صلاحالدین بهرامی
اخلاق؛ بدانگونه که تابحال با آن مواجه بودهایم، از اساس منتفی است و خوب و بد بودن جز انقطاعی موقعیتی و تداخل آن با ظرفیتهای ذهنی که یا به صورت خوشایند(نومن خوب) یا ناخوشایند (نومن بد) جلوه گر میشوند، معنای دیگری ندارند. معنای یک مفهوم، در نسبتی است که آن مفهوم با وجود و در نهایت ذهنیت آدمی برقرار میکند. که این نسبت با توجه به محتوای شناختی (ساخت ذهنی) فرد – که محصول تجربیات اندوخته شده در اجتماع است – برای وی ترجمه میشود. اخلاق با توجه به رویکرد مفاهیم آن – مانند عدالت و ... – مفهومی اجتماعی است که رویکردی انطباقی دارد، یعنی برای تطابق چارچوب وجودی فرد و اجتماع بنیاد نهاده شده است. همین رویکرد انطباقی اخلاق است که آنرا با مفهومی به نام «احساس گناه» پیوند میدهد.
احساس گناه ابزاری است که عقلا (قدرتمندان) اجتماع برای نهادینه کردن اصولی ترین ارزشهای اجتماعی به کار گرفتند، بدین طریق که احکام اولیه اجتماعی را با مفهومی به نام فضیلت (خیر اخلاقی) گره زدند و از آن مفهومی مقدس ساختند که پیشینه تقدس آن در ناخودآگاه جمعی مانع از هرگونه دودلی و تردید در چالش آن مفهوم شده است. انسان منفرد – مفهومی که مشکل بتوان از مصداقش سخن گفت – برای زندگی خود به اخلاقی که اکنون بدان دچاریم هیچ نیازی نداشت این اجتماع و اجتماعی کردن انسان است که اخلاق را برای انسان به ارمغان میآورد که هیچ منشاء مقدسی هم ندارد. همین انطباق اجتماعی است که در گیر و دار با امیال و خواستههای فردی - که امکان بروز آنها در جامعه وجود ندارد - اضطراب اخلاقی میآفریند که نمایانگر نهادینه بودن اخلاق در فرد مضطرب است. با خردک نگاهی به زندگی اخلاقی و اخلاق فرهنگی خود و مقایسه آن با سایر فرهنگها و زندگیهای اخلاقی به سادگی میتوان پی برد که اضطراب اخلاقی، بسته به همان نسبتی است که از طریق فرهنگ ما با ما برقرار کرده است و صرفاً انطباقی است با اجتماع نه چیز دیگر. در بسیاری از موارد رعایت اخلاق بیشتر از آنکه پاداشی به همراه داشته باشد، نقصان است.
یعنی با رعایت کردن اخلاق همواره بخشی از نیازهای خود را واپس میزنیم و از ارضای آنها امتناع میکنیم، از اینرو اخلاق به بعدی معنوی گره میخورد که بخاطر پاداشی معنوی بتوان بدان وفادار ماند و قدرتش را در درون بر قدرت امیال چرباند. در صورتی که ما به ازای پاداش معنوی همان سلامت اجتماعی است و بس. آنچه که اخلاق را با دین پیوند داده است، دغدغه انبیاء الهی برای اجرای عدالت اجتماعی – که اکنون دغدغه تخصصی و آکادمیک اندیشمندان علوم اجتماعی میباشد – است که با زبان مقدس خود به پشتوانه قدسی این مفهوم بدل شدهاند در حالی که اصل؛ حفظ و اجرای عدالت یا به زبان تخصصی تر سلامت اجتماعی بوده است. که به علت پایبند بودن این مفهوم (سلامت اجتماعی) به زمان و مکان خاص، نمیتواند از پشتوانهای قدسی و به تبع آن ثابت برخوردار شود. لذا باید هر عصر با اندیشمندانی که نیاز زمانه خود را میفهمند، تعریف خاص آن عصر را ارائه دهد. آنچه در زندگی انسان مهم است سبک و شیوه پرورش و محیطی است که در آن بالیده است چون ما – در حالت فهم متعارفمان – مفاهیم را آنگونه میفهمیم که آموختهایم و قسمت اعظم ساخت شناختی ما را همین آموختههایی تشکیل میدهند که در ذهن ما جا گرفتهاند بدون آنکه خود بخواهیم. مداقه آنچه میدانیم مهمتر از یادگیری چیزی است که هنوز نمیدانیم چرا که اندوخته هایمان ظرف معرفتی ما را تشکیل دادهاند و هر چیز دیگری هم که بدست میآوریم در جهت و خدمت همین ظرف قرار میگیرد.
ابتدا ظرف را بروبیم و بعد هر چه میخواهیم در آن بریزیم این کار اخلاقی تر از هر عمل اخلاقی است.
نظرات