بارها برایم پیش آمده که یک سخن را از ته دل حفظ کرده باشم، آن را بارها و بارها تکرار کنم، معنایش را در کتابهای تخصصی بخوانم و شرح آن را از علمای توانا بشنوم.. اما پس از سالها ناگهان همان سخن توجه مرا طوری به خود جلب میکند که گویا برای نخستین بار آن را شنیدهام.. و از آن معنایی دقیق و روشن برداشت میکنم.. شگفتزده میشوم که چگونه این معنای روشن و جالب در طی این سالها از من پنهان مانده است!
علت چیست؟ شاید بدین سبب که من به خودم مراجعه نکردهام و به دیگران بازگشتهام. حق خودم بر خودم است که به آن بازگردم، آن را بیابم، بکاوم، رازها، خوبیها و بدیهایش را بجویم، کارهای درست و اشتباهش را ببینم، تواناییها، امکانات و تجربیاتش را به تکاپو درآورم.
بازگشت به خود به معنای نادیده انگاشتن دیگران یا بیتوجهی به فضایل و پیشینهٔ ایشان نیست.. هر کس اول نداشته باشد، آخر هم ندارد.
بازگشت به خود به معنای رهایی واقعی از چنبرهٔ تقلید اجتماعی است، زیرا مانع بین ما و حقیقت، خیر و فضل است.
یعنی خودم را با حقیقت روبهرو کنم.. به دور از هرگونه هیاهو و داد و فریاد.. به دور از فشارهای پیرامونی.. به دور از افکار عمومی و رفتار گلهای.. که به کوری چشمم مرا با خود میبرند!
دیدهام وقتی مردم انتقاد مرا نسبت به برخی از باورها و خوگرفتههای خود میشنوند، به دفاع برمی-خیزند و هر کس حس میکند که خودش مورد هدف و مدنظر است، لذا از خویش دفاع میکند!
ولی هنگامی که به خودم انتقاد میکنم و آن را مثال میزنم، با اینکه ایشان را روبهروی خودشان قرار دادهام، اما إحساس نمیکنند که هدف قرار گرفتهاند.. لذا باعث میشود به خویشتن بازگردند، با آن صریح باشند و عوامل پنهان و درونی خود را بکاوند!
به همین سبب خداوند به مؤمنان دستور داده تا به تنهایی برخیزند.. یک نفر که پس از خود دیگرانی را به همراه میآورد: «أن تقوموا لله مثنی و فرادی ثم تتفکروا». (سبأ/۴۶). (اینکه برای خدا دوتا دوتا و به تنهایی برخیزید و سپس بیندیشید).
به تنهایی اندیشیدن یعنی رهایی تو از سلطهٔ جمعی که بر تو فشار میآورند و بر تو چیرگی کامل دارند.. باید بدون موانع یا اثرگذارهای بیرونی با خودت روبهرو شوی.
اگر قرار باشد کس دیگری را بر خودت بیفزایی، نزدیکترین فرد به خود را برمیگزینی تا محرم اسرارت باشد، نزدش شکایت ببری، افکار خاص خود را به او به صراحت بگویی و او را امین گرایشها و دیدگاههای قاطع یا مورد تردید خود بدانی؛ افکاری که در درونت جولان میدهد، اما آن را به کسی نمیگویی! او تو را بهتر از دیگران درک میکند.
برخاستن برای خدا به معنای کوشش جهت رهایی از هوس، گرایش، گزش و تمایلات فاسد، و در مقابل خالص شدن تنها و تنها برای حق و حقیقت است.
به خدا سوگند که این مقامی بس بزرگ و ارجمند است.. هر کس به این درجه برسد، به یقین از نجات یافتگان و سالکان است. البته این به معنای خلسهٔ روحانی صرف یا تنها به انتظار الهام نشستن نیست، گرچه چیزی از این و آن در آن وجود دارد، اما محل به کارگیری کامل عقل است: «ثم تتفکروا» (سپس بیندیشید). اگر آنان خردمندانی مکلف نبودند، نه مخاطب قرار میگرفتند و نه نکوهش میشدند.
عبارت «به خودت بازگرد» بسا ـ والله اعلم ـ مقصود آیه در ماجرای ابراهیم خلیل ـ علیه السلام ـ هنگام بحث با مردمش باشد.. از او پرسیدند: «أَأَنتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا یَا إِبْرَاهِیم»؟ او پاسخ داد: «بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِن کَانُوا یَنطِقُونَ». به خود بازگشتند و خود را نکوهش کردند: «فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ. ثُمَّ نُکِسُوا عَلَى رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلَاء یَنطِقون». (انبیاء/۶۲ تا ۶۵). (آیا تو با خدایان ما چنین کردیای ابراهیم. بلکه بزرگشان این کار را کرده است، از آنان بپرسید اگر سخن میگویند. به خویشتن بازگشتند و گفتند به یقین خودتان ستمگر هستید. سپس سرافکنده شدند. تو خود میدانی که اینان حرف نمیزنند).
ظاهرا این معنا نزدیکتر است که مشرکان از پاسخ ابراهیم ـ علیه السلام ـ شگفتزده شدند و هنگامی که به خویشتن بازگشتند، به هدایت نزدیک گردیدند، زیرا مدتها بود که نفس خود را رها کرده و به آن بیتوجه شده بودند، به جنجال و هیاهو، داد و فریاد، گفتوگو و بحث، تمایل به پیروزی، همراهی با جمع و علاقه به صدرنشینی پرداختند، به وجدان گوش ندادند و در برابر سخنان صادقانه و مستقیم فطرت خود سکوت نکردند. اما به سرعت تمایل به اصرار بر عادات فاسد و میراث به جامانده از پدران و نیاکان و پایبندی به رسمهای عادی رایج و حاکم در جامعه برخاست و آنان را باز داشت.
چه زیباست هرگاه إحساس کردم که دیگران فضاهای خالی نفسم را پر کردهاند و جاهای خصوصی و أمور درونی مرا اشغال نمودهاند، به خود بازگردم، زیرا «وَکُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَرْدًا». (مریم/۹۵). (روز رستاخیز هر کدام به تنهایی نزدش میآیند).
چه زیباست به خودم برگردم هنگامی که إحساس کردم راهی را پیمودهام، ولی وقتی به دنبال خودم گشتم، آن را نیافتم و پی بردم که خودم را ضایع کرده و آن را در هیاهوی اشتغال به اطرافیان، پرداختن به توجیهات، فلسفهبافیهای غیر جدی و یافتن مجوز و راه برون رفت، به پشت سرم انداختهام!
چه خوب است به خودم بازگردم هرگاه خواستم عیب کسی را بگویم.. تا عیب را در فهم و رفتار خودم بیابم.. بسا عیب در هر دوی ما باشد.. چرا از او عیب بگیرم در حالی که در خودم هست و در آن گرفتارم؟!
چه نیکوست به خودم بازگردم.. هرگاه انتقادی نسبت به رفتار خودم یا مجموعه یا محیط یا جامعه یا ملتم شنیدم!
هیچ کس معصوم نیست و به کمال نرسیده است..
چه آسان عیب طرف مقابلم را مییابم و سخنگوی اطرافیانم میشوم که به چشم طرف مقابل ممکن است محترم و بزرگوار باشند!
چه دشوار است نزد دیگران از خودم یا مجموعهای که به ایشان منتسب هستم، انتقاد کنم!
در هر صورت..
چه سخت است که صادق، منصف، واقعگرا و کوشا باشم تا از خشم، واکنش، علاقهمندی و تمایلات رهایی یابم!
چه سخت است رهایی از تعصب نسبت به کسی یا بر ضد کسی!
هنگامی که بر نقد خویشتن تمرین میکنم، در واقع برای توسعه و تزکیهٔ خودم کوشیدهام.. در عین حال که دیگران را نیز تشویق میکنم تا همین راه را بپیمایند و به خودشان بازگردند.. تا همگان با خود روبهرو شوند و به گردآوری دلیل برای دفاع و اثبات برائت نیازی نباشد و کاستی و لغزش را در درون خود بیابند.
دیروز نزد این آیهٔ شریفه درنگ کردم.. گویا برای نخستین بار آن را میخواندم.. این آیه ما را به سوی اهمیت بازگشت به خویش راهنمایی میکند تا به میزان ستمگری خود پی ببریم: «إنکم أنتم الظالمون». (انبیاء/۶۴). (به یقین خودتان ستمگر هستید).
باید بدانیم که حکمت گمشدهٔ مؤمن است.. هر جا آن را بیابد برای فراگیریاش شایستهتر از دیگران است.. باید بدانیم که سرافکندگی با تقلید از نادانان، غافلان و رویگردانان پیوند دارد.
خوشا آنان که عیبشان ایشان را از عیبجویی دیگران بازداشته است!
نظرات