نویسنده: محمّد ملاّزاده
هویت اسلامی محصول اعتدال اسلامی
دین اسلام، دین اعتدال و میانهروی، گذشت و تسامح، توازن و تعامل است نه دین افراط و تفریط، خشونت و استبداد.
مسلمانان شاگردان مدرسه قرآن هستند. تربیتیافتهی مکتب اسلاماند، مسلمانان در قرآن کریم به «امت وسط» توصیف شدهاند و این وصف، آنها را از بقیهی امم و ملل امتیاز میبخشد.
وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَیَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً (بقره: 143).
«همچنین شما را امتی وسط (معتدل) قرار دادیم تا بر دیگر مردمان شاهد باشید و رسول خدا بر شما شاهد و گواه باشد».
دین اسلام میانهروی خود را از این نص قرآنی گرفته است و در سایهی تعالیم آن است که طرفداران فکر اسلامی از هر جهت متکی به اعتدال و میانهروی هستند. مرحوم انور الجندی بیانی جالب دارد و میگوید: «اگر چنین تصور شود که اندیشهی شرقی (بودائی - کونفوسیوسی و هندویی) فقط روی امور روحی صرف تکیه میورزد و اندیشهی غربی (مادیگرا و مارکسیستی و فلسفهی) تنها به مادیات صرف توجه میکند وسطیت اسلامی میان روح و ماده توازن بوجود میآورد و بسیاری از تحلیلگران به این حقیقت پی بردهاند و میگویند: اختلاف ایدئولوژیکی که میان شرق و غرب وجود دارد تنها به واسطهی فکر اسلامی حل میشود. زیرا در جائی که اندیشهی مارکسیستی جامعه را خدا قرار میدهد و اندیشهی سرمایهداری فرد را، اسلام بر ایدهی فرد واقع در اجتماع تأکید میورزد. و در آنجا که غرب بر تمایلات آزادیخواهی تأکید مینماید و شرق بر حس عدالتخواهی، اسلام میان هر دو توازن بوجود میآورد...»[11].
در اندیشهی معتدل اسلامی توازن میان امور زیر مورد تأکید قرار گرفته است.
1. توازن میان عقل و وحی:
تاریخ گواهی میدهد که سرمداران کلیسا و مبلغان آیین مسیحیت به بهانهی اهتمام و توجه به مفاهیم و نصوص کتاب مقدس، عقل را نادیده میگرفتند و عقلگرایان را به شدت تحت تعقیب و اذیت و آزار قرار میدادند و در محکمههای انگزسیون به مرگ محکوم میکردند.
در دیگر طرف، عقلگرایان و طرفداران فلسفه به بهانهی احترام برای عقل آن را تا حد خدایی رفعت میدادند و منکر وحی میشدند و بعد از رنسانس عقلگرایان بطور کلی با کلیسا و تعالیم آن وداع گفتند و آن را خرافات پنداشتند.
اما دین اسلام هیچیک از عقل و وحی را اهمال نمیکند و نادیده نمیگیرد بلکه به هر دو به عنوان مصدر معرفت و وسیلهی شناخت مینگرد و برای هر کدام جایگاه ویژهای قائل میباشد که هیچیک از دیگری استغنا پیدا نمیکند. علمای مسلمان همگی بر این قاعدهی طلایی به توافق رسیدهاند که: «عقل صحیح و نص صریح هرگز با هم تعارض و تضاد پیدا نخواهند کرد» و اگر در ظاهر تعارض میان آنها وجود داشته باشد ناشی از عدم صحت نظریهی عقل، یا وحی نبودن امری است که به نام وحی اشتهار پیدا کرده است».
2. توازن میان وحی و طبیعت:
اگر در ادیان تحریفشدهی وحیانی [یهودیت و مسیحیت] و ادیان عقلانی شاهد نوعی تعارض و تضاد میان وحی و قوانین حاکم بر هستی و طبیعت هستیم ناشی از این است که آنچه هماکنون در میان طرفداران این ادیان به نام وحی وجود دارد، وحی نیست. چون امکان ندارد وحی و سنن حاکم بر هستی که هر دو از یک سرچشمه نشأت گرفتهاند متعارض و متضاد باشند.
در تعالیم اسلامی میان وحی و سنن حاکم بر هستی (قوانین طبیعی) همخوانی و توافق کامل وجود دارد و هیچ تعارضی دیده نمیشود و اگر در صورتی که تعارضی مشاهده گردد ناشی از عدم فهم صحیح وحی و یا عدم درک و شناخت سنت و قانون حاکم بر طبیعت و هستی است.
3. توازن میان دنیا و آخرت
دنیا و آخرت در اندیشهی اسلامی از هم جدا نیستند بلکه متمم و مکمل همدیگرند. دنیا مزرعهی آخرت تلقی میشود و آخرت منزل ابدی و دار ثواب و عقاب است و انسان در آنجا ثمرهی اعمال خود را بدون کم و کاست میبیند و طبق اعمالی که در این جهان انجام داده پاداش میگیرد یا مجازات میشود.
ولی در برخی از مکاتب فکری [از جملهی اندیشهی ماتریالیستی] حیات منحصر به این جهان است و آخرتی وجود ندارد. لذا بر انسان است هرچه بیشتر از لذات این جهان تمتع و بهره بگیرد و فرصت را از دست ندهد. اخلاق ماکیاولی و فلسفهی مارکسیستی، و اقتصاد سرمایهداری و سیاست جهانخوارانهی جهانیسازی کنونی امریکا، همگی از این اندیشه نشأت گرفتهاند که زندگی منحصر به حیات این جهان است و آخرتی وجود ندارد.
4. انسان و هستی
در اندیشهی اسلامی، انسان ضد و دشمن هستی تلقی نمیشود تا با تمام توان در جهت تخریب آن تلاش بورزد و از خیرات آن در راستای مقاصد شخصی و نابودی دیگران استفاده ببرد. بلکه وظیفهی او تعمیر و آبادانی این کرهی خاکی است تا آن را صحیح و سالم و آباد تحویل نسلهای آینده بدهد.
هُوَ أَنشَأَکُمْ مِنْ الأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا (هود: 61).
«او (خدا) شما را از این زمین پدید آورد و از شما میخواهد به عمران و آبادانی آن برخیزید».
مسلمانان مانند فرصتطلبان مادیگرا عمل نمیکنند که در زمان اقامت در این کرهی خاکی در راستای نابودی و تخریب آن از هیچ تلاشی دریغ نمیورزند.
5. توازن میان جبر و اختیار
انسان در اسلام نه مختار مطلق است و نه مجبور مطلق. بلکه در وسط این دو قرار دارد. در برخی موارد هیچ اختیاری ندارد که در این موارد محل تکلیف واقع نمیشود و در برخی موارد از اختیار و انتخاب مطلق برخوردار است که مناط و محل تکلیف هستند.. موضوع جبر و اختیار یکی از اسباب نزاع میان پیروان فرق اسلامی بوده و دامنهی نزاع تا به امروز کشیده شده است. برخی قائل به اختیار مطلق شده و برخی قائل به جبر مطلق، و برخی راه بینابین در پیش گرفتهاند. دو دستهی اول و دوم راه افراط و تفریط در پیش گرفتهاند و دستهی سوم بر وسطیت و اعتدال اسلامی باقی ماندهاند.
6. توازن میان خواستههای جسم و روح
دین اسلام و اندیشهی اسلامی به نسبتی که به تهذیب روح و تصفیهی درون و طهارت قلب اهتمام میدهد و این عمل را سرچشمهی نیکی و سعادت میداند به همان نسبت برای نظافت و پاکی جسم و رعایت سلامتی و بهداشت محیط زیست و ... اهمیت قائل میشود. اسلام به خواستههای روح و جسم مثل هم مینگرد و برای هر دو تلاش میکند و یکی را بر دیگری مقدم نمیشمارد.
اسلام برای روح و جسم فرد و جامعه، حکام و رعایا، و ... شرایع و قوانینی دارد که در صورت التزام به آنها و عملی کردنشان، جوامع انسانی در آرامش و خوشبختی بسر خواهند برد و انسانها به سعادت و اطمینان دست مییابند و از دغدغه و هراس و اضطراب نجات پیدا میکنند. این سخن یک ادعای بیاساس نیست بلکه تا زمانی که شریعت اسلام بر جوامع اسلامی و بر روح و مشاعر مسلمانان حکومت میکرد مسلمین اسوه و الگوی بشریت و انسان کامل و نمونه بودند و این واقعیتی است که حتی دشمنان سرسخت اسلام هم بدان اعتراف نمودهاند.
جوانان و بحران هویت
در ابتدای این مقاله اشاره کردیم که بحران هویت [در هر دو بعد دینی و ملی] به بزرگترین مشکل و معضل جوانان ما تبدیل شده است. زیرا آنها تحت فشار فرهنگ مادی غربی به سرعت از ارزشهای ایمانی، اخلاقی و ملی خودی دور میشوند و عرف و عادات و اندیشه و مدل غربی را در همه چیز الگوی مطلوب و مورد نظر خود قرار میدهند.
دنیای سکولار غربی از طریق استفاده از وسایل اطلاعرسانی مدرن و سایر وسایل مروج فرهنگ به شدت درصدد است تا فرهنگ و مدل زندگی و اندیشهی خود را بر ممالک جهان سوم بویژه کشورهای مسلماننشین تحمیل کند و در یک روش منافقانه و مکارانه از فاکتورهایی چون جهانیسازی [بویژه در بعد اقتصادی]، حقوق بشر، دمکراسی، و تصویب قطعنامه بوسیلهی شورای امنیت و ... استفاده میکند و حرکت استعماری جدیدی را علیه مسلمانان به راه انداخته است اما آن را تحت نام ارمغان و هدیهی دمکراسی و آزادی برای ملتها برخلاف واقع جلوه میدهد.
چه بحرانی خطرناکتر و بزرگتر از این میتواند باشد که جوانان تحت تأثیر تعالیم وسایل اطلاعرسانی مدرن غربی دارند در نحوهی اندیشیدن و شیوهی تعامل با عقیده و دین به روش غربیها عمل میکنند و حاضرند در راستای همسوئی با غربیها یک شبه با تمامی آداب، رسوم، فرهنگ، عقیده و مقدسات و ارزشهای اصیل دینی و ملی وداع کنند. و بدبختی اصلی اینجاست که تمامی این اعمال را پیشرفت و تمدن قلمداد میکنند.
شیوهی آرایش و طرز پوشش و پیرایش و چگونگی روابط و تعارفات و رفت و آمدها و ... تغییر کرده و مدل غربی آن بر ملت ما تحمیل میشود بعضی از کسانی که لاف روشنفکری و پیشکسوتی میزنند، میپندارند در صورت وداع با فرهنگ و اعتقاد خودی میتوانند همچون مردم مغرب زمین، مخترع، خلاق و پیشرفته باشند. حال آنکه دسترسی غرب به قلههای رفیع علم و تکنولوژی مادی محصول تلاش خستگیناپذیر آنها در راه کسب دانش است نه وداع با دین و فرهنگ و سنتهای اصیل و اخلاق فاضله و ...
قسمت دوم
نقش سکولاریسم در بحرانآفرینی
اندیشهی سکولاریسم غربی، در هر دو شاخهی رومانی ماتریالیست و یونانی عقلگرا و ایدآلیست [که امروزه در دو مکتب الحادی ماتریالیسم دیالکتیک (کمونیسم) و لیبرال دمکراسی سرمایهداری امپریالیست جلوه میکند] رُل اساسی را در دور کردن و بیگانه نمودن جوانان ما با هویت دینی و فرهنگی خود بازی میکنند و تعداد کثیری از آنها گرفتار دام این مکاتب شده و فریب تبلیغات مسموم آنها را خوردهاند و در نتیجه با هویت اصیل خودی [اعم از دینی و ملی] وداع کرده و در گرداب مادیگری و سکولاریسم غرق شدهاند و بدبختانه این بیخودی و هویتگریزی را روشنفکری و مدرننگری قلمداد مینمایند.
از اینرو، تعریف سکولاریسم و تحلیل آن و برجسته نمودن خطرات و تهدیدات آن بر اندیشه و افکار جوانان ما، یکی از ضرورتهای عصر به شمار میرود و بر اهل قلم و نظر لازم است با تمام قدرت به میدان آمده و در این جهاد مبارک سهیم شوند و چنانکه در نیم قرن گذشته با تبیین و نقد اندیشهی الحادی مارکسیستی آن را گور کردند و شاخهی رومانی ماتریالیستی سکولاریسم را خشک نمودند. با همت بیشتر و استدلال عمیقتر شاخهی یونانی عقلگرای آن را نیز گور کنند.
تعریف سکولاریسم
در جهان امروز سخن از سکولاریسم و بحث از سکولاریته کردن روند زندگی و حیات دغدغهی اصلی روشنفکران و تحلیلگران مسائل فکری و اجتماعی شده است تا جایی که مخالفت با آن معادل و مساوی دشمنی با آزادی، پیشرفت و تکامل و زندگی متمدنانه، و گرفتاری در چنبرهی ارتجاع و محافظهکاری و استبداد تلقی میگردد، نیروهای سکولار خود را پرچمدار آزادی، مساوات، عدالتخواهی و ... قلمداد میکنند و مخالفان خود را به دشمنی با همهی ارزشها و خوبیها و نوآوریها متهم میکنند.
از اینرو، بررسی جوانب مختلفهی اندیشهی سکولاریستی و موشکافی آن و برجسته نمودن نکات مثبت و منفی آن یک ضرورت میباشد.
پژوهشگران، تعاریف گوناگونی از سکولاریسم ارائه کردهاند که تقریباً مشخصهی مشترک همهی آنها «جدایی دین و آموزههای آن از فرایند سیاست و حکومت است». اما این تعریف، جامع و دقیق نیست چون رسالت سکولاریسم به عنوان یک مکتب فکری شامل و فراگیر، خیلی وسیعتر از این است که در این امر خلاصه گردد. لذا متعرض برخی از تعاریف ارائه شده از آن میشوم.
در دائرةالمعارف انگلستان، مادهی سکولاریسم (Secularism) آمده است:
سکولاریسم یک حرکت اجتماعی است که رسالت آن مصروف نمودن و بازداشتن انسانها از توجه به آخرت و معطوف کردن تمامی همّ و فکر آنها به دنیا و زندگی دنیوی است. به دلیل بیمیلی شدید مردم اروپا در قرون وسطی به دنیا، و توجه بیش از حد به خدا و آخرت، اندیشهی سکولاریستی به عنوان عکسالعملی در مقابل این جریان انحرافی و در راستای گرایش و میل شدید به دنیا پا به عرصهی وجود نهاد، میل به انسان، جای میل به خدا را گرفت و میل به دنیا به جای میل به آخرت نشست. انسانها در عصر نهضت رنسانس علاقه و توجه شدیدی به پیشرفتهای فرهنگی و مادی و انسانی از خود بروز دادند و خواستار تحقق بخشیدن به خواستههای خود در این جهان به جای آخرت شدند. سکولاریسم در تاریخ جدید به عنوان یک حرکت متضاد و معاند با دین مسیحیت مراحل تطور و تکامل را پشت سر نهاد[12].
در دائرةالمعارف اسلامی آمده است:
عَلمانیت (سکولاریسم) مصطلحی است که در مصر و مشرق عربی به کار گرفته میشود از واژهی انگلیسی Secularism مأخوذ، و به معنای دنیایی و واقعی و جهانی کردن است. سکولاریسم یک نزعهی فلسفی فکری و سیاسی و اجتماعی است که جهان را مستقل و خودمختار میبیند که اسباب و عوامل ذاتی به ودیعه نهاده شده در آن، آن را اداره میکنند ... عالم واقع و دنیا مرجع تدبیر اجتماع انسانی و دولت و زندگی هستند و جامعه و زندگی و دولت به مدبری خارج از این عالم و در ورای این طبیعت نیاز ندارند ... انسان نیز خودمختار و مستقل است، شؤون خود را خود اداره میکند، ارزشها و نظام زندگی خود را خود به واسطهی عقل و تجربه میآفریند و نیازی به شریعت آسمانی که حاکم بر این تدبیر و اراده باشد ندارد[13].
در فرهنگ سوم بینالملل آمده است:
سکولاریسم اندیشه و مکتب فکری، فلسفی است که براساس و مبدأ عدم دخالت دین در شؤون زندگی بویژه حکومت و سیاست بوجود آمده است. سکولاریسم برپایه اندیشه و سیاست غیردینی محض پایهگذاری شده و نظامی است اخلاقی و اجتماعی مبتنی بر نفی ارزشهای دینی و توجه به اعتبارات و روابط زندگی معاصر، و متکی بر تضامن و تکافل اجتماعی و عدم توجه به مفاهیم و معیارهای دینی[14].
دکتر عبدالکریم سروش بعد از ذکر تعاریف گوناگون سکولاریسم میگوید:
پس سکولاریسم عبارت شد از توجه کردن به این عالم ماده و چشم برتافتن از مراتب دیگر وجود، مراتبی که ورای این حیات تنگ مادی ما قرار دارد[15].
از تعاریف فوق روشن میشود که در سکولاریسم، زندگی این جهان و هر چه بیشتر غرق شدن در لذتها و کامجوئیهای آن و چشمپوشی از ثواب و عقاب جهان دیگر کانون توجه دانش و بینش بشری و اندیشهی انسان است. دنیای سکولاریسم یک دنیای مادی، شهوانی و جسمی است و توجهی به روح، نفس و درون و آخرت ندارد. دنیای نفع گرفتن است نه تکلیف ادا کردن، دنیای سود بردن و بهره برگرفتن است نه تحمل رنج و زحمت و عطا کردن، دنیای آسودهطلبی است نه قربانی و فداکاری، دنیای عقل منهای وحی است، دنیای فرار و خروج از تمامی قیدها و محدودیتهای اخلاقی و ایمانی است. در این دنیا، خدا، دین و شرع جایی ندارند. انسان خدای خود و شارع خود است. هیچ احدی بر او حق خدایی و قانونگذاری ندارد. اگر بالفرض خدایی وجود داشته باشد بر عرش خدایی خویش تکیه زده و کاری به کار انسانها ندارد، چون خدای جهان و حاکم آن و قانونگذار آن انسان است نه موجودی غیر از او ...
به قول دکتر سروش «در سکولاریسم دانشها و بینشها، اندیشهها و انگیزهها همگی دنیایی و سکولار هستند»[16]. یعنی انسان برای دنیا دانش جمع میکند و معلومات کسب میکند. جهانبینی انسان دنیایی میشود و از جهان مادی فراتر نمیرود، همچو انسانی فقط در چهارچوب جهان مادی میاندیشد و انگیزههای کار و تلاش انسانی و جهانی میشوند. انسان برای دنیا میخواند، میخورد، میاندیشد، مینویسد، کار میکند، میگوید، میشنود، میجوید، میسازد و ...
اهداف و مقاصد، دنیایی میشوند و از آن فراتر نمیروند. تکلیفی در کار نیست و تکلیفآفرینی وجود ندارد که انسان در مقابل او مسؤول باشد، همهاش حق است که میطلبد و میستاند و در برابر هیچ احدی مسؤولیت ندارد و کسی او را بازخواست نمیکند و ...
سکولاریسم = عَلمانیت و عِلمانیت
پژوهشگران دنیای عرب و جهان اسلام سکولاریسم را به «علمانیت» تفسیر کردهاند و در قرائت آن اختلاف نمودهاند. برخی آن را به فتح عین «عَلمانیت» خواندهاند که به معنای عالمی نمودن و دنیایی کردن اندیشهها و انگیزهها و اهداف و مقاصد است. برخی هم آن را به کسر عین «عِلمانیت» قرائت نمودهاند که به معنای علمی کردن و عقلانی کردن نحوهی زندگی و افکار و اندیشهها است.
دکتر عبدالکریم سروش میگوید:
«سکولاریسم چیزی نیست جز علمی و عقلی شدن تدبیر اجتماع ... عقلانیت به معنای علمی بودن یا علمی شدن را باید دقیقترین ترجمهی سکولاریسم دانست. البته همانطوری که قبلاً اشاره شد در سکولاریسم لادینی یا بیاعتنایی به دین نهفته است ...»[17].
ولی آنچه از واقعیت جهان سکولاریستی و تاریخ سکولاریسم و تعاریف آن استفاده و استنباط میشود این که ترجمهی سکولاریسم به علمانیت به معنای دنیایی و لادینی کردن جامعه و عدم دخالت دین در روابط اجتماعی دقیقتر است. استاد محمد قطب میگوید:
«اینچنین روشن میگردد که عَلمانیت [از نظر ریشهی لغوی] هیچ علاقه و ربطی به علم ندارد بلکه علاقه و رابطهاش با دین است. آن هم یک رابطهی منفی و سلبی. یعنی دین و ارزشهای دینی را از جامعه نفی میکند و صرفنظر از ادعای سکولاریستهای غربی که مدعی هستند «سکولاریسم دشمن دین نیست» دقیقترین ترجمهی آن، این است که آن را به لادینی ترجمه کنیم»[18].
اروپا خاستگاه سکولاریسم
سکولاریسم به عنوان یک مکتب فکری فلسفی [همچو بقیهی مکاتب فکری و سیاسی غربی] بعد از رنسانس در اروپا سر برافراشت، و پیدایش آن در واقع معلول طبیعی و مولود نارسائیها و نواقصات متعددهی آیین مسیحیت بود. زیرا بررسیهای تاریخی و شواهد قرآنی نشان میدهد که خداوند متعال حضرت عیسی را زمانی در میان یهودیان مبعوث کرد که آنها تورات را تحریف و دستکاری کرده، و در روابط و اخلاقیات از تعالیم تورات رویگردان شده بودند. با این وصف کلیات آیین موسوی در زمینهی تشریع و حکومت هنوز میان آنها حکمرانی میکرد؛ این بود که حضرت عیسی ÷ تعالیم خود را متوجه تربیت درون و تزکیهی نفس و تهذیب روح نمود تا یهودیان را در این زمینه [که منحرف شده بودند] به تعالیم حضرت موسی و تورات بازگرداند. او در زمینهی حکومت و روابط سیاسی تعالیمی نیاورد و به تعالیم تورات اکتفا نمود. این بود که از ابتدای ظهور آیین مسیح به جدایی میان دین و حکومت در آن اعتراف ضمنی شد.
بعد از حضرت عیسی حواریون او تحت تعقیب شدید قرار گرفتند و یهودیان هر جا آنها را مییافتند مجازات میکردند. این امر سبب شد نتوانند تعالیم حضرت مسیح را آشکارا و بیپرده به مردم تعلیم دهند و در اثر تحت تعقیب بودن به اطراف پراکنده شدند و این پراکندگی باعث عدم توفیق آنها در جمعآوری انجیل و تدوین آن گردید. بعدها چهار انجیل مختلف توسط شاگردان، تدوین و تنظیم گردید که همگی با هم اختلاف و تضاد داشتند و این پدیده باعث شد انجیل اصیل در دسترس نبوده و انجیلهای تحریفی جای آن را پر کنند و آیین مسیحیت از توحید به تثلیث گرفتار شود.
مشهور است که یک روحانی یهودی به نام بولس [که به دروغ به آیین مسیحیت درآمده بود] نقش اساسی در تحریف آیین مسیحیت داشته است.
بعدها آیین مسیحیت بصورت تحریف شده از مرزهای خاورمیانه عبور، و در اروپا نفوذ کرد و امپراطور روم آن را پذیرفت، اما دین جدید کاری به کار امپراطور نداشت چون در تعالیم انجیل آمده بود «کار قیصر را به قیصر واگذار کنید و کار کلیسا را به کلیسا». بدین ترتیب به صورت رسمی میان دین و حکومت جدایی بوجود آمد.
امپراطور در تعالیم دینی پیرو کلیسا گردید، اما روش حکومتداری خود را کماکان حفظ کرد و این دوگانگی در حکومت و دینداری ثمرات بسیار تلخی به بار آورد که دوران تاریک «قرون وسطی» بخشی از آن است.
ثمرهی جدایی دین از حکومت در اروپا، این بود که همواره دو مرکز تصمیمگیری و دو نوع حکومت وجود داشته باشند. حکومت پاپ و کلیسا از طرفی و حکومت امپراطور و نمایندگانش از طرف دیگر، بعضی اوقات امپراطور و کلیسا همدست و همنظر میشدند و بعضی اوقات اختلاف و تضاد میان آنها بروز میکرد. تاریخ تضادها و تفاهمها، جنگها و همدستیها میان این دو دستگاه تصمیمگیری در غرب خود بحث مفصلی دارد.
بعد از گسترش فتوحات اسلامی در اروپا و آشنایی آنها با علوم و تمدن اسلامی اولین جرقههای علم زده شد. اما کلیسا با تمام قوا در مقابل حرکت علمی موضع گرفت و طرفداران علم و نوآوری را متهم به ارتداد نمود و کسان بسیاری در محکمههای تفتیش عقاید محکوم به مرگ شده و زنده زنده در آتش سوزانده شدند.
این موضع خصمانه از سوی کلیسا باعث شد طرف دیگر، هرچه را از سوی کلیسا، و به نام دین عنوان شود جهل و خرافات و ارتجاع تلقی کنند و هرچه عنوان دینی داشته باشد ضد علم قلمداد نماید. سرانجام کلیسا مغلوب عقلانیت و علم واقع شد و مجبور به عقبنشینی گردید. در یک عبارت کوتاه، جهان اروپا به تمام معنی سکولار و دنیایی شد و جایی برای دین در آن نماند.
سرانجام اندیشهی سکولاریستی فارغ از دین، بر درون و مشاعر اروپائیان حاکم گردید و شیوهی زندگی را به کلی عوض کرد، سکولاریسم به تبعیت از مبدأ و خاستگاه اصلیش به دو شاخهی متضاد و متفاوت تقسیم گردید.
1. شاخهی مادیگرا
این شاخه از سکولاریسم تقلید از فرهنگ مادی رومانی و احیای آن را الگوی خود قرار داد. ماتریالیسم و مادیگری و توجه هرچه بیشتر به مادیات مبدأ فکری و عقیدتی پیروان این شاخه قرار گرفت و مکاتب فکری چون ماتریالیسم، اگزیستانسیالیسم، اومانیسم و فرویدیسم خود را به عنوان نماینده و مبلغ اندیشهی ماتریالیستی رومانی مطرح کردند و نظام سوسیالیستی شکست خورده و کمونیستی در نطفه خفه شده معلول این شاخهی سکولاریسم غربی هستند.
2. شاخهی عقلگرا
این شاخه از سکولاریسم احیای تمدن یونانی و تقلید از فلسفه و منطق ارسطو و افلاطون و سقراط و ... را الگوی خود قرار داده و فلسفههای ایدآلیستی و رئالیستی و لیبرالیستی و کلام و الهیات جدید مسیحی و غربی محصول این شاخهی سکولاریسم هستند.
نظام سرمایهداری غربی و سیستم حکومتی لیبرال دمکراسی ثمرهی این شاخه از سکولاریسم میباشند که هماکنون بعد از سقوط کمونیسم و به دلیل برخورداری از تکنولوژی نوین، خود را خدای روی زمین و حاکم جهان میدانند و هماکنون بعد از یکهتازی در جهان، فاکتور «جهانیسازی» را دستآویز نیل به اهداف خود قرار داده است.
هیچکدام از شاخههای سکولاریسم با دین سر سازگاری ندارند و از ابراز دشمنی با آن ابا نمیورزند، منتهی با این تفاوت که شاخهی اول علناً و آشکارا دین را افیون تودهها، حافظ منافع سرمایهداران و ساخته و پرداختهی جهل بشری میداند، ولی شاخهی دوم از باب نفاق وارد میشود و آشکارا با دین اعلان جنگ نمیکند، بلکه نسبت به آن بیتفاوتی نشان میدهد و بیدینی را ترویج میکند و از اسباب رشد بیدینی دفاع مینماید، اما به هیچ وجه از دین و اسباب رشد آن دفاع نمیکند. اما امروزه طرفداران این شاخه نیز از تلاش در راستای زدودن تمامی آثار دینی و ابراز دشمنی با آن ابا ندارند و به قول یکی از بزرگان علم و اندیشه «اگر سکولاریسم تا دیروز منادی جدائی دین از سیاست بود، امروزه زدودن آثار دین از اجتماع را شعار خود قرار داده است». اگر کسی به عنوان یک امر شخصی دین را برگزیند مانعی ندارد اما هرگز نگرش به دین را به عنوان یک ایدئولوژی شامل و فراگیر قبول ندارند چون مأموریت دین در اندیشهی سکولاریستی سامان بخشیدن به امور آخرت و ایجاد رابطه میان انسان و خداست و سامان بخشیدن به امور دنیا و ادارهی آن کار عقل است و دین حق دخالت در آن را ندارد.
جهانبینی سکولاریستی و اثرات آن
سکولاریسم یک جهانبینی و یک ایدئولوژی شمولگرا و عام است که تمامی ابعاد و جوانب زندگی انسان را دربر میگیرد و برای آن برنامهی مخصوص دارد و برای همهی روابط زندگی ضابطه تعیین میکند و در برابر هر پدیده و رویدادی موضع میگیرد. منشأ شریعت و مصدر تلقی در اندیشهی سکولاریستی «عقل و تجربه» هستند. به غیر از این دو، به مصدر دیگری اعتراف نمیشود و اگر سخنی از وحی به عنوان مصدر معرفت دین به میان میآید باید از این نکته غافل نمانیم که وحی در فرهنگ غربی و در اندیشهی متألهان مسیحی معنی و کاربردی دارد که کاملاً متفاوت با وحی مصطلح در قرآن و سنت است و تنها بر الهامات و اشراقات روحی اطلاق میگردد. از اینرو شریعت و قانون، دین و وحی، اخلاق و آداب، علوم و فنون و ... همگی تراوش اندیشهی انسانی هستند و هیچ ربط و نسبتی به ذات اقدس باری تعالی ندارند. در فرازهای آتی، به برخی از مفاهیم و فرایندهای اجتماعی میپردازیم که در جهانبینی سکولاریستی برای آنها قانون و ضابطه تعیین شده و سکولارها مدعی هستند دین کاری به آنها ندارد و باید توسط عقل و تجربه اداره شوند.
1. سکولاریسم سیاست
سیاست فن حکومتداری و روش ادارهی مملکت است. علم سیاست کانون اصلی توجهات سکولاریسم است، سکولاریستها مدعی هستند سیاست و حکومتداری امری است خالصاً عقلانی و انسانی و دین برنامهای برای تنظیم امور سیاسی و حکومتی ندارد، لذا دین و سیاست حق دخالت در حوزهی یکدیگر را ندارند.
ناگفته نماند دستگاه کلیسا در اروپا به نام دین و حکومت دینی خود را نمایندهی خدا در روی زمین قلمداد میکرد و مدعی حاکمیت بر رقاب مردم بود. حتی مجوز کتبی بهشت یا جهنمی بودن افراد را صادر مینمود. به نام خدا و شرع حلال را حرام و حرام را حلال میکرد و این حق را از سوی خدا برای خود قایل بود. در نتیجه اهل علم و اصحاب اندیشه بطور کلی از دین و حاکمیت دینی اعلام بیزاری کردند و با آن به مخالفت برخاستند.
2. سکولاریسم اقتصاد
پوشیده نیست که علم اقتصاد و روابط اقتصادی یعنی قوانین حاکم بر داد و ستد، عرضه و تقاضا، تولید و مصرف، میان دولتها و ملتها و افراد با هم، نقش اساسی در تنظیم زندگی اجتماعی دارد و اهمیت این مسأله تا آنجا است که خدواند متعال به تعبیر تسخیر از آن یاد کرده و میفرماید:
وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیّاً (زخرف: 32).
«برخی از آنها را بر برخی برتری دادیم تا بعضی، بعضی دیگر را به سخره بگیرند».
و برخی از اندیشمندان مسلمان اقتصاد را زیربنای روابط اجتماعی تلقی کردهاند.
در جهانبینی سکولاریستی [اعم از سرمایهداری یا کمونیستی] روابط اقتصادی میان انسانها طوری تنظیم میشود که دین دخالتی در آن ندارد. حلالها و حرامهای دینی لغو میشوند و جای خود را به قوانین ساختهی انسان میدهند که بر مبنای سود گرفتن و نفع بردن هرچه بیشتر تنظیم گردیدهاند. در این قوانین جایی برای از کجا و چگونه بدست آوردهای وجود ندارد بلکه سخن از این است که چگونه عمل کنیم تا هرچه بیشتر به دست آوریم و آسوده و راحتتر زندگی کنیم.
هدف دستیابی هرچه بیشتر به ثروت و امکانات است ولو در این راه تمامی قیود اخلاقی، دینی و انسانی از میان برداشته شوند. حتی اگر دسترسی به منافع باعث به بردگی گرفتن دیگران شود باز هم اشکالی ندارد. به قول استاد محمد قطب:
«برای خود قوانین تنظیم میکنند و هدایت ربانی را کنار مینهند. انسانها را به بردگان و اربابان تقسیم میکنند، اربابانی که از همهی امکانات بهرهمند هستند؛ ثروت و قدرت در اختیار دارند و به واسطهی آن مصالح خود را حفظ میکنند و دیگران را به بردگی میگیرند و از تمامی حقوق و امکانات محروم مینمایند»[19].
کنث لن، به نقل از جورج فیتز هیو در کتاب «تکامل جامعهی امریکا» میگوید: «همهی ما در شمال و جنوب، در کار تجارت بردگان سفیدپوست سهیم هستیم و هرچه در این راه پیروزی بیشتری به دست آوریم شخصیت و احترام بیشتری کسب کردهایم ... و این تجارت خشونتآمیزتر و بیرحمانهتر از تجارت بردگان سیاهپوست است، چون کار و تلاش بیشتری بر بردگان تحمیل میکند و باید بیشتر زحمت و رنج ببینند»[20].
لازم به ذکر است که در نظام سوسیالیستی [قطب دیگر سکولاریسم] شرایط بسی بدتر و خشنتر بود. زیرا در آنجا بر بردگان سیستم سرمایهداری دولتی تحمیل میکردند که هرچه در توان دارند کار کنند و تولید نمایند و تنها به اندازهی مصرف بخور نمیر بردارند؛ اما سران و دستاندرکاران حزب کمونیست از این قاعده مستثنی بودند. آنها بدون اینکه کمترین رنج و زحمتی متحمل شوند از بهترین امکانات برخوردار بودند. در یک عبارت کوتاه، حاصل رنج و زحمت شبانهروزی بردگان سیستم سرمایهداری دولتی را آنها تصاحب میکردند.
3. سکولاریسم و اجتماع
رواج یافتن اندیشههای سکولاریستی و حاکم شدن ارزشهای آن بر روابط اجتماعی باعث شد که شیرازهی زندگی اجتماعی از هم بگسلد و انسانها در روابط میان خود تمامی قیود دینی و اخلاقی را نادیده بگیرند. خانواده که اولین و بهترین هستههای جامعه بشری است از هم بگسلد و متلاشی شود. زن و شوهر هیچ تعلقی به هم نداشته باشند و فرزندان از قیمومیت پدر و مادر رها شوند. اعتماد و اطمینان میان اقشار مختلف جامعه از بین برود و کسی به کسی اعتماد نکند. پاکدامنی و فضایل اخلاقی جای خود را به فساد اخلاقی و بی بند و باری جنسی بدهد. حیله و تزویر، حسادت و خیانت به جای صفا و صمیمیت و صداقت و اخوت بنشیند.
در روابط میان حکام و مردم، استبداد و استثمار از یک سو و تمرد و سرکشی و عصیان از سوی دیگر [یا حداقل خدعه و نیرنگ] حاکم شود. چاپلوسی و نفاق به جای سمع و اطاعت بنشیند. خیانت جای خدمت را پر کند. استکبار تواضع را از صحنه خارج کند. و در یک عبارت کوتاه انسان این موجود مکرم و شریف خداوندی آنچنان در لجنزار شهوات و حیوانیت سقوط کند که پستتر و گمراهتر از حیوانات گردد.
بدبختی بشریت در این بود که تمامی این اعمال غیراخلاقی و غیرانسانی در شکل و عنوان علم و تکامل و تمدن ظهور و تجلی پیدا کردند و بی بند و باری و فساد اخلاقی تحت عنوان آزادیهای فردی و شخصی مورد ارزش و احترام واقع شده و حکومتها به دفاع از آن برخاستند.
4. سکولاریسم و علم
در اسلام علم از جایگاه و مکانت ویژهای برخوردار است تا جایی که خدواند متعال در آیات متعددی از قرآن امر به فراگیری آن نموده و طلب علم را برترین عبادات برشمرده است. خداوند متعال خود گواهی داده که تنها خدا و ملائکه و اهل علم و دانش پی به یگانگی و وحدانیت خداوند میبرند.
شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلائِکَةُ وَأُوْلُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ (آل عمران: 18).
«خداوند و ملائکه و اهل علم گواهی و شهادت میدهند که خدایی جز او وجود ندارد خدایی که در هر امری برقرارکنندهی عدل است».
تاریخ طولانی اسلام هرگز روزی به خود ندیده که میان دین و علم جنگ و نزاع درگرفته باشد یا نصی از نصوص دینی با اصلی از اصول علمی تضاد و تعارض پیدا کرده باشد.
رسالت علم در اندیشهی اسلامی تربیت و هدایت عقل انسان است و دایرهی آن به علوم تجربی محدود نمیگردد، بلکه محدودهی عملکرد آن بسی وسیعتر است و شامل علوم عقلی و نقلی و تجربی و علوم لدنی و علوم روحی و ... میشود.
اما در اروپا و زیر چتر سکولاریسم علم رسالت اصلی خود را فراموش کرد و دایرهی آن بسی محدود گردید، به جای توجه به دنیا و آخرت، مادیات و معنویات، جسم و جان، عقل و روح، تنها محسوسات را کانون توجه خود قرار داد و کار به جایی کشید که دایرهی علوم را به علوم تجربی محدود کردند و به جای اینکه علم وسیلهی شناخت و معرفت خدا گردد به ابزار و عامل نفی آن مبدل گردید. به جای اینکه ارزش انسان را بالا ببرد او را تا درجهی پست حیوانی پایین آورد و او را حیوانی خواند که هدف از خلقت و آفرینش او کسب هرچه بیشتر لذات و شهوات این جهان است. خلاصه علم در سایهی سکولاریسم به جای اینکه باعث سعادت بشریت باشد مایهی بدبختی و شرمساری او واقع شد. و به جای اینکه عامل اصلاح باشد باعث فساد و ویرانی گردید.
5. سکولاریسم و اخلاق
اخلاق خمیرمایهی بقای حیات انسانها و عامل اصلی سعادت جوامع انسانی است و انسان فقط در صورت التزام به فضایل اخلاقی از فطرت سالم انسانی برخوردار است در غیر این صورت به نص قرآن از بهائم و حیوانات هم پستتر خواهد گردید.
أُوْلَئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ (اعراف: 179).
«آنها (کسانی که از اسباب معرفت خدادادی بهره نمیگیرند) همانند حیوانات هستند بلگه گمراهتر از حیواناتند».
شاعر میگوید:
وإنما الأمم الأخلاق ما بقیت فإن همو، ذهبت أخلاقهم ذهبوا
امتها و انسانها تا زمانی که از اخلاق برخوردار هستند انسانند، اگر اخلاقشان را از دست دادند و اخلاقشان از میان رفت در واقع خود نیز از میان رفتهاند. در اسلام بیشترین توجه به اخلاق شده و به عنوان یکی از اضلاع مثلث هویت انسانی مطرح شده است. حتی خداوند هنگامی که از رسول خدا ستایش و تمجید میکند او را به اخلاق میستاید و میفرماید:
وَإِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ (قلم: 4).
«همانا تو بر اخلاق عظیمی هستی».
همسر بزرگوارش حضرت امالمؤمنین عایشهی صدیقه ل در مقام توضیح اخلاق او میفرماید:
«کَانَ خُلُقَهُ الْقُرْآنُ».
«قرآن اخلاق محمد ص بود».
لیکن سکولاریسم فضایل اخلاقی را آشکارا به زیر سؤال برده و با آنها به مخالفت برخاست. سکولاریستها مدعی هستند که اخلاق یک امر انسانی و قراردادی است و ربطی به دین ندارد. روی این اصل میگویند: اخلاق خدایی و دینی و اخلاق برتر وجود خارجی ندارد. و هر چه انسانها برحسب شناخت و قرارداد خود آن را فضیلت خوانند و بپسندند نیکو است ولو رذیلترین رذیله باشد. مبنای ارزشی و فضیلتی بودن یک امر نفع و سود حاصله از آن است. هرچه لذت و کامجویی در پی داشته باشد فضیلت است و هیچ حلال و حرام و قید و بندی از ناحیهی شرع و دین وجود ندارد که انسان را محدود کند.
کار به جایی کشید که جهان غرب در سایهی سکولاریسم مسألهی جنس و تجاوز به ناموس را به عنوان یک امر شخصی و اشباع غریزهی جنسی قلمداد کرد. حتی بدتر از این، آن را یک امر بیولوژیک معرفی کردند که ربطی به اخلاق ندارد و هیچ احدی حق ایجاد قیود و محدودیت پیرامون آن را ندارد.
6. سکولاریسم و هنر
«هنر به وسایل و مبادیای گفته میشود که انسان به واسطهی آن به انجام اعمالی برمیخیزد که تعبیر از مشاعر و افکار و احساسات درونی او هستند و کار هنری عبارت از تجسُم یک اندیشه به واسطهی یکی از اشکال تعبیری است»[21].
هنر وسیلهی تجسم افکار و اندیشههاست و به وسیلهی آن میتوان میراث و فضائل گذشتگان را به نمایش درآورد. رسالت هنر حفاظت از مبادی و اصول و فضایل و تربیت نسل حاضر بر میراث گذشتگان و جلوگیری از هدر رفتن آن است. هنر حافظ هویت ملی و دینی اقوام و ملل میباشد. هنر جلوهی زیبائیها است.
اما در سایهی سکولاریسم، هنر جایگاه خود را به کلی از دست داد و هر بخشی از آن که از دین جدا شد و با ارزشهای اخلاقی خداحافظی کرد به وسیلهای جهت اشاعهی فسق و فجور مبدل گردید.
در جوامع غربی بعد از رنسانس هنر با بحرانی مهم مواجه گردید و سربرافراشتن مکتبهای مختلف فکری و سیاسی اثرات خود را بر هنر نیز نهادند. محصول این اثرات پیدایش مکتب هنری موسوم به «هنر تجریدی» بود. این مکتب هنری مدعی جدایی شکل از مضمون، و مروج شعار «هنر برای هنر» است.
اثرات این جریان بر گرایشهای مختلفهی ادبی و هنری محسوس و ملموس است و هنرمندان و ادیبان بر تهدیدهای آن در دور کردن و بیگانه نمودن مسلمانان از هویت خودی واقف هستند.
سکولاریسم با استفاده از هنر تجریدی توانسته ادبیات، هنر، فولکلور و سایر نمادهای فرهنگی اقوام جهان سوم را از خط اصیل منحرف کند و در راستای نیل به اهداف خویش به استخدام درآورد و تحت عناوینی چون شعر آزاد یا جدید، هنر و رمان و داستان آزاد و ... همهی آنها را به انحراف بکشاند و نام مدرن بر آنها بنهد. و بدین وسیله لباس حیا و حشمت را از تن زنان درآورد و نام هنرنمایی و زیباسازی بر آن بگذارد و هراز چندگاهی در یکی از ممالک مسابقهی ملکهی زیبایی ترتیب دهد و اندام ظریف زنان را چون بهائم [بلکه بدتر] بصورت عریان بر صفحهی تلویزیونها و در سالنهای سینما و تئاتر و ... به نمایش درآورد و بر آن نام هنرنمایی و آزادی و دستیابی زن به حقوق خود بگذارد و مخالفت با آن را گرفتاری در چنبرهی سنت و ارتجاع و عقبماندگی فکری تلقی کند!!
ادامه دارد ...
-------------
ارجاعات
[11] - شبهات وأخطاء شائعة فی الفکر الإسلامی، أنور الجندی، ص 234.
[12] - الإسلام والعلمانیة، دکتر یوسف القرضاوی، ص 49 و مذاهب فکریه معاصره، محمد قطب، ص 445.
[13] - الموسوعة الإسلامیة العامة.
[14] - الإسلام و العلمانیة، دکتر یوسف القرضاوی، ص 50.
[15] - سنت و سکولاریسم، ص 79.
[16] - همان، ص.
[17] - مدارا و مدیریت، ص 425.
[18] - محمّد قطب، مذاهب فکریة معاصرة، ص 445 (دکتر قرضاوی هم در الإسلام والعلمانیة سخنی مشابه دارد).
[19] - مذاهب فکریه معاصره، ص 471.
[20] - پیشین: نقل از تکامل اجتماعی امریکا، ترجمهی عربی نعیم موسی، ص 112.
[21] - الموسوعة الإسلامیة العامة، ص 1096.
نظرات
دقت کرده اید کسی حتی افتخار اعتراض به آقای ملازاده و سایت اصلاح را هم نمیدهد؟
دو صد گفته چو نیم کردار نیست!<br /> ضمن تشکر از جناب ملازاده<br /> من فقط یه سوال داشتنم، لطفا بفرمایید دستاورد مثبت اسلام برای جوامع چه بوده است جز عقب ماندگی،تعصب،خشونت، سلب ازادیهای انسانی، فقدان تساهل و تسامح؟<br /> در ضمن فقط نگویید تقصیر از مسلمانان است و توجیه نفرمایید. تاریخ اسلام بعد از پیامبر مملو از خشونت،ترور،و جنگ بین صحابه پیامبر بر سر قدرت بوده است. جای تعجب نیست که امروز هم خشونت را فقط در جوامع اسلامی میبینیم. در حالیکه اگر بدون تعصب بنگریم و یا سری به جوامع سکولار بزنیم ،میبینیم که آنها هم دین و اخلاق دارند هم دنیا و رفاه. بهتر است به دنبال رنسانس اسلامی باشیم و گرنه 1 میلیون سال دیگر هم به آنها نمیرسیم.
استاد منابع مورد استفاده تان دست اول نیست!