ولیّ خدا شدن جز از مسیرِ اتصاف به اوصاف خداپسند و متعالی، ممکنشدنی نیست. مولانا میگفت که دفتر سالکان و صوفیان صافی، چیزی جز دلِ سپید و برفنشان نیست و صوفی حقیقی آن است که طالب «صَفوَت» و صفا است و نه دعاوی گوشخراش و نه نمایشهای گزاف، هیچیک نشانهی مرد خدا و ولی الله نیست.
دفتر صوفی سوادِ حرف نیست
جز دلِ اسپید همچون برف نیست [مثنوی:دفتر دوم]
هست صوفی آنکه شد صَفوت طلب
نه از لباس صوف وخیاطی و دَب [مثنوی:دفتر پنجم]
دستمایه و سرمایهی صوفیان نیکنهاد «صافیِ بیغش» است ولی دریغا که به تعبیر حافظ:
نقدِصوفی نه همه صافیِ بیغش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد.
دغدغهی مهم سالکان معنا، صافی شدن و صفا یافتن است که به تعبیر امام ابوالقاسم قشیری:«صفا ستوده است بهمه زبانها و ضدّ او کدورتست و آن نکوهیده است.»[رسالهی قشیریه]
در قرآن کریم از قلب سلیم و قلب بیمار فراوان یاد شده است. قلبهای بیمار(بقرة:10)، قلبهایی هستند که در اثر گناهان، بر آنها مُهر زدهاند و پرده افکندهاند(بقرة:7-نساء:155) آلودگی و زنگار و تیرگی بر خود گرفتهاند(مطففین:14) و دچار قساوت و سنگدلی شدهاند(زمر:22-بقرة:74- مائده:13-انعام:43)، تنگ و کمظرفیتاند(انعام:125) و از یادکرد خداوند غفلت کردهاند(کهف:28) انحراف و کژی دارند و غرضشان از پیگری مباحث دوپهلو، سرکشی و فتنهگری است(آلعمران:7) انکار آگاهانه و عناد و لجاجت، وصف ملازم آنهاست(نحل:22) و دچار تعصبی جاهلی و خردستیزند(فتح:26) پُرغلظت و تُند وخشونتبارند(آلعمران:159) مبتلا به نابینایی هستند(حج:46) و مدام در تردید و دودلی سر میکنند(توبه:52)
اما قلبهای خداپسند و ستودنی، قلبهایی سلیماند(شعراء:89-صافات:84) که به واسطهی قرآن شفا یافتهاند(یونس:57) و از اینرو خاشع و افتاده و نرماند(حدید:16) نسبت به عاقبت و فرجام خویش نگران و بیمناکاند(مؤمنون:60- انفال:2) نسبت به ایمان و تقوا، گشودگی و پذیرندگی دارند(أنعام:125) و در رابطه با دیگران، پُرمهر و دلسوزند(حدید:27) به واسطهی پیام خداوند، اطمینان و آرامش و نرمی و پذیرندگی یافتهاند(رعد:28- زمر:23)، و باران سکینه و آرام خداوند بر آنان فرو میریزد(فتح:4) و کلمهی ایمان بر لوحشان نقش بسته و حکّاکی شده است(مجادله:22)
خداوند متعال، در وصف ابراهیم خلیل-علیه السلام- فرموده است: (إِذْ جَاء رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ)[صافات:84] آنگاه که با دلى پاک به [پیشگاه] پروردگارش آمد.
قرآن کریم در احوال آخرت و سرمایهی آنجهانی بیان کرده است: (یوْمَ لا ینْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ * إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ)[شعراء:88-89] روزی که نه مال و نه فرزندان به حال کسی سود نمیبخشد، مگر کسی که با دلی پاک و سالم به سوی خدا بیاید.
با نظر به دو آیهی فوق، به جایگاه مهمی که «قلبِ سلیم»، دلِ پیراسته از کدورتها و زنگارها و مصون از بیماریها و غرضها در نجات و رستگاری آدمی دارند، میتوان پی بُرد. رسول خدا-صلی الله علیه و سلم- فرمودهاند:
«إنَّ اللهَ لا ینظُرُ إلى أجسَامِکم وَ لا إلَى صُوَرِکم و لکن ینظُرُ إلَى قُلُوبِکم؛ خداوند نه به پیکرهای شما مینگرد و نه به چهرههایتان، بلکه به قلبهای شما نظر میکند.»[به روایت مسلم]
و به همین سبب که قلب، نظرگاه خداوند است، از امور و زمینههایی که اسباب تکدّر آن را فراهم میکرد، کناره میگرفت:
«لا یبَلِّغْنی أحدٌ من أصْحابی عنْ أحَدٍ شَیئا، فَإنِّی أُحِبُّ أنْ أَخْرُجَ إِلیکمْ وأنا سلیمُ الصَّدْرِ؛ هیچیک از یاران من علیه دیگری، خبری را به اطلاع من نرساند، چرا که من دوست دارم در حالی به پیش شما بیایم که دلی پاک و پیراسته دارم.»[به روایت ابوداود و ترمذی]
در حدیثی دیگر که بسیار نزدیک به آموزهی عرفانی ابن عطاست، پیامبر اسلام-صلی الله علیه و سلم- از اوصاف خاصان حق سخن میگوید:
«إِنَّ أَبْدَالَ أُمَّتِی لَمْ یدْخُلُوا الْجَنَّةَ بِالأَعْمَالِ، وَلَکنْ یدْخُلُوهَا بِرَحْمَةِ اللَّهِ، وَسَخَاوَةِ النَّفْسِ، وَسَلامَةِ الصَّدْرِ، وَالرَّحْمَةِ لِجَمِیعِ الْمُسْلِمِینَ؛ برگزیدگان امت من، به اتکای اعمال وارد بهشت نمیگردند بلکه به سبب رحمت خداوند و به پشتوانهی: سخاوت ضمیر، سلامت دل و مهربانی و دلرحمی نسبت به همهی مسلمانان، اهل بهشت میگردند.»[شعب الإیمان بیهقی، مکارم الأخلاق طبرانی]
میمون بن مهران در سالهای پیری به همراه پسرش سراغ امام حسن بصری میرود، در میزند و وقتی با او روبرو میشود میگوید: «یا أبا سَعِید قَد آنَستُ مِن قَلبِی غِلظَةً، فَاستَلِن لِی مِنهُ؛ ای ابوسعید، در قلبم غلظت و قساوتی مییابم، آن را بر من نرم و لطیف کن.» و امام حسن بصری آیاتی چند بر او میخواند.[حلیة الاولیا، ابونعیم اصفهانی]
انس بن مالک نقل میکند که در محضر پیامبر-صلی الله علیه و سلم- نشسته بودیم که فرمود: هماکنون مردی از اهل بهشت وارد میشود و چندی نگذشته بود که دیدیم سعد بن ابی وقاص داخل شدند. انس میگوید این اتفاق تا سه روز تکرار شد و هر سه روز سعد بن ابیوقاص همان فردی بود که وارد میشد. عبدالله بن عمروبن العاص برای آگاه شدن از ویژگیهای سعد، سه روز میهمان خانهاش شد و روز و شب رفتار او را زیر نظر گرفت. مشاهده کرد که سعد برای نماز شب بلند نمیشود، گر چه هر وقت پهلو به پهلو میشود، ذکر و تکبیر بر لب دارد. عبدالله میگوید سه روز او را زیر نظر داشتم و اعمال خاصی از او مشاهده نکردم جز سخنان نیک و شایسته. موضوع را با او طرح کردم و اینکه پیامبر-صلی الله علیه و سلم- او را از اهل بهشت قلمداد کرده است اما در اعمال او چیزی متفاوتی مشاهده نمیشود و به او گفتم: خواستم همراه شما باشم تا ببینم عمل شما چیست تا به شما اقتدا کنم اما ندیدم که شما عمل زیادی داشته باشید چه چیزی شما را به این مقام رسانیده است؟
سعد میگوید: عمل دیگری جز آنچه دیدی ندارم. عبدالله میگوید وقتی این حالت را دیدم، از همراهی حضرت سعد منصرف شدم. اما هنگامی که به وی پشت کردم، فرمود: «مَا هُوَ إِلا مَا رَأَیتَ، غَیرَ أَنِّی لا أَجِدُ فِی نَفْسِی لأَحَدٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ غِشًّا، وَلا أَحْسُدُهُ عَلَى شَیءٍ أَعْطَاهُ اللَّهُ إِیاهُ؛ عملی دیگر ندارم به جز آنچه دیدی، غیر از اینکه در دلم نسبت به هیچ مسلمانی کینه و کدورتی نمیبینم و به هیچ مسلمانی نسبت به مواهبی که بدو بخشیدهاند، حسد نمیبرم.» گفتم این همان چیزی است که تو را به این مقام رسانده و این چیزی است که من تاب و توان آن را ندارم.[مکارم الاخلاق طبرانی، السنن الکبری نسائی، مسند احمد بن حنبل]
همچنان که در حکایت فوق دیدیم، آنچه ضامن نجات و رستگاری آدمی است، دلی پیراسته از کینه و حِقد و حسد و بدخواهی است. خداوند به مؤمنان تعلیم میدهد که از او طلب کنند تا دلی بیکینه نصیبشان کند: (... وَلَا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلًّا لِّلَّذِینَ آمَنُوا...)[حشر:10] و در دلهای ما، نسبت به مؤمنان، بدخواهی و کینهای مگذار...
مولانا میگوید که کینهتوزان، همخانهی دوزخاند چرا که دوزخ جز کینهای شعلهور نیست و آنان که دلی آکنده از کینه دارند همسنخی و مناسبت با دوزخ پیدا میکنند:
کین مدار آنها که از کین گمرهند
گورشان پهلوی کینداران نهند
اصل کینه دوزخست و کین تو
جزو آن کلست و خصم دین تو
چون تو جزو دوزخی پس هوش دار
جزو سوی کل خود گیرد قرار [مثنوی:دفتر دوم]
دل پاک و سینهای صاف و زلال، نه تنها نجات اخروی را از آن خود کرده است که در همین دنیا، به سبب طهارت و زلالی، پذیرای شیرینی عشق خداوند است و بینایی معنوی و آگاهی عرفانی را غنیمت بُرده است.
روسینه را چون سینهها هفت آب شوی از کینهها
وانگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو[غزلیات شمس]
مولانا در مثنوی و در حکایت هنرنمایی چینیان و رومیان به همین موضوع اشاره دارد. میگوید نقاشان رومی جز صیقلی کردن دیوار سنگی کار دیگری نکردند و با آینه پرداخته، تمام زیبایی نقاشی چینیان را از آن خود کردند. مولانا میگوید صیقلیدهندگان رومی همان صوفیان راستیناند:
رومیان آن صوفیانند ای پدر
بی ز تکرار و کتاب و بیهنر
لیک صیقل کردهاند آن سینهها
پاک از آز و حرص و بخل و کینهها
آن صفای آینه وصف دلست
صورت بیمنتها را قابلست [مثنوی:دفتر اول]
او مخاطبان خود را به «صیقل کَردن» توصیه میکند
ور بهر زخمی تو پر کینه شوی
پس کجا بیصیقل آیینه شوی [مثنوی:دفتر اول]
هر کسی اندازهی روشندلی
غیب را بیند به قدر صیقلی
هر که صیقل بیش کرد او بیش دید
بیشتر آمد برو صورت پدید
گر تو گویی کان صفا فضل خداست
نیز این توفیق صیقل زان عطاست [مثنوی: دفتر چهارم]
پس چو آهن گرچه تیرههیکلی
صیقلی کن صیقلی کن صیقلی [مثنوی:دفتر چهارم]
هلا که شاهد جان آینه همیجوید
به صیقل آینهها را ز زنگ بزدایید [غزلیات شمس]
بایزید میگفت: «... آهنگر نفس خود بودم و در کوره ریاضت مینهادم و به آتش مجاهده میتافتم و بر سندان مذمت مینهادم و پتک ملامت میزدم، تا از خود آینهیی ساختم.»[دفتر روشنایی]
اگرت سعادتی هست که زندهدل بمیری
به حیاتی اوفتادی که دراو فنا نباشد [سعدی]
قلبی بیدار و دلی از زندگی سرشار، سعادتی است که فراچنگ همه کس نمیآید. معلمان معنوی دلنگران حفظ حیات قلب و «زندهدلی» بودهاند و در این تکاپو که چراغ روشن قلبشان رو به خاموشی نرود. مولانا میگفت:
چراغ است این دلِ بیدار، به زیر دامنش میدار
از این باد و هوا بگذر، هوایش شور و شر دارد
«حیات» عرفانی و معنوی با وجود عواطف و مشاعری حَسّاس، وجدانی بیدار و دلی سرزنده و سلیم، محقق میشود و کسانی که فاقد اوصاف «زندهدلی» هستند، گر چه از جهت جسمانی زندهاند اما در نگاه معنوی، قالبی عاری از قلب و پیکری تهی از حیات به شمار میروند. ابوالحسن خرقانی میگفت:
«ای بسا کسها که برپشت زمین میروند وایشان مردگاناند؛ و ای بسا کسها که در شکم زمین خفتند و ایشان زندگاناند.»[نوشته بر دریا، ابوالحسن خرقانی]
زندهدلان، حتی پس از مرگ، آثارشان و یادکردشان مایهی روشنی و سرزندگی میشود اما صاحبان دلهای مُرده، دیدارشان آدمی را از صرافت زندگی میاندازد و قساوت و سنگدلی تحفه میآورد. بشر بن حارث حافی گفته است: «بحسبِکَ ان قوماً موتی تحیا القلوب بذکرهم و إن قوماً احیاء تقسو القلوب برؤیتهم؛ برای تو همین بس است که بدانی: جماعتی از مردگانند که دلها بذکرشان زنده میشود؛ و جماعتی از زندگانند که دلها با دیدارشان سخت میشود و میمیرد.»[الرقائق، محمداحمدراشد]
قرآن کریم در خطابی عتابآمیز از مؤمنان میخواهد که در جهت دستیابی به قلبی نرم و بیدار و زنده، بپویند. قلبی بیدار و سرشار که در برابر حضور خداوند و حقائق معنوی و ایمانی، نرم و افتاده، و پذیرا و گشوده است.
(أَلَمْ یأْنِ لِلَّذِینَ ءَامَنُوٓا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکرِ اللَهِ وَ مَانَزَلَ مِنَ الْحَقِّ...)[حدید:16] آیا هنوز وقت آن نرسیده است که دلهای آنان که ایمان آوردهاند، به ذکر خداوند، نرم و خاشع شود؛ و در برابر آنچه به حقّ نازل شده است فروتن و تسلیم باشند؟
عدی بن الرعلاء الغسانی گفته است:
لیس مَن مات فاستراح بمیت
إنما المیت میت الأحیاء
«مُردن و بدنبالش استراحت جاودان، مرگ نیست، مرگ واقعى مرگ آنهایى است که بظاهر، زنده و براستى چون مردگانند.»
مولانا میگفت:
گفت میجویم زهرسوآدمی
که بود حَی ازحیات آن دمی [مثنوی: دفتر پنجم]
«ازحسن بصری سؤال کردند که: یاشیخ، دلهای ماخفته است که سخن تودر دلهای ما اثر نمیکند، چه کنیم؟ گفت: کاشکی خفته بودی که خفته را بجنبانی بیدارگردد، دلهای شما مُرده است که هرچند میجنبانی بیدار نمیگردند.»[تذکرة الاولیا]
اگر «دِل زنده» تا این حدّ مطلوب است و ضامن یک زندگی معنوی و خداپسند، طبیعی است که حسّاسیت و مراقبه و دقت در احوال دل و نشانههای نگرانیآور آن، محل توجه معلمان معنوی باشد.
تنها دیدگان و چشمانی از دیدار یار بهرهمند میشوند که در اشک خویش غسل کردهاند و از «آلودگی» پاک شدهاند:
چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است
بر رخ او نظر از آینهی پاک انداز
غسل در اشک زدم کاهل طریقت گویند
پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز [حافظ]
ارباب ظاهر و زاهدان ظاهرپرست، تنها به طهارت ظاهری و وضوساختن و غسل کردن فقهی نظر میکنند. غافلاند از اینکه غیر از جنابت فقهی، که غسل فقهی میخواهد، جنابت غفلت هم وجود دارد که نیاز به غسلی از نوع خود دارد.
بر طهارت ظاهر تأکید بلیغ میکنند و از تطهیر دل که شرط پذیرش و قبول است غفلت میورزند.
مطابق آیات قرآن و آثار نبوی، تنها دلهایی که پاکی و طهارت یافتهاند مقبول خداوند واقع میشوند، پیامبر مکرم-صلی الله علیه و سلم- میفرماید:
«إنَّ اللَّهَ طَیبٌ لَا یقْبَلُ إلَّا طَیبًا؛ خداوند پاک و طاهر است و جز آنچه را که پاک و طاهر باشد نمیپذیرد.»[به روایت مسلم]
در قرآن کریم هم شرط رفعتیابی و قدربینی اعمال و اقوال، در طهارت و پیراستگی آن از شوائبِ اغراض و گناه عنوان شده است:
(...إِلَیهِ یصْعَدُ الْکلِمُ الطَّیبُ...)[فاطر:10]... سخنان پاک و طاهر به سوی او بالا میرود...
پیامبر خدا-صلی الله علیه و سلم- میفرماید:
«إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا أَخْطَأَ خَطِیئَةً نُکتَ فِی قَلْبِهِ نُکتَةٌ، فَإِنْ هُوَ نَزَعَ وَاسْتَغْفَرَ وَتَابَ، صُقِلَتْ، فَإِنْ عَادَ، زِیدَ فِیهَا حَتَّى تَعْلُوَ فِیهِ، فَهُوَ الرَّانُ الَّذِی ذَکرَ اللَّهُ "کلا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَا کانُوا یکسِبُونَ"[المطففین:14]»
«هنگامی که بنده گناه کند نکته سیاهی در قلب او پیدا میشود، اگر توبه کند و از گناه دست بردارد و استغفار نماید قلب او صیقل مییابد و اگر باز هم به گناه برگردد سیاهی افزون میشود، تا تمام قلبش را فرا میگیرد، این همان زنگاری است که در آیه "کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون" به آن اشاره شده است.»[ به روایت نسایی و ترمذی]
همچنان که در حدیث فوق اشاره رفته است، قلب انسان در اثر ارتکاب معاصی و نادیدهگرفتن مرزهای اخلاقی گرفتار تودههای تیره و تاری میشود که صیقلی و خاصیت آینگی آن را میستاند و یا تضعیف میکند. بر همین اساس است که پیراستن دل از زنگار و تیرگیهایی که در اثر غفلت و گناه عارض شده است، همواره مورد اهتمام جدی و توصیهی أکید ارباب معنویت است. شمس تبریز میگوید:
«شک نیست که چرک اندرون میباید که پاک شود، که ذرهای از چرک اندرون آن کند که صد هزار چرک بیرون نکند. آن چرک اندرون را کدام آب پاک کند؟ سه چهار مشک از آب دیده، نه هر آب دیدهای، الا آب دیدهای که از آن صدق خیزد.»[مقالات شمس]
اهالی بینش معنوی بر این باورند که دستیابی به روشنبینی و معرفت قلبی مستلزم رهیدن از چنبرهی خواهشهای نفسانی است و آثار مبارک معنوی و طیَران و رهیدگی، تنها سهم و نصیب کسانی خواهد بود که از پایبندِ شهوت بیرون جهیدهاند:
طیران مُرغ دیدی؟ تو ز پایبندِ شهوت
به در آی تا ببینی طَیَران آدمیت
خواجه عبدالله انصاری میگوید: «لقمه خوری هر جایی، طاعت کنی ریایی، محبت رانی هوایی، فرزند خواهی خدایی، زهی مردک سودایی!»
مبارزه با «غبار» یکی از اهتمامات جدی اهل معنویت است. غبار جسم و تنپروری که چهرهی جان آدمی را میپوشاند و غبار هوا و هوس که «سرای آراستهی حقیقت» را از دیدگان ما پنهان میکند:
حجاب چهرهی جان میشود غبار تنم
خوشا دمی که از این چهره پرده بر فکنم [حافظ]
تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون
کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی
غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد [حافظ]
تو را تا دهن باشد از حرص باز
نیاید به گوش دل از غیب راز
حقایق سرایی است آراسته
هوی و هوس گرد برخاسته
نبینی که جایی که برخاست گرد
نبیند نظر گرچه بیناست مرد [بوستان، باب سوم]
سخندانی و نمودهای دلفریب، آراستگی ظاهر و لباسهای نیکو و دانشهای زبانی و ظاهری، آدمی را در حلقهی مقربان قرار نمیدهد. سیر حقیقی، سیر قلب است و هر چه دل و دیدهی ما پاکیزهتر و پیراستهتر باشد، جمال چهرهی حقیقت را بهتر آینهگردانی میکند. امام عبدالقادر گیلانی میگوید:
«یا غلامُ: فقهُ اللسانِ بلا عَمَلِ القَلبِ لا یخطیک إلَى الحَقِّ خطوةً. السیرُ سیرُ القلبِ؛ای جوان، دانش زبانی بدون حرکت و رفتار قلبی، حتی یکگام تو را به سوی حق نزدیک نمیکند. سیر حقیقی، سیر قلب است.»[الفتح الربانی]
عمر بن خطاب-رضی الله عنه- تعبیر دقیقی از این مطلب دارد. در بیان او، معرفت و دانش به دو شقّ زبانی و قلبی تقسیم میشود:
«إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَى هَذِهِ الْأُمَّةِ الْمُنَافِقُ الْعَلِیمُ، قِیلَ: وَکیفَ یکونُ الْمُنَافِقُ عَلِیمٌ؟ قَالَ: عَالِمُ اللِّسَانِ، جَاهِلُ الْقَلْبِ وَالْعَمَلِ؛ آنچه بیش از همه موجب نگرانی من بر این امت است وجود منافقانی داناست. گفتند منافق دانا چگونه فردی است؟ گفت: آنکه به زبان دانا و دانشور است و به دل و کردار، جاهل و بیبینش.»
دانایی و دانشوری که تنها بر زبان و ظاهر نمود دارد با بینش معنوی و روشنبینی که تحولی ژرف در تمام اضلاع وجود انسان مینهد، فرق چشمگیری دارد.
مغز سخن این که، تا دل را از تیرگیهای ناشی از گناه و از لهیبهای ویرانگر شهوت، نپیرایی و تا از جنابت غفلت، غسل نکنی، شرف حضور در آستان خداوندی را نخواهی یافت. برای اینکه دل، نشیمنگاه حضرت دوست شود باید از وجود اغیار تهی گردد.
امام عبدالقادر گیلانی میگفت: «إذا خَرَجَ الزُّورُ: دَخلَ النورُ؛ هر گاه باطل و دروغ رخت بربندد، روشنی و نور داخل میشود.»[فتوح الغیب]
نظرات