از عادتهای بخش عمده زنان ایرانی این که، در مهمانیها تا میتوانند از شوهران خود بد میگویند؛ رقابتی است دهشتناک از تصویر کردن چهرهای دیوآسا از شوهرانشان و توصیف وضعیت اسفناکی که در آن زندگی میکنند. زن ایرانی فارغ از واقعی یا خیالی بودن تصویری که از زندگی خود میسازد، نه تنها هیچ تلاشی برای بهبود وضعیت موجود نمیکند، بلکه دخترش را هم به گرفتن چنین موضعی و این چنین تصویرسازی آموزش میدهد؛ اما اشتباه زن ایرانی بیشک موضعی است که در مقابل عروسش میگیرد؛ او پسر خود را به گرفتن مواضعی مردسالارانه تحریک میکند تا فرصت تصویرسازی هر چه بهتر را به نوعروس خویش بدهد و داستانِ این سیکل باطل همین است.
اما عامل تداوم این روند تکراری نه زن است و نه مرد؛ مشکل تعریف مفهومی به نام فردیت است و نه جنسیت. فردیت، چهارچوب و حرمتهایش هنوز نه برای مرد و نه برای زن شناخته شده نیست. هر کدام به شکلی تقلیدی از نیاکان خویش نقشهای مربوط به خود را در یافت کرده و به گونهای هنرمندانه ذوب در این نقش میشوند و ورای شناخت مطالبات فردیشان به ایفای هر چه بهتر این نقشها میپردازند.
آنچه اینجا میلنگد، نه نقش مرد و ظلمهایی که به قدمت تاریخ به زن روا داشته است، میباشد و نه نقش زن که با تحریک و آموزش فرزدانش تداوم بخش این چرخه باطل میشود و با این موضع گیریش، پذیرش این ظلم را به رسمیت میشناسد، بلکه مشکل اساسی عدم تعریف مفهومی به نام «فردیت» است.
فردیت مفهومی عمیقتر از موضع گیریهای جنسیتی است، فردیت بازتعریف دوباره از نقش هر انسان به گونهای منحصر به فرد است. در مفهوم فردیت برعکس مفاهیم جنسیتی، این آگاهی بر زمان، احوال و خواستهای درونی افراد است که تعیین کننده رول و نقشهایشان میشود نه نقشهای از پیش تعین شده سنتی برای زن و مرد، یا به تعبیری مدرنتر، تعیین کننده این نقشها در دوران جدید و عصر ارتباطات، حاصل از کل کلهای پیش آمده از تقابل بین زن و مرد نیست.
مفهوم فردیت نه به معنای یکی پنداشتن نوع انسان بلکه ارج نهادن به تفاوتهای فردی میباشد؛ تفاوت در نوع احساسات، علایق، استعدادها و بسیاری از مهارتهایی که جنسیت هم میتواند تاثیری کما بیش مستقیم بر آنها داشته باشد اما این به هیچ عنوان بدان معنا نیست که دو جنس مرد و زن دو تافته جدا بافته باشند و هر کدام دارای اهدافی صد و هشتاد درجه متفاوت و متناض باشند و جنس نر به سبب قدرت جسمانی که دارد مطالبات جنس ماده را چپاول کرده باشد، یا جنس ماده با دور نگاه داشتن لطافت روح و تن خویش از جنس نر او را محروم گرداند.
آنچه مشهود است، فردیت تفاوت خواستهای درونی و گرایشات روحی است؛ حتی در یک جنس همنوع هم این تفاوتها برجسته هستند. اما آنچه از جنبشهایی با نام دفاع یا مبارزه جنسیتی گزارش میشود نه تنها هدفی مشترک برای نوع فرد به عنوان انسان قائل نیست بلکه در صدد حذف جنسیت مقابل برمی آید و اقدام به باز تعریف نقش جنس خود در اتوپیایی وهم آلود میکند. جنبشهای فمنیستی، مرد امروز را به جرم گناه پدرانشان به قدمت تاریخ به محکمه میکشند و خرده فرهنگهای مردانه از ترس از دست دادن جایگاه و ابهت مردانگیشان خفقان بیشتر به نوع زن روا میدارند.
شاید این باشد داستان تنهایی، دوری و فراق نوع بشر در عصر ارتباطات؛ نه ریش سفیدی و نه کدخدایی که به این نزاع پایان بدهد، پیامآور صلح و آشتی باشد برای نوع بشر، روابط فی ما بین را از نو تعریف کند، ادله محکمه پسند را نه تاریخی و نه احساسی بنیاد کند و در یک کلام، اهل دل باشد تا رهایی بخش بشر از این گرداب دگرستیزی باشد.
نظرات