در نوشتار پیشین در ستایش ساده‌زیستی و عادی بودن جملاتی گفتم. هدفم از ساده‌زیستی، حالتی است که بیانگر و نشانگر واقعیت فرد باشد و از حالات رسمی و اداری خارج گردد. همه‌ی ما هنگام گفت‌وگو با دیگران یا صحبت در جمع، حالت رسمی به خود می‌گیریم.

گاهی هم به ساده‌زیستی و عادی بودن تظاهر می‌کنیم، ولی دیگران خیلی زود متوجه آن شده و با احساس ساده‌زیستانه‌ی خود درک می‌کنند که حالت ما واقعی نیست یا دچار پریشانی، اضطراب و رسمی بودن را از ظاهرمان درمی‌یابند. در عین حال که می‌فهمند
کوشیده‌ایم ساده‌زیست باشیم، ولی از پس آن برنیامدیم. شاید تنها امتیازمان در آن وقت، کوشش برای ساده بودن باشد.

ساده‌زیستی جز با تمرین و تلاش مستمر انجام نمی‌پذیرد. باید کوشید از عوامل استرس‌زا و ترس‌انگیز و نیز از آداب و عادات رایج در سخن و گفت‌وگو دوری کرد.

من عاشق ساده‌زیستی بودم و دوست داشتم به آن برسم. با خود می‌گفتم چه زیبا و صادقانه است که انسان طبق طبیعت و حالت عادی خودش نمایان گردد و از هر گونه تکلف یا تغییر مزاج به هنگام آغاز سخن یا گفت‌وگو با مردم به دور باشد! با خود عهد کردم که چنین باشم، ولی به محضی که دوربین و نورافکن‌ها روشن می‌شد و مرتب کردن شال، یقه، میکروفون و... آغاز می‌گشت و آمادگی با سکوت اعلام می‌شد و کارگردان ارقام هشداری سه .. دو .. یک را بر زبان می‌آورد، تپش قلبم بالا می‌گرفت، آب دهانم کمی خشک می‌شد و إحساس می‌کردم که اطلاعات و افکاری که مرتب کرده و آماده نموده بودم، دچار پراکندگی شده و برخی را فراموش می‌کردم و دیگر مثل قبل در ذهنم آماده و روشن نبود!

به راستی آیا آماده سازی و مرتب کردن مطلب و گردآوری اندیشه برای یک برنامه بخشی از تکلف است؟! باید چه کند کسی که وقتی به اطلاعات و افکارش نیاز دارد، آن را فراموش می‌کند؟ آیا به شیوه‌ی گفتمان ابتدایی و فی البداهه و متکی به اطلاعات پیشین پناه بیاورد؟ 

چه‌ قدر این سخن به واقعیت نزدیک است که گفته‌اند: هر سخنگویی که جلوی دوربین یا میکروفون برود، از تکلف خالی نیست! 

هنگامی که با جوانانی در سنین پسران خودم آشنا شدم، درسی ابتدایی آموختم؛ زمانی که برای نخستین بار ضبط برنامه برای یوتیوب را تجربه می‌کردم، امکان رهایی از برخی از آداب رسمی را از ایشان یاد گرفتم. آداب و رسومی که می‌پنداشتم برای کسانی مثل من مهم و اساسی هستند. هرچند این تجربه و رهاشدن تدریجی بود، چون جایگاه و موقعیت مقتضی آن بود. این آداب و رسوم معتبر است، ولی با توجه به زمان، مکان و کسانی که میان‌شان هستی، می‌توانند تغییر کنند. بسا عرف یک برنامه‌ی تصویری از عرف رایج در جامعه متفاوت باشد.

من متوجه لحن تند خودم نبودم، چون به آن عادت کرده بودم، ولی وقتی با این جوانان آشنا شدم به آن پی بردم. آنان آن را تصحیح کرده و بارها و بارها به من گوشزد کرده و ضبط برنامه را تکرار می‌کردند. حتی گاهی ناامید می‌شدم و قصد می‌کردم، میکروفون و سیم را بر زمین پرتاب کنم و بگویم: من سی سال یا بیش‌تر عمرم را رویاروی این دوربین‌ها و میکروفون‌ها گذرانده‌ام و هزاران برنامه از من ضبط شده است، اکنون شما مرا به مراحل آغازین و ابتدایی برمی‌گردانید و به من آداب نخستین سخنرانی را یاد می‌دهید و طوری رفتار می‌کنید که گویا من تا حالا یک بار هم اما بعد نگفته‌ام!؟ 

اما به یاد می‌آوردم که یک برنامه از نزدیک در دسترس بیننده قرار می‌گیرد و خوبی یا بدی آن به سود یا زیان من است، نوآوری در جزئیات نهفته است، هر کس می‌تواند مفید باشد و هیچ کس هم از تولیدات دیگران بی‌نیاز نیست. لذا برای ادامه و شکیبایی تصمیم گرفتم و وضعیت جدید را برای خودم یک شیوه‌ی تازه در سخن گفتن و بهره‌گیری از تجربیات نوین قلمداد کردم.   

هنگامی که به یاد می‌آوردم که حتی یک روز هم در دوره‌های آموزش سخنرانی، گفت‌وگو و سخنوری شرکت نکرده‌ام و تکیه‌گاهم فقط تهیه‌ی مطالب فراوان و تمرین زیاد بوده است، بر صبر و بردباری‌ام افزوده می‌شد. همیشه سبک من یکی بوده است که شاید یک اشتباه در آن‌ها  به سبب بی‌توجهی خودم یا عدم تذکر دیگران یا به علت عادت تکرار شده است.

وقتی که از پاره‌ای از عادات و آداب غیرضروری رسمی رهایی یابیم و بر گفت‌وگوی مستقیم و عادی تمرین نماییم، طوری که انگار با یک نفر صحبت می‌کنیم و اندیشه‌ای را برایش تقدیم نموده و منتظر توضیحات و نظراتش هستیم، آن گاه است که توانسته‌ایم برخی از پرده‌هایی را کنار بزنیم که بین ما و نزدیکان‌مان مانع شده است؛ پرده‌هایی که گاه باعث می‌شود اطرافیان گمان کنند که از آن سوی موانع آهنین مشغول صحبت با ایشان هستیم!