محسن آزموده دوشنبه هفده خرداد سال جاری دوستم علی ورامینی در صفحه آخر روزنامه اعتماد در یادداشتی با عنوان «هابز این واكسیناسیون را پیشبینی كرده بود» با اشاره به جمله مشهور توماس هابز، یعنی «انسان گرگ انسان است»، به نقد عملكرد دولتهای جهان در زمینه واكسیناسیون پرداخته بود. علی در آن یادداشت نوشته بود كه بهرغم خوشخیالیهایی در برخی دورهها، كماكان در بر همان پاشنه واقعگرایی تلخ و بیرحمانهای میچرخد كه هابز از وضعیت زندگی انسانی توصیف كرده بود و شواهد و قراین همه گواه بر این است كه نوعی داروینیسم اجتماعی بر زندگی انسانها حكمفرماست، یعنی همانطوركه داروین در توضیح تحول انواع طبیعی نشان میدهد كه اقویا و قدرتمندان در تنازع بقا باقی میمانند، در جامعه انسانی نیز همین بازی حكمفرماست. استناد به هابز در توضیح شرایط امروز، بیوجه نیست. فیلسوف بزرگ انگلیسی قرن هفدهمی، در وضعیتی آشوبناك میزیست، روزگار جنگ همه علیه همه. طبیعی است كه در این شرایط انسانها را چون گرگهایی ببیند كه از ترس و نگرانی، حتی هنگام خواب، چهره به چهره یكدیگر میخوابند. دیگر فیلسوفان و متفكران و اندیشمندان سیاسی نیز پس از او بر این واقعبینی صریح و بدون تعارف او صحه گذاشتند. حتی یك قرن پیش از او نیكولو ماكیاولی، متفكر ایتالیایی در رساله شهریار، تعارفات رایج میان نویسندگان سیاستنامهها و نصایحالملوكها را كنار گذاشته بود و صریحا به شهریار توصیه كرده بود كه با پند و اندرز و «من بمیرم تو بمیری»، نمیتوانی حكومت كنی و باید واقعبین باشی و به مناسبات نیروها در میدان قدرت توجه كنی و واقعیت موثر را دریابی. راهحل هابز هم كه در شاهكارش از آن سخن گفته، تفویض همه قدرت براساس قرارداد اجتماعی به دولتی مقتدر بود كه همچون اژدهای عظیمالجثه لویاتان بر فراز شهر بایستد و بر همه جنبههای عمومی جامعه حكمفرمایی كند. آنچه هابز را از متفكران سیاسی گذشته جدا میكرد، غیر از واقعنگری آشكار و عریان، آن بود كه مبنای مشروعیت لویاتان را قرارداد اجتماعی یعنی امری درونماندگار میدانست، نه امری بیرون از زندگی اینجا و اكنون آدمیان و این لویاتان تا زمانی قانونی بود كه كاركرد داشت یعنی از پس انتظام امور برمیآمد. دستورالعمل هابز اما به معنای تعطیل اخلاق نبود و نیست. یعنی لویاتان اگرچه بر اموال عمومی (common-wealth) نظارت میكند، اما نظارتی بر درون آدمیان ندارد و آزادی درونی آنها را محدود نمیكند. كار لویاتان قانونگذاری و اجرای آن در حیطه مناسبات اجتماعی است. اما لویاتان مثل «برادر بزرگ» جرج اورول در 1984، بر قلبها و مغزهای شهروندان نظارت و حكمرانی نمیكند. به عبارت دیگر، نگاه هابزی به دولت متمایز از نگرشهای توتالیتری (تمامیتخواه) است كه میخواهند بر همه شوون زندگی شهروندان نظارت كنند. تجربه تاریخی هم نشان داده كه لویاتانهایی كه خواستهاند مطلقالعنان باشند و در همه وجوه حیات آدمیان دخالت كنند، ویرانشهرهایی (دیستوپیا) جهنمگونه در زمین بنا كردهاند. البته كسانی میتوانند خوانشی توتالیتر از لویاتان هابزی داشته باشند و با توجیه واقعگرایی و «انسان گرگ انسان است» راه را بر هر گونه مداخله این «شر لازم» بر همه ابعاد زندگی بشر بگشایند، اما واقعیت آن است كه در این خوانش، آزادی و در نتیجه اخلاق و اختیار انسانی بیمعنا و راه بر هرگونه دستاندازی قدرتمندان و برخورداران بر زندگی نابرخورداران گشوده میشود. برای پرهیز از این نتیجه كه خود گونهای شدیدتر از وضعیت آشوبناك جنگ همه علیه همه است، فراسوی لویاتانهای بیرونی، تنها راه چاره بازگشت به درون است، به اخلاق و آزادی ملازم آن.
نظرات