بیخو پارخ ترجمه و تلخیص: دكتر منیر سادات مادرشاهی دیدگاههای زیادی درباره نیاز جامعه به تنوع فرهنگی یا حضور دیدگاههای فرهنگی وجود دارد. اولین مطالب نظاممند توسط هامبولت Humboldt، میل J.S. Mill، هردر Herder، برلین Berlin، راز Raz و كیمیلكا Kymilca مطرح شده است كه به طور خلاصه مطرح میشود. اول، میگویند تنوع فرهنگی دامنه انتخابهای ممكن برای افراد را افزایش میدهد. این استدلال نكته قابل توجهی دارد اما فرهنگها را تاحد سلیقه ما در انتخاب یك فرهنگ پایین میآورد. علاوه بر آن یعنی ما دلیل زیادی برای گرامی داشتن و پروریدن فرهنگهایی خیلی متفاوت كه عملا انتخابشان نمیكنیم مثل فرهنگهای بومی، جوامع مذهبی و كولیها نداریم. فراتر از آن، دلیل خوبی برای استقبال از تنوع فرهنگی به دست نمیدهد چون كلا ترك، تغییر افراطی یا انتخاب عقاید و رفتارهای فرهنگ دیگر برای انسان مثل چرخش دردناك اخلاقی و احساسی بسیار سخت و نادر است و خیلیها از فرهنگ خود راضی بوده و تمایلی هم به افزایش انتخابهای مندرج در آن ندارند. دوم، برخی نویسندگان استدلال كردهاند كه چون انسان موجودی فرهنگی است پس باید حق فرهنگی داشته باشد و پذیرش تنوع فرهنگی نتیجه غیرقابل اجتناب احترام به همان حق است. این دلیل هم با اینكه بر اجتنابناپذیری پذیرش تنوع فرهنگی تاكید دارد ولی نیاز به آن را نشان نمیدهد. درواقع میگوید باید هر كس از دسترسی به فرهنگ خود لذت ببرد اما نمیگوید چرا لازم است همه به انواع فرهنگها دسترسی داشته باشند و چطور تنوع فرهنگی را بپروریم. مثلا وقتی جامعه بزرگتر و قدرتمند برای شبیهسازی فشار وارد بكند و فقط فرهنگهای شبیه خودش را محترم بداند، حق فرهنگی بیمعنا میشود چون اعضای فرهنگهای دیگر اعتماد بهنفس و انگیزه لازم برای بقای فرهنگ خود را ازدست میدهند. بهعبارت بهتر تا زمانی كه جوامع بزرگتر فایده تنوع فرهنگی را نشناسند، حاضر به پرداخت بهای آن و استقبال از تغییر در نهادها و روش زندگی خود نمیشوند. سوم، هردر و شیلر و دیگر لیبرالهای رومانتیك تنوع فرهنگی را از بعد زیباشناسانه بررسی و استدلال كردهاند كه این امر جهانی غنی و متنوع، لذتبخش و مهیج به وجود میآورد. اما ملاحظات زیباییشناختی برای متقاعد كردن كسانی كه جهان اخلاقی و اجتماعی یكدست را میپسندند كافی نیست. فراتر از آن فرهنگها نظامهای اخلاقی هستند و نیازمندیم نشان دهیم كه وجود تنوع در میان آنها تنها به خاطر زیبایی نیست بلكه توجیه اخلاقی دارد. و در آخر، میل Mill و هامبولت نیاز به تنوع فرهنگی را به رشد فردی مرتبط كردهاند. آنها استدلال كردهاند كه تنوع فرهنگی رقابت سالمی را بین نظامهای مختلف عقاید و روشهای متفاوت زندگی پدید میآورد و هر كدام مانع غلبه بر دیگری شده و از این رهگذر رشد حقایق جدید تسهیل میشود. اول اینكه این نگاه ابزاری به تنوع فرهنگی ارزش واقعی فرهنگ را نادیده میگیرد. علاوه بر آن باید معیاری هم برای رشد و حقیقت معین كند زیرا این مفاهیم نه تنها مورد مناقشه است كه از قبل نتیجه از تنوع فرهنگی را هم رشد حقایق معین كرده است. یعنی چیزهای غیرمنتظره و جدید ناشی از تنوع فرهنگی را نمیپذیرد. فراتر از آن، این نگاه حمایت از فرهنگهای مردمان بومی، گروههای مذهبی ارتدكس و غیره كه تمایلی به رقابت یا كشف حقایق نو ندارند را نادیده میگیرد. با وجود اهمیت همه این نظرات، من پیشنهاد میكنم كه موضوع را از جنبه دیگری مورد بررسی قرار بدهیم. همانطور كه قبلا گذشت از یكطرف تواناییهای انسان برای رسیدن به همه خواستههای محبوبش كافی نیست و از طرف دیگر هر فرهنگی میتواند زمینه برای پرورش برخی تواناییها و تحقق برخی خواستهها را فراهم كند و بقیه را سركوب یا به حاشیه میراند. هیچ فرهنگی هرچه هم غنی باشد متضمن همه آنچه برای انسان ارزشمند است نمیشود و همه پتانسیلهای انسان را رشد نمیدهد. از این رو همه فرهنگها یكدیگر را تصحیح و كامل میكنند، افق تفكر همدیگر را توسعه میدهند و یكدیگر را با اشكال دیگر كمال انسانی آشنا میكنند. فرهنگهای دیگر صرفنظر از اینكه موردپسند ما باشند ارزشمند هستند. اگرچه روش زندگی یك گروه بومی موردپسند ما نیست اما مسائل فرهنگی مهمی ارایه میكند. با استقبال از فرهنگ زندگی بومی با آن ارزشهای ستوده و ظرافتهایش مثل همنوایی با طبیعت، حس توازن اكوسیستمی، خویشتنداری، معصومیت و سادگی، یعنی خصیصههایی عالی كه روش زندگی كنونی ما برای كسب آن باید رنج بكشد، از یكطرف متوجه محدودیتهای روش زندگی خودمان میشویم و از طرف دیگر مطمئن میشویم كه این ارزشها به كلی از بین نرفته است. همینكه این فرهنگها غیرقابل ادغام هستند تفكر و اخلاق ما را به چالش میكشد و دامنه خیال را توسعه میدهد و مجبور میكند كه نارساییهای فكری گروه خودمان را بشناسیم و آزاد شویم. تنوع فرهنگها عامل و شرط مهم آزادی بشر است. از یكطرف انسان تا زمانی كه از فرهنگ خود قدم بیرون نگذاشته، در داخل آن زندانی است و تمایل دارد آن را مطلق كرده و تصور میكند فرهنگ خودش تنها راه طبیعی یا بدیهی روش فهم و سازماندهی زندگی انسان است. از طرف دیگر انسان نمیتواند بدون تماس با فرهنگهای دیگر قدم به بیرون از فرهنگ خود بگذارد. انسان در یك محیط چند فرهنگی با شناخت نقاط قوت و ضعف فرهنگ خود به خودآگاهی میرسد و پیامدهای گزینش فرهنگ خود را میفهمد وآزادنه و نه از روی ایمان یا اكراه به آن تمكین میكند. پس تنوع فرهنگی لازم است زیرا عامل پیششرطهای حیاتی برای آزادی انسان است. یعنی تنوع فرهنگی سبب خودشناسی، فراتر رفتن از خود و بالاخره انتقاد از خود و آزادی از جمود میشود و ارزش آن به خاطر این است كه شرط اساسی برای آزادی بشر و بهزیستی اوست نه انتخاب افراد (Weinstock, 1994).
نظرات