حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُوسَى، أَخْبَرَنَا هِشَامُ بْنُ يُوسُفَ، عَنِ ابْنِ جُرَيْجٍ قَالَ: أَخْبَرَنِی عَطَاءٌ، عَنْ أَبِي صَالِحٍ الزَّيَّاتِ، أَنَّهُ سَمِعَ أَبَا هُرَيْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ يَقُولُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ: " قَالَ اللَّهُ: كُلُّ عَمَلِ ابْنِ آدَمَ لَهُ إِلَّا الصِّيَامَ، فَإِنَّهُ لِي وَأَنَا أَجْزِي بِهِ، وَالصِّيَامُ جُنَّةٌ، وَإِذَا كَانَ يَوْمُ صَوْمِ أَحَدِكُمْ فَلَا يَرْفُثْ وَلَا يَصْخَبْ، فَإِنْ سَابَّهُ أَحَدٌ أَوْ قَاتَلَهُ فَلْيَقُلْ: إِنِّي امْرُؤٌ صَائِمٌ. وَالَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ، لَخُلُوفُ فَمِ الصَّائِمِ أَطْيَبُ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ رِيحِ الْمِسْكِ. لِلصَّائِمِ فَرْحَتَانِ يَفْرَحُهُمَا؛ إِذَا أَفْطَرَ فَرِحَ، وَإِذَا لَقِيَ رَبَّهُ فَرِحَ بِصَوْمِهِ.

داستان‌ها دارد این حالی که مومن دارد. نمازش را با استدلال، ورزش و ریاضت می‌خوانند و روزه‌اش را دلیل می‌خواهند تا نامش را گرسنگی گاه‌گاه می‌گذارند. زکاتش را تمرین اخلاق و انسانیت گویند و هزاران فلسفه بافی دیگر می‌کنند تا بگویند مسلمان بودن برای کسی ضرر ندارد. اما اگر از چراییِ عبادات بپرسندم، چونان شاگرد مکتب غزالی همه را هیچ می‌دانم و تنها یک لفظ می‌گویم: و آن هم《 حباًلله》است. من صائمم و عاشقانه روزه می‌گیرم. چون معبود و إله و محبوبم امر فرموده است. معبودی که در هستی جاری است. او که سکونم را در عین روان بودن به سوی نورش می‌پسندد. نوری که مرا تا سرود و صعود و عروجی سبک‌تر از نسیم در آستانش به تجلی نورانی عبودیت می‌کشاند تا عاشقانه و عابدانه، حضورش را به طواف پردازم. و در این دلدادگی ِ عبودیت، حبی را به کامم روا بداند که یقین دارم تنها و تنها، مخلوق‌هاى مومنش اذن مزه کردنش را دارند و مرا به وادی حصاری ببرد که جَنة و جُنة را به گِردم مهيا کند. حال که او آنگونه خدایی می‌کند ، چه دلدادگی‌هایی بایدش این معبود را! فرموده《برای من》روزه بگیر. عاشقانه لبیکش می‌گویم زیرا که این عشق، ببرد مرا هر جا که رضایش باشد. از ازل جسم و جانم را و زمین و کهکشان را آنگونه تعلیم و امر نموده که در لبیکِ او به همراهی‌ام آیند و این کالبد زمینی را نیز متضمن سود و فایده‌ی لبیکش نمایند و صحت فکر و جسم و روحم را نیز نوید دهند. تمام حال‌ها و عبادت‌هایم اگر تنها بهره‌شان جسمی باشد؛ که نیست! و با برهان علم و دلیل، لزومش را برای منطق شرح دهم، اما روزه‌ام حکایتش تفاوت دارد با هر حال دیگرم. او که با《ایمان و احتساب》 روزه بگیرد، تفاوت‌ها دارد با آن که با《ادله》نخورد و نیاشامد و حواسش نباشد که روزه قرار است چه حال زیبایی به عارفانه‌های حیاتش ببخشد! اولی به خدا می‌رسد و دومی به خودش. اولی به تقوا می‌رسد و دومی به تنوعی در خورد و خوراک و کسب سلامتی. اولی از ریّان می‌گذرد و دومی را خدا می‌داند... اولی از دست الهش جزای بی‌حد می‌بیند و دومی عاقبتِ نگهداری از جسم اولی بوی دهانش نزد محبوبش از بوی مشک خوشبوتر است دومی را بوی دهانش اذیت می‌کند اولی را آداب تقوا و ادب آموزد، دومی را بی‌کسب فضیلت... و در نهایت اولی را فرحت لقای ربّش با کسب گوهر تقوا و فرحت رضایت و عبودیت و سلامت نصیب باشد و دومی را فرحتی از جنس دنیای فانی. پس در وادی لقای محبوب، توشه‌ها تفاوت دارد با آنچه که در علم کلام و فلسفه و منطق و عقل و دلیل ، از من می‌طلبند. لقای با تقوای محبوب را برای همه آرزومندم.