نویسنده: محمد بن المختار الشنقیطی / مترجم: محسن نیکخواه انسانیت، جنگهایی چونان جنگهای پیامبر (ص) سراغ ندارد که با کمترین هزینه جانی و مالی توانسته باشد آنچنان چهره دنیا و مسیر تاریخ را دگرگون کرده باشد. بی تردید سبب چنین نتایج درخشانی هم در این واقعیت نهفته است که آن جنگها، جنگهایی بودند که روح، رسالت، غایت، اهداف و احکام جهاد را تجلی بخشیدند. جنگ در اسلام از روی اجبار و ناگزیری است نه اختیار. احمق است کسی که گردنکشانه و متکبرانه برای ورود به آن تلاش کند، و ترسو است آن کس که -هنگامی که جنگ بر او تحمیل شد.- از آن بگریزد. چرا که اسلام، نه دین شمشیر است و نه دین چوب؛ بلکه دین بر پا داشتن قسط است چه در زمان جنگ و چه در زمان صلح. اسلام، مسلمانان را از یک موضع ریاکارانه و منافقانه، که در فرهنگها و دیانتهای دیگر رایج است برحذر داشته است: موضع محکوم نمودن جنگ و در عین حال برافروختن آن؛ بیزاری جستن از خشونت اما انجام آن؛ و برافراشتن پرچم دوستی اما در عین حال ریختن خون بی گناهان. “صلح” یکی از اهداف و مقاصد بزرگ اسلام و چتر و سایبانی مشروع است که همه مسلمانان باید در سایه سار آن بیاسایند. خداوند می فرماید: “یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّهً وَلَاتَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ: ای کسانی که ایمان آوردهاید همگی در صلح و آشتی درآیید!” [البقره/۲۰۸]. اما این هدف باید در چارچوب هدف بزرگتر و ولاتری گنجانده شود که “عدالت” است. همان عدالتی که خداوند، پیامبران را جهت تحقق آن مبعوث و کتابها را جهت استقرار و نهادینه شدن آن نازل فرمود: “لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ: ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم، و با آنها کتاب (آسمانی) و میزان (شناسایی حقّ از باطل و قوانین عادلانه) نازل کردیم تا مردم قیام به عدالت کنند؛” [الحدید/۲۵]. پس “صلح” در اسلام بدون جهاد با ستمگر و ممانعت از ستم او با استفاده از زور، هیچ معنایی ندارد. و هرچه غیر از این است رؤیاهایی شیرین و رنگارنگ و داستانهایی سرگرم کننده بیش نیستند که تنها به درد زیبا جلوه دادن ساده انگارانه دین می خورند و نه یک برنامه قابل اجرا برای زندگی؛ چرا که اگر خداون جهاد را بر بندگانش واجب نمی کرد هر آینه ذلت ستمدیدگان موجبات شادی و مسرت ستمگران را فراهم می نمود. و چه سخن درستی گفت شاعر و فیلسوف مسلمان، محمد اقبال لاهوری، که : “دین بدون قدرت، صرفا یک فلسفه است.” درگیری، سنتی از سنتهای خداوند در حیات انسان است، که بنا به تصریح قرآن از فساد و تباهی پیشگیری می کند: “وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الْأَرْضُ: و اگر خداوند، بعضی از مردم را به وسیله بعضی دیگر دفع نمیکرد، زمین را فساد فرامیگرفت.”[البقره/۲۵۱] استقرار عدالت و تحقق آزادی نه با نصیحت ظالم که با قانع کردن مظلوم به گرفتن حق اش صورت می گیرد. هیچ گروهی از ابنای بشر به اندازه کسانی که زندگی خود را وقف احقاق حق و استقرار عدالت و آزادی نموده اند در روند تاریخ بشر و خدمت به حیات انسانها تأثیر گذار نبوده اند. اسلام، مجوزهای جنگ را در سه مورد منحصر کرده است: ۱. دفاع و دفع ظلم از خود. این حالت از اولین دو آیه ای که درباره جهاد نازل شده است به روشنی هویداست: أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِیر★الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِم بِغَیْرِ حَقٍّ إِلَّا أَن یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ: به کسانی که جنگ بر آنان تحمیل گردیده، اجازه جهاد داده شده است؛ چرا که مورد ستم قرار گرفتهاند؛ همانها که از خانه و شهر خود، به ناحق رانده شدند، جز اینکه میگفتند: «پروردگار ما، خدای یکتاست! و خدا بر یاری آنها توانا است.»[الحج/۳۹-۴۰] و نیز از آیاتی هویدا است که پس از این آیات نازل شده اند: “وَمَا لَنَا أَلَّا نُقَاتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِیَارِنَا وَأَبْنَائِنَا: «چگونه ممکن است در راه خدا پیکار نکنیم، در حالی که از خانهها و فرزندانمان رانده شدهایم، (و شهرهای ما به وسیله دشمن اشغال، و فرزندان ما اسیر شدهاند)؟!” [البقره/۲۴۶] ۲. یاری ستمدیدگانی که قادر به دفاع از خود نیستند. “وَمَا لَکُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَٰذِهِ الْقَرْیَهِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنکَ وَلِیًّا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنکَ نَصِیرًا:چرا در راه خدا، و (در راه) مردان و زنان و کودکانی که (به دست ستمگران) تضعیف شدهاند، پیکار نمیکنید؟! همان افراد (ستمدیدهای) که میگویند: «پروردگارا! ما را از این شهر (مکه)، که اهلش ستمگرند، بیرون ببر! و از طرف خود، برای ما سرپرستی قرار ده! و از جانب خود، یار و یاوری برای ما تعیین فرما!” [النساء/۷۵] ۳. تضمین آزادی عبادت برای همه انسانها بدون زور و اجبار تا دین به طور خالص از آن خدا شود: “وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیرًا: اگر خداوند بعضی از مردم را بوسیله بعضی دیگر دفع نکند، دیرها و صومعهها، و معابد یهود و نصارا، و مساجدی که نام خدا در آن بسیار برده میشود، ویران میگردد!” [الحج/۴۰] اجبار در دین مردم را از کفر به نفاق که از کفر منحط تر است سوق می دهد: “إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمْ نَصِیرًا: منافقان در پایینترین درکات دوزخ قرار دارند؛” [النساء/۱۴۶] اسلام هر جنگی را که در راه دفع ظلم باشد جهاد می خواند. پیامبر اسلام می فرماید: “من قتل دون ماله فهو شهید و من قتل دون أهله أو دون دمه أو دون دینه فهو شهید: هر کس به خاطر دفاع از مالش، یا خانواده اش، یا جانش، و یا دینش کشته شود، شهید است. (ابوداود بسند صحیح) و در روایت دیگری: “من قتل دون حقه فهو شهید: هرکس در راه دفاع از حقش کشته شود، شهید است.” (ابو یعلی بسند صحیح) و نیز: “من قتل دون مظلمته فهو شهید: هر کس در راه مبارزه علیه ستمی که بر او رفته است کشته شود، شهید است.” (أحمد و النسائی بسند صحیح) و در روایت دیگری: “دون مظلمه” (بدون اضافه کردن آن به ضمیر هاء ) یعنی در راه مبارزه علیه ستمی، که معنای آن عام تر و کامل تر است و هم شامل ستمهایی می شود که به خودش و هم به دیگران رفته است می شود. بنا بر این جهاد یک یک موضع اعتقادی علیه کفار نیست بلکه یک موضع اخلاقی علیه ستمگران است. و عکس آنچه برخی از جماعتهای اسلامی مشتاق ساماندهی امور عملی در قالبها و ساختارهای عقیدتی باور دارند، اسلام اختلاف دین را یک مجوز شرعی و قانونی برای جنگ نمی داند. جهاد در اسلام جنگ با کافر نیست بلکه جنگ با ظالم است چه کافر باشد چه مسلمان. پس جهاد، موضع اخلاقی قرار گرفتن در جوار آزادی و عدالت و ایستادن در برابر ستم و سرکوب است. مجاهد با ستمگر به خاطر ستمگری اش و نه به خاطر عقیده و مذهبش می جنگد. به همین سبب از جمله جهادهایی که اسلام بدان دستور داده است جهاد با تجاوزگر مسلمان (الباغی المسلم) و گردنکش مسلمان (الصائل المسلم) و ممانعت از ستمگری مسلمان ستمگر است. متون محکم قرآن در زمینه حصر جهاد در چارچوب مبارزه با تجاوز و تجاوز به حساب آوردن هر جنگی که خارج از آن چهارچوب باشد صریح و روشن است: “وَقَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ وَلَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ: و در راه خدا، با کسانی که با شما میجنگند، نبرد کنید! و از حدّ تجاوز نکنید، که خدا تعدّیکنندگان را دوست نمیدارد!” [البقره/۱۹۰] اما متونی که درباره جهاد با “الکفار” یا “الناس” آمده اند، “الف و لام” در آنها الف و لام “عهد”(یعنی آن الف و لام جهت اشاره به افراد به خصوصی از کفار و یا مردم است که قبلا ذکرشان در آن سیاق به خصوص رفته است.) است و نه الف و لام “استغراق”(که بیانگر کل افراد آن نوع و یا جنس است و به معنای همه است) “الکفار” و “الناس” در چنین مواقعی الفاظ عامی هستند که معنای خاصی از آنها اراده شده و سیاق زمان و مکان مراد آنها را خاص گردانده است، یعنی مصداق خارجی آنها کفار و مردمی اند که میان ایشان و مسلمانان در آن مقطع زمانی خاص جنگ مشروعی که دارای یکی از سه مجوز شرعی فوق الذکر بوده دایر بوده است. مجوزهایی که بر اساس معادله ظلم/عدل صادر شده اند نه بر اساس معادله کفر/ایمان. کسانی که معتقد به جهاد با کفار به طور مطلق هستند -یعنی کسانی که صیغه های عهدی و استغراقی را در متون مربوط به جهاد از هم تفکیک نکرده و تمییز نمی دهند- وضعشان از دو حال خارج نیست: _یا به خوبی با زبان عربی و ریزه کاریهای آن آشنا نیستند؛ _و یا نسبت به جزئیات تجارب نبوی بی اطلاع بوده و خبر ندارند که پیامبر با قبایل بت پرست عرب پیمان صلح برقرار نموده و با یهودیهای مدینه، مسیحی های نجران و زرتشتی های هجر معاهده شهروندی امضا نموده و به موجب آن ، آن قبایل ضمن حفظ دینشان به بخشی از شهروندان حکومت اسلامی در عصر پیامبر تبدیل شده اند. پیامبر به صلح با کفار هم پیمان و آشتی طلب اکتفا نکرده بلکه در زمینه های مختلف سیاسی، امنیتی و تبلیغاتی از آنها کمک می گرفت. افرادی همچون: ابوطالب، مطعم ابن عدی، عبدالله ابن اریقط، صفوان ابن امیه، و معبد خزاعی و دولتهایی همچون حبشه و قبایلی همانند خزاعه. ابن هشام می گوید: “کانت خزاعه عیبه نصح رسول الله مسلمها و مشرکها؛ لایخفون عنه شیئا کان بمکه: قبیله خزاعه اعم از کافر و مسلمانشان هسته ی مشورت پیامبر(ص) بودند و چیزی از رویدادهای مکه را از او (ص) پنهان نمی کردند.” (سیره ابن هشام/ج۲ ص۳۱۲) معتقدان کنونی به تعمیم جنگ، گول بخشهایی از فقه امپراتوری را خورده اند که در سیاق و زمینه تاریخی ویژه ای شکل گرفته است که ویژگی بارز آن جنگ همه با همه بوده است. خطوط فاصل آن امپراتوری ها در زمان خودشان در اساس خطوطی دینی بوده است. اگر این افراد، آن فقه امپراتوری را با ملاک متون وحی و تجربه نبوی می سنجیدند و آن را به دور از وابستگی تقلید به وسیله آن دو (متون وحی و تجربه نبوی) محاکمه می کردند، بی تردید ابعاد ضعف و خلل آن و دوریش از روح اسلام و ارزشهای عام و کلی آن همچون عدالت و آزادی برملا می ساخت. امت ما بردبار و شکرگزار است، اما استبداد و حامیان بین المللی آن با وحشیگری، نیروی خویش را صرف خوار و ذلیل نمودن آن و سوق دادنش به مسیر حمل سلاح کردند. عرب از قدیم الایام گفته است: “بترس از خشم انسان حلیم.” در طول چهار سال گذشته یعنی از زمان آغاز بهار بزرگ عربی به وضوح نشان دادند که انقلابهایی که علیه مستبدان شعله ور شده است می تواند مسالمت آمیز و عاری از خشونت باشد، اما شورش علیه قاتلان خونخوار راهی جز گزینه نظامی پیش رو ندارد. و نیز در ظرف این چهار سال نشان دادند که علی رغم پرداخت هزینه های کلان بر رفع ظلم از خود پا می فشارند. مستبدان و حامیان بین المللی شان از نسیمهای بهاری استقبال نکردند پس لاجرم باید -پس از احیای بی نظیر روح جهاد در میان امت- منتظر رویارویی با تندبادهای پاییزی و طوفانهای سرد زمستانی باشند. اما این نیروی خروشان، گاهی به سبب ضعف دیدگاه شرعی، سوء سامان دهی و فقر حکمت سیاسی به وجه احسن به کار گرفته نمی شود. عزم راسخ و آمادگی و اشتیاق برای شهادت در راه خدا فرد را از عمق دیدگاه شرعی، انضباط اخلاقی، وحسن تدبیر و برنامه ریزی بی نیاز نمی کند. اگر مجاهدان دارای ارزشها و اخلاق برتری در قیاس با اخلاق و ارزشهای ستمگران نباشند، در این صورت جنگ از نبرد میان ستمگر و ستمدیده به جنگ میان دو ستمگر تغییر شکل می یابد. و اگر مجاهدان دارای بینش سیاسی و استراتژی اندیشیده شده ای نباشند جانفشانیهایشان به یک خودکشی در شرف نابودی کامل مبدل خواهد شد. امروز ما به احیای سنتها و قوانین جهاد و بیان رسالت اخلاقی و حکمت سیاسی آن با زبان روز نیاز مبرم داریم. ما در اینجا به اشاراتی به این سنتها و قوانین که در ارتباط با انقلابهای حال حاضر عربی باشد اکتفا می کنیم به این امید که در آینده بتوانیم این مساله را بیشتر باز کنیم: ۱. مناط جهاد در اسلام منحصرا دفع ظلم است. لذا جایز و به مصلحت نیست که مجاهدان، نبرد خود را با زبان قاطع اعتقادی یعنی زبان کفر و ایمان و ولاء و براء سامان دهند. همچنان که پیشتر گفتم اسلام هر جنگی را که به هدف دفع و رفع ظلم باشد جهاد می شمارد، لذا انقلاب برای آزادی وطن، انقلاب برای آزادی سیاسی -مانند بهار عربی- از بزرگترین جهادها به شمار می آیند چرا که جنگ علیه استعمار و استبدادند که این دو هم تعرض ناحق به جان و مال مردم اند. و از بزرگترین جهادها این است که توده های مردم برای دفاع از آزادی و کرامت و حقوق انسانی و ثروت به غارت رفته و وطن مورد تجاوز خود به پا خیزند. ضروری نیست که مردم پرچم دین را بر افرازند تا بتوانند جنگشان را جهاد بنامند، بلکه به همان شکل، جهاد زیر پرچم وطن و کرامت و آزادی و استقلال هم جهاد است. و این نامها هیچ خللی به جهادیت آن جنگها و مقبولیتشان نزد خداوند وارد نمی کند. در هرجایی که برای اعلای حق و عدل تلاش می شود در همان جا برای اعلای نام خداوند تلاش شده است. مصلحت دوری از زبان کفر و ایمان زمانی مضاعف می شود که آزادی خواهان اهل یک وطن -مسلمان و غیر مسلمان- علیه یک تجاوزگر خارجی یا یک مستبد داخلی در یک صف قرار بگیرند چرا که آنچه معتبر است مقاصد و محتواها است نه الفاظ و ظواهر. چه بسا امروزه شریف ترین مجاهدان انقلابهای عربی کسانی باشند که مؤمنانه و صادقانه و تنها برای رضای خداوند برای آزادی مردم و نه برای حکومت بر ایشان و بدون تظاهر دینی و هیاهوی سیاسی جهاد می کنند. ۲. جهاد علیه استبداد یک عمل اجتماعی است که نیازمند همگرایی و وحدت صف است، چرا که شکست استبدادگران و برپایی یک نظام آزاد و عادلانه سخت تر از این است که از عهده یک گروه مجاهد پیشاهنگ برآید.اگر کودتاهایی که به دنبال حکومت بر مردم و دیکته کردن خود بر ایشان اند تنها با تکیه بر مجموعه ای حزبی و یا یک ایدئولوژی سازمان یافته هدف خود را محقق کنند این بدان معنا نیست که انقلابهایی که به دنبال آزادسازی ملتها هستند جز بر شانه های ملتها می توانند سرپا ایستاده و موفق شوند. مبارزه با یک تجاوزگر خارجی یا یک مستبد داخلی جز زیر یک پرچم واحد که همه افراد پراکنده مردم زیر آن گرد آمده باشند و آزادی خواهان را در راه مطالبه آزادی وحدت ببخشد، ممکن نخواهد بود. خیزش جهادی حال حاضر علیه استبداد پیروز نخواهد شد مادامی که همچون حرکات جهادی ضد استعماری به یک جریان جامع اجتماعی تبدیل نشود. همان چیزی که جامعه شناسان به آن “تشکل سخت” می گویند. جهاد، جهاد امت است نه جهد و تلاش یک حزب یا گروه پیشرو یا نخبه. یک جماعت جهادی جدا شده از بدنه امت که در برابرشان گردن فرازی می کند و ایشان را متهم به انحراف و ابتداع می نماید، هیچ آینده امیدوار کننده ای نخواهد داشت. برخی از این جماعتها می توانستند پیشاهنگ بهار عربی پیش رونده باشند اما به خاطر تنگ نظری شرعی و سیاسی به وبالی بر گردن آن تبدیل شدند. ۳. جنگ با حکام ستمگر، به انقلابیهای مجاهد مشروعیت سیاسی و حق خود به خودی و اتوماتیک وار حکومت بر مردم بر خلاف خواست و رضایتشان را اعطا نمی کند. چرا که غایت انقلاب آزادی مردم است نه حکومت بر آنها. مجاهد هرگز این حق را ندارد به حکم سابقه مبارزاتی و جهادی اش خود را به عنوان حاکم بر مردم تحمیل کند، چرا که حکومت در اسلام باید بر اساس شورا باشد و امت این اختیار را دارد که مجاهدان یا اشخاص دیگری غیر از ایشان که نسبت به شؤون حکومت داری آگاه تر اند را به عنوان حاکم خود انتخاب کند. مهارت نظامی لزوما برابر با تدبیر سیاسی نیست چرا که در برخی از تجارب جهادی شجاعترین نظامیان را بدترین سیاستمداران یافته ایم. هر شرایط و ظروفی مردان مناسب خود را دارد و هر انسانی مناسب آن جایگاهی است که برایش خلق شده است. هم گناه شرعی و هم خطای سیاسی است که یک جنبش جهادی خود را به عنوان حاکم مردم تعیین کند؛ در اداره امورشان راه استبداد را اختیار کند؛ به عامه مردم دروغ بگوید؛ اصل قرآنی شورا را زیر پا بگذارد؛ و ظلمی را جایگزین ظلم دیگری کند. مگر ستمی از این بزرگتر هم هست که یک جماعت کوچک به امور یک ملت کامل بدون رضایت ایشان دست درازی و چنگ اندازی کند؟ یا فردی خود را بدون مشورت و رأی مردم خلیفه یک ملیارد و نیم مسلمان معرفی کند؟ واقعا کدام به بازی گرفتن حق بدتر از این است که یک استبداد ستیز به یک استبدادگر تبدیل شود؟ بله یک فرمانده خبره نظامی می تواند فرماندهی یک نیرو را بدون تفویض و در حالت خلأ فرماندهی در میدان جنگ به دست بگیرد همان کاری که خال ابن ولید پس از شهادت سه فرمانده پیش از خود در جنگ مؤته انجام داد. امام بخاری بابی را که به این موضوع اختصاص داده است تحت عنوان “کسی که در جنگ بدون تفویض فرمانده می شود.” نام گذاری کرده است. اما این یک وضعیت استثنایی و اضطراری و خاص میدان جنگ است و احدی حق ندارد که آن را از ساحت نظامی به ساحت سرنوشت یک امت تعمیم داده و آن را از میدان جنگ به ساحت حیات عمومی تسری دهد. هرکس بدون رضایت و تفویض مردم خود را امیر مردم قرار دهد، ارزشهای بنیادین سیاست در اسلام را نادیده گرفته است و تحت نام خدمت به اسلام به مخالفت با آن برخاسته است. ۴. آنچه تا اینجا بیان شد نباید به این معنا تلقی شود که ما از مجاهدان طلب غیر ممکن کرده و با معیارهای ملکی ایشان را محاکمه می کنیم. آنها هم انسان اند و دارای صواب و خطا و همچنانکه خطا در رأی مانع اجتهاد نمی شود خطا در عمل هم مانع جهاد نمی شود. لیکن خطیئه (گناه) با خطا متفاوت است و اصرا بر باطل پس از روشن شدن حق، گمراهی است. مجاهد هم فوق نقد نیست و باید هنگام ارتکاب خطا، کارش تصحیح شده و اگر مرتکب رفتار سوئی شد آن را نپذیرفت. مجاهدان امروز ما نزد خدا و پیامبر از خالد ابن ولید گرامی تر که نیستند و این در حالی است که پیامبر سه بار از کار خالد اعلام برائت کرده و فرمود: “اللهم إنی أبرأ إلیک مما فعل خالد.” (بخاری) و بازگشت به حق از ادامه دادن باطل بهتر است. و سزاوارترین مردم برای رجوع به حق مجاهدان اند چرا که مجاهد روحش را در راه اهدافش گرو گذاشته است پس از اولی ترین مردم برای حرص بر مشروعیت هدف و وسیله است تا خداوند مجاهدتش را از او بپذیرد چرا که پیامبر می فرماید خداوند پاک است و جز اعمال پاک را نمی پذیرد: “إن الله طیب و لایقبل إلا طیبا.”(بخاری) به هر حال مجاهدان مسلمان امروز کمبود جرأت و فداکاری ندارند بلکه دارای نقص بینش شرعی و سیاسی اند. خداوند می فرماید: “یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا: ای کسانی که ایمان آوردهاید! هنگامی که در راه خدا گام میزنید (و به سفری برای جهاد میروید)، تحقیق کنید!”[النساء/۹۴] مجاهدی که در به در به دنبال مرگ می دود غیر ممکن است که در برابر سرسخت ترین ارتشهای دنیا هم شکست بخورد؛ آنچه او را شکست می دهد نه دشمنان بلکه خطاها و گناهان او هستند و آن چیزی هم که او را در برابر شکست مصون می دارد جهد آگاهانه مقرون به بینش شرعی و حکمت سیاسی است.
نظرات