و به جاي يك خداوند چندين و چند خداوند زميني بسازد و هيچگاه اصل «توحيد» را كه تمامي پيامبران براي تبليغ آن مبعوث شده اند زيربناي خويش قرار نداده و آن را به دست فراموشي بسپارد به مراتب از افيونهايي كه ما ميشناسيم خطرناكتر خواهدبود.در اينجا دغدغه ى ذهنياي كه ايجاد ميشود اين است كه بهراستي پيام اصلي اديان بخصوص اديان وحياني چيست كه در هزارتوهاي مسايل عجيب و غريبي كه بهنام دين به مردم عرضه ميشود گم شده است؟ به نظر ميآيد كه اگر جملهي ماركس را به نحوي دستكاري كرده و آن را بهصورت زير بيان كنيم وافي به مقصود خواهدبود. «قرائتهاي تنگ نظرانه و متحجرانه از دين افيون و منفعل كننده ى توده هاست.» تهية: عبد العزيز سليمی