بیخو پارخ ترجمه و تلخیص: دكتر منیر سادات مادرشاهی هر فرهنگ سیستم اداره هم هست. اشكال به خصوصی از رفتارها و روشهای زندگی را تایید یا رد میكند. قواعد و هنجارهایی برای مدیریت روابط میان انسانها و فعالیتها را با روش تشویق و تنیبه تجویز میكند. همانطوركه رازRaz و كمیلكا Kymlika توضیح دادهاند انتخابها را آسان میكند و آنگونه كه فوكو Foucault میگوید آنها را منضبط میكند. هم موارد انتخاب لازم را باز و هم میبندد. هم برای دنیای اجتماعی و اخلاقی ما حد و مرز مشخص میكند و هم مرزها را پایدار نگه میدارد. درحالی كه شرایط برای انتخاب را فراهم میكند، دستور تطابق با فرهنگ مسلط هم میدهد. این دو عملكرد غیرقابل تفكیك و به شكل ظریفی به هم مربوط هستند. هر حكم اخلاقی فرمان بهخصوصی است كه هم افراد عضو را حفظ و هم درعین حال محدود میكند. ما باید قدر جایگاه غیرقابل جایگزین فرهنگ در زندگی بشر را بدانیم اما باید نقش انضباطی و فشار آن را در روش نهادینهسازی قدرت و رفتارها هم در نظر داشته باشیم. باید دانست كه سیستم معنادهی و هنجارسازی فرهنگ هرگز میان تضاد منافع و آرزوهای مردم بیطرف نیست. این سیستم شكل خاصی از نظم اجتماعی را خلق و مشروع جلوه میدهد و برخی از گروههای اجتماعی را بر دیگران برتری میبخشد. بنا براین درعین اینكه فرهنگ برای زندگی افراد متعلق به آن بسیار مهم و شایسته احترام است باید مراقب ضرری كه به برخی یا همه افراد میزند، باشند. با همه اینها اگرچه فرهنگ ما را شكل میدهد اما آنچنان صاحب انسان نمیشود كه مانع ظهور دیدگاهی منتقدانه نسبت به عقاید و رفتارهای فرهنگی خود شود یا راه دسترسی به فرهنگهای دیگر را مسدود كند. جبر فرهنگی وقتی معنا میدهد كه فرض كنیم از یك طرف فرهنگ یك كل منسجم بوده از اطراف تاثیر نمیپذیرد و از سوی دیگر فرض كنیم مردم افرادی منفعل هستند. هیچیك از این فرضیات درست نیست. اول اینكه فرهنگ به تنهایی حیاتی ندارد و پیوستگی یكپارچه آن با ترتیبات اقتصادی و سیاسی، سطح رشد تكنولوژی در آن جامعه به آن وجود میبخشد. بنابراین از آنجا كه فرهنگ خودش هم در معرض تاثیر نهادهای اقتصاد، سیاست و تكنولوژی قرار دارد، نمیتواند مستقل بوده و قدرت تعیینكننده روی انسان داشته باشد. فراتر از آن، از آنجا كه هر فرهنگی شامل عقاید زیربنایی زیادی است و این عقاید در معرض اختلاف، تفسیر جدید و رقابت عقاید دیگر واقع میشوند، هیچ فرهنگی نمیتواند به صورت یك كل منسجم و متجانس باقی بماند. از این رو عناصر مختلف فرهنگی اغلب سمت و سوهای ضد و نقیض را نشان میدهند كه فضای كافی برای انتقاد باز میكند. این امر سبب میشود افراد در برابر ذوب شدن در فرهنگ مسلط مقاومت كنند. دوم اینكه انسان هیچگاه موجودی منفعل و منعطف نیست. فرهنگ به این دلیل به وجود میآید كه افراد انسانی صاحب تواناییها و تمایلاتی انسانی هستند كه امكان تربیت و تعدیل آنها وجود دارد اما حذف آنها ممكن نیست. بنابراین از آنجا كه درجه تاثیر فرهنگ با این موانع مواجه است هرگز نمیتواند صددرصد باشد. علاوه برآن از یك سو هیچ جامعهای بدون پرورش قدرت تفكر اعضایش نمیتواند كار كند و از سوی دیگر هرگز نمیتواند سمت و سوی تفكرات را كاملا پیشبینی یا كنترل كند. همچنین جامعه به عنوان یك وسیله بازتولید خود اعضایش را به تفكر انتقادی نسبت به عقاید و رفتارهای خارجیان تشویق میكند ولی هیچ راهی نداردكه نگذارد این استعداد نقد به سمت انتقاد از فرهنگ خودی كشیده نشود. به علاوه انسانها قادرند شرایط بهتری از زندگی را خیالپردازی كنند، خودشان را با بقیه اعضای جامعه مقایسه كنند و در مورد برخورد متفاوت جامعه با خودشان توضیح میخواهند و با استدلالهای سطحی و شخصی به موضوعات مینگرند. همه اینها موجب میشود كه تاثیر فرهنگ مسلط كاهش یابد. عجیب نیست كه حتی بعد از قرنها توجیه، هندوهای نجس و بردگان سیاه عمیقا نسبت به مشروعیت ایدئولوژی مسلط شك دارند. مثلا وقتی اعضای یك جامعه فرهنگی با فرهنگهای دیگر در ارتباط میشوند یا حداقل درباره آنها میخوانند یا میشنوند، در واقع مرجعی برای مقایسه به دست میآورند و نسبت به این حقیقت هشیار میشوند كه زندگی انسان به اشكال مختلف میتواند فهمیده و سازمان داده شود و شكل زندگی خودشان تصادفی بوده و میشود تغییر كند. براساس مطالب بالا ما میتوانیم دو دیدگاه افراطی یعنی انسان فرافرهنگی یا انسان صددرصد فرهنگی را رد كنیم. انسان نه وقف فرهنگ خود میشود و نه اینكه موجودی متعالی است كه ذات یا طبیعتش دستنخورده و بدون تاثیر از فرهنگ باقی بماند. فرهنگ انسان را عمیقا فرم میدهد اما انسان قادر است كه آن را به نقد بكشد و به درجات متفاوت خودش را از فرهنگ خود فراتر ببرد. البته حدی كه انسان میتواند فراتر از فرهنگ برود همگانی نیست چون به طبیعت فرهنگ و منابع نقادی موجود و در دسترس اعضا بستگی دارد. درشرایط مساوی، آن فرهنگی كه منزوی و بسته باشد و مثل فرهنگهای دینپایه از یك منبع واحد الهام بگیرد یا فاقد سابقه انشعاب باشد، بیشتر میتواند تاثیر قاطع بر اعضای خود داشته باشد تا فرهنگی كه از این جهات متفاوت است. زیرا برخوردش با اعضا به صورت یك كل نسبتا متجانس و منسجم است كه منابع انتقاد را كم میكند. با كاهش انتقاد، مقاومت اعضا در برابر ذوبشدگی در فرهنگ مسلط را محدود میكند. میزان تاثیر فرهنگ حتی در افراد مختلف وگروههای یك جامعه یكسان نیست. یعنی در شرایط مساوی كسانی كه با فرهنگهای دیگر آشنا هستند یا فرصت پرورش قدرت نقد داشتهاند یا دلیلی مثل برخورد غیرمنصفانه برای شك در مورد فرهنگشان دارند،كمتر از دیگران از فرهنگ مسلط تاثیر میپذیرند.
نظرات