اعراب و تمدن آنها
اصول عرب
مورخان، اقوام و طوایف عرب را بر حسب سلسله نسبهایی که به آنها منسوبند، به سه دسته تقسیم کردهاند:[23].
1- عرب بائده: قبایل عاد، ثمود، عمالقه، طسم، جدیس، أمیم، جرهم و حضرموت و قبائلی که به قبیله حضرموت منسوبند، جزو عرب بائده هستند. این قبائل، قبل از اسلام از بین رفتهاند و در زمان خود پادشاهانی داشتهاند که قلمرو فرمانروایی آنها تا شام و مصر امتداد داشته است[24].
2- عرب عاربه: عربهایی هستند که از خاندان یعرب بن یشجب بن قحطان میباشند و عرب قحطانیه نامیده میشوند[25] و به عرب جنوب معروفاند[26] و پادشاهان یمن و معین و سبأ و حمیر از آنها هستند[27].
3- عرب عدنانی: به عدنان، منسوباند که نسب عدنان به اسماعیل بن ابراهیم علیهما الصلوه و السلام میرسد و به عرب مستعربه معروفاند؛ یعنی، با نژاد غیرعرب آمیختهاند، سپس به علّت این آمیختگی زبان عربی آمیخته و تازهای به وجود آمد که وطن اصلی عدنانیها مکه بود و به عربهای شمال معروف بودند؛ آنها از فرزندان اسماعیل (ع) و افراد قبیله جرهم میباشند که اسماعیل، زبان عربی را از آنها آموخت و با ازدواج با یکی از زنان این قبیله با آنها خویشاوند شد و فرزندانش همچون اقوام مادری خود، عرب شدند. از معروفترین فرزندان و نوادگان اسماعیل، عدنان، پدر بزرگ پیامبر اکرم (ص) است که قبایل مختلف عرب، از دودمان عدنان هستند و پس از او فرزندش سعد، سپس نزار و پس از او فرزندانش مضرو ربیعه بودهاند. فرزندان و نوادگان ربیع بن نزار در شرق اقامت گزیدند. عبدالقیس در بحرین اقامت گزید و حنیفه در یمامه ساکن شد. بنوبکر بن وائل در میان بحرین و یمامه، جای گرفت و بنو تغلب از فرات عبور کردند و در شبه جزیره عربستان، میان دجله و فرات مقیم شدند و تمیم، در صحرای بصره، سکنی گزیدند[28].
فرزندان مضر نیز پراکنده شدند. سلیم، نزدیک مدینه و ثقیف در طائف، اقامت گزیدند و سایر افراد قبیله هوازن، در شرق مکه جای گرفتند و قبیله اسد، از شرق تیماء تا غرب کوفه ساکن شدند و قبیلهی ذبیان و عبس، از تیماء تا حوران سکونت گزیدند[29].
اکثر علمای انساب، علاوه بر تقسیمبندی فوق عربها را به دو قبیلهی عرب عدنانی و قحطانی، تقسیمبندی مینمایند و نسب آنها را به حضرت اسماعیل (ع) میرسانند.[30]
بخاری این مطلب را در صحیحش در باب نسبت یمن به اسماعیل ذکر کرده است و در این مورد حدیثی از سلمه روایت نموده است که گفت: پیامبر اکرم (ص) بر گروهی وارد شد که مسابقه تیراندازی میدادند، فرمود: «فرزندان اسماعیل! تیراندازی کنید و من همراه فلان تیره هستم، آن گاه آنها از تیراندازی دست کشیدند؛ فرمود: چه شده است شما را؟ گفتند: چگونه تیراندازی کنیم در حالی که شما با بنوفلان هستید؟ فرمود: تیراندازی کنید که من با همه شما هستم[31] و در بعضی روایات آمده است: ای فرزندان اسماعیل! تیراندازی کنید؛ زیرا پدرتان تیرانداز بوده است».
بخاری میگوید: اسلم ابن افص بن حارثه بن عمرو بن عامر از قبیلهی خزاعه مسلمان شد. خزاعه گروهی است از قبیلههای سبا که پس از سیل ویرانگر ارم متفرق شدند.[32]
پیامبر اکرم (ص) از قبیلهی مضر بود. بخاری از کلیب بن وائل روایت مینماید که به زینب دختر ابوسلمه که پیامبر اکرم (ص) او را پرورش داده بود، گفتم: آیا پیامبر اکرم (ص) از قبیله مضر بود گفت: آری، پیامبر از تیرهی بنونضر بن کنانه بود[33].
قریش از دودمان کنانه بود و آنها فرزندان فهر بن مالک بن نضر بن کنانه بودند و قریش به قبیلههای مختلفی تقسیم شدند که معروفترین آنها، جمح و سهم و عدی و مخزوم و تیم و زهره و بطون قصی بن کلاب بودند که عبارتند از: عبدالدار بن قصی و اسدبن عبدالعزی بن قصی و عبد مناف بن قصی. از عبد مناف چهار تیره پدید آمد که عبارتند از: عبد شمس و نوفل و مطلب و هاشم و خاندان هاشم همان است که خداوند از آن، محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب را برگزید[34]. پیامبر اکرم (ص) فرمود: «خداوند، از میان فرزندان اسماعیل، کنانه را و از بنی کنانه، قریش را و از قریش بنیهاشم را برگزید و از بنیهاشم، مرا برگزید»[35].
تمدنهای شبه جزیره عربستان
از دیر باز در سرزمینهای عرب، تمدنهای اصیل و ریشهداری وجود داشته است که معروفترین آنها عبارتند از:
1- تمدن سبا
قرآن کریم به این تمدن اشاره کرده است. مردم یمن از آب باران و سیلابهایی که در میان شنها به هدر میرفت و به دریاها میریخت، استفاده کردند. آنها برای مهار این آبها، سدها و آب انبارهای هندسی پیشرفتهای ساختند که معروفترین این سدها، سد «مأرب» بود و به این ترتیب از این آبها برای کشاورزان و آبیاری درختان استفاده میکردند. چنانکه خداوند متعال فرموده است:
﴿لَقَدۡ كَانَ لِسَبَإٖ فِي مَسۡكَنِهِمۡ ءَايَةٞۖ جَنَّتَانِ عَن يَمِينٖ وَشِمَالٖۖ كُلُواْ مِن رِّزۡقِ رَبِّكُمۡ وَٱشۡكُرُواْ لَهُۥۚ بَلۡدَةٞ طَيِّبَةٞ وَرَبٌّ غَفُورٞ١٥ فَأَعۡرَضُواْ فَأَرۡسَلۡنَا عَلَيۡهِمۡ سَيۡلَ ٱلۡعَرِمِ وَبَدَّلۡنَٰهُم بِجَنَّتَيۡهِمۡ جَنَّتَيۡنِ ذَوَاتَيۡ أُكُلٍ خَمۡطٖ وَأَثۡلٖ وَشَيۡءٖ مِّن سِدۡرٖ قَلِيلٖ١٦ ذَٰلِكَ جَزَيۡنَٰهُم بِمَا كَفَرُواْۖ وَهَلۡ نُجَٰزِيٓ إِلَّا ٱلۡكَفُورَ١٧﴾ [سبأ: 15-17].
«برای اهالی سبا در محل سکونتشان نشانهای (از قدرت خدا) بود. دو باغ در سمت راست و چپ داشتند. از روزی پروردگارتان بخورید و شکر او را به جای آورید. شهری است پاک و پاکیزه و پروردگاری است بس آمرزنده. اما آنان رویگردان شدند. بدین سبب ما سیل ویرانگری را به سویشان جاری ساختیم و باغهای ایشان را به باغهایی با میوههای تلخ و درختهای شوره گز و اندکی درخت سدر مبدل ساختیم. این چیزی بود که به خاطر کفران نعمت، ایشان را بدان کیفر دادیم. مگر ما جز ناسپاس را مجازات میکنیم».
قرآن کریم به وجود آبادیهای به هم پیوستهای اشاره کرده است که از یمن تا حجاز و شام ادامه داشت و کاروانهای تجاری و مسافرانی که از یمن به شام میرفتند، هرگز در این مسیر با کمبود آب و غذا و سایه روبرو نمیشدند. خداوند متعال میفرماید:
﴿وَجَعَلۡنَا بَيۡنَهُمۡ وَبَيۡنَ ٱلۡقُرَى ٱلَّتِي بَٰرَكۡنَا فِيهَا قُرٗى ظَٰهِرَةٗ وَقَدَّرۡنَا فِيهَا ٱلسَّيۡرَۖ سِيرُواْ فِيهَا لَيَالِيَ وَأَيَّامًا ءَامِنِينَ١٨ فَقَالُواْ رَبَّنَا بَٰعِدۡ بَيۡنَ أَسۡفَارِنَا وَظَلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ فَجَعَلۡنَٰهُمۡ أَحَادِيثَ وَمَزَّقۡنَٰهُمۡ كُلَّ مُمَزَّقٍۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّكُلِّ صَبَّارٖ شَكُورٖ١٩﴾ [سبأ: 18-19].
«میان آنان و شهرهای دیگری که پربرکت و پرنعمت کرده بودیم، شهرکها و روستاهایی ساخته و پرداخته بودیم که نمایان بود و در میان آنها فاصلههای مناسب و نزدیک به هم ترتیب داده بودیم (و بدیشان پیام دادیم که) شبها و روزها در امن و امان در آنجا سیر و سفر کنند. اما ایشان گفتند: پروردگارا! فاصلههای سفرهای ما را زیاد بفرما و بدین وسیله به خود ستم کردند و آنان را سخنانی (بر سر زبانها) نمودیم و سخت متلاشی ساختیم. قطعاً در این سرگذشت، نشانههای عبرت برای همهی شکیبایان سپاسگزار است».
2- تمدن عاد در احقاف
اقوام عاد در شمال حضرموت زندگی میکردند. خداوند، پیامبرش هودu را به سوی آنها فرستاد. آنان دارای خانههایی محکم و کارخانههای متعدد و باغها و کشتزارها و چشمهها بودند. خداوند میفرماید:
﴿كَذَّبَتۡ عَادٌ ٱلۡمُرۡسَلِينَ١٢٣ إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ هُودٌ أَلَا تَتَّقُونَ١٢٤ إِنِّي لَكُمۡ رَسُولٌ أَمِينٞ١٢٥ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُونِ١٢٦ وَمَآ أَسَۡٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۖ إِنۡ أَجۡرِيَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ١٢٧ أَتَبۡنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ ءَايَةٗ تَعۡبَثُونَ١٢٨ وَتَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّكُمۡ تَخۡلُدُونَ١٢٩ وَإِذَا بَطَشۡتُم بَطَشۡتُمۡ جَبَّارِينَ١٣٠ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُونِ١٣١ وَٱتَّقُواْ ٱلَّذِيٓ أَمَدَّكُم بِمَا تَعۡلَمُونَ١٣٢ أَمَدَّكُم بِأَنۡعَٰمٖ وَبَنِينَ١٣٣ وَجَنَّٰتٖ وَعُيُونٍ١٣٤﴾ [الشعراء: 123-134].
«قوم عاد، پیغمبران را تکذیب کردند. بدانگاه که برادرشان هود بدیشان گفت: هان! تقوا پیشه کنید. من پیغمبر امینی برای شما هستم. از خدا بترسید و از من پیروی کنید. من هیچ اجر و پاداشی در برابر این دعوت از شما نمیخواهم. اجر و پاداش من جز بر پروردگار جهانیان نمیباشد. آیا شما بالای هر بلندی و مکان مرتفعی کاخ سر به فلک کشیدهای میسازید و به خوشگذرانی و کارهای بیهوده میپردازید؟ و دژها و قلعههایی میسازید که انگار جاودانه میمانید؟ و هنگامی که مجازات میکنید از حد تجاوز میکنید و همچون ستمگران و سرکشان کیفر میدهید. از خدا بترسید و از من اطاعت کنید و بترسید از خدایی که شما را با نعمتهایی که میدانید شما را یاری داده است با چهارپایان و پسران و با باغها و چشمهها یاری داده است».
3- تمدن ثمود در حجاز
قرآن کریم به وجود تمدنی در سرزمین حجر و به توانایی افراد آن برای ساختن خانههایی در دل کوهها و به چشمهسارها و باغها و کشتزارهایی که در اختیار داشتند، اشاره مینماید و میفرماید:
﴿كَذَّبَتۡ ثَمُودُ ٱلۡمُرۡسَلِينَ١٤١ إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ صَٰلِحٌ أَلَا تَتَّقُونَ١٤٢ إِنِّي لَكُمۡ رَسُولٌ أَمِينٞ١٤٣ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُونِ١٤٤ وَمَآ أَسَۡٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۖ إِنۡ أَجۡرِيَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ١٤٥ أَتُتۡرَكُونَ فِي مَا هَٰهُنَآ ءَامِنِينَ١٤٦ فِي جَنَّٰتٖ وَعُيُونٖ١٤٧ وَزُرُوعٖ وَنَخۡلٖ طَلۡعُهَا هَضِيمٞ١٤٨ وَتَنۡحِتُونَ مِنَ ٱلۡجِبَالِ بُيُوتٗا فَٰرِهِينَ١٤٩ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُونِ١٥٠﴾ [الشعراء: 141-150].
«قوم ثمود، پیغمبران را دروغگو نامیدند آن زمان که برادرشان صالح به آنها گفت: آیا تقوا پیشه نمیسازید؟ من بیگمان برایتان پیغمبر امینی هستم. پس از خدا بترسید و از من اطاعت کنید و در قبال تبلیغ دعوت، اجر و پاداشی از شما درخواست نمیکنم. اجر و پاداش من جز بر پروردگار جهانیان نیست. آیا شما در نهایت امن و امان در ناز و نعمت جهان رها میشوید؟ در میان باغها و چشمهسارها؟ و در میان کشتزارها و نخلستانهایی که میوههای نرم و شاداب و رسیده دارند و ماهرانه در دل کوهها و خانههایی میتراشید. از خدا بترسید و از من اطاعت کنید».
و نیز در مورد آنها فرموده است:
﴿وَٱذۡكُرُوٓاْ إِذۡ جَعَلَكُمۡ خُلَفَآءَ مِنۢ بَعۡدِ عَادٖ وَبَوَّأَكُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ تَتَّخِذُونَ مِن سُهُولِهَا قُصُورٗا وَتَنۡحِتُونَ ٱلۡجِبَالَ بُيُوتٗاۖ فَٱذۡكُرُوٓاْ ءَالَآءَ ٱللَّهِ وَلَا تَعۡثَوۡاْ فِي ٱلۡأَرۡضِ مُفۡسِدِينَ٧٤﴾ [الأعراف: 74].
«و به یاد داشته باشید که خداوند، شما را جانشین قوم عاد کرده است و در سرزمین استقرار بخشیده است (که میتوانید) در دشتهای آن، کاخها برافرازید و در کوههای آن خانهها بتراشید و بسازید؛ پس نعمتهای خدا را به یاد داشته باشید. و در زمین تباهکارانه فساد راه میندازید».
تمدنهای یاد شده از دیرباز از بین رفتند و نابود شدند و جز آثار و نشانهها و تپهها، چیز دیگری از آنها باقی نمانده است. آبادیها و شهرها از بین رفتند و خانهها و قصرها ویران شدند و چشمهها خشکیدند و درختان نابود شدند و باغها و کشتزارها به زمین خشک و بدون محصول تبدیل شدند[36].
اوضاع دینی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و اخلاقی اعراب
وضعیت دینی
ملت عرب به ارتجاع دینی شدید و بتپرستی زشتی که نظیر نداشت و به انحرافات اخلاقی و هرج ومرج سیاسی گرفتار شده بود و بدین جهت ارزش و اهمیت خود را از دست داده بودند و در انزوای تاریخ قرار گرفته بودند و بهترین موقعیت اجتماعی برای آنان این بود که دنبالهرو دولت فارس یا روم گردند. پیروی از فرهنگ آباء و اجدادی، هر چند که آکنده از انحراف و گمراهی بود، امّا سراسر وجود آنها را فرا گرفته بود و به همین دلیل بتها را پرستش میکردند و هر قبیله، برای خود بتی داشت؛ چنانکه قبیلهی هذیل بن مدرکه، «سواع» را میپرستید و بت قبیله کلب، «ود» بود و قبیله مذحج، «یغوث» را پرستش میکردند و «یعوق»، بت قبیله خیوان بود، «نسر» بت قبیله حمیر بود و خزاعه و قریش «اساف و نائله» را پرستش میکردند و «مناه» در ساحل دریا بود که همه عربها به طور عام و قبیله اوس و خزرج به طور خاص به تعظیم و پرستش آن میپرداختند. «لات» در ثقیف و «عزی» بالای ذات عرق، قرار داشت و بزرگترین بت قریش به شمار میرفت[37].
علاوه بر این بتهای بزرگ و مشهور، بتهای کوچک بیشماری وجود داشت که حمل و نقل آنها در سفر و گذاشتن آنها در خانه، آسان بود.
بخاری در صحیح خود از ابی رجاء عطاردی روایت مینماید که گفت: «ما سنگ را پرستش میکردیم و هرگاه سنگی بهتر از آن مییافتیم، پرستش سنگ اولی را رها میکردیم و آن را عبادت میکردیم و اگر سنگی نمییافتیم، تودهای خاک جمع میکردیم پس گوسفندی میآوردیم و روی آن میدوشیدیم آن گاه آن را طواف مینمودیم»!!!.
بتپرستی رایج اعراب، میان آنان و شناخت خدا و تعظیم و ایمان به وی و روز قیامت، حایل شده بود. گرچه اعراب چنین میپنداشتند که این بتها فقط واسطهی میان آنها و خدا هستند، ولی احترام و مقام این خدایان خیالی، بر دلها و اعمال و کارهایشان سایه افکنده بود و تمام ابعاد زندگی آنها را تحتالشعاع قرار داده و عظمت خداوند را در دلهایشان کمرنگ کرده بود.
آیین ابراهیم (ع) نیز دستخوش تحریف و تغییر و دگرگونی شده بود. مثلاً، حج به مراسمی تبدیل شده بود که افتخارات خود را به رخ دیگران میکشیدند و تکبر و مباهات میکردند. آیین یکتاپرستی از حقیقت خود منحرف گشته و خرافات و افسانههای زیاد به آن ملحق شده بود.
با وجود این، برخی افراد از پرستش بتها و قربانی کردن برای آنها، سرباز میزدند که زید بن عمرو بن نفیل یکی از این افراد بود، او برای بتها قربانی نمیکرد وگوشت حیوان خود مرده را نمیخورد و خون نمینوشید و میگفت:
أربّاً واحداً أم ألف رب؟
ادین اذاً تقسمت الامور؟
«آیا یک خدا بهتر است یا هزار خدا؟ آیا وقتی کارها تقسیم شود، این دین است».
عزلت الـلات والعزی جمیعا
کذلك یفعل الجلد الصبور
«از پرستش لات و عزی تبری میجویم و فرد دلیر و شکیبا چنین میکند».
فلاعزی ادین ولا ابنتیها
ولاصنمی بنی عمرو أزور
«نه عزی و نه دو دخترش را میپرستم و نه دو بت بنو عمرو را زیارت میکنم».
ولا غنمــا ادین وکان رباً
لنا فی الدهر اذا حلمی یسیر
«غنم را نمیپرستم و غنم در گذشتهی طولانی وقتی خردسال بودم، خدای ما بود».
ولکن اعبد الرحمن ربی
لیـغفر ذنبی الرب الغفور[38]
«بلکه پروردگارم، خدای مهربان، را میپرستم تا پروردگار بخشنده، گناهانم را بیامرزد».
برخی نیز پیرو آیین و شریعت ابراهیم و اسماعیل علیهما الصلوه والسلام بودند مانند: قس بن ساعده ایادی. او فردی سخنور و عاقل و دانا و دارای فضل و برتری بود و مردم را به توحید و یگانه دانستن خدا و پرستش او و ترک عبادت بتها، دعوت میکرد و نیز به زنده شدن پس از مرگ، ایمان داشت و به آمدن پیامبر، مژده میداد. ابونعیم در دلائل النبوة از ابن عباس چنین روایت میکند: «قس بن ساعده در بازار عکاظ برای قومش سخنرانی میکرد، گفت: به زودی از این طرف، حقی نمایان میشود – و با دست به سوی مکه اشاره نمود. – مردم گفتند: آن حق چیست؟ گفت: مردی است از فرزندان لوی بن غالب که شما را به کلمه اخلاص و زندگی جاودانگی و نعمتی که هرگز از بین نمیرود دعوت میدهد، پس اگر شما را دعوت داد، دعوتش را بپذیرید و اگر من تا زمان بعثت او زنده بمانم، اولین نفری خواهم بود که به وی ایمان خواهم آورد، قس زمان پیامبر اکرم (ص) را دریافت، اما قبل از بعثت پیامبر اکرم (ص) ، درگذشت[39].
او در اشعارش چنین میسرود:
«در رفتگان برای ما، مایهی پند و عبرت است. وقتی مرگم را میبینم که سرچشمهای ندارد و میبینم که مردم چه کوچک و چه بزرگ دعوت او را لبیک میگویند و میبینم که گذشته باز نمیگردد و حال باقی نمیماند، یقین دارم که من نیز به زودی به رفتگان میپیوندم».
آخرالامر اینکه برخی از اعراب، نصرانی و برخی به دین یهود گرویده بودند، اما بیشتر آنان، بتپرست بودند.
دوم: وضعیت سیاسی
مردم جزیره العرب، به بیاباننشین یا شهرنشین تقسیم میشدند و نظام حاکم میان آنها نظام قبیلهای بود، حتی در سرزمینهای متمدنی مانند یمن در جنوب و حیره در شمال شرقی جزیره العرب و سرزمین غساسنه در شمال غربی، نظام قبیلهای حکمفرما بود و مردمی که در آنجا زندگی میکردند، دارای ملت واحدی نبودند؛ بلکه از قبایل مختلفی تشکیل شده بودند که به صورت مجموعهای منسجم میزیستند.
قبیلهی عربی مجموعهای از مردم بود که وحدت خون (نسب) و وحدت گروه، آنان را به هم پیوند میداد و در پرتو این پیوند، قانونی عرفی به وجود آمده بود که روابط فرد و اجتماع را بر اساس همکاری در حقوق و واجبات، تنظیم مینمود و قبیله، در نظام سیاسی و اجتماعی خود، پایبند به این قانون عرفی بود[40].
شرایط رسیدن رئیس قبیله برای رهبری علاوه بر جایگاهش در قبیله، صفات و ویژگیهایش مانند شجاعت و جوانمردی و سخاوت و امثال آن نیز بود. او دارای حقوق ادبی و مادی بود. مهمترین حقوق ادبی رئیس قبیله، احترام و بزرگداشت او و پذیرفتن و اطاعت دستور و قضاوت و فرمانش بود. حقوق مادی او نیز عبارت بود از اینکه هر غنیمتی که عاید قبیله میشد، یک چهارم آن به وی تعلق میگرفت و «صفایا» یعنی آنچه قبل از تقسیم غنیمت، برای خود برمیگزید و نیز «نشیطه» یعنی آنچه از مالهای دشمن قبل از درگیری به دست میآورد، نیز از حقوق مادی رئیس قبیله بود و به او تعلق میگرفت و «فضول» یعنی آنچه از مال غنیمت تقسیم شدن آن ممکن نبود، نیز به رئیس قبیله تعلق میگرفت؛ چنانکه شاعر عرب، موارد فوق را چنین خلاصه نموده است:
لك الـمرباع فینا والصفایا
وحکمك والنشیطه والفضول[41]
«از غنایم یک چهارم و آنچه به دلخواه انتخاب مینمایی و آنچه فرمان دهی و آنچه تقسیم شدن آن ممکن نیست، همه از آن توست».
اما در برابر این حق، رئیس قبیله نیز دارای وظایف و مسئولیتهایی بود. او هنگام صلح، بخشنده و بزرگوار بود و هنگام جنگ در صف مقدم، به نبرد میپرداخت؛ همچنین صلح کردن و پیمان بستن به عهدهی او بود.
در نظام قبیلهای، آزادی، حکمفرما بود؛ زیرا عرب، در محیطی آزاد رشد نموده بود. بنابراین، آزادی از بارزترین ویژگیهایش به حساب میآمد. آنها به آزادی عشق میورزیدند و ذلت و خواری را نمیپذیرفتند و هر فردی، از قبیله خود حمایت مینمود و به افتخارات آن میبالید و از تمام افراد قبیله، خواه بر حق بودند یا بر باطل، حمایت میکرد تا اینکه این اشعار: «برادرت را یاری کن. خواه ظالم باشد یا مظلوم» از اصول و ارزشهای آنان به شمار میرفت.
و شاعران آن دوره نیز چنین عقیده داشتند:
لایسالون اخاهم حین یندبـهم
في النائبات علی ما قال برهانا
«آنان از برادرشان که به هنگام مصیبت از آنها یاری بطلبد، دلیلی نمیخواهند».
نظریهی فرد به تنهایی دارای ارزش نبود؛ بلکه میبایست به نظریههای قبیله احترام میگذاشت و تبعیت از نظریههای قبیله بر او الزامی بود؛ چنانکه درید بن الصمه میگوید:
وهل انا الا من غزیه إن غوت
غویت وإن ترشد غزیه ارشد[42]
«آیا من از طائفهی غزیه نیستم که اگر به انحراف برود، منحرف میشوم و اگر هدایت شود، من هم هدایت میشوم».
هر قبیله، دارای شخصیتی سیاسی بود که با توجه به این وضعیت با قبیلههای دیگر، پیمان میبست و یا با آنها میجنگید. شاید از معروفترین پیمانهایی که میان قبیلههای عرب منعقد شد، پیمان «حلف الفضول» یا «حلف المطیبین» باشد.[43]
گاهی میان قبایل عرب، به خاطر چیزهایی بیارزش، جنگ و نزاع در میگرفت. یکی از معروفترین این جنگها، جنگ فجار بود[44]. علاوه بر جنگهای بزرگ، درگیریهای فردی بر اثر انگیزههای شخصی یا به دلیل تأمین مایحتاج زندگی نیز میان قبیلهها صورت میگرفت؛ چراکه برخی از قبایل عرب، نیازهای خود را از راه جنگ و با شمشیر، تأمین میکردند. بنابراین، هیچ قبیلهای از اینکه قبیلهای دیگر چهار پایان و دارایی او را به یغما ببرد و خانههایش را ویران نماید در هیچ لحظهای در امان نبود[45].
وضعیت اقتصادی
بیشتر سرزمین شبهجزیرهی عربستان را صحراهای گسترده و بیابانهای پهناور تشکیل میدهد، به این دلیل کشاورزی در آن به جز در بعضی نواحی آن به ویژه در یمن و شام و برخی از بیابانهای جزیره عربی وجود ندارد. بادیه نشینان بیشتر به چرانیدن شتر و گوسفند مشغول بودند و قبیلهها به دنبال چراگاهها از ناحیهای به ناحیهی دیگر نقل مکان میدادند و فقط بعد از اتمام برپایی خیمههایشان، از حرکت باز میایستادند. اعراب با صنعت آشنایی نداشتند و بیش از همهی ملتها با صنعت بیگانه بودند و آنان از پرداختن به صنعت اباء میورزیدند و امور ساخت و صنعت را به عجمها و بردگان واگذار مینمودند؛ حتی وقتی قصد بازسازی کعبه را داشتند، از مردی قبطی که از کشتی غرق شدهای در جده نجات یافته بود و در مکه اقامت گزیده بود، کمک گرفتند[46].
هرچند بر اثر دارا بودن شرایط فوق، شبهجزیرهی عربستان از نعمت کشاورزی و صنعت محروم بود، امّا موقعیت استراتژیک آن، که در واقع میان آفریقا و شرق و غرب آسیا واقع شده بود، برای اینکه مرکزی پیشرفته در تجارت بینالمللی آن روز قرار بگیرد، آمادگی داشت. بسیاری از شهرنشینان شبهجزیرهی عربستان به ویژه مردم مکه به تجارت مشغول بودند و جایگاه ممتاز در تجارت داشتند و از آنجا که در جوار خانهی خدا زندگی میکردند، در نزد عربها از جایگاه خاصی برخوردار بودند بنابراین، کسی به جان و مال و تجارتشان تعرض نمیکرد و خداوند این منت را در قرآن بیان نموده است:
﴿أَوَ لَمۡ يَرَوۡاْ أَنَّا جَعَلۡنَا حَرَمًا ءَامِنٗا وَيُتَخَطَّفُ ٱلنَّاسُ مِنۡ حَوۡلِهِمۡۚ أَفَبِٱلۡبَٰطِلِ يُؤۡمِنُونَ وَبِنِعۡمَةِ ٱللَّهِ يَكۡفُرُونَ٦٧﴾ [العنکبوت: 67].
«مگر ندیدهاند که ما حرم امنی قرار دادهایم در حالی که از دور و بر آنان مردم ربوده میشوند؟ آیا به باطل ایمان میآورند و به نعمت خدا کفر میورزند»؟!.
قریش علاوه بر سفرهایی در ایام مختلف سال، دو کوچ و سفر بزرگ و معروف داشتند: حرکت و کوچ زمستانی به یمن و کوچ تابستانی به شام و این سفرها هر چند با امنیتی کامل صورت میگرفت، امّا در سایر مناطق، اموال مردم به غارت برده میشد. خداوند در مورد دو سفر مهم تابستانی و زمستانی میفرماید:
﴿لِإِيلَٰفِ قُرَيۡشٍ١ إِۦلَٰفِهِمۡ رِحۡلَةَ ٱلشِّتَآءِ وَٱلصَّيۡفِ٢ فَلۡيَعۡبُدُواْ رَبَّ هَٰذَا ٱلۡبَيۡتِ٣ ٱلَّذِيٓ أَطۡعَمَهُم مِّن جُوعٖ وَءَامَنَهُم مِّنۡ خَوۡفِۢ٤﴾ [قریش: 1-4].
«به خاطر انس و الفت ایشان به کوچ زمستانی و تابستانی (بازرگانی به سوی یمن و شام) بایستی پروردگار این خانه را بپرستند. پروردگاری که ایشان را از گرسنگی رهانیده و خوراکشان داده است».
قافلههای عطر و کنجد و شیر و ادویه و خرما و چوب و عاج و مهره و پوست و لباسهای چینی و پارچههای ابریشمی و اسلحه و دیگر صادرات و واردات جزیره عربی را به شام و دیگر مناطق میبردند و از آن مناطق با بار گندم و دانهها و کشمش و زیتون و پارچههای شامی به جزیره عربی باز میگشتند. مردم یمن به تجارت معروف بودند و آنها در دریا و خشکی فعالیت میکردند و به سواحل آفریقا، هند، اندونزی، سوماترا و دیگر کشورهای آسیایی و جزیره اقیانوس هند سفر مینمودند. این تاجران بعد از پذیرش اسلام، در نشر آن در این کشورها نقش بسزایی ایفا کردند.
داد و ستد براساس ربا رواج داشت و شاید این بیماری مهلک از یهودیها به اعراب سرایت کرده بود[47]. اشراف و مردم عرب معاملات ربوی انجام میدادند و گاهی صد درصد بهره میگرفتند[48]. بازارهای معروف اعراب عبارت بودند از: عکاظ، ذوالمجاز و مجنه. نویسندگان آگاه از اخبار مکه میگویند: اعراب از آغاز ماه ذی القعده در عکاظ اقامت میگزیدند و پس از ماه ذی القعده به مجنه میرفتند و با رویت هلال ماه ذی الحجه، به ذی المجاز میرفتند و هشت شب را در آن جا میگذراندند و سپس با اقامت در عرفه و منی از خرید و فروش دست میکشیدند و با ورود اسلام دادوستد در این مکانها برای آنان مباح و جایز شمرده شد و خداوند متعال فرمود:
﴿لَيۡسَ عَلَيۡكُمۡ جُنَاحٌ أَن تَبۡتَغُواْ فَضۡلٗا مِّن رَّبِّكُمۡۚ فَإِذَآ أَفَضۡتُم مِّنۡ عَرَفَٰتٖ فَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ عِندَ ٱلۡمَشۡعَرِ ٱلۡحَرَامِۖ وَٱذۡكُرُوهُ كَمَا هَدَىٰكُمۡ وَإِن كُنتُم مِّن قَبۡلِهِۦ لَمِنَ ٱلضَّآلِّينَ١٩٨﴾ [البقرة: 198].
«گناهی بر شما نیست اینکه از فضل پروردگار خود برخوردار شوید و هنگامی که از عرفات روان شدید، خدا را در نزد مشعر الحرام یاد کنید و همان گونه که شما را رهنمون کرده است، او را یاد کنید. اگرچه پیش از آن از گمراهان بوده باشید».
این بازارها تا پس از اسلام نیز رواج داشت، امّا به مرور زمان از بین رفتند و آنها فقط برای تجارت نبودند؛ بلکه میادینی برای عرضهی ادب و شعر و سخنوری بودند که در آن شاعران زبده و سخنوران ماهر گرد میآمدند و شبها در بیان افتخارات و شاهکارهای نیاکانشان مسابقه میدادند و این گونه در کنار ثروت تجاری، سرمایهی بزرگی برای ادب و لغت عربی اندوخته میشد[49].
وضعیت اجتماعی
زندگی اعراب بر پایهی سنتها و عادات آباء و اجدادی بنا شده بود و در حسب و نسب و روابط اجتماعی و فردی دارای قوانین عرفی ویژهای بودند که میتوان حالت اجتماعی آنها را این گونه خلاصه کرد:
1- افتخار بیش از حد به حسب و نسب
اعراب برای حفظ نسب خود اهمیتی خاص قائل بودند بنابراین، قبل از اسلام با دیگران ازدواج نمیکردند، اما اسلام این امتیاز را لغو نمود و معیار برتری و فضیلت را تقوا و عمل صالح دانست.
2- افتخار به سخنوری و قدرت آن به ویژه شعر
سخن شیوا و رسا، آنان را دلباخته میکرد و شعر، سند افتخار و شرافت و نسبت و دیوان معارف و عواطف آنان به شمار میرفت. بنابراین، از فرزانگان شعر و سخنوری اعراب نباید تعجب کرد؛ زیرا یک بیت شعر، معیار برتری و یا تنزل اجتماعی یک قبیله به حساب میآمد بنابراین، ظهور یک شاعر در قبیله، برای آنها بیش از هر چیز، شادیآفرین بود.
3- زن در جامعه عربی
زن در بسیاری از قبیلهها مانند کالایی بیارزش بود و به ارث برده میشد و پسر بزرگتر میتوانست بعد از مرگ پدرش با زن پدر، البته غیر مادرش، ازدواج نماید و این حق را نیز داشت که زنِ پدر را از ازدواج باز دارد تا اینکه اسلام ازدواج پسر با زن پدر را حرام نمود[50] و این آیه نازل شد:
﴿وَلَا تَنكِحُواْ مَا نَكَحَ ءَابَآؤُكُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ إِلَّا مَا قَدۡ سَلَفَۚ إِنَّهُۥ كَانَ فَٰحِشَةٗ وَمَقۡتٗا وَسَآءَ سَبِيلًا٢٢﴾ [النساء: 22].
«و با زنانی ازدواج نکنید که پدران شما با آنها ازدواج کردهاند؛ چرا که این کار عمل بسیار زشتی است و مبغوض بوده و روش بسیار نادرستی است. مگر آنچه گذشته است (و در زمان جاهلیت بوده است)».
اعراب، نکاح با مادر و مادر بزرگ و با دختران و فرزندان آنها و خواهران و خاله و عمه را حرام میدانستند[51].
از نظر عربها، ارث تنها به کسانی تعلق میگرفت که توانایی جنگیدن با اسب را داشتند بنابراین، دختران و زنان وکودکان از ارث محروم بودند و محروم بودن آنان از ارث، عرف و سنتی بود که به آن عمل میکردند تا اینکه اوس بن ثابت، در زمان پیامبر اکرم (ص) درگذشت و دو دختر و یک پسر به جا گذاشت. دو پسر عمویش، که وارثان پدری او بودند، آمدند و تمام ارث را برای خود برداشتند. زن اوس بن ثابت به آنها گفت: با دخترانم ازدواج بکنید اما آنها به خاطر بدقیافه بودن آنها، نپذیرفتند. سپس او نزد پیامبر اکرم (ص) آمد و گفت: ای پیامبر خدا! اوس، وفات کرده و یک پسر کوچک و دو دختر به جا گذاشته است. پسر عموهایش؛ سوید و عرفطه، تمام دارائی او را از آن خود کردهاند. رسول الله (ص) فرمود: «هیچ چیزی از مال او را از جایش تکان ندهید». تا اینکه فرموده الهی در این مورد نازل شد:
﴿لِّلرِّجَالِ نَصِيبٞ مِّمَّا تَرَكَ ٱلۡوَٰلِدَانِ وَٱلۡأَقۡرَبُونَ وَلِلنِّسَآءِ نَصِيبٞ مِّمَّا تَرَكَ ٱلۡوَٰلِدَانِ وَٱلۡأَقۡرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنۡهُ أَوۡ كَثُرَۚ نَصِيبٗا مَّفۡرُوضٗا٧﴾ [النساء: 7].
«برای مردان و برای زنان از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان از خود به جای میگذارند، سهمی است؛ خواه آن ترکه کم باشد و یا زیاد. سهم هر یک را خداوند مشخص و واجب گردانیده است».
عربها داشتن دختر را به دلیل اینکه توانایی جنگیدن، کار و فعالیت و دفاع در مقابل متجاوزان را نداشت و اگر در جنگی اسیر میشد، دشمنان از او استفاده جنسی میکردند و چه بسا مجبور میشد تا روسپیگری را به عنوان حرفه انتخاب نماید، عیب و ننگ میدانستند. از این رو وقتی دختری در خانهی کسی به دنیا میآمد، تصور این آینده اسفبار باعث شرمساری پدر میشد؛ چنانکه قرآن کریم حالت کسی را که دختری برایش متولد میشد، چنین بیان کرده است:
﴿وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِٱلۡأُنثَىٰ ظَلَّ وَجۡهُهُۥ مُسۡوَدّٗا وَهُوَ كَظِيمٞ٥٨ يَتَوَٰرَىٰ مِنَ ٱلۡقَوۡمِ مِن سُوٓءِ مَا بُشِّرَ بِهِۦٓۚ أَيُمۡسِكُهُۥ عَلَىٰ هُونٍ أَمۡ يَدُسُّهُۥ فِي ٱلتُّرَابِۗ أَلَا سَآءَ مَا يَحۡكُمُونَ٥٩﴾ [النحل: 58-59].
«و هنگامی که به یکی از آنان مژده دختر داده میشد، صورتش سیاه میگردید و مملو از خشم و غضب و غم و اندوه میشد. از قوم و قبیله به خاطر این مژدهی بدی که به او داده میشد، خود را پنهان میکرد. آیا این ننگ را بر خود بپذیرد و دختر را نگاه دارد و یا او را در زیر خاک زنده به گور سازد؟ هان! چه قضاوت بدی که میکردند».
بیشتر آنها، زنده به گور کردن دختران بیگناه را ترجیح میدادند. قرآن، آنان را به خاطر این عمل زشت مورد اعتراض و نکوهش قرار داده و فرموده است:
﴿وَإِذَا ٱلۡمَوۡءُۥدَةُ سُئِلَتۡ٨ بِأَيِّ ذَنۢبٖ قُتِلَتۡ٩﴾ [التکویر: 8-9].
«و وقتی که از دختر زنده به گور شده سؤال شود که به کدام گناه کشته شده است»؟
علاوه بر مورد فوق، برخی فرزندان خود را به دلیل فقر و یا از ترس فقر میکشتند، اما با ورود اسلام این کار حرام و ممنوع گردید؛ چنانکه خداوند میفرماید:
﴿قُلۡ تَعَالَوۡاْ أَتۡلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمۡ عَلَيۡكُمۡۖ أَلَّا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡٔٗاۖ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنٗاۖ وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَوۡلَٰدَكُم مِّنۡ إِمۡلَٰقٖ نَّحۡنُ نَرۡزُقُكُمۡ وَإِيَّاهُمۡۖ وَلَا تَقۡرَبُواْ ٱلۡفَوَٰحِشَ مَا ظَهَرَ مِنۡهَا وَمَا بَطَنَۖ وَلَا تَقۡتُلُواْ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِي حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّۚ ذَٰلِكُمۡ وَصَّىٰكُم بِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ١٥١﴾ [الأنعام: 151].
«بگو بیائید تا آنچه را که پروردگارتان برایتان حرام قرار داده است، تلاوت کنم. اینکه با خدا چیزی را شریک نسازید و با پدر و مادر به خوبی رفتار کنید و فرزندانتان را از ترس فقر وگرسنگی نکشید. ما شما را و هم آنان را روزی میدهیم و به کارهای فحش و ناسزا نزدیک مشوید. چه ظاهر باشند و چه باطن و پوشیده و نکشید نفسی را که خدا کشتن آن را حرام قرار داده مگر به حق، اینها اموری هستند که خدا شما را بدانها توصیه میکند تا بفهمید و بر سر عقل بیائید».
و همچنین خداوند میفرماید:
﴿وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَوۡلَٰدَكُمۡ خَشۡيَةَ إِمۡلَٰقٖۖ نَّحۡنُ نَرۡزُقُهُمۡ وَإِيَّاكُمۡۚ إِنَّ قَتۡلَهُمۡ كَانَ خِطۡٔٗا كَبِيرٗا٣١﴾ [الإسراء: 31].
«و فرزندان خود را از ترس فقر و تنگدستی نکشید. ما به آنها و هم به شما روزی میدهیم. همانا قتل آنان گناه بزرگی است».
برخی از قبیلهها نیز دختران را زنده به گور نمیکردند و کسانی مانند زید بن عمرو بن نفیل این کار را زشت میدانستند[52] برخی دیگر از قبیلهها به زن احترام میگذاشتند و نظر او را در ازدواج جویا میشدند، زن آزاد عرب از اینکه با کسی غیر از شوهرش همبستر شود، ابا میورزید و شجاعت از نشانههای بارز آن بود و دنبال جنگجویان حرکت میکرد و آنها را تشویق مینمود و در صورت نیاز در جنگ شرکت میکرد؛ همچنین زن بادیهنشین عرب، با شوهرش در چراندن چهار پایان و آب دادن آنها مشارکت مینمود و پشم و مو تهیه مینمود و لباس و عبای مردانه میبافت و در عین حال پاکدامن بود[53].
4- نکاح
ازدواج در عهد جاهلیت به چندین روش متعارف بود که انجام آن را بر یکدیگر عیب نمیگرفتند؛ چنانکه عایشهلمیگوید: ازدواج در جاهلیت، به چهار شیوه صورت میگرفت؛ شیوهی اول همان ازدواجی بود که امروزه در میان مردم معمول است که مرد به سراغ مردی دیگر میرود و از دختر یا زنی که تحت سرپرستی اوست، خواستگاری میکند و مهریه آن را میپردازد و با او ازدواج میکند. شیوهی دوم این بود که مرد به زنش بعد از اینکه از حیض پاک میشد، میگفت بفرست فلان مرد بیاید و با او آمیزش کن و شوهر آن زن از او دوری میکرد و هیچ وقت نزدیکش نمیرفت تا اینکه مشخص میشد که زن از مردی که با او آمیزش نموده حامله است و چون مشخص میشد که حامله است، اگر شوهر دوست داشت با آن آمیزش مینمود و این کار را به این خاطر انجام میداد که میخواست فرزندی از نظر طبقات اجتماعی نجیبتر داشته باشد و به این نوع ازدواج، استبضاع میگفتند؛ یعنی، طلب آمیزش تا زن حامله شود.
شیوهی دیگر از این قرار بود که گروهی از مردان که تعداد آنها کمتر از ده نفر بود، جمع میشدند و با یک زن آمیزش میکردند. بعد از این زن، حامله میشد و وضع حمل میکرد. کسی را به دنبال آن مردان میفرستاد و هیچ یک از آنان نمیتوانست از حضور پیدا نکردن نزد آن زن خودداری کند. آن گاه رو به یکی میکرد و میگفت: این فرزند متعلق به تو میباشد و او نیز راهی جز پذیرفتن فرزند نداشت.
چهارمین شیوهی ازدواج از این قرار بود که بعضی از زنان پرچمهای خاصی روی بام خانههایشان نصب میکردند و هر کس نزد آن زن میرفت برای او مانعی از نظر آمیزش جنسی وجود نداشت. بعد از اینکه فرزندی به دنیا میآوردند، او را به یکی از کسانی که با او آمیزش کرده بودند و از نظر قیافه با نوزاد شبیه بود، نسبت میدادند.
اوضاع اجتماعی جامعهی دوران جاهلیت تا قبل از ورود اسلام چنین بود، امّا اسلام تنها یک نوع ازدواج را جایز دانست و سه نوع ازدواج دیگر را باطل نمود[54].
برخی از علما انواع دیگری از ازدواجهای جاهلی را بیان کردهاند که عایشه بیان نکرده است، مانند نکاح (خدن) که خداوند در قرآن به آن اشاره نموده است:
﴿وَلَا مُتَّخِذَٰتِ أَخۡدَانٖ﴾ [النساء: 25].
عقیدهی آنها بر این بود که اگر روابط زن و مرد پوشیده انجام بگیرد، اشکالی ندارد، امّا به صورت آشکارا مورد نکوهش است و این کار به زنا نزدیکتر است تا ازدواج. همچنین ازدواج موقت یا متعه و نکاح بدل که مردی به مردی دیگر میگفت: تو با زن من آمیزش کن و من با زن تو آمیزش میکنم، نیز رواج داشت[55].
از جمله ازدواجهای باطل، نکاح شغار بود؛ یعنی، اینکه مردی دخترش را به ازدواج مرد دیگری میداد تا او نیز دخترش را به ازدواج او در بیاورد و در این صورت نیازی به پرداخت مهریه نبود[56].
همچنین اعراب به نکاح در آوردن دو خواهر را در عقد یک مرد جایز میدانستند و مرد میتوانست با زنان بیشماری ازدواج نماید و هیچ حد و اندازهای نداشت[57] اما اسلام تعدد زوجات را حرام دانست و در صورتی که شوهر بتواند مخارج آنها را تأمین نماید و بین آنها به عدالت رفتار نماید، تعداد آنان را به چهار زن محدود نمود، امّا اگر بیم این را داشته باشد که نتواند میان زنان خود به انصاف رفتار نماید، باید به یکی بسنده کند. همچنین اعراب در دوران جاهلیت به رفتار عادلانه میان زنان پایبند نبودند و حقوق زنان را پایمال میکردند امّا با ورود اسلام، خداوند به رفتار عادلانه و مناسب توصیه فرمود و برای آنها حقوقی مقرر کرد که هرگز چنین تصوری هم نمیکردند[58].
5- طلاق
اعراب در هنگام طلاق دادن زنان خود، پایبند تعداد معینی در طلاق نبودند. مرد، زنش را طلاق میداد و مراجعه میکرد و برای همیشه چنین میکرد و در صدر اسلام به همین شیوه عمل میشد تا اینکه خداوند، این آیه را نازل کرد:
﴿ٱلطَّلَٰقُ مَرَّتَانِۖ فَإِمۡسَاكُۢ بِمَعۡرُوفٍ أَوۡ تَسۡرِيحُۢ بِإِحۡسَٰنٖۗ وَلَا يَحِلُّ لَكُمۡ أَن تَأۡخُذُواْ مِمَّآ ءَاتَيۡتُمُوهُنَّ شَيًۡٔا إِلَّآ أَن يَخَافَآ أَلَّا يُقِيمَا حُدُودَ ٱللَّهِۖ فَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا يُقِيمَا حُدُودَ ٱللَّهِ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡهِمَا فِيمَا ٱفۡتَدَتۡ بِهِۦۗ تِلۡكَ حُدُودُ ٱللَّهِ فَلَا تَعۡتَدُوهَاۚ وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ ٱللَّهِ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ٢٢٩﴾ [البقرة: 229].
«طلاق (رجعی) دوبار است. بعد از آن یا نگهداری به گونهای شایسته و یا رها کردن با نیکی است و برای شما حلال نیست که چیزی از آنچه بدیشان دادهاید، باز پس بگیرید. مگر اینکه (طرفین) بترسند که نتوانند حدود خدا را پا برجا دارند. پس اگر بیم داشتید که حدود الهی را رعایت نکنند، گناهی برایشان نیست که زن فدیه و عوضی بپردازد. اینها حدود و مرزهای (شرعی) الهی است و از آنها تجاوز مکنید و هر کس از آن تجاوز کند، بیگمان چنین کسانی ستمگراند».
اسلام، تعداد طلاقها را نیز محدود نمود و به شوهر فرصتی داد تا پس از یک و یا دو طلاق به بررسی کار خود بپردازد و اگر صلاح دانست دوباره به زنش رجوع کند، امّا با طلاق دادن برای بار سوم پیوند نکاح کاملاً گسسته میشود و زن برای شوهر حلال نخواهد بود مگر اینکه با شوهری دیگر ازدواج کند و آن شوهر او را طلاق بدهد، آن گاه برای شوهر اولی حلال میشود؛ چنانکه در قرآن کریم آمده است:
﴿فَإِن طَلَّقَهَا فَلَا تَحِلُّ لَهُۥ مِنۢ بَعۡدُ حَتَّىٰ تَنكِحَ زَوۡجًا غَيۡرَهُۥۗ فَإِن طَلَّقَهَا فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡهِمَآ أَن يَتَرَاجَعَآ إِن ظَنَّآ أَن يُقِيمَا حُدُودَ ٱللَّهِۗ وَتِلۡكَ حُدُودُ ٱللَّهِ يُبَيِّنُهَا لِقَوۡمٖ يَعۡلَمُونَ٢٣٠﴾ [البقرة: 230].
«بعد از آن اگر طلاقش داد، برایش حلال نمیشود مگر اینکه با شوهری دیگر ازدواج بکند؛ اگر او طلاقش داد، پس بر آنان باکی نیست که دوباره با هم ازدواج بکنند؛ اگر به گمانشان میتوانند حدود خدا را رعایت بکنند و این حدود خداوند است که برای ملتی که میدانند و درک میکنند، بیان میدارد».
در دوران جاهلیت از جمله مواردی که زن را بر مرد حرام میساخت، ظهار بود. ظهار یعنی شوهر به زنش میگفت: تو برای من چون پشت مادرم هستی و چنین حرفی برای همیشه زن را برای شوهرش حرام مینمود، امّا اسلام ظهار را سخنی زشت و بیپایه معرفی کرد و به شوهر راهی برای خروج از این مخمصه نشان داد و آن اینکه شوهر کفاره بپردازد. خداوند میفرماید:
﴿ٱلَّذِينَ يُظَٰهِرُونَ مِنكُم مِّن نِّسَآئِهِم مَّا هُنَّ أُمَّهَٰتِهِمۡۖ إِنۡ أُمَّهَٰتُهُمۡ إِلَّا ٱلَّٰٓـِٔي وَلَدۡنَهُمۡۚ وَإِنَّهُمۡ لَيَقُولُونَ مُنكَرٗا مِّنَ ٱلۡقَوۡلِ وَزُورٗاۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٞ٢ وَٱلَّذِينَ يُظَٰهِرُونَ مِن نِّسَآئِهِمۡ ثُمَّ يَعُودُونَ لِمَا قَالُواْ فَتَحۡرِيرُ رَقَبَةٖ مِّن قَبۡلِ أَن يَتَمَآسَّاۚ ذَٰلِكُمۡ تُوعَظُونَ بِهِۦۚ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِيرٞ٣ فَمَن لَّمۡ يَجِدۡ فَصِيَامُ شَهۡرَيۡنِ مُتَتَابِعَيۡنِ مِن قَبۡلِ أَن يَتَمَآسَّاۖ فَمَن لَّمۡ يَسۡتَطِعۡ فَإِطۡعَامُ سِتِّينَ مِسۡكِينٗاۚ ذَٰلِكَ لِتُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦۚ وَتِلۡكَ حُدُودُ ٱللَّهِۗ وَلِلۡكَٰفِرِينَ عَذَابٌ أَلِيمٌ٤﴾ [المجادلة: 2-4].
«آنانی که با همسرانشان ظهار میکنند، آنها در واقع مادرانشان نیستند (زیرا) مادرانشان جز کسانی که آنها را به دنیا آوردهاند، کسانی دیگر نیستند و این سخنشان (که همسران خود را مادر مینامند) سخنی زشت و دروغ است و خدا در گذرنده و بخشنده است و کسانی که با همسرانشان ظهار نمودهاند و سپس میخواهند برگردند و از آنچه گفتهاند، پشیمان میشوند بر آنان است که بردهای آزاد کنند قبل از اینکه جماع بکنند. این درس و پندی است که به شما داده میشود و خدا آگاه از آن چیزی است که میکنید. هر کس نتوانست، پس دو ماه پشت سر هم روزه بگیرد قبل از آمیزش جنسی و هر کس نتوانست، پس شصت مسکین را خوراک بدهد. این بدان لحاظ است که به گونهی شایسته به خدا و رسولش ایمان بیاورید و این است مقررات خدا و برای کافران عذاب دردناک است».
6- جنگها، یورشها و غارتها
جنگ در میان عربها، به خاطر امور ساده، اتفاق میافتاد؛ مثلا: آنها جهت دفاع از ارزشهای اجتماعی فاقد ارزش که به آن خو گرفته بودند، باکی نداشتند. حوادث تاریخی که میان اعراب اتفاق افتاد، بیانگر روحیهی جنگی حاکم بر اعراب و غالب بر عقل و اندیشهی آنها است. یکی از این موارد روز «بسوس» است که در این روز جنگ میان بکر و تغلب به خاطر شتر فردی به نام جرمی که همسایه بسوس دختر منقذ، خاله جساس بن مره، بود در گرفت. کلیب، سردار قبیله تغلب، برای شترانش مکان خاصی را قرق کرده بود. او شتر جرمی را در چراگاه شتران خود مشاهده کرد و به سوی آن شتر تیر انداخت، جرمی داد و فریاد کرد و بسوس شیون سر داد. جساس وقتی این حالت را دید منتظر بود تا وقتی برای کشتن کلیب به دست بیاید و بالاخره او را کشت و به خاطر این جنگهای خونین و شدیدی میان دو قبیله درگرفت که تا مدت چهل سال ادامه یافت[59].
همچنین روز داحس و غبرا که علت آن مسابقهای بود میان دو اسب به نامهای داحس که متعلق به قیس بن وهب و غبرا که متعلق به حذیفه بن بدر بود، مردی را فرستاد تا در دره بایستد و اگر دید که داحس جلو افتاد آن را به عقب برگرداند و آن مرد چنین کرد و به اسب شلاق زد و آن را در آب انداخت و برندهی مسابقه غبرا شد و به خاطر آن جنگ و خونریزی شدید در گرفت و تا چندین سال ادامه یافت[60]. همچنین میتوان به جنگهای بین اوس و خزرج در زمان جاهلیت اشاره نمود، آنان با وجود اینکه عموزاده بودند، امّا جنگ و نزاع میان آنان هفتاد سال به طور انجامید و آخرین روز نبردشان (بعاث) بود که همپیمانان یهودی قبیلهی اوس، پیمانشان را مبنی بر حمایت از قبیلهی اوس تجدید کردند. لازم به ذکر است که عاملان اصلی اکثر درگیریهای میان اوس و خزرج یهودیان بودند تا این دو قبیله را تضعیف کنند و برای همیشه ریاست یثرب را به عهده بگیرند[61].
نزاع و درگیری میان قبایل نیز در دوران جاهلیت به قصد چپاول اموال و به اسارت گرفتن مردان آزاد و فروختن آنها (مانند زید بن حارثه که یک عرب آزاد بود و سلمان فارسی که فارسی آزاد بود) انجام میگرفت، امّا با ورود اسلام در منطقه به گونهای آرامش و امنیت حاکم شد که زن و مرد از صنعا به حضرموت میرفتند و جز از خدا و اینکه گرگ، گوسفندانشان را بخورد، بیمی نداشتند[62].
خواندن و نوشتن
عربها مانند یهودیان و نصرانیان اهل علم و دانش نبودند؛ بلکه انسانهایی بیسواد و جاهل بودند و فقط تعداد اندکی از آنان قادر به نوشتن و خواندن بودند. عربها با وجود بیسوادی و شناخت کم، اما به ذکاوت و هوشیاری و تیزهوشی و استعداد و آمادگی برای پذیرفتن علم و معرفت شهرت داشتند چنانکه با ورود اسلام آنها دانشمند و فقیه شدند و بیسوادی رایج میان آنان از بین رفت و دانش و معرفت از بارزترین ویژگیهای آنان گردید و در میان آنها کسانی بودند که در علم ردیابی و قیافهشناسی ماهر بودند و در میان آنها اطبایی چون حارث بن کلده وجود داشت که طبابت آنها بر اساس تجربههایی بود که از زندگی و محیط به دست آورده بودند[63].
اوضاع اخلاقی
اوضاع اخلاقی اعراب نابسامان شده بود؛ آنها دلباختهی شراب و قمار بودند؛ غارت و راهزنی و یورش بر قافلهها، تعصب، ستم، خونریزی، گرفتن انتقام، غصب اموال و خوردن مال یتیمان و داد و ستد براساس ربا و دزدی و زنا میان آنان رواج پیدا کرده بود. زنا در میان کنیزها و روسپیهایی که پرچم بر خانههایشان میافراشتند، وجود داشت و زنان آزاده کمتر مرتکب زنا میگشتند و ادعای ما بر صحت این موضوع این است که پیامبر بعد از فتح مکه وقتی خواست از زنان بیعت بگیرد خطاب به آنان فرمود: با خداوند شریک نگیرید و دزدی و زنا نکنید. هند دختر عتبه و همسر ابوسفیان گفت: مگر زن آزاده زنا میکند؟![64].
پس این بدان معنی نیست که تمامی اعراب پایبند اصول اخلاقی نبودند؛ بلکه بسیاری از آنان از زنا، خوردن شراب، ریختن خون دیگران، ظلم نمودن، خوردن مال یتیم و از داد و ستد براساس ربا پرهیز مینمودند[65] و دارای خصلتهای نیک و ویژگیهای ارزشمندی بودند که آنها را شایسته ساخت که پرچم اسلام را به دوش بگیرند و از جمله عادتها و ویژگیهای ارزشمند و پسندیده میتوان به امور ذیل اشاره کرد:
1- ذکاوت و هوشیاری
اعراب از قلبهایی بدون کینه برخوردار بودند و فلسفه، خرافات و سفسطه که زدودن آن از دلها مشکل است آن طور که در ملتهای هندی، رومی، یونانی و فارسی نفوذ کرده بود، در دلهای عربها نفوذ نکرده بود. گویا دلهای اعراب از قبل برای حمل بزرگترین رسالت الهی یعنی دعوت اسلامی، آماده شده بود.
اعراب با حافظهترین ملت عصر خود شناخته شدند و از آنجا که قدرتهای فکری و استعدادهای فطری و طبیعی آنان قبلاً در فلسفههای خیالی و مجادلههای بینتیجهی بیزانسی و مذاهب پیچیده کلامی صرف نشده و از بین نرفته بود[66]، لذا اسلام، استعداد، حافظه و هوشیاری آنها را در راه دین به کار بست و گستردگی ادبیات و نعمتهایشان دلیلی بر استعداد فوق العاده و قوت حافظه آنها میباشد. وقتی عسل هشتاد، روباه دویست، شیر پانصد، شتر نر هزار و همچنین شمشیر، دارای نامهای متعدد و فاجعه چهار هزار نام داشته باشد شکی نیست که یادگیری همه این اسمها به حافظهای قوی و ذهنی مستعد نیازمند بوده است[67].
هوشیاری و تیزهوشی آنها تا حدی بود که نه تنها با تلفظ؛ بلکه با اشاره نیز مطالب را میفهمیدند و مثالها و نمونههای زیادی بر این مطلب گواه است[68].
2- سخاوت و بزرگواری
سخاوت و بخشش، ریشه در اخلاق عربها داشت؛ حتی اگر فردی از آنها جز یک اسب یا شتر نداشت، با آمدن مهمان شتابان اسب یا شترش را ذبح مینمود، بعضی تنها به غذا دادن انسانها اکتفا نمیکردند؛ بلکه حیوانات وحشی و پرندگان را نیز خوراک میدادند. چنانکه سخاوت حاتم طائی ضربالمثل بود و کاروانیان خبر آن را به هر سو میبردند[69].
3- شجاعت و مردانگی
اعراب، اهل شجاعت و جوانمردی بودند. برای آنان مرگ در نبرد از مرگ بر روی بستر، خوشایندتر بود و اگر کسی در نبرد کشته میشد، با افتخار میگفتند: قبل از او پدر و برادر و عمویش نیز کشته شدهاند! و به خدا سوگند، ما با سر نیزهها و زیر سایه شمشمیرها خواهیم مرد.
عربها فطرتاً انسانهایی با شهامت و دلیر بودند بنابراین، پایمال کردن حق ضعیف توسط قوی را امری ناشایست میدانستند و هر کس نزد آنان پناهنده میشد، پناهش میدادند و پناهندادن به چنین شخصی را خواری و ذلت میدانستند.
4- عشق آزادی و نپذیرفتن ذلت و خواری
عرب فطرتاً به آزادی عشق میورزید و برای آن زندگی میکرد و در راه آن میمرد؛ چراکه عرب با آزادی رشد کرده بود و هیچ کسی بر او سلطهای نداشت و نمیپذیرفت که با ذلت زندگی کند یا شرافت و آبرویش مورد تعرض و دستخوش قرار بگیرد، گرچه به قیمت زندگیاش تمام میشد[70].
عمرو بن هند، پادشاه حیره، از مشاوران خود پرسید: آیا از عربها کسی را سراغ دارید که مادرش از خدمتگزاری مادرم اباء ورزد؟ گفتند: بله مادر عمرو بن کلثوم، شاعر فقیر، از خدمتگزاری مادرت اباء میورزد.
پادشاه، عمرو بن کلثوم و مادرش را به حضور خواست و به مادرش گفت: پس از صرف غذا، به مادر عمرو بن کلثوم بگو ظرفی را که در کنارش است، به تو بدهد. مادر پادشاه چنین کرد، ولی مادر عمرو نپذیرفت و گفت: خودت بلند شو و آن را بردار و چون مادر پادشاه به طرز حاکمانهای خواستهاش راتکرار کرد، مادر عمرو فریاد زد و گفت: وای بر ذلتی که دامنگیر قبیلهی تغلب شده است. پسرش صدای مادر را شنید و به شدت خشمگین شد و شمشیر پادشاه را که در خیمه آویزان بود، برداشت و سر پادشاه (عمروبن هند) را برید و با قبیلهی بنو تغلب به غارت اموال آنها پرداختند. سپس شعری سرود که خطاب به پادشاه میگفت:
ما را آهسته آهسته تهدید میکنی و میترسانی؟ چه زمانی ما کلفت مادرت بودهایم؟ اگر پادشاه حق مردم را زیر پا نماید و به آنها زور بگوید ما نمیپذیریم که ذلت را در میان خود قرار دهیم[71].
5- وفای عهد و صراحت و صداقتگویی
دروغگویی را عیب میدانستند و به عهد و پیمان خود وفادار بودند؛ از این رو برای پذیرش اسلام گواهی دادن زبانی آنان کافی بود. هر چند درگیری میان پیامبر اکرم (ص) و قریش به شدت رواج داشت، امّا وقتی هرقل خصوصیات پیامبر اکرم (ص) را از ابوسفیان پرسید، او با کمال صراحت به بیان ویژگیهای پیامبر اکرم (ص) پرداخت و دربارهی این امر چنین گفت: میترسیدم که دروغی به من ثبت شود و اگر نه در مورد او دروغ میگفتم[72]. نعمان بن منذر به کسری در مورد وفاداری عربها گفت: «اگر فردی از آنان سخنی بگوید یا اشارهای بنماید، پس آن گرهی است که برای باز کردن آن مگر جانش را بگیرند و اگر کس چوبی را رهن بگذارد، رهن او پذیرفته میشود و ذمهاش نقض و تحقیر نمیشود. آنها چنیناند که اگر به فردی از آنان خبر برسد که فلانی به او پناهنده شده است، حاضر میشود که تمام قبیلهاش را در راه حفاظت آن شخص از دست بدهد. همان طور که اگر فردی با پناهندهی او درگیر شود، تمام قبیله آن شخص را به قتل میرساند»[73].
وفاداری از خصوصیات اخلاقی ریشهدار در عربها بود و با ورود اسلام وفاداری اعراب به سمت و سویی سالم و درست سوق داده شد و پناه دادن به برده، خائن و بدعتگزار، هر چند از خویشاوندان و دارای مقام بزرگی بود، امری نادرست شمرده گردید و پیامبر اکرم (ص) در این مورد فرموده است: «خداوند لعنت کند کسی را که خائن و بدعتگزاری را پناه بدهد»[74].
از داستانهایی که دلالت بر وفاداری عربها مینماید، داستان حارث بن عباد است: (حارث بن عباد، قبیلهی بکر را برای جنگ با قبیلهی تغلب و رهبرشان مهلهل که پسر وی را کشته بود، بسیج کرد. حارث، مهلهل را به اسارت گرفت، اما او را نمیشناخت. به وی گفت: اگر مهلهل بن ربیعه را به من نشان بدهی تو را رها میکنم. مهلهل گفت: با من عهد ببند که اگر او را به تو نشان دادم مرا رها کنی، گفت عهد میبندم. مهلهل بعد از اینکه خود را معرفی کرد، حارث او را آزاد کرد و چنین وفاداریی شایستهی تقدیر و بزرگداشت میباشد. علاوه بر موارد فوق میتوان به این داستان نیز اشاره کرد؛ از آنجایی که نعمان بن منذر از ازدواج دخترش با کسری امتناع ورزیده بود، اسلحه و خانوادهاش را به هانی بن مسعود شیبانی سپرد و خودش به سوی کسری رفت. کسری او را دستگیر کرد و سپس کسی را نزد هانی فرستاد و از او خواست که امانتهای نعمان را به او بدهد، اما هانی از دادن امانتها ابا ورزید. کسری لشکری برای جنگ با هانی آماده ساخت، هانی جنگجویان ابن بکر را جمع کرد و برایشان سخنرانی نمود و گفت: «ای گروه بکر! فرد معذوری که میمیرد بهتر از کسی است که نجات بیابد و فرار بکند. احتیاط و پرهیز، انسان را از دست سرنوشت نجات نمیدهد و شکیبایی از عوامل پیروزی است. مرگ را باید پذیرفت نه ذلت را، به استقبال مرگ رفتن بهتر از فرار از آن است، زخم نیزه خوردن در سینه بهتر از زخم خوردن در پشت و کمر است. ای آل بکر! بجنگید؛ چراکه از مرگ و مصیبت راه گریز و چارهای نیست[75]». خلاصه بنو بکر توسط این مرد که زندگی با ذلت و خواری را بیارزش میدانست و در راه وفاداری به پیمان خود، از مردن باکی نداشت، توانستند که مردم ایران را در محل ذی قار شکست دهند.
6- بردباری، حوصله و آرامش
از پرخوری پرهیز میکردند؛ چراکه معتقد بودند، پرخوری ذهن و اندیشه را کند مینماید.
شاعرشان گفته است:
اذا مدت الایدی الی الزاد لـم اکن
باعجلهم اذا اجشع القوم اعجل[76]
«هنگامی که دستها بهسوی توشه و غذا دراز میشود من، قبل از همه با عجله دست دراز نمیکنم؛ زیرا خصوصیت افراد حریص چنین است».
توانایی اعراب در تحمل مشقتها و شکیبایی در سختیها زبانزد بود و شاید علّت این توانایی به دلیل زندگی در سرزمین و بیابانی خشک و بدون آب و کشتزار بود بنابراین، بالا رفتن بر کوههای دشوار و حرکت در گرمای ظهر را تجربه نموده بودند. گرمی و سردی راه و دوری مسافت و گرسنگی و تشنگی آنها را از پای در نمیآورد و بعد از اینکه به اسلام گرویدند، صبر و تحمل آنان بیمثال و مانند بود؛ چراکه آنان به آب و غذای اندک قانع بودند؛ مثلا، یکی از آنها چندین روز، راه میرفت و به چند دانه خرما و مقدار اندکی آب، اکتفا میکرد[77].
7- قدرت بدن و عظمت روح
اعراب از نظر نیروی بدنی و عظمت نفس و قدرت روحی مشهور بودند و توان و قدرت روحی توأم با هم شگفتی میآفریند و نتیجهی این شگفتی بعد از ورود اسلام، نمایان گردید.
8- گذشت به هنگام قدرت و حمایت از همسایه
اعراب با دشمنان و کسانی که از نظر نیرو و قدرت با دشمنان و آنها برابر بود، مبارزه میکردند و بعد از اینکه بر آنها پیروز میشدند، آنها را میبخشیدند و رهایشان میکردند و از حمله به زخمیان ابا میورزیدند و حق همسایگان را به ویژه زنان را رعایت میکردند و آبرو و حیثیت کسی را مورد تعرض قرار نمیدادند؛ چنانکه شاعرشان میگوید:
وأغض طرفی ان بدت لی جارتی
حتی یواری جارتی مأواها
«اگر زن همسایه را ببینم، نگاهم را پایین میاندازم تا اینکه زن همسایهام از نگاهم پنهان شود».
و هر گاه فردی به آنان پناه میبرد، اورا پناه میدادند و چه بسا جان و مال و فرزند خود را در این راه قربانی میکردند، این فضیلتها و اخلاق پسندیده سرمایه اخلاقی را رشد داد و تقویت نمود و آن را به سوی خوبی و حق سوق داد بنابراین، نباید از این امر شگفتزده گردید که آنان وقتی چون فرشتگان پاک از صحراها حرکت میکردند، دنیا را فتح نموده و پس از آنکه آکنده از کفر و بیعدالتی بود، سرشار از ایمان و عدالت میکردند و بعد از آنکه زشتیها آن را فرا گرفته بود، مملو از خوبیها ساختند و بعد از اینکه جهان مملو از بدی و زشتی بود آن را از خیر و خوبی پر کردند[78].
اوضاع اجتماعی و اخلاقی اعراب قبل از اسلام چنین بود، پس آن را میتوان یکی از بهترین جوامع آن روز دانست. پیامبر اکرم (ص) نیز در جامعهای برگزیده شد که در مقایسه با فارس و روم و هند و یونان از محیطی بینظیر و مکانی مناسب برخوردار بود. پیامبر اکرم (ص) از فارسها با دانش و معارف گستردهی آنان و از هندوها با وجود فلسفه عمیقشان و از رومیها با اطلاعات گسترده آنان از فنون و از یونانیها با وجود مهارت آنان در شعرگویی و رماننویسی برگزیده نشد؛ بلکه پیامبر از منطقه بکر و دست نخوردهای انتخاب شد؛ زیرا ملتهای فوق گرچه دارای علوم و معارفی بودند، اما از سلامت فطری و آزادی ضمیر و روحیهی والای اعراب برخوردار نبودند[79].
پانوشتها:
[23]- فقه السیرة النبویة، غضبان، ص 45.
[24]- السیرة النبویة، ابی شهبه، ج 1، ص 44.
[25]- فقه السیرة، غضبان، ص 45.
[26]- مدخل لفهم السیرة، ص 98.
[27]- السیرة النبویة، ابی شهبه، ج 1، ص 47.
[28]- مدخل لفهم السیرة، ص 98 – 99.
[29]- الطریق الی المدائن، عادل کمال، ص 40.
[30]- السیرة النبویة، ابی شهبه، ج 1، ص 48.
[31]- البخاری، کتاب الجهاد و السیر، ج3، ص 298، شماره 2899.
[32]- السیرة النبویة، ابی شهبه، ج 1، ص 48.
[33]- بخاری، کتاب المناقب، ج 4، ص 185، شمارۀ 3491.
[34]- فقه السیرة، غضبان، ص 47.
[35]- مسلم، باب فضل نسب النبی، ج 4، ص 1782، شماره 2276.
[36]- السیرة النبویة، ابی شهبه، ج 1، ص 51.
[37]- الغرباء الاولون، ص 60.
[38]- السیرة النبویة، ابن کثیر، ج 1، ص 163.
[39]- السیرة النبویة فی ضوء القرآن و السنه، ج 1، ص 80.
[40]- همان.
[41]- مکة والمدینة في الجاهلیة وعصر الرسول، ص 31.
[42]- السیرة النبویة، ابی شهبه، ج 1، ص 61.
[43]- دراسة تحلیلیة لشخصیة الرسول، دکتر محمد قلعجی، ص 31.
[44]- همان، ص 33 - 35.
[45]- همان، ص 35.
[46]- فقه السیرة النبویة، منیر الغضبان، ص 60.
[47]- السیرة النبویة، ابی شهبه، ج 1، ص 98 - 101.
[48]- دراسة تحلیلیة لشخصیه الرسول محمد، ص 19.
[49]- السیرة النبویة، ابی شهبه، ج 1، ص 102.
[50]- السیرة النبویة، ابن شهبه، ج 1، ص 87.
[51]- دراسة تحلیلیة لشخصیه الرسول محمد، ص 22 - 24.
[52]- السیرة النبویة، ابی شهبه، ج 1، ص 92.
[53]- همان، ص 88.
[54]- بخاری، کتاب النکاح باب لانکاح الا بولی، شماره 5127.
[55]- فتح الباری، ج 9، ص 15.
[56]- السیرة النبویة، ابی شهبه، ج 1، ص 90.
[57]- دراسة تحلیلیه لشخصیه الرسول محمد، ص 25، 24.
[58]- السیرة النبویة، ابی شهبه، ج 1، ص 88.
[59]- الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج 1، ص 312.
[60]- همان، ج 1، ص 343.
[61]- التاریخ الاسلامی، د عبدالعزیز الحمیدی، ج 1، ص 55.
[62]- السیرة النبویة، ابی شهبه، ج 1، ص 93.
[63]- همان.
[64]- همان، ج 1، ص 94.
[65]- همان.
[66]- السیرة - ندوی، ص 12.
[67]- بلوغ الارب، ج 1، ص 38-40.
[68]- مدخل فقه السیرة، ص 79-80.
[69]- السیرة النبویة، ابی شهبه، ج 1، ص 95.
[70]- همان.
[71]- شرح المعلقات، حسین الزوزنی، ص 196 - 204.
[72]- صحیح البخاری، کتاب بدء الوحی، شماره 7.
[73]- بلوغ الارب، ج 1، ص 150.
[74]- مسلم، کتاب الاضاحی، شماره 1978.
[75]- تاریخ طبری، ج 2، ص 207.
[76]- بلوغ الارب، ج 1، ص 377.
نظرات