نصر حامد ابو زید
اهمیت اندیشهی ابنعربی از این روست که پختگی و پروردگی اندیشهی اسلامی را در حوزههای گوناگون فقه، الهیات، فلسفه، تصّوف، تفسیر قرآن، علوم حدیث، علوم بلاغت، لغت و ... به نمایش میگذارد. از این دیدگاه، بررسی و پژوهش ]آموزهها و اندیشههای[ او، چشماندازی از اندیشهی اسلامی در سدههای ششم و هفتم هجری را پیش چشم میگذارد؛ و از دیدگاهی دیگر ابن عربی پل پیوند و همزه ی وصلی است میان میراث جهانی و میراث اسلامی. البته اهمیت ابن عربی به عنوان پل و پیوند تنها همین نیست که او میراث انسانی روزگار خویش را به خوبی میشناخته و آنها را در پیریزی و به پاسازی کاخ بر افراشتهی فکری و فلسفی خویش به کار گرفته است، که افزون بر این، به همین اندازه در بازسازی میراث انسانی، از راه اثرگذاری کارا و خلاقش در آن، نقش داشته است. کفر چیست؟
این که ما در بررسی ابن عربی بر تاریخ و فشارهای واقع بر او تکیه و تأکید میکنیم از این روی نیست که بخواهیم او را از آن پایگاه بلند عرفانی – روحانی و آسانگیرانه پایین بیاوریم. میخواهیم بگوییم که میتوان پروازهای روحی او را در همان چارچوب تاریخی باز شناخت و دریافت، آن هم از راه معانی و چارچوب تاریخی ویژهای که او برای کفر و ایمان پیش مینهد. از دیدگاه شیخ کفر به معنی «باور نداشتن خدا برای جهان» اصلاً وجود ندارد؛ چرا که از دید او همهی جهان از سر تا بن، و همهی مراتب و سطوح گوناگونش از ارواح و عقول و اجسام فلکی و عناصر طبیعی، همه و همه چیزی نیستند جز جلوهها و مظاهر حقیقی یگانه که با نسبتهای گوناگون در همه ی پدیدهها ساری و جاری است؛ و این حقیقت یگانه همان حقیقت الهیّه خدا است. کفر به معنی «آفریدگار را باور نداشتن»، صفتی عارضی است که پس از آمدن پیامبران و آوردن آیینهای آسمانی پدید آمده است، بدین گونه که چون پیامبران آمدند و مردم را به آیین خویش فرا خواندند، کسانی سخن آنان را پذیرفتند و به آیین آنان باور آوردند و کسانی دیگر آنان را دروغ گو شمردند و به آیین آنان باور نیاوردند؛ از این پس بود که که دسته ی نخست – باور آورندگان – را «مؤمن» نامیدند و دسته ی دوم – باور نیاوردگان – را «کافر» خواندند. یعنی اگر پیامبران نیامده بودند و مردم را به دین فرا نمی خواندند و مردم در برابر آنان دو گروه نمی شدند، چیزی به نام «کفر» در جهان پدیدار نمیشد.
امّا پدید آمدن کفر در جهان با این حقیقت که جهان در باطن یک پارچه «مؤمن» است ناسازگاری ندارد. زیرا از آن هنگام که خداوند از آدمیان پیمان گرفت – آن هنگام که آدمیان هنوز در حالت «ذر» بودند، یعنی هنوز ]چونان[ «بذرهایی» در پشت آدم نهان بودند- همگی آن ذرّهها و ذرّیهها، چنان که در قرآن آمده، ایمان خویش به خداوند را آشکار کردند:
و اذ اخذ ربّک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم الست بربّکم قالوا بلی شهدنا ان تقولوا یوم القیامة انّا کنّا عن هذا غافلین.
آن گاه که پروردگارت از فرزندان آدم از پشتهاشان، تبار او را بر گرفت و آنان را بر خودشان گواه گرفت ]و گفت:[ آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری گواهی می دهیم. ] مبادا[ در قیامت بگویید ما نمی دانستیم. (اعراف، 172)
و در آن لحظه ی دور دست در ازل، همه ی آدمیان به پروردگاری خداوند گواهی دادند و باور آورده اند و همه از آن روز همچنان بر این پیمان ازلی پایدارند. و ابن عربی در گزارش این آیه بر ساختار و چگونگی پرسشی که در آن آمده درنگی نکته سنجانه دارد. به گفتهی شیخ خداوند در آن زمان آدمیان را بر یگانگی خویش، یعنی این که آدمیان جز او پروردگاری ندارند، گواه نگرفت و نگفت : «الست بواحد»، گفت: «الست بربّکم». و راز آن نیز – به گفته ی شیخ – این بود که خداوند می دانست که چون آدمیان را پدید آوَرَد، پاره ای مشرک خواهند شد و پاره ای یگانه پرست، امّا همگان ربوبیّت و پروردگاری او را باور خواهند داشت (2/ 272). اگر همه ی آدمیان ربوبیّت و پروردگاری را باور دارند، پس تفاوت و دوگانگی موّحد و مشرک در این خواهد بود که مشرک خداوند در ربوبیّت، دارای شریک و انباز خواهد دانست؛ و موحّد به خدای یگانه ی بی انباز باور خواهد داشت. مشرکان در دیدگاه ابن عربی، نخست بت پرستان و ستاره پرستان اند و سپس آنان که مسیح را خدا می دانند و می پرستند. مشرک در یک کلمه یعنی کسی که موحّد نیست و موحّد کسی است که خدای یگانه ی بی انباز بی فرزند را می پرستد و مشرک هرچه یا هر که را بپرستد: سنگ را یا ستاره را یا کسانی را، سرانجام باور دارد «که سنگ یا آن ستاره یا آن هر چیز دیگر، خداست» (پیشین، ص 274).
بنابراین مشرکان نیز در حقیقت خدا را می پرستند، خدایی که در سنگ یا ستاره یا کسی تجلّی کرده است و از این روی خطای آنان در این است که آن پدیدهها را خدا پنداشته اند و الوهیت را به آنان نسبت داده اند. و خطای در نسبت و پنداشت، راه را بر درستی ایمان و عبادت در باطن نمی بندد. مگر خداوند خود نمی فرماید:
و ما خلقت الجنّ و الانس الا لیعبدون.
من جن و انس را نیافریدم جز برای عبادت و پرستش(ذاریات، 56).
پس، چگونه عبادت آنان می تواند برای جز او باشد؟
در حقیقت هیچ آفریده ای – بداند یا نداند – جز خدا را نمی پرستد. این سخن در باره ی تثلیثیان و سه گانه پرستان، دو گانه پرستان، سنگ پرستان، ستاره پرستان، درخت پرستان و دیگر بت پرستان جور می آید، امّا بی خدایانی که خویش را یک سره کافر می دانند و به هیچ دینی باور ندارند، چه ؟ از دیدگاه شیخ انسان – هر که باشد – ناگزیر به چیزی، ارزشی شیوه ای، مکتب فکری ای ایمان دارد، و یکی از شیوهها و مکتبهایی که کسانی بدان باور دارند الحاد و بی دینی است، چرا که بی دینی نیز گونه ای موضع گیری فکری است – و ایمان به هر چیزی یا هر اندیشه ای یا هر آیینی، در ژرفا و باطن چیزی نیست جز ایمان به جلوه ای از جلو ههای حقیقت مطلق الهی. بنابراین از دیدگاه شیخ همه ی هستی مؤمن خواهد بود. خدا، جن و انس را برای عبادت خویش آفریده است؛ از نخست چنین تقدیر شده و اکنون نیز همین گونه است. مگر خدا جایی دیگری نگفته:
و ان من شیء الا یسبّح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم
«هیچ چیز نیست که او را سپاس نکند، امّا شما ستایش آنان را در نمی یابید» (اسراء، 44).
و مگر تسبیح و ستایش، از این روی که بزرگ داشت خداوند است عبادت نیست؟ آیا اینها همه سخن شیخ را بر کرسی نمی نشاند که عبادت خدا در همه ی پدیدهها ساری و جاری است؟ «چرا که هر جزئی از هر پدیده و از هر کس _کافر و مؤمن _ خدا را تسبیح می کند». از این میان، اعضا و اندامهای کافر نیز خدا را سپاس می گویند و از این روست که در قیامت، پوست و گوش و چشم و دست و پای او، گواهی می دهند. (در این جا، ابن عربی پاره ای از آیههای قرآن را یاد می کند. برای نمونه: 24/24، 36/ 65، 41/21). آری همه ی پدیدهها خدا را سپاس می گویند، امّا مردم این سپاس و عبادت فراگیر را نمی فهمند. (پیشین، ص 275).
از آن چه گفته آمد آشکار می شود که کفر و ایمان، اصطلاحات و مفاهیمی عارضی اند و بخش بندی دو گانه ی مردم به کافر و مؤمن پی آمد آمدن پیامبران و آیینهای آسمانی است و موضع گیری دوگانه ی مردم در برابر آنان. امّا حقیقت این است که همه ی هستی در فطرت، فرمان بر خداست و پدیدهها همه در سرشت، بنده و تسبیح گوی اوی اند و آدمیان همه با پیمانی که در ازل و جهان «ذر» بسته اند، پرستندگان اوی اند. ]گرچه، این مردم که همه مؤمن اند[ در یک بخش بندی قراردادی، یا هم در ظاهر و هم در باطن مؤمن اند (و اینان موحّدان اند) و یا تنها در ظاهر و نه در باطن (و اینان منافقان اند)؛ و یا تنها در باطن و نه در ظاهر، (و همینان اند که کافر نام گرفته اند).
پشتیبانی خدا از مؤمنان:
معنی یاد شده از کفر و ایمان، این زمینه را فراهم می سازد تا ابن عربی به آسانی واقع را بپذیرد، واقعی که در آن، مسلمانان شکست می خورند و کافران پیروز می شوند، همان گونه که این زمینه را فراهم می سازد تا دو تفسیری دینی قانع کننده از این واقع که به ظاهر با سنّت خدا ناسازگار است به دست دهد – این سنّت که خداوند وعده داده تا مؤمنان را پیروز کند و کافران را فرو شکند. مگر خداوند خود نفرموده:
و کان حقاً علینا نصر المؤمنین.
بر ماست که مؤمنان را یاری دهیم. (روم، 47)
اگر چنین است، پس چرا مؤمنان از شکستهای پیاپی رنج و خواری می بینند و کافران از پیروزیهای پیاپی شاد و بهره مند می شوند؟ تفاوت نمادین میان «مؤمن» و «موحّد» و فراگیر سازی صفت «ایمان» تا آن جا که همه ی آدمیان را – بخواهند یا نخواهند، بدانند یا ندانند - فراگیرد، این زمینه را برای ابن عربی فراهم می سازد تا گستره ی مفهوم «پشتیبانی و سرپرستی خدا از مؤمنان» را تا آن جا بگسترد که همه ی آدمیان را فراگیرد. چرا که اگر همه ی آدمیان مؤمن اند، پس همه از یک دیدگاه «اولیاء الله» نیز هستند، چنان که همه از دیدگاهی دیگر «یاری شده از سوی خدا» نیز هستند. مگر همان خدا که فرموده: «و کان حقّاً علینا نصر المؤمنین»، نفرموده:
الله ولیّ الذین امنوا.
خدا، ولیّ هر کس است که ایمان آورد. (بقره، 255)
اگر چنین است، ناگزیر معیار پیروزی و شکست، بیش از آن که به موضوع ایمان وابسته باشد، به اندازه ی صدق و راستی ایمان وابسته خواهد بود؛ یعنی پیروزی و به سخن درست تر، یاری خدا به مؤمنان، بهره ی کسانی خواهد بود که ایمان شان از صدق و راستی بیشتری برخوردار باشد و شکست بهره ی کسانی خواهد بود که ایمانشان از صدق و راستی کمتری بهره مند باشد، موضوع ایمان هر چه باشد، باشد. در این بخش بندی، البته منطقی خواهد بود اگر بگوییم دو گروه مؤمنی که با هم پیکار می کنند، اگر در راستی و خلوص ایمان برابر باشند، مؤمنان موحّد بیشتر شایسته ی پیروزی و یاری خدا خواهند بود تا مؤمنان مسیحی یا مؤمنان مشرک؛ امّا توحید به تنهایی و بی صدق و راستی، زمینه ساز پیروزی و یاری نخواهد بود. مگر نه این که مسلمانان نخستین در پاره ای از جنگهاشان با مشرکان مکّه، از این روی که به انبوهی خویش مغرور شده بودند شکست خوردند؟ (قرآن، 9/25).
شیخ می خواهد بگوید صدق ایمان در دل مؤمن و رفتاری که از این صدق بر می خیزد، در پیروزی او سود و سهم بیشتری دارد تا محتوای ایمان، یعنی درست بودن آن از نگاه معرفتی. آدمیان با صدق و راستی شان به پیروزی دست می یابند و سرپرستی و یاری خدا از بندگانش نیز به اندازه ی صدق و راستی آنان بستگی دارد ]نه به اصل ایمان آنان[ زیرا همه ی گونههای «ایمان» ریشه در تجلّیات الهی دارند. شکست مسلمانان در جنگ با رومیان در مشرق و در جنگ با پادشاهان کاتولیک در اسپانیا پی آمد سستی همّت است و سستی همّت نیز پی آمد سستی ایمان، و با همین سستی همّت و ایمان است که این شکستها تفسیرپذیر می شوند. اگر به نامه ی ابن عربی به کی کاووس باز گردیم، در نقدهای او از امیران مسلمان، اشارههایی به نکتههای یاد شده می یابیم: امیرانی که تنها در اندیشه ی گردآوری زر و سیم اند و از کارگزاران تباه کار و ستمگر خود حساب رسی نمی کنند و دست آنان را در ستم گستری و سیاه کاری باز می گذارند.
ابن عربی در تفسیر شکست مسلمانان – چه در گذشته و چه اکنون – گویا می خواهد بگوید: خداوند تعصّب نمی ورزد و تنگ نظری نمی کند، چرا که همه ی هستی، مؤمن به اوست و جهان یک سره زیر پرو بال رحمت گسترده و عدالت مطلق اوست. شیخ بدین گونه مفهوم «ولایت الهی» را – البته «ولایت عامّه»، نه«ولایت خاصّه» که ویژه ی اقطاب و ابدال و اوتاد و ... است – تا آن جا می گسترد که همه چیز و همگان را فراگیرد:
ولایت صفتی خدایی است ... و چون صفت خداست، فراگیر و همه گستر نیز هست. زیرا هر چیز که صفت خدا باشد، ناگزیر باید فراگیر و همه گستر نیز باشد، که اگر چنین نباشد صفت الهی نخواهد بود ... و از آن جا که مشرک در دل باور دارد که این سنگ یا این ستاره یا این آفریده خداست – و خدایی، خود مقامی محترم است – احترام و بزرگ داشت این خدا پنداشته بر او بایسته می شود. چرا که خدا شمردن آن ]سنگ یا ستاره یا ... [ را درست می داند ... و چون خداوند می داند که مشرک، آن سنگ یا ستاره را از این روی بزرگ می شمارد که آن را خدا می پندارد، بدو نظر می کند و او را یاری می نماید. حال اگر چنین مشرکانی چنین خدای پنداری را چنان که باید، بزرگ شمارند و در بزرگ شماری خدای خویش از موحّدان پیش افتند و سپس میان چنین مشرکانی با چنین موحّدانی جنگ پیش آید، پیروزی از آن چنان مشرکانی خواهد بود، زیرا خداوند کسانی را یاری می کند و به پیروزی می رساند که در بزرگ داشت خدای خویش پیش و بیش باشند، هر چند در خدا شمردن چیزی خطا کرده باشند. امّا موحّدی که به غرور و غفلت دچار شود و در بزرگ داشت خدای خویش کوتاهی کند، از ولایت و یاری خدا دور خواهد ماند و دچار شکست خواهد شد. آری، هرکس خدای خویش را به راستی بزرگ شمارد و او را در یاد و حضور داشته باشد – هر چند در خدا شمردن آن چه را خدا می داند خطا کرده باشد – پیروزی و یاری خدا از آن او خواهد بود. راز این نیز غیرت بر مقام الهی است، زیرا او عزیز برین و برتری است که هرگز کسی بر او چیره نمی شود. از این جاست که خداوند پیروزی و یاری موحّدان را بر خویش واجب نساخته، پیروزی و یاری خویش را ارج می گذارند ... موحّد، چون در ایمان استوار و پایدار نباشد، بی گمان پیروزی می یابد؛ امّا چون در ایمان استوار و پایدار نباشد، خدا خُرد و خوارش می کند و در پی، او خویش را از نیروی پایداری در برابر دشمن تهی می بیند و از این رو شکست می خورد. (2/274-275).
با این که ابن عربی در باره ی مفهوم «ولایت» و «ایمان» و وابسته بودن آنها به الوهیت جاری در همه ی هستی به گستردگی سخن گفته، برای او دشوار است که شکستهای مسلمانان را به نام درست آنها شکست بنامد و به همین بسنده می کند که آنها را خذلان و خواری بخواند. این چارچوب نظری عرفانی استوار نیز نمی تواند شیخ را به پذیرش و برتافتن «واقع» خرسند سازد. چیزی که شیخ نمی تواند برتابد، شکستی است که گویا او در همه چیز نمودار می بیند. شیخ اصرار دارد تا در سخن خویش به هم روزگاران خود پیام دهد که خواری و خذلانی که بدان دچار شده اید زمینههایی دارد، ]و شکستهاتان[ خوار داشت شماست و نه پیروزی دشمنان شما. از این جاست که او به امیران نامه می نویسد، شاید پند گیرند و از غفلت و غروری که هم آنان را و هم «دین راست و استوار خدا» را به خواری و خذلان افکنده بیرون آیند. پیام و سخن ابن عربی از یک سو با اندیشه ی پاک و تجربههای روحی و فراسویی او در پیوند است و از دیگر سو با تجربههای زمانه و پیوندها و وابستگیهای تاریخی، فرهنگی و دینی او، یعنی خطاب و کتاب او میان این دو سوی ناسازگار، پخش و پاشان است و کدام یک از ماست که چه بسا از باز کردن چنین گرههایی ناتوان نمانده باشد – گره ی تعارض و ستیز تجربههای برین روحی با زمان مندی وجود انسانی. ابن عربی آرزو داشته – و آرزو داشتن حقّ اوست – که «دین محمّد(ص) را پیروز و قامت افراشته و کیش کافران را خاموش و فرومرده» ببیند.
-------------------------------------------------
برگرفته از کتاب: "چنین گفت ابن عربی" / نویسنده: نصر حامد ابو زید / ترجمه سید محمد راستگو
نظرات