یکی از مؤلّفههای جامعه آرمانی برای نوع بشر، هموار بودن جادهی احقاق حقوق است که بتوان در نهایت به مقصد که همان حق است رسید و حس آزادگی پیرو آن، شعلهی انسانیّت را در وجود انسانها میافروزد.
یکی از مثالهایی که میتوان در این راستا ذکر کرد خطبهی صدیق امّت است که فرمود: قوی شما نزد من ضعیف است تا حق را از او بگیرم و ضعیف شما نزد من قوی است تا حقِ او را بگیرم.
یکی از مثالهای قرانی این حقگرایی آیات ۶۰-۸۲ سوره مبارکه کهف است که داستان موسی و خضر در آن آمده است؛ در این آیات نکاتی ذکر شده که جامعه ما شدیداً به توضیح و عمل به آن نیاز دارد؛ شاید که یکی از پایههای این خانه فرسوده را بازسازی کند.
موسی قصد دیدار با فردی در دیار دور دست میکند. از آنجا که موسی یکی از پیامبران اولوالعظم خداوند متعال بوده، این قصد سفر جز به فرمان خداوند نبوده است.
این فردی که موسی قصد سفر به دیدار او کرده است بنابر آیه ۶۵ دارای سه ویژگی است:
فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا ﴿۶۵﴾ «پس بندهایی از بندگان ما را یافتند که ما او را مشمول رحمت خود ساخته و از جانب خویش بدو علم فراوانی داده بودیم.»
۱- خداوند او را به بندگی قبول کرده است.
۲- مشمول رحمت خداوند قرار گرفته است.
۳- صاحب علم بوده است.
طبیعی است، همانگونه که خداوند ما را از خصوصیّات خضر آگاه کرده، پیامبر مامورش را به طریق اوّلیتر با خضر آشنا ساخته، که اینچنین موسی راغب به سفر برای دیدار او گشته است.
در آیه ۶۶، موسی ذهنیتی مثبت دارد به اینکه آنچه از خضر میآموزد علمی درست و نافع است.
قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا ﴿۶۶﴾ «موسی بدو گفت: آیا از تو پیروی کنم بدان شرط که ار آنچه مایه رشد و صلاح است و به تو آموخته شده است، به من بیاموزی؟»
در آیات ۶۷و۶۸، خضر به صورتی پوشیده به موسی میگوید که تو توان فهم اعمال من را نداری به عبارت دیگر موسی را برای دیدن اعمال غیر معمول آماده میکند اما موسی باز هم اصرار به همراهی دارد.
قَالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا ﴿۶۷﴾ «گفت تو هرگز توان شکیبایی با من را نداری»
وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَى مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا ﴿۶۸﴾ «و چگونه میتوانی در برابر چیزی که از راز و رمز آن آگاه نیستی، شکیبایی کنی»
در آیات ۶۹و۷۰ موسی قول میدهد و خضر قول میگیرد که موسی در کارهایی که خضر انجام میدهد اعتراضی وارد نکند.
قَالَ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ صَابِرًا وَلَا أَعْصِي لَكَ أَمْرًا ﴿۶۹﴾ «گفت: به خواست خدا، مرا شکیبا خواهی یافت و با فرمان تو مخالفت نخواهم کرد»
قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلَا تَسْأَلْنِي عَنْ شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًا ﴿۷۰﴾ «گفت: اگر تو همسفر من شدی دربارهی چیزی از من مپرس تا خودم راجع بدان برایت سخن بگویم»
وقتی خضر کشتی را سوراخ کرد، کودک را کشت، موسی اعتراض کرد، با تهدید جدایی رو به رو شد، حرفش را پس گرفت و عذر خواهی کرد. اما وقتی خضر دیوار را بازسازی کرد، کاسه صبر موسی لبریز شد و خضر هم لحظهی فراق را اعلام کرد.
اما نکتهای که میخواهم در رابطه با این آیات ذکر کنم این است که با توجه به مطالب مذکور:
۱- تعلّم موسی از خضر به امر خداوند بوده است.
۲- خضر عبدی عالم، مرحوم و مورد تأیید خداوند بوده است.
۳- موسی به علم نافع خضر اقرار میکند.
۴- موسی چهار بار به خضر قول میدهد که لب به اعتراض نگشاید.
علیرغم موارد مذکور، چرا هر بار موسی اعمال خصر را میبیند سکوت نمیکند و از او علت کارهایش را جویا میشود؟
و دلیلی که من برای این سلسله اتّفاقات متصوّر هستم، ذات حقجویی و حقطلبی است؛ جایی که موسی علیرغم تمام شناختی که از خضر دارد و تمام قولهایی که به او داده است، باز هم وقتی عملی را میبیند که گناه اخلاقی است یا به نظر او غیر منطقی میآمد، وظیفهی خود را که همان نهی از منکر است، انجام میداد، بدون توجه به اینکه فرد مقابلش؛ معلم، استاد، رئیس و یا هر کس دیگری باشد. او آنچه را حق میداند جار میزند، هرچند به قیمت اخراجش از کلاس درس تمام شود.
خود قرآن هم این نکته را از زبان خضر تأیید میکند آنجا که میگوید اعمال من دارای راز و رمز و حکمتی هستند که ظاهر و نمود آن شاید هم راستا با منطق و فطرت انسانی نیست، مگر اینکه به فرمان خدایی عالم به تمام اتّفاقات زمین باشد.
...وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي... ﴿٨٢﴾ «من به دستور خود این کارها را انجام ندادم»
پس موسیوار به دنبال حق باشیم بدون توجه به هر آنچه که ممکن است دُز حقخواهیمان را پایین بیاورد.
نظرات