آیا این سخن نویسنده درست است که میگوید عربها اگر بخوانند از خواندن خود چیزی نمیفهمند؟
بدون شک این نادرست است؛ عرب نمیخواند چون از عقبماندگی رنج میبرد اما اگر بخواند گاه میفهمد و گاه نمیفهمد و در این باره مانند همهی خوانندگان امت است. فهم به پشتوانهی معرفتی انسان و سطح علمی او بستگی دارد همچنان که به میزان مطالعه و روش خواندن و نیز انتخاب کتابهای مناسب بستگی دارد.
آیا دلایل تفصیلی که نویسنده دربارهی رویگردانی عربها از خواندن آورده است درست است؟
آیا این تنها دلیل است؟
به طور کلی آنچه نویسنده آورده است درست است؛ به طوری که ٣٠درصد عربها تا امروز بیسواد هستند و اینان طبعا نمیخوانند و بسیاری از آنها ارزش علم و خواندن را نمیدانند و خانوادهی خود را به مطالعه تشویق نمیکنند. برای خرید کتاب از فرزندانشان حمایت نمیکنند یعنی آنان دایرهی رویگردانی از مطالعه را گستردهتر میکنند.
اما فقر در حقیقت علت دوم است به طوری که بسیاری از ثروتمندان را میبینیم که اهل مطالعه نیستند. همچنان که بسیاری از کتابخانههای عمومی مخروبهای بیش نیستند با این که مطالعه در آنها رایگان است. از سوی دیگر بسیاری از فقرایی که کتاب نمیخوانند پول زیادی را برای خوردن و نوشاک و پوشاک و مسائل ظاهری خرج میکنند.
اما ناکامی مدارس در مأنوس کردن دانش آموزان با کتاب یک امر ثابت است و احساس میشود؛ این به عقبماندگی محیط آموزشی باز میگردد. شیوههای آموزشی در این مدارس بر تلقین استوار است و نقش دانش آموز در فرایند آموزش حاشیهای است. همچنین اجرای ناقص و نبود کارگاههای عملی و کارخانجات و آزمایشگاهها و تجهیزات مدرسه از عواملی است که این رنجها را دوچندان و آموزش را برای دانش آموزان سنگین میکند.
به نظر من بیعلاقگی به مطالعه دلایل دیگری هم دارد که به سیاست دولتها در توسعه و فراهم کردن فرصتهای کاری باز میگردد. ما میبینیم که بیشتر شغلها هیچ ربطی به علم و تخصص ندارد و برای مشغول شدن به این شغلها مطالعه و تحقیق نیاز نیست. به همین خاطر یک عرب غالبا در حیطهی شغلی خود در حین انجام کار یا وقتی که به خانه باز میگرد موردی نمیبیند که او را به سوی خواندن سوق دهد. برخی از تحقیقات نشان میدهد که 40درصد از شغلها در اروپا با دانش و تخصص سر و کار دارد و همواره به تقویت بنیهی علمی نیازمند است. شغلی که با علم و دانش سر و کار ندارد – در بسیاری از اوقات – به نیروی بدنی بالایی نیاز دارد و باعث میشود وقتی فرد به خانه باز میگردد با استراحت نیرو و توانش را جبران کند.
پرسش آخر دربارهی مسألهی رویگردانی از مطالعه آن است که اگر این درست باشد که مردم به خاطر عقبماندگی کتاب نمیخوانند و روی آوردن به مطالعه باعث پیشرفت میشود، پس نتیجه این میشود که مردم از مطالعه رویگردانند چون عقبماندهاند و تا کتاب نخوانند پیشرفت نمیکنند. با این حساب ما خود را در یک دایرهی بسته قرار دادهایم.
با نگاه عوامانه این ادعا تا حدی صحیح است اما اگر به جزئیات بپردازیم میبینیم که صحیح نیست. به طوری که افراد تازهکار ممکن است کتاب و مطالعه را دوست داشته باشند اگر در خانوادهی علم دوستی باشند یا در مدرسهای درس بخوانند که علم را جدی میگیرد یا وقتی بزرگ شوند در شرکتهایی کار کنند که با تحقیق و تکنولوژی بالا سر و کار دارند. در این صورت همواره مخرجی وجود دارد و امکان انجام کار خوب فراهم است.
در این زمینه میتوانیم سؤالات زیادی مطرح کنیم و به آنها پاسخ دهیم؛ اما نمیخواهم از بحث اصلی دور شویم. تا اینجا مشخص شد وقتی ما روش درست سؤال کردن را بیاموزیم، سؤالات ذهن را بسیار تقویت میکند تا به برخی از پاسخها دست یابد. مهم این است که بدانیم هر آنچه گفتیم عبارت است از رویکرد و اجتهاد اولیه که احتمال نقد و بازبینی و اصلاح دارد.
٤-تلاش برای روشن شدن موضوع
تلاش برای روشن شدن موضوع و پیمودن تمام راهها در این راستا از صفات اندیشمندان است؛ چون آنان احساس میکنند ابهام در یک چیزی به نقص آگاهی یا فهم یا هر دو باز میگردد. به همین خاطر مبالغه نکردهایم اگر بگوییم: اندیشمند در طول عمرش در راه مبارزه با ناآگاهی است و کاملا میداند که شفافیت کامل ممکن است در همه وقت وجود نداشته نباشد از این رو بالاترین درجهی فهم بینش و احاطه بر موضوع را مد نظر دارد. در ادامه این مطلب را شرح خواهم داد:
الف: وقتی میخواهیم دربارهی یک چیز تفکر انتقادی درست داشته باشیم باید آن چیز را کاملا مشخص و ماهیتش را به دقت تصور کنیم. اگر چنین نکنیم تمام تلاشهای آینده ممکن است بیمعنی باشد به همین خاطر اهل منطق میگویند: حکم بر یک چیز فرع تصور آن است.
مشکل این است که رسیدن به تعریف دقیق و مورد اتفاق دربارهی اشیاء و رویدادهایی که به آن میپردازیم، کار آسانی نیست و چیزی که در صدد تعریف و تشخیص آن هستیم هر چند بزرگتر و پیچیدهتر و دارای جزئیات بیشتر باشد، میبینیم که در قبال آن چند گروه هستیم. برخی از جوانان را میبینیم که غیر مسلمانان ساکن در کشورهای اسلامی میکشند و وقتی به آنان گفته میشود اینان ذمی و ایمنخواه هستند و کشتنشان جایز نیست میگویند: اینان ذمی یا ایمنخواه نیستند بلکه اشغالگر و استعمارگرند یا مزدور و جاسوس هستند و بر ضد مصالح کشور کار میکنند بنابراین سزاوار قتلند. همهی ما از سردرگمی پیش آمده بین پیروان معاویه آگاهیم؛ آنگاه که حدیثی از رسول خدا دربارهی عمار بن یاسر در میان مردم دست به دست میشد با این مضمون: "ویح ابن سمیة تقتله الفئة الباغیة" آه! پسر سمیه را گروهی سرکش میکشند. عمار از لشکریان حضرت علی بود و در جنگ کشته شده بود، بنابراین معاویه به دنبال راهی بود تا خود را تبرئه کند. او گفت: ما عمار را نکشتیم؛ عمار را کسی کشت که او را به میدان جنگ آورده بود. منظورش علی بود. پاسخ این بود: اگر سخن شما درست باشد پس تمام کسانی که با پیامبر اسلام و دیگر فرماندهان مسلمان شهید شدهاند نه به دست کفار که به دست امیرشان کشته شدهاند!
زبان طبیعتاً چند وجهی است و میتواند برای اهداف فریبکارانه مورد استفاده قرار گیرد؛ مهم این است بدانیم که تعاریف همواره میتواند از سوی اشخاص و به قصد تعصب مورد استفاده قرار گیرد. به همین خاطر ما باید در آغاز هر بحث و گفتگو تعاریف را مشخص کنیم و بکوشیم کاملا روشن و شفاف باشد.
ب: وقتی کسی دربارهی یک چیز برای ما میگوید، مهم است ما بدانیم این شخص چقدر میتواند افکار و احساساتش را از هم جدا کند. زیرا ثابت شده است که افکار بر احساسات تأثیر میگذارد. ما وقتی تعریف و تمجید کسی را میشنویم بدون شک موضع احساسی ما در قبال او خوب میشود و هر گاه نسبت به چیزی احساسات نشان دهیم، باعث میشود ذهن ما دربارهی آن چیز افکار مثبت تولید کند – چنان که پیشتر اشاره کردیم- و ملاحظه میشود که غلبهی عاطفه بر زنان بیشتر از مردان است. همچنین هر چند سطح شناخت انسان پایین باشد عاطفه شدیدتر است و عکس این قضیه هم صحیح است. انسان وقتی از خطای آشکار یکی از فرزندانش صحبت میکند، لهجهاش مغایر با لهجهای است که از خطای شخص غریبه با دشمن میگوید و این از جمله ضعفهای بشری است.
ج: همیشه این پرسش در خصوص جوهر کلامی که نویسنده یا سخنگو یا سخنور استفاده میکند وجود دارد... آیا آنچه میگوید همان حقائق ثابت و مورد اتفاق است؟ آیا این حقائق از اشخاص دیگر نقل شده است یا خود دیده و شنیده است؟ یا چیزی که میگوید عبارت است از نظر و تحلیل شخصی او؟
بسیاری از مردم این تفاوتها را درک نمیکنند به همین خاطر غالبا مبهم و پیچیده سخن میگویند؛ وقتی انسان خود از رویدادی سخن میگوید امکان باور کردن آن بیشتر است؛ اما زمانی که میگوید من ندیدهام اما کسی که دیده بود برایم نقل کرد مسأله فرق میکند. چه بسا کسی که دیده است نتواند مشاهدات خود را به طور صحیح بیان کند و گاهی نیز در سخنش صادق نیست. هر چند سلسلهی سندی طولانیتر باشد امکان توهم و اشتباه و خلط مبحث بیشتر است. اینجاست که سندهای دست اول در نزد علمای حدیث بسیار باارزش هستند. اما وقتی سخن یک نویسنده یا سخنگو عین نظر شخصی او باشد، اطمینان از صحت آن ناممکن میشود. چون چیزی که صحتش یقینی است حقائقی است که از سوی یک نفر مشاهده شده یا از اشخاص دیگر نقل شده است. اما تحلیل شخصی به قضاوت عقلی و منطقی نیاز دارد چون گاهی بر پایههای درست استوار است و گاهی نادرست. علمای ما قاعدهی زیبایی وضع کردهاند که به این مسأله اشاره دارد و آن این که: اگر نقل میکنی پس سخنت صحیح است و اگر مدعی هستی باید دلیل بیاوری.
د: ما وقتی از شفافیت میگوییم بسیار مهم است که از ارتباط بین راوی یک سخن یا صاحب نظر و آنچه روایت یا طرح میکند آگاه باشیم؛ من همیشه میگویم: فاصله گرفتن از خواستهها و چشم پوشیدن از منافع آسان نیست. وقتی به صفحات روزنامهها در خصوص رویدادهای گوناگون نگاه میکنیم وحشتزده میشویم؛ زیرا تفسیر روزنامههای حکومتی از رویدادها تا حد زیادی با تفسیر روزنامههای مخالف تفاوت دارد. متأسفانه چیزی که امروزه گفته میشود در آینده به بخشی از تاریخ این امت تبدیل میشود و در آینده کسانی این تفاسیر را به عنوان یک اصل برای فهم اوضاع و احوال ما قرار میدهند. با این که ما میدانیم اکثر روزنامهها به اندازهی کافی واقعگرا نیستند. اینجاست که در نقد هر چیز اعم از شنیدنی یا نوشتاری حتما باید مصلحت صاحب کلام در طرح یک مطلب را بفهمیم در غیر این صورت مسائل را به طور صحیح نخواهیم فهمید.
موانع در برابر انتقاد
حوادث مهم و مطلوب در زندگی مردم به آسانی رخ نمیدهد؛ هوشیاری انتقادی هم چنین است با این که انتقاد احساس جامعه را در برابر مشکلات و کاستیها بیدار میکند اما انتقاد کردن کار آسانی نیست. انتقاد دو نوع است: ذاتی و غیری
انتقاد ذاتی شامل خودانتقادی هم میشود؛ بماند که این یک مسألهی شخصی است و شامل انتقاد از خود به عنوان یک بخش از امت و بخشی از فرهنگ و تاریخ و تمدن هم میشود. انتقاد از غیر متوجه فرد دیگر است که گاهی برادر پسر یا دوست یا یکی از کسانی را شامل می شود که به فرهنگ شخص منتقد گرایش دارد. گاهی نیز شخص دوری است و به تمدن مخالف یا رقیب وابسته است. در این جا نمیخواهم به جزئیات این موضوع بپردازم اما میخواهم از سه مانع در برابر انتقاد بگویم:
١-محیط فرهنگی که عقل و احساس ما را قفل میکند و آن را با افکار و رموز و مفاهیم خاص تقویت میکند. این بزرگترین مانع در برابر هوشیاری و داشتن روحیهی انتقادی است. مردم همیشه تمایل دارند در چارچوب فرهنگی که از کودکی با آن رشد کردهاند بیاندیشند. آنان ناخودآگاه از زیبایی و درستی همان فرهنگ میگویند و از آن دفاع میکنند و آن را یگانه فرهنگ بین فرهنگهای مختلف میدانند. چه کسی این شجاعت را دارد ک فرهنگ قومش را غربال کند و سره و ناسره آن را از هم تشخیص دهد؟ پایهها و ابزارهای مورد نیاز این کار را از کجا میآورد؟ مشکل اینجاست. در برخی از کشورهای اسلامی افکار غلط و کشندهای وجود دارد که عطر و بوی زندگی و شیوهی زیستن را به طور کامل تغییر میدهد. به عنوان مثال بخشی از شهروندان یکی از کشورهای عربی ساحل اقیانوس معتقدند که ماهی خوراک بردگان است و شایستهی انسانهای آزاده نیست و چون خود برده نیستند ماهی نمیخورند و رنج گرسنگی به جان میخرند. در برخی از کشورها از زن میخواهند نه تنها از شوهرش که از پدر و برادران و خواهران شوهر هم چنان فرمان ببرد که کنیز از اربابش میبرد. زن موظف است مزاج آنان را کاملا مراعات کند و مراقبت عقدههای روانی آنان هم باشد. این بخشی از وظایف روزمرهی زن است با این که ما در قرن بیست و یکم زندگی میکنیم.
در برخی از کشورهای اسلامی با خادمان زن و مردی که در خانهها کار میکنند رفتاری دارند که منافی حقوق بشر است حتی پایینتر از رفتاری که در کشورهای دیگر با حیوانات دارند. این خادمان ساعت مشخصی برای کار و استراحت ندارند و هیچ وقت احساسات آنان مراعات نمیشود با این که این خدمه مسلمان موحد هستند. در حالی که جامعه از همهی این مسائل چشم فرو میبندد و آن را خیلی عادی میبیند و مصلحت میپندارد.
نمونههای زیادی وجود دارد که نشان میدهد هوشیاری انتقادی هر چند قوی و آگاهانه باشد، در نهایت به چارچوب محیط و جامعه و فرهنگ محدود است. اینجاست که میگوییم اندیشمند به میزان آزادی خود از قید و بند فرهنگی که در آن رشد کرده است، اندیشمند واقعی محسوب میشود. به اندازهی نگاهی که به خارج از محیط خود دارد اندیشمند است. به میزان استناد به اصول و شرع و ارزشهای اخلاقی و توسل به منطق درست در افکار و شیوههای رایج اندیشمند واقعی است.
٢-ترس مانع اساسی در مقابل انتقاد است؛ بسیاری از مردم – چنان که گفتم – خود را پاسدار و مدافع فرهنگ رایج میدانند و جانانه از آن دفاع میکنند. به همین خاطر نمیتوانند سره را از ناسره تشخیص دهند. بنابراین از منتقدان فرهنگی وحشت دارند. به یاد دارم باری در خصوص یک سری شکستها در تاریخ اسلام با دوستان و همکلاسیهایم صحبت میکردم؛ ناگهان با روشنفکرانی روبرو شدم که حداقل واقعگرایی را نداشتند. هر گاه متنی مییافتند که به یک موضع خوب یا پیروزی یا درخشش یک فرمانده یا یک تجربهی موفق مربوط میشد، بدون تردید و بحث و جدل آن را میپذیرفتند. اما اگر متنی مییافتند که مخالف اینها بود میگفتند از کجا میدانیم متن درست باشد؟ به یاد دارم آن زمان گفتم: اگر تاریخ ما عبارت باشد از پیروزیها و افتخارات، ما باید به این سؤال پاسخ دهیم که چرا امت اسلام از سایر امتها عقب مانده است و در پایان لیست قرار دارد؟ ما شدیدا مدافع فرهنگ و تاریخ خود هستیم اما بدون نقد و بدون بازبینی و با این کار گاهی فرهنگ و صاحبان آن را بیشتر در معرض انحطاط قرار میدهیم.
از سوی اشخاصی که واجد شرایط نقد هستند و باید مورد انتقاد قرار گیرند هم ترس و نگرانی وجود دارد؛ حامیان ادامهی وضعیت موجود چند گروه هستند: برخی از آن افراد پاکطینتی هستند و نیتهای خوبی دارند اما به ناآگاهی و تنگ نظری گرفتارند. به هر کسی که از واقعیت فعلی یا واقعیتی که روزی رایج بود انتقاد کند به شدت حمله میکنند و کمترین برخورد آنان منزوی کردن فرد منتقد و پرهیز از او و متهم کردن وی به انواع اتهامهاست. شبکهی اینترنت نیز امکانات زیادی را در اختیار آنان قرار داده است. در کنار آنان، افرادی هم هستند که از تمام بحرانها و مشکلات موجود استفاده میکنند؛ غالبا افرادی ستمگر و خودکامه هستند که با عقل و خرد و روزی مردم داد و ستد میکنند. برخی از مردم هم هستند از انتقاد آزرده میشوند چنان که بعضی از موجودات از بوی خوش نفرت دارند. به همین خاطر میخواهند مسائل همان طور که هست باقی بماند. هر کسی که عقل و هوش مردم را نسبت به ظلمی که به آنان میشود بیدار کند، به شدت ترس میدهند. متأسفانه این گروهها که گاهی تا درجهی باندهای مافیا تنزل میکنند، در سراسر جهان وجود دارند و امکانات زیادی برای فشار و سرکوب دارند. نادیده گرفتن اینها دشوار و هزینهبردار است. به همین خاطر جامعه باید تلاش کند قضاوت درست و سریعی در حل و فصل مسائل داشته باشد. باید مطبوعات سالم و آزاد و مسؤولیتپذیری داشته باشد تا مردم احساس امنیت و آرامش کنند.
ا-این مانع به کوتاهی ذاتی اندیشمند باز میگردد به طوری که انسان گاهی کاملا میداند چه باید بگوید اما ترس از انزوا و آزار و اذیت و نگرانی از شغلی که به دست آورده است یا دست نیافتن به آرمانهای مادی که در ذهن دارد مانع بیان آن میشود.
یک حقیقت آشکار هم وجود دارد و آن این که وقتی خواستههای ما زیاد میشود و دایرهی مصالح ما گسترش مییابد، صدای عقل فروکش میکند و صدای رسا به نجوا تبدیل میشود که غیر از خود فرد کسی آن را نمیشنود.
هیچ کس از اندیشمند نمیخواهد از دغدغههای شخصی و معیشتی خود به خاطر مسائل و مشکلات امت دست بکشد. اما همه از او میخواهند آرمانهایش را تا آنجا بالا نبرد که تحقق آنها به دست کشیدن از اصول و رسالت و نقش مورد انتظار او ختم شود. ما نمیتوانیم همه چیز را به دست آوریم و ناگزیر باید بعضی از چیزها را برای به دست آوردن برخی دیگر فدا کنیم. در هر حال مهم این است که اندیشمند تلاش کند وضعیتی داشته باشد که مجبور نشود در صورتی که امکان گفتن حق وجود نداشت، سخن ناحق بگوید.
نظرات