نویسنده: حیدر الماسی
در خلال تأمل در آثار علمای اسلامی که آن بزرگواران در مورد علل ظهور و شیوع بدعت، مطالبی را ذکر کردهاند. از جمله مسایلی که برخی از آنها فرمودهاند این است که: ایجاد بدعت به عنوان یک اختلاف با حق، پیش از هر علت دیگر دلیلی قدری و ازلی دارد. چرا که قرآن کریم میفرماید: « وَلَوْ شَاء رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلاَ یَزَالُونَ مُخْتَلِفِینَ إِلاَّ مَن رَّحِمَ رَبُّکَ وَلِذَلِکَ خَلَقَهُمْ » هود 119- 118
«(ای پیغمبری که آزمند بر ایمان آوردن قوم خود و متأسّف بر روی گردانی ایشان از دعوت آسمانی هستی ! بدان که) اگر پروردگارت میخواست مردمان را (همچون فرشتگان در یک مسیر و بر یک برنامه قرار میداد و) ملّت واحدی میکرد (و پیرو آئین یگانهای مینمود، و آنان در مادیات و در معنویات و در انتخاب راه حق یا راه باطل اختیار و اختلافی نمیداشتند. آن وقت جهان به گونه دیگری در میآمد) ولی (خدا مردمان را مختار و با اراده آفریده و) آنان همیشه (در همه چیز، حتّی در گزینش دین و اصول عقائد آن) متفاوت خواهند ماند. (مردمان بنا به اختلاف استعداد، در همهچیز حتی در دینی که خدا برای آنان فرستاده است متفاوت میمانند) مگر کسانی که خدا بدیشان رحم کرده باشد (و در پرتو لطف او بر احکام قطعی الدلاله کتاب خدا متّفق بوده، هرچند در فهم معنی ظنّی الدلاله آن که منوط به اجتهاد است، اختلاف داشته باشند) و خداوند برای همین (اختلاف و تحقّق اراده و رحمت) ایشان را آفریده است.»
خدای تعالی قادر است که همه مردم را یک ملت واحده کند اما به خاطر حکمتی که که خود میداند انسان را به گونهای خلق کرده که بتواند غیر از آنچه که صواب است بپیماید. و اینجاست که برخی از سر عناد و جهل راهی غیر مرضی را در یپش گرفته اند و خواهند گرفت.
«وَلَوْ شَاء رَبُّکَ لآمَنَ مَن فِی الأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعاً. ..» یونس: 99
«اگر پروردگارت میخواست، تمام مردمان کره زمین جملگی (به صورت اضطرار و اجبار) ایمان میآوردند.»
البته ناگفته نماند که خداوند برای ارشاد مردم، به جز کشش درونی و تمایل فطری انسان به خق، عقل پیامبران را به عنوان دو مأمور برانگیخت که جانب حق را بگیرند و فطرت انسان را در جبهه حق تقویت کنند. « وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَى عَلَى الْهُدَى» (فصلت: 17). .. «و امّا قوم ثمود، ما ایشان را رهنمود کردیم (و راه خیر و راه شر را بدیشان نمودیم) و آنان کوردلی (و گمراهی) را بر هدایت (و رهنمود الهی) ترجیح دادند.»
مفسران قرآن در مورد اختلافی که در آیه 118 سوره هود به آن اشاره شده، میگویند: «منظور از این اختلاف میتواند اختلاف بین مسلمانان با صاحب سایر ادیان و همچنین اختلاف اهل بدعت و اهواء با پیروان شریعت و سالکان راه مستقیم عبادت حق باشد. و منظور از مرحومان کسانی است که راه انبیاء و در رأس آنها محمد (ص) را برگزیدهاند.»
به هر حال ما این علت را فقط به عنوان دقت در ذکر انواع علل ظهور بدعت ذکر کردیم چون آنچه که بیشتر مدنظر ماست، ذکر علل کسبی ظهور و شیوع بدعت است.
عمدهترین علل ظهور بدعت و ریشه ایترین اسباب ابتلای مردم به آن و اساسیترین عوامل شیوع این بیماری مهلک، دوازده علت است که ما آنها را در اینجا ذکر کرده و مختصراً به شرح آنها میپردازیم.
1- عدم علم به کلام و اسلوب آنها در تعبیر از آنچه که در نظر دارند. از آن جهت که زبان قرآن و احادیث نبوی، عربی است، علمای اسلامی بر کسی که خواهان تعمق در قرآن و سنت است، لازم میدانند که زبان عربی را به صورتی دقیق و کلاسیک فرا بگیرد. چون با دقت در اقوال و استدلالات مبتدعه و کسانی که در زمینه عقاید و احکام به خطا افتادهاند، میبینیم که یکی از عمدهترین علل خطایشان عدم فهم دقیق اسلوب عرب در خطاب و تکلم و تعبیر است.
این مورد به قدری شایع است که ذکر مثال برای آن شاید حشو باشد اما چون ما در صدد تبیین بیشتر مطلب هستیم به چند مورد بسنده میکنیم.
الف) در یکی از ترجمه های فارسی قرآن در ترجمه ی آیه 31 سوره یوسف یعنی آیه: «فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ. .. هنگامیکه زنان یوسف را دیدند او را بزرگ دانستند و یافتند و دستشان را بریدند» میخوانیم که مترجم مرقوم فرموده است:
«چون یوسف را زنان مصری دیدند در جمال او زبان به تکبیر گشودند و دست ها را بریدند».
مترجمه محترم در اینجا اکبرن را به معنای کبّرن گرفته در حالی که اکبرن مفعول دارد و قرآن فرموده اکبرنه در ضمن اکبرن فعل ماضی از باب افعال است و اکبار به معنی بزرگ دانستن و تکبیر به معنی الله اکبر است.
ب) در بسیاری ازترجمه های قرآنی و اشعار ادب فارسی میبینیم که آیه (وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِیسَ) بقره :34. .. و هنگامی (را یادآوری کن) که به فرشتگان گفتیم : برای آدم سجده (بزرگداشت و خضوع، نه عبادت و پرستش) ببرید. همگی سجده بردند جز ابلیس که سر باز زد را به گونهای ترجمه و دریافت نمودهاند که گویا خداوند امر فرموده ملائکه به آدم سجده کنند، علت این برداشت وترجمه، عدم توجه به دو امر مهم است. اول اینکه سجده از بالاترین اشکال عبودیت است و تمامی هستی و از جمله ملائکه یک معبود دارد و بس، او ذات بی همتای الله است و دوم اینکه یکی از مفاهیم حرف جر (ل) ظرفیت دارد و (ل) به معنای (عند) است. همچنانکه قرآن میفرماید: (أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ الااسراء: 78) زیرا مسلم است که خداوند امر به عبادت خورشید نخواهد کرد بنابراین اسجدوا لادم، یعنی اسجدوا عند ادم لله تعالی و سرّ این امر این است که خداوند پس از خلقت آدم، میخواست به ملائکه دقائق خلقت وی را نشان دهد، لذا به آنها امر فرمود در کنار موجودی با این همه شگفتی، به من که خالق او هستم سجده کنید.
استدلال ناشی از عدم علم به کلام عرب، گاهی چندان هم سطحی به نظر نمیرسد، بلکه ممکن است علی الظاهر متقن و قوی جلوه کند. همانند استدلال خوارج به آیه (إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلّهِ. .. حکم و قضاوت فقط از آن الله است)، در مورد عدم جواز تحکیم انسان در کتاب الله. در اینجا آنها به اسلوب کلام عربی در اجمال و تفصیل و همچنین اطلاق و تقیید توجه نکردند چون در قرآن میخوانیم که قرآن حکمیت انسان را برای قضیهای مانند صلح زوجین تأیید کرده است آن جا که میفرماید:
(فَابْعَثُواْ حَکَماً مِّنْ أَهْلِهِ وَحَکَماً مِّنْ أَهْلِهَا (النساء: 35). .. پس داوری از خانواده شوهر، و داوری از خانواده همسر (انتخاب کنید و برای رفع و رجوع اختلاف) بفرستید».
2- جهل به مقاصد و اهداف شریعت: چون دین در زمان حیات رسول خدا (ص) (بنا به نص صریح قرآن) کامل شد و اتمام یافت. (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً «المائده: 3». .. امروز (احکام) دین شما را برایتان کامل کردم و (با عزّت بخشیدن به شما و استوار داشتن گامهایتان) نعمت خود را بر شما تکمیل نمودم و اسلام را به عنوان آئین خداپسند برای شما برگزیدم.)
بنابراین آنچه که مربوط به امور اساسی و اصلی دین است در زمان رسول خدا (ص) (در قرآن و سنت) بیان شده است اما با این حال علما و صاحبنظران قواعدی شامل را که ناظر بر مقاصد شریعت است از آن اصول کلی گرفتهاند، تا مسائل مستحدثه و مبتلابه، با آنها رفع و رجوع شود. (لذا هیچ قاعدهای که انسآنها به آن نیاز دارند، نمانده مگر آنکه در شریعت بیان شده، قواعد کلی در زمینه ضروریات، حاجیات، تکمیلیات و سایر مسائل همگی به صورتی کامل در لابلای آیات قرآنی و احادیث نبوی تقریر شدهاند.)
نوازل و مسائل مستحدثه و جدید، مندرج در تحت آن قواعد کلی هستند. لذا از پنجره دین به تمامی آنها نظر میشود تا پس از بررسی و کاوش دقیق حکم رد یا قبول بر آنها داده شود. فرقی ندارد که آن قضیه مستحدثه در زمینه عبادات باشد و یا در گستره معاملات، به هر حال هر چه باشد فرمول کلی برای برخورد با آن، در شریعت غرای محمدی وضع شده است. یکی از آن قواعد کلی حدیث شریف نبوی است که میفرماید: «بر حذر باشید از امور نو درآمد، چون هر امر محدثی بدعت است و تمام بدعت ها گمراهی هستند.»
خود این قاعده شرعی، قواعد دیگری را در تقدییر دارد، قواعدی که مبتدعه از آن غافل شدهاند، در نتیجه هم خود گمراه گشتهاند و هم دیگران را به گمراهی کشاندهاند، از جمله اینکه با نگاه کمال به شرع خداوندی نگریست نه نگاه نقص، به گونهای که از چارچوب آن نباید خارج شد، با این نگرش هیچ کس به خود حق نمیدهد بر خدا و رسولش پیشی بگیرد و چیزی را اختراع کند، که از شاهراه قرآن و سنت نمیتواند عبور کند و مسلم است آنکه از دین خدا میکاهد و یا چیزی به آن میافزاید (مبتدع) گرچه با زبان قال، به عدم تکمیل دین تصریح نمیکند، اما عملش مشعر به این است که دین نقصی دارد و وی با بدعتش آن نقص را کامل میکند.
3- عدم تسلیم به نصوص شرعی: میتوان گفت از بارزترین صفات اهل بدعت، عدم تسلیمشان به نصوص دینی اعم از آیات قرآنی، احادیث نبوی و آثار صحابه است. به همین جهت میبینیم امیر المؤمنین عمر بن خطاب (رض) آنها را (اعداء السنن) مینامد.
همچنین تسمیه آنها به اهل اهواء، اهل قیاس فاسد، اهل ابتداع و اصحاب رأی مذموم، در فرهنگ اسلامی به همین سبب است. از خلال ویژگی ها و خصوصیات اهل بدعت به خوبی در مییابیم که آنها به آسانی نصوص شرعی را اهمال کرده و آن راترک میکنند. از جمله این ویژگی ها میتوان اهم آن به اینترتیب اشاره کرد:
الف) تبعیت از ادله متشابه از طریق حمل ادله محکم بر ادله متشابه و یا متشابه کردن محکم همانند کاری که جهمیه در مورد صفات باری تعالی کردهاند. و یا آنکه عقاید خود را محکم پنداشته و تعالیم انبیاء را متشابه میدانند.
ب) مخالفت با نصوص شرعی با اهواء و مسائل بی اساس از جمله کشف و ذوق، رأی و منطق، بینش و قیاس فاسد. و یا حتی اموری که آن را قواعد قطعی، ذوقی و یا عقلی مینامند.
ج) ردّ احادیثی که با بدعت هایشان مخالف است با ایراد گرفتن در رواة ثقه و عادل حدیث و یا نفی حجیّت حدث آحاد، و یا آوردن تأویلات فاسد و یا اینکه این نصوص مفید ظن است و قواعد آنها مفید یقین.
د) استدلال هادف و زیرکانه به برخی از نصوص برای تقویت آراء و نظراتشان و اهمال و عدم توجه به نصوص دیگری که اگر با مستندات آنها جمع شود، عقیده سالم و صحیح را شفاف و روشن معرفی میکند. مانند استدلال خوارج به نصوص وعید و استدلال مرجئه به نصوص وعد و عدم توجه به نصوص وعید و. ..
ﮪ) اعتماد به حکایت و روایات و احادیث و ضعیف که این اعتماد موجبترک نصوص صحیح شرعی میشود.که البته امثله این مورد بسیار زیاد است.
4- وضع و احداث قواعد و نظریات عقلی، ذوقی و یا سیاسی و پیروی مبتدع از آن:
این بلا در خلال گفته های متکلمان و فلاسفه به روشنی دیده میشود. آنها وضعیات خود را عقلیات، قطعیات و براهین مینامند و خود را اهل تحقیق، نظر استدلال و یقین به حساب میآورند. همچنین گروهی دیگر خود را اهل حقیقت و دیگران را اهل شریعت نامیدهاند و با احداث سخنانی به نام حقیقت و یقین با نصوص شرعی مقابله و مکابره کردهاند، متکلمان هم روش خود را سیاست حسنه و بدیعه نامیده و گاهی نصوص را بر خلاف مدلولش تأویلات فاسدی نمودهاند. این گروه اگر به قرآن و سنت هم استدلال کنند در واقع میخواهند عقیده خویش را با آن تقویت کنند و گرنه اسلوبشان در استدلال به قرآن و احادیث نبوی، اسلوبی نیست که بتوان با مقدمه قرار دادن آن، به تالی صحیح برسند.
گر چه بسیاری از قواعدی که به آن استدلال میکنند، خود دلیلی برای بطلان عقائدشان است و در جاهای دیگر نوعی تعارض آشکار در استدلالات و مقدمات آنها مشاهده میشود.
5- سوء فهم قرآن و سنت و عدم شناخت آراء و اقوال سلف امت اسلامی.
نمونه این بند هم بسیار زیاد است به عنوان مثال عبدالوهاب شعرانی در مورد آیه «وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً (الکهف: 65) میگوید که: «مراد از این آیه علم لدنی است که به ولی داده میشود، علم لدنی به مثابه ی وحی است و بنابراین ولی از افضل از نبی است و یا در مقام و منزلت مساوی با نبی است».
و یا استدلال خوارج به این که اهل کبائر روز قیامت همگی در جهنم معذبند، به این آیه: « فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُ فَأُوْلَئِکَ الَّذِینَ خَسِرُواْ أَنفُسَهُم بِمَا کَانُواْ بِآیَاتِنَا یِظْلِمُونَ (اعراف: 8 – 9). .. پس هر که (کفّه حسنات)ترازوی او سنگین شود (و بر کفّه سیّئات او رجحان پذیرد) این چنین کسانی رستگارند. و کسی که (کفّه حسنات او از کفّه سیّئات)ترازوی او سبک شود، این چنین کسانی به سبب پیوسته انکار کردن آیات ما (سرمایه وجود) خود را از دست دادهاند.»
آنها میگویند: هر کس کهترازویش از عمل صالح سبک شود، کافر است و مشخص است کهترازوی اهل کبائر سبک شده، بنابراین آنها کافرند.
متأسفانه اهل بدعت نسبت به سنت نیز سوء فهم زیادی دارند. گاهی حدیث را که متعلق به ظروف و شرائطی مخصوص است مطلق کرده و یا مطلقی را مقید میکنند در نتیجه مطلبی را میگویند که از دایره شرع الهی خارج است. در مورد فهم و شناخت کلام سلف امت هم وضعشان تعریف چندانی ندارد. آنها قول صحابه و تابعین را در مورد آیات و احادیث نمیدانند و در بسیاری از موارد آن را نشنیدهاند، در جایی هم که اقول سلف امت را شنیدهاند، همراه با تعریف و یا نقص و اضافه محرفان است لذا میبینیم گاهی در مورد مطلبی یک، دو، سه و یا چند قول بیشتر را نقل میکنند اما آنچه که در میان این اقوال وجود ندارد آیه قرآن و حدیث نبوی و آراء مسلمانان صدر اسلام (که خیر امة) بودهاند، است.
6- ادعای اجماع و اصل قرار دادن اجماعات مجعول و عدم قبول حق:
به عنوان نمونه برای این بند میتوان به نقل رازی استناد کرد. وی میگوید: «اهل اعتبار (معتبرین) اجماع کردهاند به امکان وجود موجودی که نه داخل عالم است و نه خارج آن »
با وجود این که منقول از انبیاء، صحابه و تابعین مناقض این ادعا است.
و این که حق را فقط از طائفه و جماعت مورد علاقه خودشان میپذیرند. همانند حالتی که قرآن از یهود نقل میکند: « وَلَمَّا جَاءهُمْ کِتَابٌ مِّنْ عِندِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ وَکَانُواْ مِن قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُواْ فَلَمَّا جَاءهُم مَّا عَرَفُواْ کَفَرُواْ بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّه عَلَى الْکَافِرِینَ (البقرة: 89). .. و هنگامی که از طرف خداوند کتابی (به نام قرآن توسّط پیغمبر اسلام) به آنان رسید که تصدیقکننده چیزهائی (همچون توحید و اصول دین و مقاصد آن) بود که با خود (از تورات) داشتند، و (از روی تورات) آن را شناختند و (به صدق محتوایش) پی بردند، ولی (به سبب حسادت و عناد) بدان کفر ورزیدند (زیرا، پیغمبری آن را آورده بود که از بنیاسرائیل نبود. گرچه) قبلاً (هنگامی که با مشرکان به جنگ و یا نزاع لفظی برمیخاستند، میگفتند که خدا ایشان را با فرستادن آخرین پیامبری که کتابشان بدان نوید داده است، یاری خواهد داد و) امید فتح و پیروزی بر کافران را داشتند. پس لعنت خداوند بر کافران (چون ایشان) باد. »
قرآن در این جا یهود را این گونه معرفی میکند: آنها حق را پیش از ظهور ناطق به حق (رسول خدا) میشناختند اما همین که ناطق حق و داعی آن ظهور کرد (از آن جهت که از طایفه مورد علاقه آنها بود) وی را انکار کردند و تسلیم دعوت حق وی نشدند. این درد، درد بسیاری از متفقهه و مدعیانتربیت است که درد کسانی است که دل به راه مرشد و رهبری غیر از رسول خدا (ص) بستهاند و فقط رأی و روایتی را میپذیرند که طایفه آنها، آن را قبول دارد و به آن دعوت میکند.
7- سؤال در مورد معضلات و کنکاش محظورات.
عادت بشر بر این است که همیشه افرادی که در سطوح پایین هستند، (در مشاکل و مسائل) به سطوح بالاتر از خود مراجعه میکنند. گستره علم نیز خالی از این عادت معهود بشری نیست. و سؤال کردن بار این مسئولیت را به دوش گرفته و حاجت انسان را در این راستا برآورده میکند. انسان برای لبیک گفتن به حس کنجکاوی و اطلاع یابی و مطلع شدن از امور اطرافش به سؤال کردن پناه میبرد. قرآن برای اثبات حقانیت رسالت رسول الله (ص) اهل کتاب را به سؤال کردن از اهل ذکر (علمای اهل کتاب) دعوت میکند: «فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ (النحل: 43). .. پس (برای روشنگری) از آگاهان (از کتابهای آسمانی همچون تورات و انجیل) بپرسید، اگر (این را) نمیدانید (که پیغمبران همه انسان بودهاند نه فرشته) ».
و رسول خدا (ص) میفرماید: «از هیچ چیز (از امور دینی) تا روز قیامت سؤال نمیکنید، مگر اینکه من برایتان از آن سخن میگویم (اگر سؤال کنید، جواب میدهم)».
قرآن نیز سؤالات اصحاب را از پیامبر در چند مورد نقل کرده است. از جمله: «یَسْأَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِیهِ (البقره: 217). .. از تو درباره جنگکردن در ماه حرام میپرسند ».
« یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ (البقره: 219). .. درباره باده و قمار از تو سؤال میکنند».
«یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْیَتَامَى (البقره: 220). .. از تو درباره یتیمان سؤال میکنند».
«یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ (البقره: 222). .. از تو در مورد عادت ماهانه زنان سؤال میکنند».
« یَسْأَلُونَکَ عَنِ الأَنفَالِ (الانفال: 1). .. از تو درباره غنائم میپرسند».
لفظ یسألونک برای موارد دیگر از جمله: ماذا ینفقون، ما ذا احلّ لهم، عن الساعة، عن الروح، عن ذی القرنین، عن الجبال، در قرآن نقل شده است.
گاهی سؤال به قدری مهم است که جبرئیل به شکل انسانی تمثل کرده و به محضر رسول الله(ص) میرسد و برای تعلیم صحابه سؤالاتی از آن حضرت میپرسد. و در مواردی خود رسول خدا (ص) بنا به موقعیت و مخاطب سؤالاتی را مطرح میکند:
ابوموسی (رض) روایت میکند که پیامبر (ص) به وی فرمود:
«آیا تو را به گنجی از گنج های بهشت راهنمایی کنم. ابوموسی عرض کرد: خدا و رسولش عالمترند. حضرت فرمود: آن گنج، لا حول و لا قوة الا بالله است».
و یا آنکه روزی رو به صحابه کرد و فرمود: «آیا میدانید که غیبت کردن چیست؟ صحابه جواب دادند: خدا و رسولش داناترند و حضرت فرمود: غیبت این است که برادر (دینیت) را به گونهای یاد کنی که آن ویژگی در او نیست».
سؤال محمود و پسندیده در دین، سؤالی است که علم انسان مسلمان را افزایش میدهد و موجب رشد و ارتقاء ایمانی و عملی وی میشود. اما اگر سؤال کردن از روی لجاجت و خیره سری باشد و یا در مورد تفاصیل شرعی باشد که مسکوت گذاشته شده، (که گاهی این نوع سؤال حاصل بی مبالاتی و انگیزه خلاص شدن از احکام دینی است)، جایز نیست چون ممکن است که موجب دلزدگی سائل یا فرار وی از احکام شرعی گردد. نمونه مشهوری از این نوع سؤال، پرسش بنی اسرائیل از حضرت موسی در مورد بقرهای بود که قرار شد ذبح گردد. لذا میبینیم در قرآن از این نوع سؤال ها نهی شده است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَسْأَلُواْ عَنْ أَشْیَاء إِن تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ (المائده: 101). .. ای مؤمنان ! از مسائلی سؤال مکنید (که خداوند از راه لطف از آنها سخن نگفته است، و چه بسا به شما مربوط نبوده، و چندان سودی برای زندگی شما نداشته باشند، و) اگر فاش گردند و آشکار شوند شما را ناراحت و بدحال کنند ».
همچنین در تأیید همین معنا رسول خدا میفرماید: خداوند واجباتی را فرض کرده، شما آن را ضایع نکنید و آن را به جا آورید و حدودی را مقرر کرده، از آن حدود خارج نشوید و چیزهایی را حرام کرده به آنها نزدیک نشوید و چیزی را (نه از روی فراموشی) رها کرده و از آن سخنی به میان نیاورده، شما نیز در مورد آنها جستجو نکنید». لذا در تاریخ اسلام میبینیم که رسول خدا (ص) از برخی سؤالات صحابه را نهی کرده، همچنین آنها را از بحث و گفتگو در اموری (که بعدها بدعت هایی را به بار آورد) منع نموده است.
پیامبر (ص) در حالی که ما در موضوع قدر بحث و گفتگو میکردیم بر ما وارد شد، آن حضرت خشمگین شد تا جایی که چهره وی برافروخت چنانکه گویی آب اناری در چهرهاش پاشیده باشند، فرمود: آیا شما به این امر شدید؟ یا من به خاطر این فرستاده شدم؟ بیتردید امت هایی که پیش از شما بودند آنگاه که در این امر نزاع کردند نابود شدند، تأکید میکنم، تأکید میکنم در این موضوع با هم بحث نکنید».
قریب به همین معنا را محمد باقر مجلسی در کتاب بحار الانوار از امیر المؤمنین علی (رض) نقل میکند که آن بزرگوار وارد مجلسی شد که حاضران آن مجلس از مهاجران و انصار بودند و در مورد امر قدر سخن میگفتند، طوری که صداهایشان مرتفع گشت و جدلشان شدت یافت.
علی مرتضی سلام کرد و آنها جواب دادند و جا را برای وی باز کردند و از او خواستند بنشیند اما او به تعارفشان توجه نکرد سپس به آنها فرمود: ای سخنوران و متکلمان! مگر نمیدانید که خداوند بندگانی دارد که خشیت او، آنها را ساکت کرده، بدون آنکه غیر فصیح و لال باشند. بلکه آنان فصیح و بلیغ و با هوشمند، به خدا و ایام خدایی آگاهند، اما آنها زبانشان به هنگام ذکر عظمت خدا، بند میآید و دل-هایشان پاره پاره میگردد و عقلشان متحیر و خبالاتشان پریشان. .. تا آنکه فرمود (شما کجا و آنها کجا ای بدعتیان؟!)». همچنین در کتاب التوحید میخوانیم که: به امیرالمؤمنین علی (رض) عرض شد که مردی در مورد مشیت سخن میگوید: علی (رض) فرمود: او را فرا بخوانید که نزد من بیاید، (او را فرا خواندند) ابوالحسن (رض) خطاب به وی فرمود: ای بنده خدا! خداوند تو را به خاطر آنچه که خواست آفرید، یا به خاطر آنچه که تو خواستی؟! او جواب داد: به خاطر آنچه که او خواست. باز فرمود: تو را آنگاه که میخواهد مریض میکند یا آنگاه که تو میخواهی؟ جواب داد آنگاه که او میخواهد. سؤال فرمود: تو را آنگاه که خود میخواهد شفا میدهد یا آنگاه که تو میخواهی؟ جواب داد: آنگاه که میخواهد. علی فرمود: تو را آنجا که میخواهد وارد میکند یا آن جا که تو میخواهی؟ آن مرد عرض کرد: آنجا که میخواهد، در نهایت فرمود: اگر غیر این را میگفتی آنجا را که چشمانت در آن است میزدم.)
نقش سودمند و آثار مخرب سؤال نابجا به صورت مفصل در کتب و آثار اسلامی مورد بحث قرار گرفته است که جهت اختصار به همین مقدار بسنده میکنیم.
8- پیروی از هوی و هوس
نفس اماره بالسوء انسان، در برخورد با جریآنهای شهوانی و میول متعدد جسمی و روحی، چه بسا تسلیم شده و از جاده حق و صواب خارج شود. در این راستا به عنوان نوعی فرار از سرزنش های نفس لوامه و همچنین برخورد حقیقت خواهان و داعیان آن، به دنبال توجیهات و علل واهی به همه طرف رو میکند. گاهی انانیت و خودخواهی چنان موجب حس مخالفت و مقابله با حق در انسان میشود که به هیچ وجه پذیرای حق نمیگردد.
در این راستا یکی از کارهای بسیار ناپسند که ممکن است از متبع هوی سر زند، تحریف و تبدیل تعالیم آسمانی برای توجیه کار خود است. او با این کار هم عمل خود را توجیه میکند و هم موجب انحراف دیگران میشود. عامل هوی و هوس در تکوین و ایجاد بدعت از زمان ظهور انسان بر کره خاکی وجود داتشه است و تا زمانی که انسان بر زمین بماند، ادامه خواهد داشت، چون یکی از ملزومات انسانی، وجود نفس در اوست. لذا قرآن امر میکند: « وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیُضِلَّکَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ (ص: 26). .. و از هوای نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا منحرف میسازد. بیگمان کسانی که از راه خدا منحرف میگردند عذاب سختی به خاطر فراموش کردن روز حساب و کتاب (قیامت) دارند».
و به راستی چه غمگین است که راهبر انسان هوی باشد.
« وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَیْرِ هُدًى مِّنَ اللَّهِ (قصص: 50). .. آخر چه کسی گمراهتر و سرگشتهتر از آن کسی است که (در دین) از هوی و هوس خود پیروی کند، بدون این که رهنمودی از جانب خدا (بدان شده) باشد ؟! ».
در آثار اسلامی میبینیم که اهل بدعت را، اهل هواء مینامند. چون آنها هوایشان را مساوی با نصوص شرعی دانستهاند و یا حتی آن را بر نصوصترجیح دادهاند و حتی گاهی هوی و ذوق را اساس قرار داده و ادله شرعی را با تحریف، به عنوان نمونه ذکر کردهاند.
صاحب اغاثه اللهفان میگوید:
«سلف امت اسلامی، دارندگان آراء مخالف سنت و روش پیامبر را،در مسائل علمی و اعتقادی، خیریه و در احکام عملی اهل شبهه و هوی مینامیدند. چون رأی مخالف سنت جهل است نه علم، و هوی است نه دین، لذا صاحب چنین نظری از کسانی است که با دوری از هدایت الهی از هوایش پیروی میکند که سرانجام این کار، گمراهی در دنیا و شقاوت و بدبختی در آخرت است.»
همچنین استادش میگوید: «و اصل گمراهی و اساس آن پیروی از ظن و هوی است».
و امیر المؤمنین عمر بن خطاب (رض) مسلمانان را از این خطر هشدار داده و میفرماید: «برحذر باشید از کسانی که با رأی و نظر شخصی در مسائل دینی سخن میگویند، چون این ها دشمن سنت هستند، از حفظ احادیث ناتوان شدهاند، در نتیجه به رأی پناه برده و هم خود گمراه شدند و هم دیگران را گمراه میکنند.»
اساساً عادت اهل بدعت این است که هوایشان را اساس قرار میدهند، سپس برای اثبات ادعاهایشان به دنبال ادله شرعی افتاده و با توجیهات غلط، در پی اثبات رأی باطلشان تلاش میکنند. بر عکس اهل حق، ابتدا به ادله توجه میکنند، سپس تسلیم آنها شده و پس از استدلال حکم میکنند. اما اهل هوی، وقتی که با ادله متقنی که مخالف آرایشان است، برخورد میکنند آنها را به ناحق توجیه کرده و گاهی آنها را تحریف نموده و یا آن نصوص را از مفاهیمی واقعی، به طرفی که میخواهند سوق میدهند.
و از بارزترین چیزهایی که دال بر پیروی اهل بدعت از هوی است، این است که آنها نصوص صریح را با توجیهاتی واهی رد میکنند، که از جمله آنها کار خوارج با نصوص مثبت مقام صحابه است.
(هوی و هوسی که موجب ایجاد بدعت میشود گاهی هوای خود انسان است و گاهی هوای دیگری است، اهل بدعت در این صورت از بانی بدعت پیروی میکند، گاهی هوی، هوای تحسین و تقبیح امور است و گاهی هوای پیروی از آراء و نظرات، ذوق و وجد یا حبّ و بغض است.)
شریف رضی در نهج البلاغه از امیر المؤمنین علی (رض) نقل میکند که فرمود:
«ای مردم! آغاز وقوع فتنه ها، هوس هاییست که دنبال میگردد و احکامی است که ابداع میشود، در آن احکام با کتاب خدا مخالفت میشود، مردانی در آن، به مردانی دیگر اقتداء و رو میکنند اگر باطل خالص باشد،ترسی بر انسان عاقل نیست و اگر حق خالص باشد، اختلافی وجود ندارد، ولی کمی از این و کمی از آن برداشت میشود و با همترکیب میشوند و اینجاست که شیطان بر دوستانش احاطه میکند، اما کسانی که از طرف خدا بر آنها نیکی ثبت شده، نجات مییابند.»
همچنین هنگامیکه بر کشته های خوارج عبور کرد، فرمود:
«بیچارگان! کسی که شما را فریب داد به شما ضرر رساند، گفته شد: چه کسی آنها را فریب داد؟ حضرت در جواب فرمود: شیطان گمراه کننده و نفس اماره بالسوء آنها را با آرزوهای باطل فریب داد و گستره معاصی را در پیش آنها گستراند، و به آنها وعده پیروزی داد، در نتیجه آتش آنها را نابود کرد».
شاطبی در اعتصام نمونهای جالب از پیروی از هوی را، که موجب تأویل باطل کتاب خداست، (بدعت در تفسیر قرآن) نقل میکند:
«گروهی از مردم شام شراب نوشیدند (در آن وقت یزیدبن ابی سفیان امیر آنجا بود). آنها گفتند: که این کار برای ما حلال است و با تأویلات این آیه بر صحت کار خود، استدلال کردند: « لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِیمَا طَعِمُواْ إِذَا مَا اتَّقَواْ وَّآمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَواْ وَّآمَنُواْ ثُمَّ اتَّقَواْ وَّأَحْسَنُواْ وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ (المائده: 93) بر کسانی که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته انجام دادهاند، گناهی به سبب آنچه (از مسکرات پیش از تحریم و آگاهی از آن) نوشیدهاند متوجّه آنان نیست، اگر (از محرّمات) بپرهیزند و (بدانچه درباره تحریم نازل شده است) ایمان بیاورند و کارهای شایسته انجام دهند. بعد از آن (هم از محرّمات) بپرهیزند و (به احکام نازله درباره تحریم) ایمان داشته باشند. سپس (باز هم درجات تقوا را طی کنند و از محرّمات) بپرهیزند و همه کارهای خود را نیکو کنند، و خداوند نیکوکاران را دوست میدارد (و هر گروهی از آنان را به اندازه اخلاصی که دارند پاداش میدهد) ».
ولیّ امر آنها در مورد احوال و تأویلشان نامهای به امیرالمؤمنین، عمربن خطاب (رض) نوشت. عمر در جواب نوشت: آنها را پیش از آنکه اطرافیانت را فاسد کنند نزد من بفرست. و وقتی که آنها نزد عمر رسیدند، عمر در مورد آنها با مردم مشورت کرد. مردم گفتند: ای امیر مؤمنان، نظر ما این است که این ها بر خدا دروغ بستهاند و در دین او چیزی را تشریع و ابداع کردهاند که خدا به آن راضی نیست. لذا گردنشان را بزن. در این اثنا علی (رض) ساکت بود. عمر فاروق (رض) فرمود: ای ابا الحسن! نظر تو چیست؟ وی فرمود: نظر من این است که آنها را به توبه دعوت کن، اگر توبه کردند، آنها را به خاطر شرب خمر 80 ضربه تازیانه بزن و اگر توبه نکردند گردنشان را بزن، چون آنها بر خدا دروغ بستهاند و چیزی را که خدا به آن راضی نیست، تشریع کردهاند.
نظرات