یأس و ناامیدی؛ زنجیر نامرئی بر جان انسان
یأس و ناامیدی، تنها لغزشی ساده نیست که شیطان انسان را در آن میلغزاند؛ بلکه از بزرگترین گناهان است؛ گناهی که ریشه ایمان را میخشکاند و جان را از نسیم رحمت الهی محروم میسازد.
از ابراهیم بن ادهم پرسیدند: «بزرگترین گناه کدام است؟» پاسخ داد: «ناامیدی از رحمت خدا».
این سخن، نه هشدار معمولی، بلکه فریادی است برای بیداری وجدان؛ زیرا ناامیدی، دروازهای است که اگر گشوده شود، همه لغزشها و شکستها از آن وارد میشوند.
چـرایی خطـر یـأس
هر شکست در میدان زندگی، پیش از آنکه در عرصه عمل رخ دهد، نخست در دل و جان انسان اتفاق میافتد. هنگامی که قلب تسلیم تاریکی یأس شود، دیگر هیچ سلاحی ـ چه علم، چه تجربه، چه توانایی ـ ارزشی نخواهد داشت. یأس، گرچه در ظاهر سلاحی کوچک مینماید، اما در حقیقت، یکی از کارآمدترین ابزارهای دشمن خدا در نبرد با انسان است. شیطان با این تیر زهرآلود، روح را از درون میفرساید و اراده را از حرکت بازمیدارد.
زنجیـرهای نامرئی
آسان است که زنجیری را از دست یا پای انسانی بگشایی؛ اما چه میشود اگر این زنجیر درعمق جان و روان او کاشته شده باشد؟ اگر بر اندیشه و عقلش سایه افکنده و حرکات و رفتارهایش را در بند کشیده باشد؟ چنین قیدی، نه آهنی است و نه محسوس؛ بلکه قیدی است نامرئی، ساخته از باورهای غلط، ترسهای دیرینه و خاطرات تلخ. انسانی که گرفتار این قید است، حتی نمیداند چگونه بر وجودش نهاده شده؛ تنها میداند که از کودکی چنین رشد کرده و خود را در هیئتی اسیر یافته است.
قرآن کریم با صدای بلند اعلام میکند:
﴿ إِنَّهُ لاَ یَیْأَسُ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ ﴾ (یوسف/۸۷)
«جز گروه کافران، کسی از رحمت خدا نومید نمیشود.»
زیرا کافران به قدرت خدای سبحان، به صنع عظیم او و به الطاف پنهانیاش آگاهی ندارند.
این آیه حقیقتی ژرف را آشکار میسازد: تنها کافراناند که از رحمت خدا ناامید میگردند. اما مؤمنانی که دلهایشان به خدا رسیده، ارواحشان با نسیم رحمت الهی تازه شده، و رایحههای زندگیبخش لطف او را چشیدهاند، هرگز از رحمت یزدان مأیوس نمیشوند؛ هرچند لشکر غمها بر آنان بتازد، سختیها و دشواریها احاطهشان کند، و اندوهها آنان را در تنگناهای نفسگیر در آغوش گیرد.
مؤمن در سایه ایمان خویش، غرق در رحمت است؛ در پیوند با آفریدگارش به آستانه انس و الفت میرسد؛ و در پرتو یقین و باور به پروردگار، آرامشی عمیق مییابد،حتّی اگر در میان تنگناها و خفهگاههای اندوه گرفتار شده باشد.
لذا از رحمت خدا ناامید نشوید. امید، انسان را به کوشش و تلاش وامیدارد؛ اما یأس، اراده را سست و جان را پژمرده میسازد. بهترین چیزی که بندگان باید به آن دل بندند، فضل، احسان و رحمت خداست؛ همانگونه که قرآن دوباره تأکید میکند:
﴿ إِنَّهُ لاَ یَیْأَسُ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ ﴾
یأس، تنها یک حالت روانی نیست؛ بلکه نشانهای از بریدگی از ایمان است. مؤمن هرگز درهای رحمت خدا را بسته نمیبیند، زیرا میداند که خداوند «غافر الذنب» و «قابل التوب» است. هر بار که انسان در دام یأس میافتد، در حقیقت به دشمن اجازه داده است تا در اعماق جانش سنگری بنا کند.
عارفان گفتهاند:
«امید، چراغ راه است و یأس، خاموشی دل.»
امید همان سلاحی است که باید از غلاف بیرون آورد؛ سلاحی نه از آهن، بلکه از ایمان ساخته شده است. هر بار که انسان به یاد رحمت بیپایان خدا میافتد، زنجیرهای درونی سست میشوند و راهی به سوی آزادی و رهایی گشوده میشود.
اسبـــاب یـأس
الف) افتادن در دام گناه
ابنالقیم گفته است:
«إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدِهِ خَيْرًا أَلْقَاهُ فِي ذَنْبٍ يُكْسِرُهُ» (كتاب دُرر رمضانية من كلام ابن القيم الجوزية)
«هرگاه خداوند برای بندهاش خیری بخواهد، او را در گناهی میافکند تا غرورش را در هم بشکند.»
این سخن، پرده از حقیقتی عمیق برمیدارد: گاه لغزش، نه پایان راه، بلکه آغاز بیداری است. گناه، اگرچه در ظاهر سقوطی سهمگین است، امّا میتواند در باطن دریچهای به سوی توبه و فروتنی باشد. غرور، دیوی خاموش است که انسان را از درگاه رحمت دور میسازد؛ و چه بسا شکست در برابر گناه، این دیو را در هم شکند و دل را به سوی پروردگار بازگرداند.
آری، اگر بر خطای خویش پشیمان شدی، از وسوسهی شیطان به خشم آمدی، تصمیم گرفتی انتقام خود را از او بگیری، و با عزم و اراده ضربتی سختتر بر او وارد کردی، در حقیقت ورق را به سود خود برگرداندهای؛ شکستت را به پیروزی بدل ساختهای. این همان لحظهای است که سقوط، به نردبان صعود بدل میشود.
امام نسفی چه زیبا بشارت داد آنان را که در گناهان بسیار غوطهورند، آنگاه که گفت:
«وَتَرتَفِعُ أَلْفُ حَوْبَةٍ بِتَوْبَةٍ.» (تفسیر النسفي ؛دار النفائس، ج ۳، ص ۸۷)
«یک توبه صادق و خالصانه نصوح، توان آن دارد که هزار لغزش را به خیزشی دوباره بدل سازد.»
همچون نسیمی که غبار را میشوید و آسمان دل را صاف میسازد. گناه، هرچند بسیار، در برابر نور بازگشت به خدا رنگ میبازد؛ زیرا رحمت الهی بیکران است و درهای مغفرت او همیشه گشوده. پس هرگاه دل از غفلت بیدار شود و زبان به استغفار گشوده گردد، بارهای سنگین فرو میافتد و جان سبکبال میشود. توبه، نه تنها پاککنندهی گذشته است، بلکه چراغی، برای آینده است؛ چراغی که راه را روشن میکند و امید را در دل میرویاند.و هرچند گناه بزرگ باشد، هیچ چیز خداوند را عاجز نمیسازد.زیرا اوست که:
«یغفر الذنوب جمیعاً» (زمر/۵۳)
« همهی گناهان را میآمرزد.»
مفسران گفتهاند که این آیه بزرگترین بشارت برای گناهکاران است؛ زیرا هیچ گناهی،حتّی گناهان کبیره؛ بیش از رحمت خدا نیست.اگر بنده با قلبی شکسته و زبانی صادق به سوی او بازگردد.
امام بوصیری، آن شاعر دلآگاه، نفس خویش را که سایهی یأس بر آن افتاده بود چنین خطاب کرد:
«يَا نَفْسُ لَا تَقْنَطِي مِنْ زَلَّةٍ عَظُمَتْ إِنَّ الْكَبَائِرَ فِي الْغُفْرَانِ كَاللَّمَمِ»
«لَعَلَّ رَحْمَةَ رَبِّي حِينَ يُقَسِّمُهَا تَأْتِي عَلَى حَسَبِ الْعِصْيَانِ فِي الْقَسَم»«كتاب ثلاثية البردة بردة الرسول صلى الله عليه وآله وسلم ؛ص 182»
«ای نفس! هرگز از لغزشی بزرگ نومید مشو؛که گناهان عظیم نیز در گسترهی آمرزش الهی،چون خطاهای کوچک محو میشوند.
شاید رحمت پروردگار، آنگاه که آن را تقسیم میکند،به اندازهی عصیان و لغزشها،سهمی از مغفرت و بخشایش را روانهی دل تو سازد.»
این اشارت، حقیقتی عرفانی را آشکار میسازد:
اگر لغزشی بزرگ تو را به زمین انداخت، دلگیر مشو؛ زیرا همانگونه که خطاهای کوچک در آمرزش الهی رنگ میبازند، گناهان بزرگ نیز در برابر دریای رحمت بیکران و بیپایان او محو میشوند. شاید سهمی از رحمت خداوند، درست به اندازهی خطاهایت، به سوی تو روانه شود تا راه بازگشتت روشن گردد. پس امید را از دل مبر و به جای نومیدی، درهای توبه و تلاش را بگشا.
ب) فراوانی و کثرت گناهان
لما جاء حذيفة بن اليمان شاكياً إلى رسول الله ﷺ: «يا رسولَ اللهِ إنِّي رجلٌ ذَرِبُ اللِّسانِ، وعامَّةُ ذلك على أهلي، فخشيتُ أن يُدخلَني لساني النَّارَ. فقال رسولُ الله ﷺ: «فأينَ أنتَ من الاستغفارِ؟ إنِّي لأستغفرُ اللهَ في اليومِ مائةَ مرَّةٍ» (مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج 5،ص 397،حدیث شماره 22862)
آنگاه که حذیفة بن یمان با دلی پریشان و زبانی لرزان نزد رسول خدا ﷺ آمد و شکایت کرد: «ای رسول خدا! من مردی تندزبانم»، حضرت با نگاهی سرشار از رحمت فرمود: «پس جایگاه تو در استغفار کجاست، ای حذیفه؟ من خود در هر روز و شب صد بار از خداوند آمرزش میطلبم».
«ذَرِباللسان» آن است که زبانش چون تیغی برنده، بیپروا و بیملاحظه بر دلها مینشیند. پیامبر رحمت، طبیب مشفق، ما را به دارویی نرم و شفابخش راهنمایی کرد؛ زیرا گناه، بیماری قلب است. هیچ بیماری جز با غفلت از دارو یا سستی در استمرار درمان، طولانی نمیشود. استغفار همان داروی آرامبخش است که زخمهای پنهان دل را التیام میبخشد و دل وجان را به نور بازگشت میآراید.
و چه زیباست سخن یحیی بن معاذ در مناجاتهایش؛ سخنی که همچون نسیم امید، دریچهای از روشنایی بر دلهای خسته و مأیوس میگشاید:
«يَكَادُ رَجَائِي لَكَ مِنَ الذُّنُوبِ يَغْلِبُ رَجَائِي إِلَيْكَ مَعَ الأَعْمَالِ؛ لأَنِّي أَعْتَمِدُ فِي الأَعْمَالِ عَلَى الإِخْلَاصِ، وَكَيْفَ أُحْرِزُهَا وَأَنَا بِالآفَةِ مَعْرُوفٌ، وَأَجِدُنِي فِي الذُّنُوبِ أَعْتَمِدُ عَلَى عَفْوِكَ، وَكَيْفَ لا تَغْفِرُهَا وَأَنْتَ بِالْجُودِ مَوْصُوفٌ.» (مرتضى الزبیدی، إتحاف السادة المتقين بشرح إحياء علوم الدين، ج۹، ص۱۸۸، باب «كتاب الخوف والرجاء»)
«امید من به تو در بخشش گناهان، نزدیک است که بر امیدم به تو در قبولی اعمال غلبه کند؛ زیرا در اعمال، بر اخلاص تکیه میکنم، و چگونه میتوانم آن را بهدرستی به دست آورم در حالی که به آفت و نقص شناختهام؟ اما در گناهان، بر عفو و گذشت تو اعتماد دارم؛ و چگونه تو آنها را نیامرزی در حالی که به جود و کرم وصف شدهای؟»
یحیى بن معاذ، از زهَّاد و واعظان قرن سوم هجری، مشهور به «واعظ خراسان»اعتراف میکند که امیدش به عفو خداوند در برابر گناهان، بیشتر از امیدش به قبولی اعمال است؛ زیرا اعمال نیازمند اخلاصاند و انسان همیشه در معرض آفات و نقصهاست.
ج) تکرار گناه
گاه انسان در مسیر پرپیچوخم زندگی، بارها در لغزشگاههای نفس و دنیا فرو میافتد؛ و این تکرار سقوط، همچون زنجیری سنگین، دل او را در چنگال یأس و نومیدی میفشارد. امّا پیامبر رحمت ﷺ با ژرفنگری در سرشت بشر، حقیقتی بنیادین را آشکار ساخت: انسان، به اقتضای ضعف و فراموشی، ناگزیر از لغزش است؛ و همین لغزش، مقدّمهای برای بازگشت و توبه میشود.
فرمود:
«ما مِنْ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ إِلَّا وَلَهُ ذَنْبٌ يَعْتادُهُ الفَيْنَةَ بَعْدَ الفَيْنَةِ، أَوْ ذَنْبٌ هُوَ مُقِيمٌ عَلَيْهِ لا يُفارِقُهُ حَتَّى يُفارِقَ الدُّنْيا، إِنَّ المُؤْمِنَ خُلِقَ مُفَتَّنًا، تَوَّابًا، نَسِيًّا، إِذا ذُكِّرَ ذَكَرَ» «این حدیث را الطبرانی در «المعجم الكبير» (ج 11، ص 304، رقم 11810)، القضاعي در «مسند الشهاب» (رقم 809)، و البيهقي در «شعب الإيمان» (رقم 7124) نقل کردهاند. علامه الألباني آن را در «صحيح الجامع» (رقم 5735) صحیح دانسته است.»
«هیچ بنده مؤمنی نیست مگر آنکه گناهی دارد که گاهگاه بدان بازمیگردد، یا گناهی که پیوسته با اوست تا دم مرگ؛ مؤمن آفریده شده است تا گرفتار شود، سپس توبه کند، و باز فراموش کند؛ و چون به او یادآوری شود، به یاد آید.»
این حدیث شریف، حقیقتی ژرف و آرامبخش را درباره سرشت انسان مؤمن آشکار میسازد؛ حقیقتی که هم امید میآفریند و هم راه بازگشت را روشن میکند.
مؤمن، به اقتضای طبیعت انسانی، ممکن است گاه به گناه بازگردد یا در دام لغزشی خاص گرفتار شود. این امر، نشانهی ضعف ایمان نیست، بلکه یادآور آن است که انسان در معرض آزمونهای پیدرپی قرار دارد. ایمان، نه به مصونیت از خطا، بلکه به توان بازگشت و توبه سنجیده میشود.
ویژگیهای مؤمن در این حدیث به سه صفت بنیادین خلاصه شده است:
• مُفتَن: در معرض امتحان و لغزش قرار میگیرد؛ زیرا زندگی عرصهی آزمونهای مداوم است.
• توّاب: هر بار که میلغزد، با صدق و اخلاص به سوی خدا بازمیگردد و توبه میکند.
• نَسِيّ: فراموشکار است، اما هنگامی که یادآوری شود، به سرعت متذکر میگردد و راه خویش را اصلاح میکند.
این سهگانه، سیمای کامل مؤمن را ترسیم میکند: انسانی که در معرض خطاست، اما هرگز در خطا ماندگار نمیشود؛ انسانی که میلغزد، اما هر بار برخاسته و به سوی پروردگار خویش بازمیگردد؛ انسانی که فراموش میکند، اما با یادآوری، دوباره به مسیر هدایت قدم میگذارد.
پیام این حدیث، امیدی بزرگ برای اهل ایمان است:
«گناه،حتّی اگر تکرار شود،با توبهی صادقانه محو میگردد؛ و مؤمن، هرگز از رحمت بیپایان خدا مأیوس نمیشود. این حقیقت، دل را از قنوط میرهاند و جان را به سوی دریای بیکران مغفرت الهی میکشاند.»
امّا شیطان در گوش بنده زمزمه میکند:
«از توبه خسته شدی؟ هر بار که برمیخیزی، دوباره فرو میافتی؟ هر بار که میسازی، باز ویران میکنی؟»
این وسوسه، دام بزرگ اوست؛ زیرا میخواهد دل مؤمن را از سرچشمهی امید و رحمت الهی جدا سازد. امّا مؤمن هرگز مأیوس نمیشود؛ چرا که ارزش او در تکرار توبه نهفته است.
امیرالمؤمنین خلیفه ی راشد؛علی علیهالسلام فرمود:
«خِيَارُكُم كُلُّ مُفْتَنٍ تَوَّابٍ».
قِيلَ: فَإِنْ عَادَ؟ قَالَ: «يَسْتَغْفِرُ اللهَ وَيَتُوبُ».
قِيلَ: فَإِنْ عَادَ؟ قَالَ: «يَسْتَغْفِرُ اللهَ وَيَتُوبُ».
قِيلَ: حَتَّى مَتَى؟ قَالَ: «حَتَّى يَكُونَ الشَّيْطَانُ هُوَ الْمَحْسُورَ»
«بهترین شما آن است که بسیار گرفتار شود و بسیار توبه کند.»
گفتند: اگر بازگشت چه کند؟ فرمود: «از خدا آمرزش بخواهد و توبه کند.»
گفتند: اگر باز هم بازگشت؟ فرمود: «باز استغفار کند و توبه نماید.»
گفتند: تا کی؟ فرمود: «تا آنجا که شیطان درمانده و خسته گردد.»
پس روشن است که یأس و دلسردی، بزرگترین دام شیطان در برابر تکرار گناهان است. بنده فراموش میکند که بزرگترین گناه نیز در برابر رحمت بیکران خداوند رنگ میبازد؛ و گناهان کوچک، تنها با بیتوجهی و اصرار، کوهوار میشوند.
کعب گفت:
«إِنَّ العَبدَ لَيَذْنَبُ الذَّنبَ الصَّغيرَ فَيَحْقِرُهُ، وَلا يَندَمُ عَلَيهِ، وَلا يَستَغفِرُ مِنهُ، فَيَعظُمُ عِندَ اللهِ حتّى يَكونَ مِثلَ الطَّودِ، وَيَعمَلُ الذَّنبَ العَظيمَ فَيَندَمُ عَلَيهِ، وَيَستَغفِرُ مِنهُ، فَيَصغُرُ عِندَ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ حتّى يَغفِرَهُ لَهُ». (البيهقي، شعب الإيمان، ج 5، ص 350، رقم الحديث 6751)
«بنده گناهی کوچک میکند، آن را ناچیز میشمارد، نه پشیمان میشود و نه استغفار میکند؛ پس نزد خدا بزرگ میگردد تا همچون کوهی عظیم شود. و بنده گناهی بزرگ انجام میدهد، اما از آن پشیمان میشود و استغفار میکند؛ پس نزد خدا کوچک میشود تا آمرزیده گردد.»
این سخن حقیقتی ژرف را آشکار میسازد: معیار بزرگی یا کوچکی گناه در نگاه الهی، نه به ظاهر عمل، بلکه به حالت قلبی انسان و میزان توبه و استغفار او بستگی دارد.
دل، میزان سنجش است؛ اگر در لغزش فرو افتد و باز با ندامت و استغفار به سوی خدا بازگردد، درهای رحمت همچنان گشوده خواهد بود.
چه رحمتی فراختر از این که هر لغزش، خود پلی شود به سوی مغفرت؟
گناه، اگر با توبه همراه گردد، به فرصتی برای بازگشت بدل میشود؛ و هر بازگشت، نشانهای از محبت خداوند به بندهی خویش است.
این همان مقام «أوّاب» است؛ آنگونه که سعید بن مسیّب درباره آیهی شریفه فرمود:
﴿ فَإِنَّهُ کٰانَ لِلْأَوّٰابِینَ غَفُوراً ﴾ [اسراء: ۲۵]
چرا که او در حقِ توبهکاران همیشه بخشنده بوده است .
اوّابین، بسیاربازگشتکنندگانِ آگاه و فروتناند؛ آنان که هر بار از مدارِ نور فاصله میگیرند، با توبه و استغفار به آستان پروردگار رجوع میکنند.
«أوّاب» از مادهی «أَوْب» به معنای بازگشت است؛ اما نه هر بازگشتی،بازگشتی همراه با بیداری، شرمِ عاشقانه، و تصمیمِ دوباره بر بندگی.
اوّاب، کسی است که اگر بلغزَد، دیر نکند و برنگردد؛ بلکه به سرعت خود را در آغوشِ آمرزش میاندازد و راهِ از سر گرفتن را برمیگزیند.
ای برادر! اگر لغزشی از تو سر زد، مبادا آن را وسیلهی یأس کنی. چه بسیار گناهی که همان، آخرین گناهِ مقدّرِ تو باشد؛ و چه بسیار توبهای که همان، دری از درهای بهشت را به رویت بگشاید،پس از آنکه دری از درهای مغفرت بر تو گشوده است. شکستِ حقیقی، در ماندن است؛ پیروزیِ حقیقی، در برخاستنِ دوباره و دوباره.
بازگشتهای پیاپی، دل را صیقل میدهد و شیطان را فرسوده میکند؛ تا آنجا که «المحسور» اوست، نه تو.
اوّاب بودن، حالتِ دائمیِ روحِ امیدوار است؛ رفت و برگشتی که هر بار تو را به کانونِ نزدیکترِ نور میکشاند.
د) استمرار دشمنی با خدا و پیامبر ﷺ
هرگز از رحمت بیپایان خدا نومید مشو؛ زیرا نومیدی، پردهای است بر دیدگان دل که انسان را از نور حقیقت محروم میسازد. هر اندازه گذشتهات تاریک و آلودگیهایت سنگین باشد، در یک لحظه ربّانی و نسیمی الهی، شگفتیها رخ مینماید و درهای امید گشوده میشود.
داستان عکرمه بن ابیجهل، فرزند دشمن سرسخت اسلام، گواهی زنده بر این حقیقت است که رحمت خدا از هیچکس دریغ نمیشود و درهای توبه همواره گشودهاند.
فتح مکه و آغاز ماجرا
در روز فتح مکه، هنگامی که پرچم رحمت نبوی بر فراز شهر برافراشته شد، پیامبر خدا ﷺ همه مردم را در امان قرار داد، جز چهار مرد و دو زن که به سبب جنایاتشان مستحق عقوبت بودند. فرمود:
«اگر آنان را یافتید، حتی اگر به پردههای کعبه چنگ زده باشند، بکشیدشان.»
در روزهای فتح و گشایش مکه، نامهایی بر زبانها جاری شد: عکرمة بن ابیجهل، عبدالله بن خَطَل، مقیس بن صُبابه و عبدالله بن سعد بن ابیسَرح. هر یک نمادی از انسانی بودند که در برابر حقیقت ایستادند و در برابر نور رسالت، سایهای از عناد و لجاجت گستردند.
عبدالله بن خَطَل را در حالی یافتند که به پردههای کعبه چنگ زده بود؛ گویی میخواست در حریم قدس الهی پناهی بجوید. اما پردههای کعبه تنها مأمن دلهای مؤمن است، نه دستاویزی برای آنان که خون بیگناهان را ریخته و حرمت دین را شکستهاند. سعید بن حُریث و عمار بن یاسر به سوی او شتافتند؛ سعید، که جوانتر و نیرومندتر بود، بر عمار پیشی گرفت و کار او را پایان داد. این صحنه یادآور آن حقیقت است که هیچ پردهای،حتّی پردههای کعبه،نمیتواند مانع اجرای عدالت الهی شود، اگر دل از ایمان تهی باشد.
مقیس بن صُبابه نیز در بازار گرفتار آمد؛ همانجا مردم او را شناختند و به سزای اعمالش رساندند. بازار، جایگاه زندگی روزمره و دادوستد است، اما همانجا نیز عدالت خداوند جاری شد؛ تا نشان دهد که حق تنها در محراب و مسجد نیست، بلکه در همه عرصههای زندگی حضور دارد.
و اما عکرمة بن ابیجهل، که راهی دریا شد؛ گمان برد در امواج بیپایان میتواند از تقدیر بگریزد. اما کجا میتوان از مشیت الهی گریخت؟ دریا با همه عظمت و بیکرانگیاش، آینهای از قدرت خداوند است؛ هر موجی که برمیخیزد، گواهی میدهد که هیچ انسانی را توان فرار از حکم حق نیست. عکرمه در دل امواج با حقیقتی روبهرو شد که هر گریزان از خدا دیر یا زود بدان میرسد:
﴿وَإِن يَأْخُذْهُمُ اللَّهُ فَلَا مَعْقِبَ لِحُكْمِهِ﴾ (رعد، ۴۱)
«و اگر خداوند کسی را در چنگال عدالت گیرد، هیچ گریزی و هیچ پناهی نیست.»
این سرگذشتها تنها حکایت تاریخ نیستند؛ بلکه آیینهای برای هر دل جوینده هستند. آنان که به پردههای کعبه آویختند، یا در بازار گرفتار آمدند، یا به دریا گریختند، همگی در حقیقت با یک پرسش جاودانه روبهرو شدند: آیا میتوان از نور حق گریخت؟ پاسخ روشن است؛ نه پردههای کعبه، نه ازدحام بازار، و نه بیکرانگی دریا، هیچیک برای دلهای تاریک مأمن نمیشوند. تنها ایمان، تنها صِدق، تنها توبه و بازگشت است که انسان را در آغوش رحمت الهی جای میدهد.
پس این روایت، برای ما درسی است: حرمت مکان مقدس، بیصِدق دل، پناه نمیآورد؛ عدالت خداوند در همه عرصههای زندگی جاری است؛ و هیچ گریزی از تقدیر الهی نیست، جز پناه بردن به خود او. چه زیباست کلام قرآن که میفرماید:
﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾ – «پس به کجا میروید؟»
این پرسش همچنان در گوش جان ما طنینانداز است.
طوفان دریا و لحظه بیداری
در میانه طوفانی سهمگین، کشتی در آستانه غرق شدن بود. اهل کشتی یکدیگر را ندا دادند:
«أَخْلِصُوا فَإِنَّ آلِهَتَكُمْ لَا تُغْنِي عَنْكُمْ شَيْئًا هَاهُنَا» (البدر المنير ؛ج9؛ص153 )
«خالص شوید، که اینجا خدایان شما هیچ کاری از دستشان برنمیآید.»
آن لحظه، حقیقت همچون صاعقهای بر دل عکرمه فرود آمد. با خود گفت:
«به خدا سوگند، اگر در دریا تنها اخلاص نجاتبخش است، در خشکی نیز جز اخلاص نجاتی نیست! بار خدایا، اگر مرا از این بلا برهانی، پیمان میسپارم که نزد محمد آیم و دست در دست او نهم، و او را بخشنده و کریم خواهم یافت.»
««این عهد، نقطه آغاز تولدی تازه بود؛ بازگشت از طوفان کفر به ساحل ایمان.»»
آغوش رحمت نبوی؛ تجلّی مهر الهی
چون به مدینه رسید، پیامبر اکرم ﷺ به استقبالش آمد، او را در آغوش کشید و فرمود:
«خوش آمدی، ای مهاجر سوار.»
این آغوش، تنها یک حرکت جسمانی نبود؛ بلکه نماد رحمت بیکران الهی بود که در وجود پیامبر تجلّی یافته بود. آغوشی که دیوارهای کینه را فرو میریخت و دشمن دیروز را به برادر امروز بدل میساخت. در آن لحظه، حقیقت آیهی شریفه آشکار میشد:
﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ﴾ (انبیاء/107)
«و ما تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم.»
تأمل و تدبّر
• آغوشی که میسازد: آغوش پیامبر، نماد بازسازی انسان بود؛ کسی که دیروز در صف دشمنی ایستاده بود، امروز در صف برادری و ایمان جای گرفت. این همان رحمت است که دلها را دگرگون میکند.
• رحمت به مثابه هدایت: پیامبر نه تنها با کلام، بلکه با رفتار خویش، راهی به سوی نور و آرامش گشود. رحمت او، هدایت است؛ نجات از تاریکی جهل و کینه، و ورود به فضای ایمان و محبت.
آیهی شریفه و آن صحنهی تاریخی، حقیقتی را در جان ما زنده میکند: رسالت پیامبر، رسالت رحمت است؛ رحمتی که کینه را به محبت، دشمنی را به برادری، و تاریکی را به نور بدل میسازد. این آغوش، تجلّی مهر الهی است؛ مهر جاودانهای که تا امروز، دلهای مشتاق را به سوی خدای رحمان میکشاند.
اما برخی مسلمانان گفتند: «این پسر دشمن خدا، ابوجهل است!»
و این سخن، دل او را آزرده ساخت. نزد پیامبر شکایت برد. پیامبر ﷺ فرمود:
«پدران مرده را دشنام مدهید، زیرا دشنام به مرده، زندگان را میآزارد.»
این کلام، درسی بزرگ بود: اسلام نه تنها کینههای گذشته را میزداید، بلکه حرمت انسان زنده را پاس میدارد. در حقیقت، پیامبر ﷺ به ما آموخت که ایمان، نه در تکرار دشمنی، بلکه در زدودن غبار دلها و گشودن راه کرامت انسانی است.
صدق توبه و جبران گذشته
توبه، تنها یک بازگشت لفظی نیست؛ حقیقتی است که باید در جان انسان شعلهور شود و در رفتار و عمل او تجلّی یابد.عکرمه، آنگاه که نور ایمان در دلش تابید، با صداقت و شجاعت گفت:
«ای رسول خدا، هر مالی که در دشمنی با تو خرج کردهام، همانندش را در راه خدا خرج خواهم کرد.»
این سخن، نه یک وعده ساده، بلکه نشانهای از صدق توبه بود؛ یعنی بازگشت راستین به خدا همراه با جبران گذشته.
قرآن کریم این حقیقت را چنین بیان میکند:
﴿فَأُوْلَئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ﴾ (فرقان/70)
«آنانند که خداوند بدیهایشان را به نیکیها تبدیل میکند.»
در این آیه، راز بزرگی نهفته است: توبه صادقانه نه تنها گناهان را میزداید، بلکه همان لغزشها به سرمایهای از نور و نیکی بدل میشوند. این وعده الهی، نشان میدهد که گذشته،حتّی اگر آکنده از خطا باشد،میتواند به پلی برای رشد و تعالی تبدیل گردد.
• صدق توبه یعنی دل بریدن از گذشته تاریک و پیوند زدن آن به آیندهای روشن.
• یعنی هر گامی که در مسیر باطل نهادهای، با گامی در راه حق جبران کنی.
• یعنی سرمایههای عمر و مال که در دشمنی خرج شد، این بار در خدمت ایمان و عدالت قرار گیرد.
این همان سیر وسلوک روحی وعرفانی است که انسان را از اسارت خطا به آزادی نور میرساند؛ از خاکستر شکست، شعله امید میافروزد؛ و از زخمهای دیروز، گلهای امروز میرویاند.
توبه راستین، آرامش و عزتی تازه به جان میبخشد. بنده درمییابد که خداوند نه تنها میبخشد، بلکه گذشته را به نیکی بدل میکند. این تبدیل، تجلّی رحمت بیپایان اوست؛ رحمتِی که حتی لغزشها را به درجاتی از رشد و معرفت تبدیل میسازد.
پس صدق توبه، تنها گریه و پشیمانی نیست؛ بلکه حرکتی است از دل به عمل، از تاریکی به نور، از دشمنی به دوستی، و از اسراف به انفاق. آنگاه که بنده چنین راهی را در پیش گیرد، وعده الهی محقق میشود: بدیها به نیکیها بدل میگردند، و گذشتهای پر از خطا به آیندهای سرشار از نور و رحمت تبدیل میشود.
نکات تفسیری و معنوی وتدبُّـری آیه
• رحمت مضاعف: خداوند نه تنها گناهان را میبخشد، بلکه آنها را به حسنات بدل میسازد؛ یعنی گذشتهی تاریک انسان، در پرتو توبه و ایمان، به سرمایهای نورانی تبدیل میشود.
• تبدیل کیفیتی: این تبدیل، تنها پاک شدن پرونده نیست، بلکه تغییر ماهیت است؛ خطاهایی که با توبه و عمل صالح همراه شوند، به تجربهای سازنده و پاداشی الهی بدل میگردند.
• امید برای گناهکاران: آیه دریچهای از امید میگشاید؛ هیچ گناهی مانع بازگشت به خدا نیست، بلکه میتواند نقطهی آغاز رشد و نورانیت باشد.
• شرط تحقق: در آیات پیشین، شرط این تبدیل «توبه، ایمان و عمل صالح» ذکر شده است؛ یعنی بازگشت قلبی، پذیرش ایمان، و حرکت عملی در مسیر خیر.
«توبه راستین، نه تنها پاککننده گذشته است، بلکه آفریننده آیندهای نورانی است.»
یرموک؛ میدان اخلاص و شهادت
در تاریخ اسلام، لحظاتی وجود دارد که نه تنها صحنهای از نبرد، بلکه تجلّی حقیقتی عمیق و جاودانهاند؛ لحظاتی که زمین، آسمان را در آغوش میگیرد و خون شهیدان، پیمان عشق و وفاداری را بر صفحهی تاریخ مینگارد. یکی از این لحظات، «روز یرموک» است؛ روزی که اخلاص، در هیئت انسانهایی مجاهد، به قامت ایستاد و شهادت، به زیباترین معنا تجسّد یافت.
در آن هنگامهی سخت، هنگامی که شمشیرها درهم میغلتیدند و غبار میدان، دیدگان را میپوشاند، عکرمه بن ابیجهل ـ همان که روزگاری جان خود را در راه بتان مینهاد ـ بانگ برآورد:
«من در هر میدان با رسول خدا جنگیدهام، آیا امروز از شما بگریزم؟»
و سپس ندا داد: «چه کسی با من بر مرگ بیعت میکند؟»
چهارصد دلِ آتشین، بیهیچ تردید، دست در دست او نهادند و پیمان بستند که تا آخرین نفس، بر جای بمانند. آنان، مرگ را نه پایان، که آغاز میدیدند؛ نه خاموشی، که روشنایی. و این همان لحظهای بود که ایمان، به صورت عمل درآمد و اخلاص، در هیئت جانهای فدایی، حقیقت خود را آشکار ساخت.
عکرمه، زخمی و خونین، بر زمین افتاد و با صدایی که از عمق جان برمیآمد، گفت:
«من جانم را در راه لات و عُزّی بذل میکردم، آیا اکنون آن را از خدا و رسولش دریغ دارم؟ نه، به خدا سوگند هرگز!»
این کلام، اوج اخلاص بود؛ فریادی که از دل توبه و ایمان برخاست و به آسمان رسید. در آن لحظه، آیهی شریفهی قرآن، نه تنها خوانده شد، بلکه در خون و جان آنان تجسّد یافت:
﴿إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾ (توبه/111)
این آیه، پیمان الهی است؛ معاملهای که در آن، مؤمن جان و مال خود را میبخشد و در برابر، بهشت را مییابد. یرموک، صحنهی تحقق این پیمان بود؛ جایی که انسان، از خویشتن گذشت تا به خدا برسد.
تأمل و تدبر در آیه
• یرموک تنها یک نبرد نظامی نبود؛ مدرسهای بود که در آن، ایمان به اخلاص بدل شد و اخلاص به شهادت.
• عکرمه، نماد تحوّل انسان است؛ از تاریکی شرک به روشنایی ایمان، از خدمت به بتهای سنگی و چوبی به فداکاری وایثار در راه خدا.
• بیعت بر مرگ، در حقیقت بیعت بر زندگی جاودانه بود؛ زیرا آنان دانستند که جان، وقتی در راه حق بذل شود، فنا نمیپذیرد بلکه به بقای ابدی میرسد.
یرموک، یادآور این حقیقت است که انسان، در نهایت، چیزی جز جان خود برای عرضه ندارد. و چه زیباست آنگاه که جان، در معاملهی الهی، به کالای بهشت بدل میشود. اخلاص، یعنی گذشتن از همهی تعلقات؛ و شهادت، یعنی رسیدن به همهی حقیقت.
پایان راه؛ آغاز جاودانگی
این روایت، نه تنها تاریخ است، بلکه آیینهای است برای امروز ما؛ که هر کس در میدان زندگی، باید بیندیشد: آیا جان خود را در راه باطل میگذارد یا در راه حق؟ آیا پیمانش با دنیا است یا با خدا؟
در این روایت، پایان راه به حقیقت، آغاز جاودانگی است؛ زیرا شهادت عکرمه نه یک پایان، بلکه نقطهی اتصال میان خاک و افلاک، میان توبه و وصال است. او که روزگاری در طوفان کفر غوطهور بود، با گام نهادن در مسیر توبه، به ساحل رحمت رسید و در آغوش پیامبر، طعم بخشش الهی را چشید. شهادتش مهر تأییدی شد بر آنکه توبه، نه تنها پاککنندهی گذشته، بلکه زایندهی آیندهای نورانی است؛ آیندهای که در آن، انسان از خاکستر خطاها برمیخیزد و در پرواز نور، به جاودانگی میرسد.
این داستان، تنها حکایت یک انسان نیست؛ بلکه آینهای است برای هر دلِ جویای حقیقت. پیامبر، تجلی رحمت خداوند است؛ آغوش او، دریای بیکران مغفرت؛ و توبهی عکرمه، نشانهای از امیدی که هیچگاه پایان نمیپذیرد. شهادت او، گواهی است بر این حقیقت که درهای بازگشت به سوی خداوند، تا ابد گشودهاند؛ و هر کس با صدق و اخلاص قدم در این راه نهد، به مقام قرب و جاودانگی خواهد رسید.
قرآن کریم نیز این حقیقت را یادآور میشود:
﴿قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا﴾ (زمر/۵۳)
«(از قول خدا به مردمان) بگو : ای بندگانم!ای آنان که در معاصی زیادهروی هم کردهاید ! از لطف و مرحمت خدا مأیوس و ناامید نگردید. قطعاً خداوند همه گناهان را میآمرزد. چرا که او بسیار آمرزگار و بس مهربان است.»
این آیه ی شریفه، همان پیام جاودانهای است که در داستان عکرمه تجلی یافته: هیچ گناهی بزرگتر از رحمت خدا نیست، و هیچ بازگشتی دیر نیست. وبسیاری از مفسران آن را «آیهی امید» نامیدهاند؛ چرا که در اوجِ خطاب الهی، دریچهای از رحمت بیپایان خداوند را به روی بندگان گشوده است.
چند نکتهی لطیف تدبُّری در این آیه:
• خطاب مستقیم و محبتآمیز: «قُلْ يَا عِبَادِي»؛ خداوند بندگان را با نسبتِ عبودیت میخواند،حتی اگر در اسراف و گناه غرق باشند. این نشان میدهد که بندگی، هویت اصلی انسان است و هیچ گناهی آن را از بین نمیبرد.
ظاهر آیه چنان مىرساند که مؤمنان را به عدم یأس از رحمت خود مىخواند؛ چون گفته است: «قُلْ یٰا عِبٰادِیَ» ، اما ابن کثیر گفته است: تمام گناهکاران را از کافر و غیره به توبه و انابت فرا مىخواند. و نیز خبر داده است که خدا تمام گناهان افرادى را مىبخشاید که توبه کرده و پشیمان مىشوند، و هر اندازه گناهان زیاد باشد آن را مىبخشاید.(صفوة التفاسیر؛ذیل آیه)
• نهی از یأس: «لَا تَقْنَطُوا»؛ قنوط یعنی ناامیدیِ کامل. خداوند به صراحت میفرماید که هیچکس حق ندارد از رحمت او مأیوس شود.
• شمولِ مغفرت: «إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا»؛ همهی گناهان، بدون استثناء، در دایرهی مغفرت الهی قرار دارند، البته مشروط به توبه و بازگشت.
• توازن خوف و رجا: این آیه امید را در دل مینشاند، اما در ادامهی سوره هشدارها و یادآوریِ قیامت نیز آمده است؛ تا بندگان میان خوف و رجا حرکت کنند.
پس پایان راه، در حقیقت آغاز جاودانگی است؛ آغازی که دل را به نور میسپارد، جان را به آرامش میرساند، و انسان را در صف شهیدان و توبهکنندگان راستین جای میدهد. این سرگذشت، ندایی است برای همهی ما که در مسیر زندگی، هر لحظه میتوانیم از غبار گذشته برخیزیم و به سوی نور بیپایان حرکت کنیم.
«سلاحهای مقابله با یأس و نومیدی»
سلاحهای مقابله با تاریکی دل، تنها ابزارهای بیرونی نیستند؛ بلکه سرچشمهای درونی دارند؛ نیروهایی که از عمق جان برمیخیزند و انسان را در برابر یأس و قنوط به میدان میبرند. این نیروها همان سپاه خاموشیاند که در لحظههای تزلزل، به یاری دل میآیند و آن را از سقوط در ورطهی ناامیدی بازمیدارند.
از بزرگترین این سلاحها، امید است؛ امیدی که نه یک احساس گذرا، بلکه نوری الهی است که در جان مؤمن میتابد. امید، همان سلاحی است که به تو توان میدهد بر ناامیدی غلبه کنی، قنوط را از جانت برکنی، و دوباره به راه روشن بازگردی. قرآن کریم بارها انسان را از یأس برحذر داشته و وعدهی رحمت گستردهی خداوند را یادآور شده است:
«لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا» (زمر، 53)
این آیه، ندای جاودانهای است که دل را از اسارت تاریکی میرهاند و به آن جرأت بازگشت میبخشد.
از منظر قرآن و معارف دینی، سلاحهای مقابله با یأس و نومیدی عبارتاند از:
الف) دعــا؛
شمشیـر ایمان در میـدان یـأس
یأس، سایهای سنگین است که بر جان میافتد و ریشههای امید را میخشکاند؛ سایهای که اگر بر دل بنشیند، انسان را به خاموشی و بیحرکتی میکشاند. اما در برابر این تیرگی، خداوند برای دلهای مؤمنان سلاحی نهاده است که هیچ قنوط و ناامیدی توان ایستادگی در برابر آن ندارد: «دعــا».
دعا، تنها زمزمهای برزبان ولب نیست؛ بلکه حضوری قلبی و آگاهانه در پیشگاه ربّ رحیم است. سلاحی است که جان را از بند نومیدی آزاد میسازد و راهی به سوی نور میگشاید. دعا، پلی است میان زمین و آسمان؛ نَفَسی است که از دل برمیخیزد و به عرش میرسد. کسی که دل خود را در دعا به پروردگار بسپارد و در محراب حضور کامل یابد، هرگز دست خالی بازنمیگردد؛ زیرا وعدهی الهی چنین است:
«ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ» (غافر/۶۰)
«پروردگار شما میگوید : مرا به فریاد خوانید تا بپذیرم .»
دعا، آدابی دارد که جان را به حضور میکشاند و دل را در آستانهی قدس مینشاند. ادب دعا آن است که دل، مخلص و خالص، رو به سوی خدا کند؛ بیهیچ شائبهای از خودخواهی یا تعیین شکل و زمان برای اجابت. دعا، تسلیم است؛ تسلیم به حکمت بیپایان او، نه پیشنهاد به خالق برای چگونگی تدبیر. هرگاه انسان بخواهد اجابت را در قالبی معین و زمانی مشخص محدود سازد، در حقیقت از ادب دعا فاصله گرفته است.
دعا، پیش از آنکه خواستن باشد، حضور است؛ حضور در محضر ربّی که همهی هستی از اوست. یقین به اجابت، نه به معنای تحقق خواسته در همان لحظه و همان شکل، بلکه به معنای اعتماد به فضل و لطفی است که از خزانهی بیپایان رحمت او جاری میشود. دعا کردن خود، توفیقی الهی است؛ و اجابت آن، فضل دیگری است که بر بنده ارزانی میگردد.
عمر فاروق (رضی الله عنه) میگفت:
«من اندوه اجابت دعا را ندارم، بلکه اندوه دعا کردن را دارم؛ زیرا هرگاه دعا به من الهام شود، اجابت نیز با آن همراه است.»
این سخن، از دل آگاهی برمیخیزد که دریافته است دعا و اجابت، دو روی یک حقیقتاند؛ هرگاه خداوند دعا را مقدر فرماید، اجابت را نیز در کنار آن مقدر میسازد. توفیق دعا، نشانهی همراهی اجابت است؛ و این دو، همگام و همنوا، در مسیر تقدیر الهی روان هستند.
پس دعا، نه دغدغهی نتیجه، بلکه دغدغهی حضور است؛ نه اضطرابِ تحقق خواسته، بلکه آرامشِ اتصال به سرچشمهی رحمت. دعا، لحظهای است که انسان از حصار زمان و مکان بیرون میرود و در افق بیکران تقدیر الهی تنفس میکند. آنگاه دل درمییابد که اجابت، گاه در عطا است و گاه در منع؛ گاه در تأخیر است و گاه در تغییر؛ و همهی اینها، صورتی از رحمت و حکمت اوست.
دعا، مدرسهی ادب روح است؛ جایی که انسان میآموزد چگونه در برابر خالق، فروتن، امیدوار و مطمئن بایستد. دعا، سلاحی است علیه یأس، چراغی است در تاریکی، و پلی است میان دلِ خاکی و آسمانِ بیکران. هرگاه بنده در دعا ادب نگاه دارد، دلش به نور یقین روشن میشود و جانش به نسیم آرامش الهی آرام میگیرد.
این است سِرّ دعا: همنشینی با خدا، بیهیچ قید و شرط؛ و اعتماد به اینکه هر الهامی برای دعا، خود نشانهای از اجابت است. دعا، هم آغاز است و هم انجام؛ هم طلب است و هم عطا؛ هم نیاز است و هم اجابت. و در این همنوایی، دلِ مؤمن درمییابد که دعا کردن، خود اجابت است؛ زیرا دعا، پیوندی است که بنده را به ربّ خویش میرساند و او را در آغوش رحمت جاودانه مینشاند. (فی ظلال؛سید قطب شهید؛ذیل آیه؛ با دخل و تصرف قلیل)
روایت عامر بن عبد قیس گواهی روشن بر این حقیقت است: او از خدا خواست وضو گرفتن در سرمای زمستان بر او آسان گردد، و چنین شد که هرگاه آب وضو میآوردند، بخار از آن برمیخاست. از خدا خواست میل زنان از دلش برداشته شود، و چنان شد که دیگر تفاوتی میان دیدار مرد یا زن نمییافت. و نیز خواست که شیطان میان او و دلش در نماز حائل نشود، اما این خواسته برآورده نشد؛ تا بداند دعا عرصهی حکمت الهی است، نه صرفاً اجابت بیقید و شرط.
این روایت، درس بزرگی است: دعا همیشه مستجاب است، اما گاه به صورت عطا، گاه به صورت دفع بلا، و گاه به صورت ذخیرهای برای آخرت.
پس چگونه ممکن است کسی که پروردگار و محرابی دارد، به یأس گرفتار شود؟ یأس تنها برای دلهایی است که از سرچشمهی دعا دور افتادهاند.
عارف بزرگ، عبدالقادر گیلانی، حقیقت دعا را چنین مینمایاند:
«اَلْخَلْقُ يَقْضُونَ حَوَائِجَكَ يَوْمًا أَوِ اثْنَيْنِ أَوْ ثَلَاثَةً أَوْ شَهْرًا أَوْ سَنَةً أَوْ سَنَتَيْنِ، وَفِي الآخِرِ يَضْجَرُونَ مِنْكَ، عَلَيْكَ بِصُحْبَةِ الْحَقِّ عَزَّ وَجَلَّ وَإِنْزَالِ حَوَائِجِكَ بِهِ، فَإِنَّهُ لَا يَضْجَرُ مِنْكَ وَلَا يَسْأَمُ مِنْ حَوَائِجِكَ دُنْيَا وَآخِرَةً.» (مَوَاعِظُ الشيخ عَبْدالقَادِر الجيلاني؛ص182)
«مردم، نیازهای تو را یک روز یا دو روز، یا سه روز، یا یک ماه یا یک سال برآورده میکند، سپس از تو به ستوه میآیند و خسته می شوند. اما تو باید با حق عزّوجلّ همنشین شوی و حاجاتت را تنها نزد او فرود آری؛ زیرا او هرگز از تو به ستوه نمیآید و از حاجاتت در دنیا و آخرت خسته نمیشود.»
این سخن، حقیقتی ژرف را آشکار میکند: دعا، نه تنها درخواست حاجت، بلکه همنشینی با خداست؛ فرصتی برای آنکه دل در حضور او آرام گیرد و قلب از اضطرابها رها شود.
نکتهها و آموزهها
• دعا، شمشیر دل در برابر یأس است: همانگونه که شمشیر در میدان جنگ دشمن را میشکند، دعا در میدان جان تیرگی و نومیدی را میزداید.
• اجابت، در پرتو حکمت الهی است: برخی خواستهها برآورده میشوند تا انسان قوت گیرد، و برخی نه، تا دل در امتحان صبر و حضور بماند.
• محراب، دژ روح است:کسی که محراب و ربّ دارد، هرگز بیپناه نیست؛یأس تنها برای دلهای بیارتباط با خداست.
• رحمت الهی بیپایان است: برخلاف مخلوق که زود خسته میشود، خداوند بیانتهاست در عطا و اجابت.
• دعا، تجلی عشق و حضور است: دعا تنها خواستن نیست؛ عشقورزی و گفتوگوی عاشقانه با خالق است.
• دعا، مدرسهی تربیت روح است: انسان در دعا میآموزد که خواستههایش را در پرتو حکمت الهی ببیند و به رضای او دل بسپارد.
ب) حُسنالظن به خداوند
میراث امید و آرامش در سایهی رحمت الهی
جابر بن عبدالله روایت میکند: شنیدم رسول خدا ﷺ سه روز پیش از رحلتش فرمود:
« لا يَمُوتَنَّ أَحَدُكُمْ إلَّا وَهو يُحْسِنُ الظَّنَّ باللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ» (صحیح مسلم؛حدیث شماره 2877)
«هیچیک از شما مبادا بمیرد مگر آنکه به خداوند نیکو گمان داشته باشد.»
این وصیت،نه تنها آخرین کلام پیامبر، بلکه چکیدهی تمام سلوک او با پروردگار است؛گوهری که از دل تجربههای نبوی و از بارشهای بیپایان رحمت الهی استخراج شده است.سخنی است که همچون مرهمی برزخمهای دل مینشیند وچون چراغی،راه نومیدان رابه سوی امید میگشاید؛کلامی که جان را ازتاریکی یأس به روشنایی اعتماد میبرد.
معنای حُسنالظن به خداوند
حُسنالظن، یعنی دیدن خیر در هر تقدیر و باور به آنکه پشت هر پردهی تاریک، نوری نهفته است. چنین نگاهی، انسان را از دام یأس میرهاند و به ساحل آرامش میرساند؛ نگاهی که ایمان را زنده نگه میدارد و قلب را در حصن رحمت الهی مینشاند. این نگاه، همان ایمان زندهای است که در هر حادثه، دست خدا را میبیند و در هر سرنوشت، خیر او را میجوید.
نمونههای تاریخی و عرفانی
• نَضر بن عبدالله بن حازم در واپسین دمهای عمر، هنگامی که به او گفتند: «بشارت باد!»
پاسخ داد:
«به خدا سوگند، برایم تفاوتی ندارد؛ چه بمیرم و چه به سوی شهری چون ابُلّه (که در آن روزگار مرکز تجارت و رفاه بود) برده شوم. زیرا هرگز از سلطنت پروردگارم به غیر او بیرون نرفتهام، و هیچگاه از حالی به حالی منتقل نشدم مگر آنکه آنچه خدا مرا بدان منتقل کرد، بهتر بود از آنچه پیشتر در آن بودم.»
تصویری ازقلبی که سراسرزندگیاش رابا خوشگمانی به خداگذرانده ودرلحظهی مرگ نیزهمان نگاه راحفظ کرده است.
• محمد بن عبدالله کرمانی حقیقت را در شعری لطیف چنین بیان کرد:
«گفتند: ای محمد، پیر گشتی و ندای مرگ فرا رسید، و تو هیچ توشهای نیندوختی!
گفتم: کریم، زشتیِ بیزاد و توشه را برای میهمانش به هنگام آمدن، زیبا میگرداند!»
• ابنعطاءالله اسکندری (ت ۷۰۹ هـ) در حکمتهایش وصیت میکند:
« إِذَا أَرَدْتَ أَنْ يُفْتَحَ لَكَ بَابُ الرَّجَاءِ فَاشْهَدْ مَا مِنْهُ إِلَيْكَ.» ( ايقاظ الهمم فى شرح الحكم ؛ ابن عجيبة ؛ج1؛ص 149)
«اگر میخواهی درِ امید به رویت گشوده شود، بنگر به آنچه از جانب او به تو رسیده است.»
و میافزاید:
«مُسْتَقَى الخَوْفِ مِن بَحْرِ عَدْلِهِ، وَمُسْتَقَى الرَّجَاءِ مِن بَحْرِ فَضْلِهِ، وَقَدْ سَبَقَ القَضَاءُ أَنَّ رَحْمَتَهُ سَبَقَتْ غَضَبَهُ» (إيقاظ الهمم في شرح الحكم اثر ابن عجیبه الحسنی (ت ۱۲۲۴ هـ)؛ص150)
«چشمهی خوف از دریای عدالت او برمیجوشد، و سرچشمهی امید از دریای فضل او روان میشود؛ و حکم ازلی چنین رفته است که رحمت او بر غضبش پیشی گرفته است.»
شرح و تأمل لغوی و تدبُّـری
• خوف: ترس آگاهانهای که از درک عدالت الهی برمیخیزد؛ زیرا عدالت خداوند هیچ ظلمی را نمیپذیرد و هر کس به اندازهی عملش پاسخ میگیرد.
• رجاء: امیدی که از فضل و کرم الهی سرچشمه میگیرد؛ زیرا فضل خداوند فراتر از استحقاق بندگان است و عطای او بیش از اعمال آنان.
• یحیی بن معاذ با امیدی سرشار میگوید:
«إِنِّي لَأَرْجُو أَنْ يَكُونَ تَوْحِيدٌ لَمْ يَعْجِزْ عَنْ هَدْمِ مَا قَبْلَهُ مِنْ كُفْرٍ، لَا يَعْجِزُ عَنْ مَحْوِ مَا بَعْدَهُ مِنْ ذَنْبٍ.» (طبقات الحنابلة اثر ابن ابی یعلی (ج ۱، ص ۲۹)
«امید دارم همانگونه که توحید توانست کفر پیشین را در هم بشکند، توان محو گناهان پسین را نیز داشته باشد.»
و در تصور صحنهی قیامت زمزمه میکند:
«اگر در روز قیامت به من گفته شود: ای بنده، چه چیزی تو را دربارهی من مغرور ساخت؟ خواهم گفت: پروردگارا، نیکوکاری و لطف تو نسبت به من.»
• ابوبکر ساسی واعظ در دعایش چنین میگوید:
«يَا مَنْ لَا تَضُرُّهُ الذُّنُوبُ، وَلَا تَنْقُصُهُ المَغْفِرَةُ، هَبْ لِي مَا لَا يَضُرُّكَ، وَأَعْطِنِي مَا لَا يُنْقِصُكَ.» (کتاب الدعاء للطبراني)
«ای آنکه گناهان بندگان به تو زیانی نمیرساند، و آمرزش تو چیزی از تو نمیکاهد؛ به من ببخش آنچه زیانی به تو ندارد، و عطا کن آنچه از تو کم نمیشود.»
این دعا در حقیقت بیانگر توحید در ربوبیت و کمال غنا و بینیازی خداوند است؛ بنده با زبان نیاز، اعتراف میکند که همهی عطای الهی نه از سر نیاز خدا، بلکه از سر فضل و کرم اوست.
آموزههای کلیدی
• حُسنالظن به خداوند، جوهر ایمان است:مؤمن در هر حادثه دست خدا را میبیند و در هر تقدیر، خیر او را میجوید.
• یأس، انکار رحمت الهی است: نومیدی، در حقیقت نادیده گرفتن عظمت رحمت خداست.
• امید، سرمایهی سفر آخرت است: همانگونه که پیامبر وصیت کرد، آخرین لحظهی زندگی باید با امید به رحمت خدا سپری شود.
• رحمت، بر غضب پیشی دارد: این اصل، قلب مؤمن را آرام میکند و او را به دریای فضل الهی میسپارد.
• زندگی ومرگ بر یک مدارند: هرکس بر امید زیست، بر امید خواهد مرد؛ وهرکس بر یأس زیست،به یأس خواهد مرد.
حُسنالظن به خداوند، نه یک توصیهی اخلاقی ساده، بلکه میراثی نبوی و راهی عرفانی است؛ چراغی که دل را از تاریکی یأس به روشنایی امید میبرد. مؤمن، در هر لحظهی زندگی و مرگ، به رحمت خداوند تکیه میکند و یقین دارد که انتخابهای الهی سراسر خیر و حکمتاند. این نگاه، همان عهدی است که انسان با پروردگار میبندد؛ عهدی بر پایهی اعتماد، امید، و آرامش در سایهی رحمت بیپایان او.
ج) تسلیم در برابر حکمت الهی
تدبری عمیق و تأملی روحی
پس از فرمان به صبر، پروردگار چنین خطاب فرمود:
﴿......فَإِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنَا يُرْجَعُونَ﴾ (غافر: ۷۷).
«....این عذابی را که ایشان را بدان وعده دادهایم، یا قسمتی از آن را به تو مینمایانیم (و در روزگار حیات تو انجام میپذیرد) یا این که تو را میمیرانیم و (تو آن را نخواهی دید. چه آن را ببینی و چه آن را نبینی مهم نیست. چرا که) به سوی ما برگردانده میشوند.»
این آیه، دریچهای به حقیقتی عظیم میگشاید؛ حقیقتی که پیامبر اکرم ﷺ را میان دو احتمال قرار میدهد: یا در دوران حیات خویش بخشی از وعده عذاب دشمنان را خواهد دید، یا پیش از آن به سوی خداوند بازگردانده خواهد شد. اما در هر دو صورت، بازگشت همگان به سوی اوست؛ اوست داور نهایی، اوست که میان حق و باطل حکم میراند، و اوست که اهل طغیان را به آتش میسپارد و اهل ایمان را در جوار رحمت خویش به نعمت جاودان میرساند.
این دو احتمال، در ظاهر متفاوتاند، اما در حقیقت یک پیام واحد دارند: وعده الهی هرگز در معرض تردید نیست. آنچه از اختیار بنده بیرون است، تعیین زمان و ساعت فرج و گشایش است؛ این شأن ربوبی است، نه شأن انسانی. بنده تنها مأمور به صبر، عمل و تسلیم است.
در اینجا با نگرشی روبهرو میشویم که سزاوار تدبر و تأمل عمیق است. به پیامبری که در معرض اذیت و آزار، تکذیب، تکبر و کینهتوزی دیگران قرار دارد، گفته میشود: وظیفه خویش را انجام بده، رسالتت را ادا کن، بایست و فراتر از آن مرو. نتایج کار به تو مربوط نیست؛ هرچه بادا باد. حتی تسکین دل خویش نیز در اختیار تو نیست. تو مأمور نیستی که در حیات خود تحقق وعدههای الهی را درباره منکران ببینی و دل خنک کنی. چنین انتظاری در شأن تو نیست. وظیفهات تنها عمل است؛ انجام رسالت و سپردن راه. مشاهده فرجام متکبران و تکذیبکنندگان به تو واگذار نشده است؛ این امر بیرون از حوزه مسئولیت توست. کار، یکسره به خدا واگذار است؛ و اوست که هرچه بخواهد، به انجام میرساند.
چه منزلت والا و چه تربیت کاملی! خداوند اصحاب این دعوت را با چنین آموزهای پرورش میدهد و این لطف و مرحمت را در حق پیامبر بزرگوار خویش جلوهگر میسازد و به پیروان دعوتش مینمایاند. دشوارترین تربیت برای نفس بشری همین است: انسان کار کند، اما به فرجام آن ننگرد؛ وظیفه خویش را انجام دهد، راه خود را بپیماید و برود؛ و هرچه خدا خواهد، همان شود. (فی ظلال؛سید قطب شهید؛ذیل ایه، با دخل و تصرف قلیل)
تقسیمبندی مرحوم استاد سبحانی؛ پنجرهای به افقهای معرفت
تقسیمبندی استاد سبحانی مرحوم در این باب، بسی جای تأمل دارد؛ نه صرفاً یک درس کلامی یا فقهی، بلکه دریچهای است به افقهای ژرف معرفت. چارچوبی روشن برای فهم نسبت میان قدرت مطلق خداوند و وظیفه عبودیت انسان. اگر اندکی درنگ کنیم، درمییابیم که این نگاه همچون چراغی است که راه سالک را در میان تاریکیهای توهم و غفلت روشن میسازد.
دایره کار و قدرت خداوند
• این دایره، قلمرو ربوبی و ملکوتی است؛ شامل عاقبت امور، تقدیر و قضا.
• آنچه در نهایت رخ میدهد یا رخ نمیدهد، تنها در ید قدرت خداوند است؛ هیچ ارادهای جز مشیت او کارگر نیست.
• این عرصه، جایی است که انسان جز تسلیم و رضا راهی ندارد؛ همانگونه که قرآن فرمود:
[إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ] (یوسف/۴۰)
یعنی حکم و سرانجام امور تنها از آنِ خداست.
دایره عبودیت انسان
• این دایره، قلمرو مسئولیت و امتحان است؛ شامل بایدها و نبایدها، وظایف شرعی و اخلاقی.
• آنچه انسان باید انجام دهد یا ترک کند(اوامر و نواهی الهی)، در این دایره معنا مییابد.
• اینجا جایی است که اطاعت یا عصیان، بندگی یا سرکشی، حقیقت وجود انسان را آشکار میسازد.
نکته کلیدی
• آنچه در دایره کار خداوند است، از پیش مقرر شده و با اطاعت یا ترک اطاعت انسان تغییر نمییابد.زیان حقیقی آنگاه رخ میدهد که انسان بخواهد با ترک وظیفه عبودیت، در تقدیرات ربوبی دخالت کند؛ در این حالت:
«نه وظیفه بندگی را انجام داده است ـ که تنها راه سعادت دنیا و آخرت است و نه توانسته تغییری در کار خداوند ایجاد کند.چنین انسانی، هم سرمایه بندگی را از دست داده و هم در توهم تغییر تقدیر، عمر خویش را تباه ساخته است.»
این بینش قرآنی، انسان را از سرابِ تغییر تقدیرات الهی بازمیدارد و او را به تمرکز بر وظیفه عبودیت دعوت میکند. سعادت حقیقی در این است که انسان به جای تلاش برای تغییر آنچه در اختیار خداست، به انجام آنچه در اختیار خودش است بپردازد.
این آموزه، بسیار نزدیک به بیان قرآن است:
[وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ] (انسان/۳۰)
یعنی خواست شما تنها در چارچوب مشیت الهی معنا دارد؛ اما در همان چارچوب، مسئولیت اطاعت و بندگی بر دوش شماست.
تأمل عرفانی و ورحی
در این تقسیمبندی، حقیقتی لطیف نهفته است:
« انسان اگر بخواهد در قلمرو خداوند دخالت کند، جز سرگشتگی و حسرت نصیبی نخواهد داشت. اما اگر دل را به دایره عبودیت بسپارد، آنگاه در همان چارچوب مشیت الهی، به آرامش و نور میرسد.»
تقسیمبندی استاد سبحانی، در حقیقت دعوتی است به بازگشت به این اصل قرآنی؛ به یادآوری اینکه:
« انسان نه مالک تقدیر، بلکه امانتدار تکلیف است. و هر کس تکلیف خویش را بهجا آورد، در حقیقت در آغوش تقدیر الهی آرام گرفته است.»
این همان سرّی است که عارفان در کلمات کوتاه بیان کردهاند:
«بندگی کن تا ربوبیت او را بچشی؛ تسلیم شو تا طعم آزادی حقیقی را دریابی.»
قرآن در جای دیگر میفرماید:
﴿......وَيَقُولُونَ مَتَى هُوَ قُلْ عَسَى أَن يَكُونَ قَرِيبًا﴾ (اسراء: ۵۱).
«.....و میگویند : چه زمانی این ( معاد ) خواهد بود؟ بگو : شاید که نزدیک باشد.»
این پاسخ، دریچهای به آرامش میگشاید؛ آرامشی که انسان را از اضطراب پرسش «کی؟» رها میسازد و او را به پرسشی عمیقتر و سازندهتر میرساند: «چه کردهام تا شایسته نصرت خدا گردم؟»
در این نگاه، نصرت الهی نه وعدهای دور و مبهم، بلکه حقیقتی نزدیک و جاری است؛ حقیقتی که همچون باران رحمت بر زمین دلها فرود میآید، اما تنها دلهای آماده و خاکهای حاصلخیز آن را میپذیرند. پرسش «کی؟» انسان را در حصار زمان گرفتار میکند، اما پرسش «چگونه؟» او را به میدان عمل و شایستگی میبرد.
تسلیم در برابر حکمت الهی، یعنی پذیرفتن این حقیقت که خداوند دانای مطلق و مدبر کل است؛ اوست که پایانها را رقم میزند و آغازها را میآفریند. بنده، اگر در مسیر ایمان و عمل صالح گام بردارد، دیگر نیازی به اضطراب زمان ندارد؛ زیرا هر لحظهاش در جوار حکمت الهی معنا مییابد.
این آیه، در حقیقت دعوتی است به آرامش و اعتماد؛ آرامشی که از ایمان به وعده خدا برمیخیزد، و اعتمادی که انسان را از فرسایش انتظار به شکوفایی عمل میرساند. چنین تسلیمی، نه انفعال، بلکه اوج بیداری است؛ بیداری برای آنکه هر لحظه را فرصتی برای شایستگی نصرت الهی بداند.
تسلیم در برابر حکمت خدا، رهایی از اضطراب زمان و ورود به میدان عمل است. مؤمن، به جای پرسیدن؛ «نصر خدا کی خواهد آمد؟»، میپرسد: «من چه کردهام تا شایسته آن نصرت گردم؟»
و این پرسش، کلید آرامش و راهی به سوی یقین است؛ یقینی که دل را از تردید میرهاند، جان را از اضطراب میرهاند، و انسان را در مسیر ایمان و عمل صالح به مقام اطمینان میرساند.
د) به فکر انجام وظیفه باش نه نتیجه
«اخلاص در انجام وظیفه؛ عهد بندگی با خدا، فراتر از نتیجه»
از بزرگترین تجلیات کرم الهی آن است که انسان را در مقام عبد و کارگزار بندگی پذیرفته است؛ نه در بازار دنیا، بلکه در میدان عبودیت، طاعت و اخلاص. این پذیرش، نشانهی رحمت بیکران اوست؛ زیرا انسان را به خدمت خویش فراخوانده و مزد و پاداش را بر پایهی عمل و نیت قرار داده است، نه بر دستیابی به نتیجه و ثمرهی محسوس.
در منطق الهی، ارزش عمل در خودِ عمل نهفته است؛ در نیت پاک و اخلاص آن، نه در نتیجهای که چشمهای ظاهربین میجویند. این حقیقت، دریچهای است به سوی آرامش و رهایی؛ آرامشی که دل را از اضطراب ناکامیها میرهاند و جان را به اطمینان حضور الهی میآراید.
خداوند در قرآن کریم میفرماید:
﴿ مٰا کٰانَ لِأَهْلِ اَلْمَدِینَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ اَلْأَعْرٰابِ أَنْ یَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اَللّٰهِ وَ لاٰ یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ لاٰ یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لاٰ نَصَبٌ وَ لاٰ مَخْمَصَةٌ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ لاٰ یَطَؤُنَ مَوْطِئاً یَغِیظُ اَلْکُفّٰارَ وَ لاٰ یَنٰالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلاً إِلاّٰ کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صٰالِحٌ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یُضِیعُ أَجْرَ اَلْمُحْسِنِینَ ﴾ (توبه: ۱۲۰)
درست نیست که اهل مدینه و بادیهنشینان دوروبر آنان ، از پیغمبر خدا جا بمانند ( و در رکاب او به جهاد نروند ، و در راه همان چیزی جان نبازند که او در راه آن جان میبازد ) و جان خود را از جان پیغمبر دوستتر داشته باشند . چرا که هیچ تشنگی و خستگی و گرسنگی در راه خدا به آنان نمیرسد ، و گامی به جلو برنمیدارند که موجب خشم کافران شود ، و به دشمنان دستبردی نمیزنند ( و ضرب و قتل و جرحی نمیچشانند و اسیر و غنیمتی نمیگیرند ) مگر این که به واسطه آن ، کار نیکوئی برای آنان نوشته میشود ( و پاداش نیکوئی بدانان داده میشود ) . بیگمان خداوند پاداش نیکوکاران را ( بیمزد نمیگذارد و آن را ) هدر نمیدهد .
این آیه حقیقتی ژرف را آشکار میسازد: هر گام، هر رنج، هر تشنگی و هر خستگی در راه خدا، خود عملی صالح است که در نامهی اعمال ثبت میشود؛ و خداوند هرگز پاداش نیکوکاران را ضایع نمیسازد. در این نگاه، حتی لحظههای سختی و قطرات عرق، به زیور عبادت آراسته میشوند و هر آهِ خسته، به نغمهای از ذکر بدل میگردد. این همان لحظهای است که انسان درمییابد بندگی، نه در رسیدن به مقصد، بلکه در پیمودن راه معنا مییابد.
از همین روست که والاترین اعمال، آن اعمالیاند که چشم به نتیجهی دنیوی ندارند؛ اعمالی که تنها برای خدا انجام میگیرند و در سکوت و بیانتظاری، جان را به اخلاص معنا میبخشند. این اعمال همچون بذریاند که در زمین دل افشانده میشوند؛ بذرهایی که شاید در نگاه ظاهر بیثمر جلوه کنند، اما در عالم غیب، درختان جاودانگی میرویانند.
چه بسا عملی کوچک و پنهان، در پیشگاه الهی وزنی عظیم یابد؛ زیرا معیار، نه بزرگی ظاهر، بلکه خلوص باطن است. در این مقام، انسان درمییابد که معاملهی حقیقی، نه با خلق، بلکه با خالق است؛ و آنگاه که دل از چشمداشتهای انسانی گسسته شود، عمل به جوهر جاودانگی آراسته میگردد.
این همان سرّی است که اولیای الهی در دل نهفته داشتند: کار برای خدا، بیهیچ انتظار و بیهیچ چشمداشت، تنها به امید رضای او.
«مدرسهی اخلاص؛ پیمان بندگی و معامله با خداوند»
در مسیر بندگی، گاه سخنی از پیامبر یا سلف صالح، همچون چراغی در تاریکی، راه را روشن میسازد. یکی از این چراغها، حدیث شریف رسول خدا ﷺ است که فرمود:
«أفضلُ الصَّدَقةِ على ذي الرَّحِمِ الكاشِحِ» (رواه أبو داود در سنن، حدیث شماره 1678؛ و الترمذي در جامع، حدیث شماره 658؛ و صححه الألباني.)
این کلام نورانی، دریچهای به عمق اخلاق اسلامی است؛ جایی که صدقه و بخشش تنها یک عمل مالی نیست، بلکه تجلی روحیِ گذشت، ایثار و پیوند دوباره با حقیقت انسانیت است.
پیامبر اکرم ﷺ میفرمایند: «برترین صدقه آن است که به خویشاوندی داده شود که نسبت به انسان کینهتوز و دشمنخوست.»
این حدیث، ما را به اوج ایمان میبرد؛ زیرا ایمان نه در آسایش، بلکه در سختیها آزموده میشود. برترین صدقه آن است که دیوارهای کینه را فرو ریزد و پلهای محبت را بنا کند. چنین بخششی، نه تنها دل دشمن را نرم میسازد، بلکه روح انسان را به نور الهی نزدیکتر میکند.
این سخن، در ظاهر ساده مینماید، اما در باطن، دریایی از معناست.
«ذوالرَّحمِ الكاشِح» همان خویشاوندی است که با وجود پیوند نسبی، تو را دشمن میدارد و از تو بیزاری میجوید. عطا کردن به او، در حقیقت آزمونی است برای دل؛ آزمونی که نشان میدهد آیا بخشش تو برای خداست یا برای دلخوشی خلق.
در این بخشش، تو با خدا معامله میکنی، نه با او. هیچ چشمداشتی از او نداری؛ نه سپاسی، نه ستایشی. این مقام، مدرسهی اخلاص است؛ جایی که دل از خلق میبُری و بند تعلق را میگسلی. در این مدرسه، انسان میآموزد که عمل، نه برای رضایت دیگران، بلکه تنها برای رضای خداست.
قرآن کریم بارها بر این حقیقت تأکید کرده است:
﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلَا شُكُورًا﴾ (انسان؛ ۹)
«(به زبان حال ، بدیشان میگویند:) ما شما را تنها به خاطر ذات خدا خوراک میدهیم، و از شما پاداش و سپاسگزاری نمیخواهیم.»
این آیه به ما میآموزد که اخلاص، کلید آرامش و جاودانگی عمل است. هرگاه عملی برای خدا باشد، حتی اگر در چشم مردم کوچک جلوه کند، در نزد خدا بزرگ و ماندگار خواهد بود.
این آیه، روح اخلاص را به تصویر میکشد؛ همان روحی که در صحیفهی عمل، واژهی «اخلاص» را با جوهر جاودانگی نقش میزند. چنین است که بندگی، به سلوکی آرام بدل میشود؛ سلوکی که در آن، هر گام، هر بخشش، و هر صبر، معاملهای است با خداوند.
این معامله، سودش نه در بازار دنیا، بلکه در خزانهی ابدیت ذخیره میشود. و این همان راز آرامش است: کار برای خدا، نه نتیجه برای خلق. آرامشی که از دلِ اخلاص برمیخیزد، آرامشی است که هیچ طوفان کینه و هیچ بیمهریِ خویشاوند نمیتواند آن را برهم زند.
در حقیقت، مدرسهی اخلاص، مدرسهی آزادی است؛ آزادی از اسارت نگاه دیگران، آزادی از بند توقع، آزادی از زنجیرهای نفس. و چه زیباست که انسان در این مدرسه، هر روز درس تازهای میآموزد: درس صبر، درس بخشش، درس بینیازی، و درس امید به رضوان الهی.
ح) رحمت خدا؛ حقیقتی بیکران، فراتر از سایهی اعمال انسان
در نخستین حکمتهای عطائیه، نوری فروزان بر جانها میتابد؛ نوری که معیار ایمان و میزان صدق بندگی را آشکار میسازد:
«مِنْ عَلَامَةِ الِاعْتِمَادِ عَلَى الْعَمَلِ، نُقْصَانُ الرَّجَاءِ عِنْدَ وُجُودِ الزَّلَلِ» (الحِکَم العطائیة؛ ابن عطاءالله سکندری)
«از نشانههای اعتماد کردن به عمل خویش آن است که انسان، هنگام لغزش و خطا، امیدش به رحمت الهی کاهش یابد.»
این سخن، پرده از حقیقتی ژرف برمیدارد؛ حقیقتی که دل را به تأمل واداشته و انسان را به تدبر در نسبت میان عمل و رحمت الهی فرا میخواند. آنگاه که بنده در لغزش و گناه فرو میافتد و از عفو پروردگار نومید میشود، در حقیقت ریشهی ایمانش سست گشته و در برابر وسوسهی شیطان شکست خورده است. نومیدی، نه از کثرت گناه، بلکه از غفلت نسبت به بیکرانگی رحمت خداوند زاده میشود.
ای بندهای که در دام قنوط گرفتار آمدهای! به یاد آور: هنگامی که به عطا و کرم خداوند امید بستی، آیا تکیهگاهت عمل صالح خودت بود یا فضل بیپایان او؟ اگر امیدت بر پایهی عملت بنا شده بود، پس چرا وقتی عملت تباه شد و گناهانت فزونی گرفت، چراغ امیدت خاموش شد و جای آن را یأس گرفت؟ بدان که در این حال، چیزی را به خود نسبت دادهای که از آنِ تو نیست؛ به عملت مغرور گشتهای نه به فضل پروردگارت، و بر نفس خویش اعتماد کردهای نه بر ربّ رحیم.
حقیقت آن است که عمل، جز سایهای از رحمت خداوند نیست؛ سایهای که اگرچه به دست انسان شکل میگیرد، اما اصل نور از جانب اوست. فضل الهی است که هر طاعتی را بارور میسازد و هر نیتی را به ثمر میرساند. همانگونه که خورشید، سایه را پدید میآورد، رحمت خدا نیز اعمال را معنا و ارزش میبخشد.
قرآن کریم این حقیقت را با بیانی روشن یادآور میشود:
﴿وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ﴾
یعنی هیچ توفیقی جز به یاری خداوند حاصل نمیشود.
این آیه، همچون کلیدی است که درهای بستهی قلب را میگشاید و انسان را از زندان خودبینی به افق رحمت الهی رهنمون میسازد. ذکر شریف «لا حول و لا قوة إلا بالله» نیز پیمانی است با حقیقت توحید؛ اعترافی به فقر مطلق انسان و غنای مطلق ربّ. هیچ نیرویی برای دوری از معصیت و هیچ توانایی برای انجام طاعت جز به یاری خداوند عزّوجل وجود ندارد.
عارفان و اولیای الهی بارها بر این حقیقت تأکید کردهاند:
« عمل، اگرچه لازم است، اما کافی نیست؛ آنچه عمل را زنده و بارور میسازد، نسیم رحمت الهی است.»
ابنتیمیه در شرحی ژرف بر این ذکر میگوید:
«چه بسا انسانی از زیرکان و نوابغ روزگار باشد، اما از دیدن آشکارترین حقایق کور گردد؛ و چه بسا فردی کندذهن باشد، اما خداوند او را به حقیقتی که دیگران در آن اختلاف کردهاند، به اذن خویش هدایت کند. پس هیچ حول و نیرویی جز به او نیست.»
ط) نیکی؛ خورشیدِ رحمت، محوکنندهی سایههای گناه
هیچ چیز جز نیکی توان زدودن تیرگی گناهان را ندارد؛ زیرا نیکی همچون بارانی زلال، غبار را از چهرهی جان میشوید و دل را به صفای نخستین بازمیگرداند. نیکی، نسیم رحمت است که در جان میوزد و آتش خطا را خاموش میسازد؛ نوری است که در تاریکیها میدرخشد و راه بازگشت را روشن میکند.
این تطهیر، دو بُعد عمیق و بنیادین دارد که هر یک دریچهای به سوی نور و رحمت الهی میگشاید:
• نخست: زدودن محبت گناه از دل و نشاندن بذر نفرت از آن در جان. هنگامی که دل از دلبستگی به گناه تهی شود، ترک لغزشها آسان و روان میگردد؛ و طاعات و کارهای نیک، به اصل و عادت انسان بدل میشوند. در این مسیر، نیکی همچون طبیعت ثانوی آدمی میشود؛ طبیعتی که او را به سوی خیر میکشاند و راه بندگی را مسیر همیشگی جان میسازد. این همان لحظهای است که قلب، از اسارت شهوت آزاد میشود و در آغوش طاعت آرام میگیرد.
• دوم: محو و پاک کردن اثر و بار گناه، اگر به وقوع پیوسته باشد. فضل الهی، پردهای از رحمت بر لغزشها میافکند و نیکیها، لکههای سیاه را از صفحهی جان میزدایند؛ چنانکه کاتب رحمت، خطاها را با جوهر مغفرت پاک میکند و دفتر عمر را دوباره سپید میسازد. این تطهیر، نه تنها زدودن گذشته است، بلکه آغازی نو برای آیندهای روشن است؛ گویی هر نیکی، برگ تازهای در کتاب زندگی میگشاید.
در سیاق ستایش اهل بهشت، خداوند فرمود:
﴿.....أُوْلَئِکَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ﴾ (رعد: ۲۲)
«آنان ( با انجام چنین کارهای پسندیدهای ) عاقبت نیک دنیا ( که بهشت است ) از آن ایشان است .»
«اولئک: آنان» در جایگاه والای خود سرانجام خوف دنیا را دارند که باغهای بهشت، یعنی جای اقامت گزیدن و استقرار پذیرفتن و سرای ماندگاری و جاودانگی است. آنان (با انجام چنین کارهای پسندیدهای) عاقبت نیک دنیا (که بهشت است) ازآن ایشان است.» (فی ظلال؛ سید قطب شهید؛ ذیل آیه)
ابن عباس رضیالله عنهما گفت: «نیکوکاران، کار بد را با کار نیک دفع میکنند.»
بغوی در توضیح این سخن افزود: این همان معنای آیهی شریفه است که میفرماید:
﴿إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ﴾ (هود: ۱۱۴)
«بیگمان نیکیها (و از جمله نمازهای پنجگانه) بدیها را از میان میبرد. »
«این نصّ عام است و شامل هر نوع نـیکی و خوبی میگردد. نماز از بزرگترین نیکیها و خوبیها است، و به طریق اَولی مندرج در حکم آیه است. امّا نه ایـن که نماز تنها نیکی و حسنهای باشد - همان گونه که برخی از مفسّران گفتهاند - که سینه و بدی را بزداید و محو نماید.» (فی ظلال؛ سید قطب شهید؛ ذیل آیه)
این حقیقت، نه تنها وعدهای الهی، بلکه قانونی تربیتی و عرفانی است: هر نیکی، چراغی است که تاریکی خطا را میشکند؛ و هر عمل صالح، نسیمی است که بوی گناه را از فضای جان میزداید. نیکی، داروی جان است که زخمهای پنهان را درمان میکند و دل را به آرامش بازمیگرداند.
و بشنو کلام جانافروز مصطفی صادق رافعی که در این میدان، یأس را میکُشد و شیطان را شکست میدهد:
«أَيُّهَا المُؤْمِنُ! إِنْ كُنْتَ أَصَبْتَ فِي السَّاعَاتِ الَّتِي مَضَتْ، فَاجْتَهِدْ لِلسَّاعَاتِ الَّتِي تَتْلُو؛ وَإِنْ كُنْتَ أَخْطَأْتَ فَكَفِّرْ، وَامْحُ سَاعَةً بِسَاعَةٍ، الزَّمَنُ يَمْحُو الزَّمَنَ، وَالعَمَلُ يُغَيِّرُ العَمَلَ، وَدَقِيقَةٌ بَاقِيَةٌ فِي العُمْرِ هِيَ أَمَلٌ كَبِيرٌ فِي رَحْمَةِ اللهِ»
«ای مؤمن! اگر در ساعتهای گذشته درست عمل کردی، برای ساعتهای آینده نیز بکوش؛ و اگر خطا کردی، جبران کن و هر لحظه را با لحظهای دیگر پاک ساز. زمان، زمان را میزداید، و عمل، عمل را دگرگون میکند؛ و یک دقیقهی باقیمانده از عمر، امیدی بزرگ به رحمت خداست.»
این سخن، دریچهای به حقیقتی عمیق است: عمر، سلسلهای از لحظههاست؛ و هر لحظه، فرصتی تازه برای بازگشت و جبران. گناه، سایهای گذراست؛ اما نیکی، خورشیدی است که آن سایه را محو میکند. هر عمل صالح، نه تنها خطا را پاک میسازد، بلکه دل را به نور الهی نزدیکتر میکند.
پس ای انسانِ گناهکار و حقیقتجو، بدان که هیچ لغزشی پایان راه نیست؛ هر دقیقهی باقیمانده از عمر، پلی است به سوی رحمت خدا. نیکی، همان محوکنندهی سیئات است؛ مرهمی برای جان، و امیدی برای دلهای خسته.
هر کار نیک، نه تنها جبران گذشته است، بلکه سرمایهای برای فردا و چراغی برای مسیر بندگی است. هر لحظه، فرصتی تازه است برای نوشتن سطری سپید در دفتر عمر و نزدیکتر شدن به نور الهی.
به یاد داشته باش: گناه، سایهای گذراست؛ اما نیکی، خورشیدی جاودان است که هرگز غروب نمیکند. پس در هر لحظه، به سوی این خورشید گام بردار و دفتر زندگیات را با نور بندگی و امید روشن ساز.
اللَّهُـــــمَّ،
ای پاککنندهی گناهان و ای آرامبخش دلهای خسته؛ما را از زنگار خطاها بزدای و جانمان را به صفای نیکی بیارای.هر لغزش را با فضل خویش بپوشان، و هر نیکی را چراغی ساز در راه بندگی.
به ما توفیق ده که هر لحظه را فرصتی تازه برای بازگشت بدانیم،و هر عمل صالح را پلی به سوی رحمت تو بسازیم.
پروردگارا، دفتر عمرمان را با جوهر مغفرت سپید کن،و دلهایمان را در آغوش نور خود آرام گردان.
ما را در زمرهی کسانی قرار ده که گناه را با نیکی میزدایند،و امیدشان را تنها به رحمت بیپایان تو میبندند.
با الهام از مقاله : دکتر خالد ابوشادی – فكّ الله أسره
ترجمه و تحقیق و بسط نوشتار : حمــزه خــان بیگـــی – اشنـــویـه

نظرات