دیرزمانی بود که ذهنم به آیات قتال مشغول بود بهویژه آن بخش که به آیات شمشیر معروف است؛ ازجملهی این آیات:
«فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِكينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُواْ لَهُمْ كلَّ مَرْصَدٍ فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّكاةَ فَخَلُّواْ سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» [توبه:٥]
پس چون ماههاى حرام سپرى شد، مشركان را هرکجا يافتيد بكُشيد و آنان را دستگير كنيد و به محاصره درآوريد و در هر كمينگاهى به كمين آنان بنشينيد؛ پس اگر توبه كردند و نماز برپا داشتند و زكات دادند، راه برايشان گشاده گردانيد، زيرا خدا آمرزنده مهربان است.
«وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكونَ فِتْنَةٌ وَيَكونَ الدِّينُ لِلّهِ فَإِنِ انتَهَواْ فَلاَ عُدْوَانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمِينَ» [بقره:١٩٣]
با آنان بجنگيد تا ديگر فتنهاى نباشد، و دين، مخصوص خدا شود. پس اگر دست برداشتند، تجاوز جز بر ستمكاران روا نيست.
«وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكونَ فِتْنَةٌ وَيَكونَ الدِّينُ كلُّهُ لِلّه فَإِنِ انتَهَوْاْ فَإِنَّ اللّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ» [انفال:39]
و با آنان بجنگيد تا فتنهاى بر جاى نماند و دين يكسره از آنِ خدا گردد. پس اگر [از كفر] بازايستند قطعاً خدا به آنچه انجام مىدهند بيناست.
البته فعل کان در اینجا از ناقصه نیست بلکه تامه است و تقدیر چنین است: "وقاتلوهم حتى لا تُوجَدَ فِتنَةٌ" و با آنان بجنگید تا فتنهای نماند.
چرا که دیدم برخی از علما از این آیات استدلال کردهاند که هدف جهاد قتالی از بین بردن کفر و شرک است و مسلمانان باید مردم را در برابر دو گزینهی اسلام یا شمشیر قرار دهند. اما اهل کتاب یا باید اسلام بیاورند یا جزیه بدهند و دراینباره به آیهی زیر استدلال کردهاند:
«قَاتِلُواْ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَلاَ يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكتَابَ حَتَّى يُعْطُواْ الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ» [توبه:29]
باکسانی از اهل كتاب كه به خدا و روز بازپسين ايمان نمىآورند، و آنچه را خدا و فرستادهاش حرام گردانيدهاند حرام نمىدارند و متدين به دين حق نمىگردند، كارزار كنيد، تا با [كمال] خوارى به دست خود جزيه دهند.
علت دلمشغولی من این بود که اگر هدف از قتال از بین بردن کفر و شرک با کشتن کفار یا اسلام آوردن آنان باشد، پس باید مردم را به پذیرش دین وادار کنیم و این با بسیاری از آیات قرآنکه از آزادی دینی و عدم اجبار در پذیرش دین سخن میگوید در تضاد است. ازجمله:
• «لاَ إِكرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَك بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» [بقره:256].
در دين هيچ اجبارى نيست. و راه از بيراهه بهخوبی آشکارشده است. پس هر كس به طاغوت كفر ورزد، و به خدا ايمان آورد، بهیقین، به دستاويزى استوار، كه آن را گسستن نيست، چنگ زده است. و خداوند شنواى داناست.
• «وَلَوْ شَاء اللّهُ مَا أَشْرَكواْ وَمَا جَعَلْنَاك عَلَيْهِمْ حَفِيظاً وَمَا أَنتَ عَلَيْهِم بِوَكيلٍ» [انعام:107].
و اگر خدا مىخواست آنان شرك نمىآوردند، و ما تو را بر ايشان نگهبان نكردهايم، و تو وكيل آنان نيستى.
• «وَلَوْ شَاء رَبُّك لآمَنَ مَن فِي الأَرْضِ كلُّهُمْ جَمِيعاً أَفَأَنتَ تُكرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكونُواْ مُؤْمِنِينَ» [يونس:99].
و اگر پروردگار تو مىخواست، قطعاً هر كه در زمين است همه آنها يكسر ايمان مىآوردند. پس آيا تو مردم را ناگزير مىكنى كه بگروند؟
• «قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءكمُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكمْ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَمَا أَنَاْ عَلَيْكم بِوَكيلٍ» [يونس:108].
بگو: اى مردم، حق از جانب پروردگارتان براى شما آمده است. پس هر كه هدايت يابد به سود خويش هدايت مىيابد، و هر كه گمراه گردد به زيان خود گمراه مىشود، و من بر شما نگهبان نيستم.
• «وَلَوْ شَاءَ اللّه لَجَعَلَكمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلكن يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ وَلَتُسْأَلُنَّ عَمَّا كنتُمْ تَعْمَلُونَ» [نحل:93].
و اگر خدا مىخواست قطعاً شما را امتى واحد قرار مىداد، ولى هر كه را بخواهد بيراه و هر كه را بخواهد هدايت مىكند و ازآنچه انجام مىداديد حتماً سؤال خواهيد شد.
• «وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَّبِّكمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيَكفُرْ... » [كهف:29].
و بگو: حق از پروردگارتان [رسيده] است. پس هر كه بخواهد بگرود و هر كه بخواهد انكار كند.
• «إِنَّا أَنزَلْنَا عَلَيْك الْكتَابَ لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدَى فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَمَا أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكيْلٍ» [زمر:41].
ما اين كتاب را براى [رهبرى] مردم بهحق بر تو فرو فرستادیم. پس هر كس هدايت شود، به سود خود اوست، و هر كس بيراهه رود، تنها به زيان خودش گمراه مىشود، و تو بر آنها وكيل نيستى.
• «نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَقُولُونَ وَمَا أَنتَ عَلَيْهِم بِجَبَّارٍ فَذَكرْ بِالْقُرْآنِ مَن يَخَافُ وَعِيدِ» [ق:45].
ما به آنچه مىگويند داناتريم، و تو بهزور وادارنده آنان نيستى؛ پس به [وسيله] قرآن هر كه را از تهديد [من] مىترسد پند ده.
• «إِنَّ هَذِهِ تَذْكرَةٌ فَمَنْ شَاءَ اتَّخَذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلاً» [مزّمِّل:19] [انسان:29].
قطعاً اين [آيات] اندرزى است، تا هر كه بخواهد بهسوی پروردگار خود راهى در پيش گيرد.
من یقین داشتم که ممکن نیست آیات قرآن کریم باهم تعارض داشته باشند چون: «لَوْ كانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلاَفاً كثِيراً» [نساء:82] اگر از جانب غير خدا بود قطعاً در آن اختلاف بسيارى مىيافتند. تعارض و دوگانگی در کلام بشر وارد است نه کلام خدا.
علت قتال
در اینجا یک پرسش مهم مطرح است و آن اینکه اصولاً چرا با کفار میجنگیم؟ آیا به خاطر کفرشان است؟ یا به خاطر تجاوز به مسلمانان؟ بهعبارتدیگر آیا رابطهی بین مسلمانان و غیرمسلمانان مبنی بر صلح و آشتی است یا جنگ و درگیری؟
وقتی به کتابهای فقهی مراجعه کردم تا آرای فقها را بررسی کنم به این نتیجه رسیدم که فقها از قدیم دربارهی علت جهاد قتالی باهم اختلاف داشتهاند؛ گروهی گفتهاند: علت جنگ، مقابلهبهمثل است؛ این قول جمهور علمای حنفی، حنبلی، مالکی و شماری از شافعیان است. یعنی ما با کفار میجنگیم به این دلیل که آنان با ما میجنگند؛ بر این اساس ما با کفار صلحجو نمیجنگیم.
امام ابن قیم میگوید: «وقتی خداوند پیامبرش را برانگیخت پیروان بیشتر ادیان در زمان پیامبر و جانشینان او، از روی اختیار دین اسلام را پذیرفتند و مسلمانان هیچکس را به پذیرش دین وادار نکردند. جنگ و درگیری تنها باکسانی صورت میگرفت که خود آغازگر جنگ بودند اما کسی که اهل صلح و سازش بود با او جنگ نمیشد و هیچ اجباری هم در پذیرش دین وجود نداشت. زیرا خدای متعال میفرماید: «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ» این نفی به معنی نهی است یعنی هیچکس را به پذیرش دین وادار نکنید.» [1]
گروه دیگر میگویند: علت جنگ کفر است و این قول راجح در نزد شافعیها و نیز قول ابن حزم ظاهری است. یعنی ما با کفار به خاطر کفرشان میجنگیم نه به خاطر آنکه بر ضد ما جنگافروزی میکنند. بر این اساس ما با کفار صلحجو نیز میجنگیم تا تسلیم شوند یا جزیه بدهند بهعبارتدیگر: جهاد فرض کفایی ابتدایی است اگرچه کفار آغازگر جنگ هم نباشند. [2]
دلایل جمهور
الف: از قرآن کریم:
• «وَقَاتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ» [بقره:190]
و در راه خدا، باکسانی كه با شما مىجنگند، بجنگيد، ولى از اندازه درنگذريد، زيرا خداوند تجاوزكاران را دوست نمىدارد؛
• «أَلاَ تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَّكَثُواْ أَيْمَانَهُمْ وَهَمُّواْ بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُم بَدَؤُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ ... » [توبه:13]
چرا با گروهى كه سوگندهاى خود را شكستند و بر آن شدند كه فرستاده [خدا] را بيرون كنند، و آنان بودند كه نخستین بار [جنگ را] با شما آغاز كردند، نمىجنگيد؟
• «لَايَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ 8 إِنَّمَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قَاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَأَخْرَجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ وَظَاهَرُوا عَلَى إِخْرَاجِكُمْ أَن تَوَلَّوْهُمْ وَمَن يَتَوَلَّهُمْ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ» [ممتحنه:9-8]
[اما] خدا شما را از كسانى كه در [كار] دين با شما نجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكردهاند، بازنمیدارد كه با آنان نيكى كنيد و با ايشان عدالت ورزيد، زيرا خدا دادگران را دوست مىدارد.
[اما] خدا شمارا از كسانى كه در [كار] دين با شما نجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكردهاند، بازنمیدارد كه با آنان نيكى كنيد و با ايشان عدالت ورزيد، زيرا خدا دادگران را دوست مىدارد.
• «وَقَاتِلُواْ الْمُشْرِكِينَ كَآفَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَآفَّةً وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ» [توبه:36]
و همگى با مشركان بجنگيد، چنانكه آنان همگى با شما مىجنگند، و بدانيد كه خدا با پرهيزگاران است.
• «وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ» [انفال:61]
و اگر به صلح گراييدند، تو [نيز] بدان گراى و بر خدا توكل نما كه او شنواى داناست.
• «فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقَاتِلُوكُمْ وَأَلْقَوْاْ إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلاً» [نساء:90]
پس اگر از شما كنارهگيرى كردند و با شما نجنگيدند و با شما طرح صلح افكندند، [ديگر] خدا براى شما راهى [براى تجاوز] بر آنان قرار نداده است.
ب: از سنت:
• از جابر بن عبدالله نقل کرده است: رسول خدا پس از جنگ با جنگجویان خصفه در نخلستانی فرود آمد؛ وقتی مسلمانان در حال استراحت بودند یکی از کفار به نام غورث بن حارث شمشیرش را برداشت و بالای سر رسول خدا ایستاد و گفت: چه کسی میتواند تو را از دست من نجات دهد؟ فرمود: الله! بیدرنگ شمشیر از دستش افتاد و رسول خدا آن را برداشت و فرمود: چه کسی میتواند تو را از دست من نجات دهد؟ آن مرد گفت: بهترین کسی باش که شمشیر به دست میگیرد. به او فرمود: آیا شهادت میدهی که معبودی بهحق جز الله نیست؟ گفت: خیر، اما با تو عهد میبندم که با تو نجنگم باکسانی که با تو میجنگند هم همراهی نکنم. رسول خدا او را رها کرد. [3]
• از ابن عمر روایت است: در یکی از جنگها با رسول خدا بودم و جنازهی زنی پیدا شد؛ او ما را از کشتن زنان و کودکان بازداشت. [4] در روایت ابن ماجه آمده است: این زن با جنگجویان نبوده است.
• از انس بن مالک روایت است که رسول خدا فرمود:
انطلِقُوا باسم الله، وبالله، وعلى مِلَّةِ رسول الله، ولا تقتُلوا شيخاً فانياً، ولا طفلاً، ولا صغيراً، ولا امرأةً، ولا تَغُلُّوا، وضُمُّوا غنائمَكم، وأصلِحُوا «وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» [بقره:195] [5]
با نام خدا و در ملت رسول خدا حرکت کنید؛ پیرمردان، کودکان، خردسالان و زنان را نکشید. مردم را به زنجیر مبندید و گوسفندانشان را غارت نکنید و اهل اصلاح باشید. [6]
• از ابن عباس روایت است که رسول خدا وقتی لشکری را روانه میکرد به آنان میفرمود:
«اخْرُجُوا بِسْمِ اللَّهِ تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ، لَا تَغْدِرُوا، وَلا تَغُلُّوا، وَلا تُمَثِّلُوا، وَلا تَقْتُلُوا الْوِلْدَانَ، وَلا أَصْحَابَ الصَّوَامِعِ» [6]
با نام خدا حرکت کنید شما در راه خدا باکسانی که کفر ورزیدهاند میجنگید؛ نیرنگ نکنید و کسی را به زنجیر نبندید و کسی را مثله نکنید؛ کودکان را نکشید و باکسانی که در دیرها و صومعهها نشستهاند کاری نداشته باشید. [7]
وجه استناد به این آیات ازاینجهت است که رسول خدا از جنگ باکسانی که با مسلمانان سر جنگ ندارند نهی کرده است اگرچه کافر هم باشند. [8] به همین خاطر آن شخص را که عهد بست با او وارد جنگ با مسلمانان نشود رها کرد. چنانکه از کشتن زنان و کودکان و پیران و دیرنشینان نهی کرد. اگر کودک را به خاطر بالغ نبودن معاف کنیم چرا از کشتن زنان و پیران و دیرنشینان نهی کرده است؟ آیا آنان کافر نیستند؟
اگر ما به خاطر کفر افراد مأمور به کشتن آنها هستیم و اگر دست برداشتن از کفر علت نهی از کشتن آنها باشد، اینها که بر کفر و شرک خود هستند و بهاندازهی سرسوزنی از آن فاصله نگرفتهاند پس چه چیزی تغییر کرده است؟ چیزی که تغییر کرده این است که آنان از جنگ دست برداشتهاند؛ پس دست برداشتن از کفر نمیتواند علت نجنگیدن باشد بلکه علت عدم جنگافروزی است. مگر دربارهی زنی که جنازهاش پیداشده بود نفرمود: این زن با جنگجویان نبوده است؟ همچنین آن شخص که گفت: عهد میبندم که با تو نجنگم و باکسانی که با تو سر جنگ دارم همکاری نکنم بنابراین او را آزاد کرد.
دلایل گروه دوم
الف: از قرآن:
• «وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكونَ فِتْنَةٌ وَيَكونَ الدِّينُ لِلّهِ فَإِنِ انتَهَواْ فَلاَ عُدْوَانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمِينَ» [بقره:193]
با آنان بجنگيد تا ديگر فتنهاى نباشد، و دين، مخصوص خدا شود. پس اگر دست برداشتند، تجاوز جز بر ستمكاران روا نيست.
• «وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكونَ فِتْنَةٌ وَيَكونَ الدِّينُ كلُّهُ لِلّه فَإِنِ انتَهَوْاْ فَإِنَّ اللّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ» [انفال:39] و با آنان بجنگيد تا فتنهاى بر جاى نماند و دين يكسره از آنِ خدا گردد. پس اگر [از كفر] بازايستند قطعاً خدا به آنچه انجام مىدهند بيناست.
• «فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُواْ لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّكَاةَ فَخَلُّواْ سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» [توبه: 5]
پس چون ماههاى حرام سپرى شد، مشركان را هرکجا يافتيد بكُشيد و آنان را دستگير كنيد و به محاصره درآوريد و در هر كمينگاهى به كمين آنان بنشينيد؛ پس اگر توبه كردند و نماز برپا داشتند و زكات دادند، پس راه برايشان گشاده گردانيد، زيرا خدا آمرزنده مهربان است.
• «قَاتِلُواْ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَلاَ يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حَتَّى يُعْطُواْ الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ» [توبه: 29]
باکسانی از اهل كتاب كه به خدا و روز بازپسين ايمان نمىآورند، و آنچه را خدا و فرستادهاش حرام گردانيدهاند حرام نمىدارند و متدين به دين حق نمىگردند، كارزار كنيد، تا با [كمال] خوارى به دست خود جزيه دهند.
ب: از سنت:
- رسول خدا فرموده است: أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَشْهَدُوا أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، وَيُقِيمُوا الصَّلاَةَ، وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ، فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِكَ عَصَمُوا مِنِّي دِمَاءَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ إِلَّا بِحَقِّ الإِسْلاَمِ، وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ.
من امر شدهام با مردم پیکار کنم تا اینکه شهادت بدهند معبودی جز الله نیست و اینکه محمد فرستادهی اوست؛ نماز را برپا دارند و زکات بدهند. هرگاه چنین کردند جان و مال آنان مصون خواهد بود مگر بهحق اسلام و حسابشان با خداوند است.
- از سمره بن جندب روایت است که رسول خدا فرمود: اقْتُلُوا شُيُوخَ الْمُشْرِكِينَ وَاسْتَبْقُوا شَرْخَهُمْ [8] پیران مشرکین را بکشید و خردسالانشان را نگهدارید. [9]
- از انس بن مالک روایت است که در سال فتح مکه رسول خدا کلاهخودی بر سر داشت. وقتی آن را برداشت مردی آمد و گفت: ابن خطل بر پردهی کعبه آویخته است. فرمود او را بکشید. [10]
پیروان این مذهب میگویند: همهی این آیات نشان میدهد که علت وجوب قتل کفار، کفرشان است نه جنگافروزی؛ به دلیل اینکه هدف اصلی این کار از بین بردن فتنه است و مراد از فتنه کفر و شرک است چنانکه آیات اول و دوم دلالت میکند. هدف اصلی حکم ایمان و توبه است چنانکه آیهی سوم نشان میدهد. بر اساس آیهی چهارم هم هدف تسلیم یا پرداخت جزیه است.
دربارهی تعارض موجود بین دلایل این آیات و آیاتی که جمهور به آن استدلال کردهاند گفتهاند که این آیات آخرین آیاتی است که بر پیامبر نازلشده است و تمام آیات پیش از خود را نسخ میکند.
همچنین گفتهاند: رسول خدا دستور داد پیران مشرکان را بکشند و اگر علت کشتن جنگافروزی باشد چنین دستوری نمیداد چون پیر توان جنگافروزی ندارد. کشتن عبدالله بن خطل و امثال او که رسول خدا خونشان را مباح کرده بود از این موارد هستند. [11]
بررسی دلایل:
نخست دلایل گروه اول را با مراجعه به کتاب و سنت موردبررسی قرار میدهیم:
اول: بررسی استدلال به آیهی «وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكونَ فِتْنَةٌ... »
تعریف لغوی فتنه:
با مراجعه به کتابهای لغت مشخص میشود. ریشهی فتن مرکب از فا، تا و نون بر آزمایش و امتحان دلالت میکند و اصل آن ذوب کردن طلا با آتش است تا خالصی آن از ناخالصی آن مشخص شود؛ عرب میگوید: فتنتُ الذهب یعنی آن را در معرض حرارت قرار دادم تا میزان ناخالصی آن مشخص شود. آیهی «يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يَفْتَنُوْنَ» همان روز كه آنان بر آتش، عقوبت [و آزموده] شوند هم بیانگر همین مطلب است.
با نگاه به تعریف فتنه در نزد اهل لغت میتوانیم آن را اینگونه تعریف کنیم: «هر چیزی که انسان با آن در معرض امتحان و آزمایش قرار میگیرد و بر دین و عقیدهاش تأثیر منفی میگذارد.»
مقصود از فتنه از نگاه مفسران:
وقتی به کتابهای تفسیر نگاه میکنیم میبینیم مفسران فتنه را به کفر و شرک، آزمایش مؤمن در دین و نیز به شرک و آزار و اذیتی که به مؤمن میرسد تفسیر کردهاند.[12]
استاد رشيد رضا در تفسير آیهی:«وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكونَ فِتْنَةٌ»[البقرة:193] میگوید:«استاذ امام (محمد عبده) فرمودند: "منظور این است که آنها قدرتی نداشته باشند که شما را از دینتان برگردانند و بخاطر دین شما را مورد آزار و اذیت قرار دهند، و شما را از اظهار دین یا دعوت به سوی آن منع کنند" و منظور از (وَيَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ) و در آيهی سورهی انفال: (وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ) (9: 39) این است که هر شخصی دین را خالصانه برای خدا برگزیند، و اثری از ترس از دیگری در آن نباشد بطوری که بخاطر فشار، دینش را ترک نکند و بخاطر دینش اذیت نشود و برای دینداری نیازی به چاپلوسی، تملق، مدارا، مخفی کاری یا پارتی بازی نداشته باشد.»[13]
با تأمل در هر دو معنی روشن میشود که میان تفسیر مفسران از آیه، تعارضی وجود ندارد؛ برخی از آنان با نگاه به اصل معنا، آن را به آزمایش مؤمن در دین تفسیر کردهاند و برخی با نگاه به سرانجام فتنه، از آن کفر و شرک برداشت کردهاند. برخی نیز با نگاه به هر دو معنا آن را به شرک و آزار و اذیتی که به دنبال آن به مؤمن میرسد تفسیر کردهاند.
پس اشکالی ندارد فتنه را کفر و شرک معنا کنیم اگر منظور از آن آزمایش در دین باشد؛ اما مشکل زمانی پیدا میشود که فتنه را به کفر و شرک معنا کنیم سپس با این قاعدهی روبرو شویم که میگوید: "جهاد فرض کفائی ابتدایی است اگرچه کفار آغازگر جنگ نباشند".
تفسیر فتنه در قرآن کریم
فتنه به اعتبار خاستگاه آن، یعنی از جایی که به انسان میرسد به سه نوع تقسیم میشود: فتنهی خدا، فتنهی مردم و فتنهی شیطان.
فتنهی خدا و فتنهی مردم هرکدام به فتنهی نرم و فتنهی سخت تقسیم میشوند. اما فتنهی شیطان تنها فتنهی نرم است و از راه فریب و نیرنگ و آراستن کارها صورت میگیرد. همانگونه که خدای متعال میفرماید: «قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الأَرْضِ وَلأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ» [حجر:39] گفت: پروردگارا، به سبب آنكه مرا گمراه ساختى، من [هم گناهانشان را] در زمين برايشان مىآرايم و همه را گمراه خواهم ساخت،
بنابراین فتنه به پنج نوع تقسیم میشود:
1- فتنهی نرم مانند فتنهی مال و زن و فرزند و زیور دنیا.
2- فتنهی سخت مانند ترس، گرسنگی، کاهش مال و نقص جان و محصول.
3- فتنهی نرم مردم مانند فتنهی فریب با مال و مقام و زن و امثال آن.
4- فتنهی سخت مردم مانند فشار و شکنجه و گرسنگی و محاصرهی اقتصادی.
5- فتنهی شیطآنکه فتنه نرم است و با تحریک و فریب و آراستن کارها صورت میگیرد.
خدای متعال میفرماید: «يَا بَنِي آدَمَ لاَ يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم مِّنَ الْجَنَّةِ... » [اعراف: 27]
اى فرزندان آدم، زنهار تا شيطان شما را به فتنه نيندازد؛ چنانكه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون راند...
قرآن کریم به فتنهی نرم و سخت اشاره کرده است:
«وَنَبْلُوكم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ» [انبياء:35] و شما را از راه آزمايش به بد و نيك خواهيم آزمود، و بهسوی ما بازگردانيده مىشويد.
قرآن کریم مال و دارایی و زن و فرزند و زیور و زینت دنیای زودگذر را فتنهی نرم مینامد و مؤمنان را از آن بر حذر میدارد: «وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا أَمْوَالُكمْ وَأَوْلاَدُكمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ» [انفال:28]
و بدانيد كه اموال و فرزندان شما [وسيله] آزمايش [شما] هستند، و خداست كه نزد او پاداشى بزرگ است.
«إِنَّمَا أَمْوَالُكمْ وَأَوْلَادُكمْ فِتْنَةٌ وَاللَّهُ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ » [تغابن:15]
اموال شما و فرزندانتان صرفاً [وسيله] آزمايشى [براى شما] يند، و خداست كه نزد او پاداشى بزرگ است.
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكمْ وَأَوْلَادِكمْ عَدُوّاً لَّكمْ فَاحْذَرُوهُمْ ... » [تغابن:14]
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، در حقيقت برخى از همسران شما و فرزندان شما دشمن شمايند، از آنان بر حذر باشيد...
«وَلَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْك إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَرِزْقُ رَبِّك خَيْرٌ وَأَبْقَى» [طه:131]
و زنهار به سوى آنچه اصنافى از ايشان را از آن برخوردار كرديم [و فقط] زيور زندگى دنياست تا ايشان را در آن بيازماييم، ديدگان خود مدوز، و [بدان كه] روزىِ پروردگار تو بهتر و پايدارتر است.
خدای متعال مال و دارایی و زن و فرزند را فتنه نامیده است زیرا میتواند ایمان انسان را هدف قرار دهد و بر دین و عقیدهاش تأثیر منفی بگذارد.
مقصود در فتنه در آیهی «وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكونَ فِتْنَةٌ»
حال این پرسش مطرح است که مقصود از فتنه در آیهی «وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكونَ فِتْنَةٌ» چیست"؟ آیا مقصود آیه جنگ با همهی انواع فتنه اعم از فتنهی خدا و فتنهی مردم با دو نوع نرم و سخت آن است؟ آیا ما مأمور به جنگیدن با تمام فتنهها هستیم؟
بدون شک ما از نظر شرعی در حد توان مکلف به دفع فتنه و مقاومت در برابر آن و کاستن از فشار آن هستیم؛ اما این بدان معنا نیست که این کار با جنگ انجام شود؛ زیرا در آن صورت، جنگ با زن و فرزند و اموال و نعمتهای دنیا چه معنایی دارد؟
اگر این امر منتفی باشد پس مراد آیه پایان دادن به فتنهی نرمی است که خاستگاه بشری دارد آنهم با قرینهی لفظی: "قاتلوهم"، زیرا خطاب جنگ متوجه کفار است و آنان هستند که مؤمنان را در معرض فشار و آزار و اذیت قرار میدهند تا از دین و عقیده برگردند.
فتنه به این معنا در قرآن فراوان بهکاررفته است ازجمله:
«فَمَا آمَنَ لِمُوسَى إِلاَّ ذُرِّيَّةٌ مِّن قَوْمِهِ عَلَى خَوْفٍ مِّن فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِمْ أَن يَفْتِنَهُمْ وَإِنَّ فِرْعَوْنَ لَعَالٍ فِي الأَرْضِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ * وَقَالَ مُوسَى يَا قَوْمِ إِن كُنتُمْ آمَنتُم بِاللّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّسْلِمِينَ* فَقَالُواْ عَلَى اللّهِ تَوَكَّلْنَا رَبَّنَا لاَ تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ» [يونس:83-84-85]
سرانجام، كسى به موسى ايمان نياورد مگر فرزندانى از قوم وى، درحالیکه بيم داشتند از آنكه مبادا فرعون و سران آنها ايشان را آزار رسانند، و در حقيقت، فرعون در آن سرزمين برترىجوى و از اسرافکاران بود. و موسى گفت: اى قوم من، اگر به خدا ايمان آوردهايد، و اگر اهل تسليميد بر او توكّل كنيد. پس گفتند: بر خدا توكّل كرديم. پروردگارا، ما را براى قوم ستمگر [وسيله] آزمايش قرار مده.
«ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هَاجَرُواْ مِن بَعْدِ مَا فُتِنُواْ ثُمَّ جَاهَدُواْ وَصَبَرُواْ إِنَّ رَبَّكَ مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ» [نحل:110]
بااینحال، پروردگار تو نسبت به كسانى كه پس از [آنهمه] زجر كشيدن، هجرت كرده و سپس جهاد نمودند و صبر پيشه ساختند، پروردگارت [نسبت به آنان] بعدازآن [همه مصائب] قطعاً آمرزنده و مهربان است.
«أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ 3 وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ4» [عنكبوت:3-4]
آيا مردم پنداشتند كه تا گفتند ايمان آورديم، رها مىشوند و مورد آزمايش قرار نمىگيرند؟ و بهیقین، كسانى را كه پيش از اينان بودند آزموديم، تا خدا آنان را كه راست گفتهاند معلوم دارد و دروغگویان را [نيز] معلوم دارد.
«وَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذَا أُوذِيَ فِي اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذَابِ اللَّهِ... » [عنكبوت:10]
و از ميان مردم كسانىاند كه مىگويند: به خدا ايمان آوردهايم و چون در [راه] خدا آزار كشند، آزمايش مردم را مانند عذاب خدا قرار مىدهند...
«إِنَّ الَّذِينَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ ثُمَّ لَمْ يَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَلَهُمْ عَذَابُ الْحَرِيق10» [بروج:10]
كسانى كه مردان و زنان مؤمن را آزار كرده و بعد توبه نكردهاند، ايشان راست عذاب جهنم، و ايشان راست عذاب سوزان.
از آنجا که طبق فرمودهی قرآن، هدف مشرکان از جنگ با مسلمانان، بازگرداندن آنان از دین بود:«وَلاَ يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّىَ يَرُدُّوكُمْ عَن دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُواْ... » [بقره:217] و آنان پيوسته با شما مىجنگند تا -اگر بتوانند- شما را از دينتان برگردانند.
پس طبیعی است که هدف جنگ از نگاه مسلمانان رویارویی با این کار و دفع فتنه از باب مقابلهبهمثل باشد بهعبارتدیگر:
مقدمهی اول: وَلاَ يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّىَ يَرُدُّوكُمْ عَن دِينِكُمْ با صیغهی استمرار آمده است.
مقدمهی دوم: وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكونَ فِتْنَةٌ با صیغه امر آمده است.
پس فتنه: يَرُدُّوكُمْ عَن دِينِكُمْ
نتیجه: فَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ يَرُدُّوكُمْ عَن دِينِكُمْ.
پس جنگ برای رویارویی با دشمنانی است که تلاش میکنند مسلمانان را از دین دور کنند و مراد از بین بردن این نوع از فتنه است »که نوعی محاربه است) این کار باهدف آماده کردن محیطی امن برای انجام شعائر دینی بدون ترس واهمه است. چنانکه خدای متعال میفرماید:
«... وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً... » [نور:55]
و آن دينى را كه برايشان پسنديده است به سودشان مستقر كند، و بيمشان را به ايمنى مبدل گرداند، [تا] مرا عبادت كنند و چيزى را با من شريك نگردانند...
بنابراین نباید مراد از فتنه در آیهی وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكونَ فِتْنَةٌ کفر و شرک باشد به دو علت:
1- بدون شک از بین بردن کفر و شرک و مبارزه با آن یک تکلیف شرعی است؛ بهطوریکه برپایی توحید و مبارزه با شرک و کفر جزء رسالت پیامبران بوده است. اما اینکه مبارزه با کفر و شرک با جنگ آغاز شود چیز دیگری است و نمیتوان آن را پذیرفت. زیرا ما وقتی مشرک را در مقابل گزینهی اسلام یا جنگ قرار میدهیم، راهی جز پذیرفتن اجباری اسلام ندارد یا اینکه باید از زندگی خود دست بکشد و مبارزه کند. در این حالت اگر بجنگد و کشته شود خونش به هدررفته است و اگر بجنگد اما کشته نشود و سپس مسلمانان بر او غالب شوند راهی جز پذیرش اسلام یا کشته شدن ندارد. اگر بپذیریم که به خاطر ترس از کشته شدن اسلام آورده است این اسلام اجباری چه ارزشی دارد؟
فقها اتفاقنظر دارند که در شرایط اجبار هیچچیزی اعتبار ندارد. بنابراین اجبار فرد به انجام یک کار با تهدید به کشتن یا قطع عضو یا کتک زدن، از نگاه اهل علم فاقد ارزش است و سخنِ چنین کسی معتبر نیست همچنآنکه بسیاری از اعمال او هم بیاعتبار است.
اما ظاهراً برخی این قاعده را برای کسی که بهاجبار کفر ورزیده است پیاده میکنند برخلاف کسی که از روی اجبار اسلام آورده است و این نوعی دوگانگی است؛ چگونه اسلام اجباری کافر پذیرفته است اما کفر اجباری مسلمان پذیرفته نیست؟
2- گفتیم که از بین بردن کفر و شرک و مبارزه با آن یک تکلیف شرعی است؛ ما میتوانیم از گسترش کفر و شرک جلوگیری کنیم اما نمیتوانیم به وجود آن پایان دهیم زیرا این امر با اراده تکوینی خداوند در جهان هستی و توانایی او در آفرینش کفر و ایمان سازگار نیست؛ چرا که میفرماید:
«هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ فَمِنكُمْ كَافِرٌ وَمِنكُم مُّؤْمِنٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ2 » [تغابن:2]
اوست آنکس كه شما را آفريد؛ برخى از شما كافرند و برخى مؤمن و خدا به آنچه مىكنيد بيناست. همچنانکه هر چیزی با ضد خود شناخته میشود، اگر در برابر اسلام کفر و شرک نباشد اسلام معنایی ندارد.
طبیعتاً سنت و قانون خداوند در جهان هستی با آزادی در تصرف و تأثیر در جهان تضاد ندارد؛ در جهان هستی بیماری و فقر و بلا وجود دارد اما بدان معنا نیست که ما در برابر بیماری و فقر تسلیم شویم بلکه باید با آن مقابله کنیم؛ در برابر بیماری به دارو متوسل شویم و در برابر فقر قوانینی برای توزیع عادلانهی ثروت و کاستن از فاصلهی طبقاتی وضع کنیم.
دوم: بررسی استدلال به آیهی «فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُواْ لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّكَاةَ فَخَلُّواْ سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ5» [توبة:5]
پس چون ماههاى حرام سپرى شد، مشركان را هرکجا يافتيد بكُشيد و آنان را دستگير كنيد و به محاصره درآوريد و در هر كمينگاهى به كمين آنان بنشينيد؛ پس اگر توبه كردند و نماز برپا داشتند و زكات دادند، راه برايشان گشاده گردانيد، زيرا خدا آمرزنده مهربان است.
این آیه بیانگر آن نیست که هدف از جنگ چنانکه در وهلهی اول متوجه میشویم ایمان و توبهی مشرکان است به چند دلیل:
1- این آیه از گروه خاصی از مشرکان میگوید که پیمانشکنی کرده بودند و آغازگر جنگ بودند و حق خویشاوندی و عهد و پیمان را مراعات نکردند؛ بهاتفاق علما مقصود تمام مشرکان بهصورت عموم نیست و این نکته مهم است.
2- اگر هدف از جنگ، ایمان و توبهی مشرکان باشد بایست خطاب آیه اینگونه میبود:
«فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُواْ لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ [حَتَّى يَتُوْبُواْ وَيُقِيْمُواْ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُواْ الزَّكَاةَ]... » یعنی تا اینکه توبه کنند و نماز بگزارند و زکات بدهند... درحالیکه چنین نیست. خدای بزرگ از این طرز تفکر مبراست.
3- آیه، هدف از جنگ با مشرکان را ایمان و توبهی آنان قرار نداده است بلکه ظاهر امر این است که در پاسخ به پرسش فرضی آمده است به این صورت که: پسازاین فرمان الهی، اگر بر مشرکان دستیافتیم و توبه کردند و اسلام آورند؛ نماز را ادا کردند و زکات را نیز پرداختند آنگاه با آنان چه کنیم؟ جواب: «فَخَلُّواْ سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» راه را برايشان گشاده گردانيد، زيرا خدا آمرزنده مهربان است.
4- وقتی کسی این آیه را میخواند ممکن است تصور کند که هدف از جنگ ایمان و توبهی مشرکان است؛ اما وقتی آیات بعدی را میخواند کاملاً میفهمد که این آیات با آنچه شافعیها و ظاهریها از آیهی پیشین برداشت کردهاند تضاد دارد. این معنا سه بار تکرار میشود تا این ادعا را که هدف از جنگ توبه و ایمان است باطل کند:
بار نخست در آیهی «وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا يَعْلَمُونَ6» [توبه:6]
و اگر يكى از مشركان از تو پناه خواست پناهش ده تا كلام خدا را بشنود؛ سپس او را به مكان امنش برسان، چراکه آنان قومى ناداناند.
اگر کفر عامل کشتن آنان باشد آیا پسازآن برای ما جایز است اینگونه از آنان حمایت کنیم درحالیکه بر شرک و کفرشان باقی هستند؟ این کفر بهعنوان مدرک جرم برای توجیه کشتن آنان کافی بود.
اگر توجیهی برای مهلت دادن آنان وجود داشته باشد تا کلام خدا را بشنوند شاید هدایت شوند، یقیناً توجیهی وجود ندارد که از آنان محافظت کنیم تا با شرک خود از همان راهی که آمدهاند بازگردند.
این حمایت و محافظت و دلسوزی برای چیست؟
علت دست کشیدن از جنگ و پناه بردن به صلح و سازش است نه دست برداشتن از شرک.
بار دوم در آیهی «كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ إِلَّا الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ7» [توبه:7]
چگونه مشركان را نزد خدا و نزد فرستاده او عهدى تواند بود؟ مگر باکسانی كه كنار مسجدالحرام پيمان بستهايد. پس تا با شما [بر سر عهد] پايدارند، با آنان پايدار باشيد، زيرا خدا پرهيزگاران را دوست مىدارد.
در اینجا خداوند بهصراحت دستور میدهد تا زمانی که با ما از در نیکی درآمدند ما هم بر نیکی با آنان پایدار باشیم. این دستور مستقیماً پس از آیهی شمشیر آمده است و این یعنی حکم به ادامهی مشروعیت این قرارداد با یک خطاب جدید، نه به مقتضای ادامهی حکم پیشین که میگویند نسخ شده است.
اگر کفر بهخودیخود موجب کشتن باشد پس آیا برای ما جایز است باکسانی که خداوند به کشتن آنان دستور داده است عهد ببندیم؟ اگر فرض کنیم که این عهد پیش از نزول آیهی شمشیر انجامگرفته است آیا آیهی شمشیر اعلامی برای پایان این عهد نیست؟
بار سوم در آیهی «وَإِنْ نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَا أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ 12 أَلَا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ13» [توبه:12-13]
و اگر سوگندهاى خود را پس از پيمان خويش شكستند و شما را در دينتان طعن زدند، پس با پيشوايانِ كفر بجنگيد، چراکه آنان را هيچ پيمانى نيست، باشد كه [از پيمانشكنى] بازایستند.
این دو آیه پیمانشکنی، طعنه زدن در دین، بیرون کردن پیامبر و آغاز جنگ توجیهی برای جنگ با مشرکان قرار داده است؛ پس اگر علت جنگ با مشرکان کفر باشد جای این سخن نبود؛ زیرا پس از کفری که علت جنگ با مشرکان است تفاوتی نمیکند که مشرکان بر عهد خود پایبند باشند یا خیر؛ در دین طعنه بزنند یا نزنند؛ پیامبر را بیرون کنند یا نکنند؛ جنگ را آغاز کنند یا نکنند زیرا کفر بهتنهایی برای جنگ با آنان کافی بود. آنگاه چگونه میتوان تصور کرد که این آیات نسخ شده است درحالیکه به گفتهی گروه دوم پس از آیهی شمشیر نازلشده است؟ این سه شاهد کاملاً روشن میسازد که علت، جنگافروزی و نیرنگ مشرکان است نه کفر و شرک آنان.
سوم: بررسی استدلال آنان به آیهی 29 سورهی توبه: «قَاتِلُواْ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَلاَ يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حَتَّى يُعْطُواْ الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُون29» [توبه: 29] باکسانی از اهل كتاب كه به خدا و روز بازپسين ايمان نمىآورند، و آنچه را خدا و فرستادهاش حرام گردانيدهاند حرام نمىدارند و متدين به دين حق نمىگردند، كارزار كنيد، تا با [كمال] خوارى به دست خود جزيه دهند.
این آیه هم مانند آیات پیشین نشان نمیدهد که هدف از جنگ حصول ایمان و توبهی مشرکان است؛ به چند دلیل:
1- این آیه به جنگ دستور میدهد نه کشتن و بین جنگیدن و کشتن فرق بسیار است. وقتی میگویی: "قتلتُ فلانا" یعنی فلانی را کشتم اما وقتی میگویی: "قاتلتُ فلانا" یعنی در برابر او مقاومت کردم تا مرا نکشد یا اینکه پیشدستی کردم تا از او آسیب نبینم. بیهقی از شافعی حکایت کرده است که گفت: قتال بههیچوجه معنی قتل نیست زیرا گاهی جنگیدن باکسی حلال است درحالیکه کشتنش حرام است. [14]
2- این آیه مؤمنان را خطاب قرار میدهد که با آن دسته از اهل کتاب که این ویژگیها را دارند بجنگند؛ این مسئله باید در موضوع آیات قتال و در چارچوب آن فهم شود نه خارج از آن. زیرا آیات قرآن منسجم هستند و امکان ندارد آیهای خارج از آیات همسان آن در قرآن فهمیده شود. امثال این آیه که میگوید باکسانی بجنگیم که با ما سر جنگ دارند در قرآن فراوان است. بنابراین باید عموم این آیه با خصوص آیهی زیر و آیات مشابه آن تخصیص شود: «وَقَاتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ190» [بقره:190]
و در راه خدا، باکسانی كه با شما مىجنگند، بجنگيد، ولى از اندازه درنگذريد، زيرا خداوند تجاوزكاران را دوست نمىدارد.
3- قتال و مقاتله از باب مفاعله هستند این صیغه بیشتر برای مشارکت دو طرف یا دو گروه در یک کار است. این آیه نشانگر مقاومت اولیهای است که پیش از قصد قتل وجود داشته است. کسی که ابتدا مقاومت میکند مقاتل یا جنگجو نامیده میشود اما کسی که آغازگر جنگ است قاتل نامیده میشود خواه با رویکرد جنگی و هجوم و خواه با عمل و اجرای قصد. میگویید: با آنان بر سر مال و دارایی یا ناموس خود میجنگم؛ از این سخن چنین برداشت میشود که عزم داری که بر مال و ناموس خود به مصاف آنان بروی. [15]
بنابراین قتال نشان میدهد که مسلمانان آغازگر جنگ نیستند بلکه جنگیدن باکسانی است که در جنگ بر ضد ما شرکت کردهاند یا آغازگر جنگ بودهاند.
4- خداوند هدف از جنگ را پذیرش قانون جزیه قرار داده است و اگرچنانکه میگویند بهقصد کفر باشد، پذیرش جزیه جای اسلام را نمیگرفت و اگر هدف از جنگ با اهل کتاب حصول ایمان و توبه باشد خطاب آیه بایست چنین میبود: «قَاتِلُواْ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَلاَ يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حَتَّى يؤمنوا ويقيموا الصلاة ويؤتوا الزكاة»
باکسانی از اهل كتاب كه به خدا و روز بازپسين ايمان نمىآورند، و آنچه را خدا و فرستادهاش حرام گردانيدهاند حرام نمىدارند و متدين به دين حق نمىگردند، كارزار كنيد، تا ایمان بیاورند و نماز بخوانند و زکات بدهند.
بنابراین جزیه چه مشکلی که حل کرده است که به جنگ پایان داده است؟
جزیه تنها یک مشکل را حل کرده است و آن هم جنگافروزی است؛ جنگافروزی اهل کتاب انگیزهی نبرد با آنان بود و پایان یافتن آن با پذیرش قانون جزیه بود که به جنگ پایان بخشید و صلح را گسترش داد.
چهارم: بررسی استدلال به حدیث: "أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَشْهَدُوا أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، وَيُقِيمُوا الصَّلاَةَ، وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ، فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِكَ عَصَمُوا مِنِّي دِمَاءَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ إِلَّا بِحَقِّ الإِسْلاَمِ، وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ"
مأمور شدهام با مردم پیکار کنم تا شهادت بدهند که معبودی جز الله نیست و محمد فرستادهی اوست؛ نماز بخوانند و زکات بدهند. اگر چنین کردند جان و مال آنان نزد من ایمن است مگر به حق اسلام و حسابشان باخداست.
آنچه در آیهی 29 سورهی توبه گفتیم بر این حدیث هم صدق میکند اما افزون بر آن باید بگوییم: ممکن است خواننده ابتدا گمان کند که این حدیث بهصراحت بیانگر آن است که پیامبر مأمور به جنگ با همهی مردم است تا آنان را وادار به پذیرش اسلام کند. چون با صیغهی امر أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى... آمده است.
فقها از این هم فراتر رفته اند؛ و از حدیث کشتن تارک الصلاة را استنباط کردهاند. ابن حجر این نظر را بعید میداند و میگوید: بنابراین در استدلال به این حدیث برای کشتن تارک الصلاة ملاحظهای وجود دارد؛ چون صیغهی أقاتل با أقتل فرق دارد والله اعلم.
ابن دقیق العید در شرح العمده در استدلال به این حدیث برای کشتن تارک الصلاة سخن فراوان گفته است ازجمله میگوید: جواز مقاتله یا جنگ، جواز قتل یا کشتن را نمیرساند؛ زیرا مقاتله نیازمند وقوع جنگ میان دو طرف است درحالیکه قتل اینگونه نیست. [16]
اگر استدلال به این حدیث بر کشتن تارک الصلاة باطل باشد – چنانکه ابن حجر و دیگران میگویند – پس چگونه برای کشتن کسانی که از پذیرش اسلام سر باز میزنند به این حدیث استدلال میشود؟ بااینکه کسی که عمداً تارک الصلاة است به خاطر مسلمان بودن مکلف است و به مجازات و اجرای حدود اقرار دارد؛ اما غیرمسلمان هیچ تکلیفی دراینباره ندارد. [17]
امام ابن تیمیه دربارهی این حدیث نظر جالبی دارد؛ او میگوید: «معنای حدیث آن است که من تنها تا تحقق این هدف به جنگ امر شدهام. لذا مراد آن نیست که من مأمور شدهام با همهکس تا تحقق این هدف جنگ کنم. این برخلاف نص و اجماع است چون آن حضرت هیچوقت چنین نکرده است. بلکه سیرهاش این بود: هر کس با او از در سازش درآمده با او نجنگیده است.»[18]
معنای سخن شیخالاسلام بسیار روشن و متین است: پیامبر مأمور است با کسی که سزاوار جنگ است بجنگد به خاطر آنکه به همین مقصد بر ضد مسلمانان جنگافروزی کرده است؛ یعنی به خاطر جلوگیری از پذیرش اسلام و ادای شهادتین. این حدیث نشان نمیدهد که پیامبر مأمور است با همهی مردم پیکار کند تا اسلام آورند. بلکه مأمور است باکسانی که به این قصد [جلوگیری از پذیرش اسلام و ادای شهادتین] میجنگند پیکار کند. [19]
این حدیث باید اینگونه فهم شود و با قواعد کلی قرآنی در جنگ با کفار تأویل شود؛ یعنی جنگ باکسانی که با ما میجنگند. پس تأویل حدیث اینگونه است: أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَنِي حَتَّى "مأمور شدهام با مردمی که با من میجنگند پیکار کنم تا اینکه ..."
حرابه یا جنگافروزی چگونه ثابت میشود؟
ممکن است کسی همانند برخی از محققان تصور کند که جنگافروزی تنها با تجاوز عملی تحقق مییابد درحالیکه اینگونه نیست؛ زیرا به تجاوز عملی محدود نمیشود بلکه با پیدایش قصد تجاوز هم تحقق مییابد. قصد تجاوز با دلایل گوناگون آن؛ اگر این قصد با دلایل آن آشکار شود معنای جنگافروزی که سبب جهاد قتالی است تحققیافته است.
از این رهیافت جنگافروزی در دو حالت تحقق مییابد:
• تجاوز عملی
• ظهور قصد تجاوز
اگر این مسئله روشن شود چه موقع مسلمانان بر ضد کسانی که قصد تجاوزگری آنان با دلایل محکم به اثبات رسیده حق جهاد قتالی دارند؟ آیا حقدارند بهمحض بروز این قصد و نیت و دلایل آن، هجوم را آغاز کنند؟ یا اینکه باید منتظر بمانند تا قصد و نیت به برنامهریزی سپس حملهی عملی تبدیل شود؟
معلوم است که پیدایش نیت تجاوز کافی است که به مسلمانان حق حمله بدهد تا به کسانی که چنین قصدی دارند حمله کنند به شرطی اینکه دلایل آن به اثبات برسد.
رسول خدا در بسیاری اوقات چنین میکرد و پیشاپیش نیرنگ مشرکان و همدستان آنان را خنثی میکرد تا فرصت را از آنان بگیرد این حالت در عصر حاضر "جنگ پیشگیرانه" نامیده میشود.
انواع جهاد
فقهاء جهاد را به دو بخش تقسیم کردهاند:
بخش اول: جهاد طلب یا جهاد ابتدایی؛ در این نوع جهاد، دشمن در سرزمین خود مستقر است و ما او را دنبال میکنیم.
بخش دوم: جهاد دفاعی: این جهاد برای دفع جنگافروزی و جلوگیری از تجاوز است.
از این رهگذر، باید جهاد طلب و جهاد ابتدایی در این سیاق فهم کنیم؛ معنای جهاد طلب یا ابتدایی آن نیست که آغازگر جنگ با کفار باشیم در صورتی که آنان آغازگر نبودهاند.
غزوات رسول خدا جنگ ابتدایی به معنای رایج نبوده است
اگر جنگهای رسول خدا را موردبررسی قرار دهیم [25 یا 27 مورد) کمتر غزوهای را میبینیم که به معنای رایج ابتدایی باشد یا هدف از آن وادار کردن مردم به پذیرش اسلام بوده است. کسی که سیره را بررسی کند و در جنگها و غزوات رسول خدا دقت کند، میبیند که تمام جنگهای او همین حالت را داشته است. و جمهور فقها بر این مسئله اتّفاق نظر دارند.
به جدول زیر دقت کنید:
ارجاعات و پانوشتها:
[1]- ابن قيم الجوزية؛ محمد بن أبي بكر بن أيوب بن سعد شمس الدين، هداية الحيارى في أجوبة اليهود والنصارى، (ت 751 ﻫ)، تحقيق: محمد أحمد الحاج، جدة، السعودية دار القلم- دار الشامية،، ط/1، 1416 ﻫ - 1996 م، 1/237
[2]- ن.ک تفصيل الخلاف في ذلك في بداية المجتهد لابن رشد، (1/369-372) والمغني لابن قدامة (9/301) وفتح القدير لابن همام (5/452)، والشرح الصغير علی أقرب المسالك (2/275)، ومغني المحتاج للشربينی (4/234)، والتحفة لابن حجر (9/241)
[3]- رواه ابن حبان في صحيحه و احمد في مسنده، حديث رقم:14929 و 15190، مسند جابر بن عبدالله t، ج 23 ص 193، وقال محققه: شعيب الأرنؤوط، وعادل مرشد، وآخرون: «حديث صحيح، رجاله ثقات رجال الشيخين غير سليمان بن قيس اليشكري»
[4]- متفق عليه
[5]- رواه أبوداود
[6]- رواه أحمد في مسنده، وقال محققه شعيب الأرنؤوط: حسن لغيره، وهذا إسناد ضعيف.
[7]- ن.ک: البوطي؛ سعيد رمضان، الجهاد في الإسلام كيف نفهمه وكيف نمارسه؟، بيروت لبنان، دار الفكر المعاصر، ط/1، 1414=1993 م، صص 94-95
[8]- رواه أبوداود في سننه، وقال شعَيب الأرنؤوط: إسناده ضعيف. الحسن -وهو البصري- لم يصرح بسماعه من سمرة. وهو مدلس.
[9]- رواه البخاري،
[10]- ن.ک: البوطي؛ سعيد رمضان، المصدر نفسه، صص 96-97
[11]- ن.ک: البوطي؛ سعيد رمضان، المصدر نفسه، صص 96-97
[12]- ن.ک: معجم مقاييس اللغة4/472، الصحاح تاج اللغة وصحاح العربية6/2175، الفروق اللغوية، ص217
[13] - رشید رضا؛ محمد رشيد بن علي رضا بن محمد شمس الدين بن محمد بهاء الدين بن منلا علي خليفة القلموني الحسيني (ت: 1354هـ)، تفسير القرآن الحكيم (تفسير المنار)، الهيئة المصرية العامة للكتاب، القاهرة،1990م،
[14]- بن حجر؛ أحمد بن علي أبو الفضل العسقلاني الشافعي، فتح الباري شرح صحيح البخاري، دار المعرفة، بيروت، د.ط، 1379 ﻫ، 1/76
[15]- ن.ک: البوطي؛ سعيد رمضان، الجهاد في الإسلام كيف نفهمه وكيف نمارسه؟، ص 59
[16]- بن حجر؛ المصدر نفسه، والصفحة نفسها
[17]- ن.ک: البوطي؛ سعيد رمضان، الجهاد في الإسلام كيف نفهمه وكيف نمارسه؟، ص 61
[18]- ن.ک: ابن تيمية؛ تقي الدين أبوالعَباس أحمد بن عبد الحليم بن عبد السلام بن عبد الله بن أبي القاسم بن محمد الحراني الحنبلي الدمشقي (ت 728 ﻫ) قاعدة مختصرة في قتال الكفار ومهادنتهم وتحريم قتلهم لمجرد كفرهم، تحقیق: عبدالعزيز بن عبدالله بن إبراهیم الزير آل أحمد، الرياض، ط/1، 1425= 2004 م- صص 95-96
[19]- ن.ک: القرضاوي؛ يوسف، فقه الجهاد، القاهرة، مكتبة وهبة، ط/4، 1435 ﻫ-2014 م، 1/356
نظرات