مقدمه:
هربرت بلومر (H.Blumer) یکی از اندیشمندان علوم اجتماعی، جنبش اجتماعی یا حرکت اجتماعی را اینگونه تعریف میکند:
«یک نهضت اجتماعی، کوششی است جمعی جهت دگرگون سازی حوزه یا جزئی مشخص از روابط مستقر در یک جامعه و یا به منظور پدید آوردن تغییری بزرگ و هدایت نشده در روابط اجتماعی با مشارکت ( در مواردی نیز ناآگاه)گروه بسیاری از افراد»(ساروخانی، 772:1380).
با تکیه بر این تعریف، شاید بتوان فعالیت زنان در چند سدهی اخیر را «جنبش زنان» نامید؛ هرچند که ارائهی تعریفی واحد از این مفهوم کار سادهای نیست.
باقر ساروخانی در جلد اول دائرةالمعارف خود در تعریف فمینیسم یا جنبش زنان مینویسد: «نهضتی اجتماعی که هدف از آن احراز پایگاه مساوی با مردان در زمینههای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی برای زنان است.»(ساروخانی، 282:1380)
یکی از اولین کتابهای حاوی برگزیدههای مسائل زنان« از فمینیسم تا آزادی» بود؛ در مقابل، هنگامی که آماندا سباستیان (Amanda Sebastyen) در سال 1988 کتابی دربارهی تاریخ جنبش جدید در بریتانیا تدوین کرد، آن را «از آزادی زنان تا فمینیسم» نامید؛ او میگوید:
«آزادی، زمانی وجههی همت هزار مکتب فکری گوناگون بود. آزادی زنان، خود را یکی از میان آن انبوه مکاتب میدید».
جودیت آستلارا (Judith Astellara) در سال 1948 در نوشتهی خود در بارهی جنبش نو اسپانیا، تعریف زیر را از فمینسیم به دست میدهد:«فمینیسم طرحی برای دگرگونى اجتماعی و نیز جنبشی برای پایان بخشیدن به سرکوب زنان است. با توجه به این دو جنبه، فمینیسم همواره به عنوان جلوهای از جوامع تاریخی بستر رشد خود، وجود داشته و تحت تأثیر ویژگیهای خاص اجتماعی و اقتصادی و سیاسی آن جوامع قرار گرفته است...». واژه ى «فمینیست» را شارل فوریه (Charles Fourier)، سوسیالیست فرانسوی، در اوایل سدهی نوزدهم ابداع کرد. این واژه نخستین بار در زبان انگلیسی برای توصیف زنانی به کار رفت که در دههی 1890 برای کسب حق رأی مبارزه میکردند. در جنبشهای رادیکال و انقلابی سدهی نوزدهم، نه تنها بر حقوق برابر فردی، بلکه بر حاکمیت مردم نیز تأکید میشد. زنان بر این استدلال پافشاری میکردند که اگر مردم حق تأثیرگذاری بر جامعه را دارند، لاجرم این قانون باید زنان را نیز که نیمی از مردم اند، در بر بگیرد (روباتام، 1387: 10-6).
جنبش زنان یا فمینیسم را از دو منظر میتوان مورد بررسی قرارداد؛ فمینیسم به مثابهی نظریه یا یکی از مکاتب فکری و فلسفی و فمینیسم همچون جنبشى اجتماعی و تاریخی.
اگر تقسیمبندی رُزمری تانگ (Rosemarie tong ) را قبول داشته باشیم، میتوانیم نحلههای لیبرال، مارکسیست، روان کاوانه، سوسیالیست، اگزیستانسیالیست و پستمدرن را برای نظریات فمینیستی نام ببریم؛ و در شادمانی او سهیم باشیم؛ زمانی که مینویسد:
« از رنگارنگی اندیشههایی که زنان در ذهن پروراندهاند تا خود را از ستم برهانند، بر خود می بالم و غرق در شادمانی میشوم. تردیدی نیست که برخی از این اندیشهها زنان را به قعر کوچه هاى بن بست فرو غلتانده اند اما اغلب آنها زنان را دستکم چند گامی به آزادی نزدیکتر ساخته است...، پس برای من با ارزشترین وجه اندیشهی فمینیستی آن است که آغاز دارد اما پایان ندارد و چون پایانی از پیش تعیین شده ندارد، به هر زنی امکان میدهد که اندیشههای خود را بیندیشد.» ( تانگ، 277:1387)
در این نوشته قصد ورود به مباحث نظری فمینیسم را نداریم، بلکه با نگاهی تاریخی زمینههای بروز و سیر تاریخی این جنبش اجتماعی را به صورت گذرا مرور میکنیم.
زمینههای ظهور فمینیسم
جنبش زنان همچون سایر کنشهای جمعی از دل وضعیت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعهى جهانی سر بر آورد؛ هر چند که دلایل متعددی را برای این ظهور میتوان برشمرد؛ شاید سه دلیل: گفتمان تجدد و زمینهسازی فکری توسط آن، نظام اقتصادی سرمایهداری و تأثیر آن بر موقعیت زنان و دولت مدرن لیبرال و مسأله ى حقوق زنان از مهمترین دلایل باشند.
ظهور ایدههای عصر تجدد و روشنگری از هر نوع برداشت مطلق انگارانه و آمرانه میگسست. انسانمداری و عقلانیت مدرن، تسلیمپذیری، انقیاد، پذیرش بیچون و چرا و ثبات زندگی سنتی را برنمى تافت و تغییر در همهی ابعاد حیات فردی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را در کنار دگرگون ساختن طبیعت و افزایش امکانات طبیعی جایز و حتی لازم تلقی میکرد. گفتمان انقلابی عصر مدرن به ویژه در دو نمونه مهم آن یعنی انقلابهای آمریکا و فرانسه نیز میتوانستند راهگشای دعاوی زنان برای برابری باشند. مفاهیم اصلی این انقلابها یعنی باور به حقوق سلب ناشدنی بشر، نفی مشروعیت سلسلهمراتب مبتنی بر قدرت، وابستگی مشروعیت حکومت به رضایت اشخاص تحت حاکمیت آن، همگی میتوانستند از طرف زنان مورد استناد قرار گیرند. حتی مهمترین بعد تحول دینی در عصر مدرن یعنی اصلاحات مذهبی و ظهور پروتستانتیسم در نفی اقتدار و سلسلهمراتب بود و بر افراد (به عنوان انسانهایی که اعم از زن یا مرد روحهای برابرى دارند) تأکید داشت.
بنا به گفتهی روباتام اندیشهی برابری زن و مرد و لزوم توجه به وضعیت زنان و رها ساختن آنان از شرایط موجودشان نیز در میان اندیشمندان عصر روشنگری رواج داشت و بر این باور بودند که اگر کاستی و نقصی در اندیشه و سلوک زن است، باید با اصلاحات اجتماعی رفع شود. خود زنان نیز به تدریج تحت تأثیر این گفتمان جدید، بر برابری انسانی و در نتیجه لزوم برابری حقوقی خود با مردان تأکید کردند. مادام رولان (Roland) و المپ دوگوژ (olympe de Gouge) در انقلاب فرانسه خواهان حقوق زنان بودند. در انگلستان کاترین مک اولی (Catrine Macauley) در سال 1790 اعلام کرد که جامعه، مسؤول کاستیهای شخصیتی و نقاط ضعف زنان است. در آمریکای تازه استقلالیافته، ابیگیل آدامز همسر جان آدامز دومین رئیسجمهوری این کشور، در سال 1777 از همسرش خواست در تدوین قوانین به وضعیت زنان توجه داشته باشد؛ اما بیتردید مهمترین و نظامیافتهترین تلاش زنان برای نقد وضع موجود و طرح حقوق مورد درخواست شان را باید در کتاب« دفاع از حقوق زنان« اثر مری وولستون کرافت (Mary Woolstoncraft) انگلیسی دانست که نخستین بیانیه بزرگ فمینیستی به زبان انگلیسی تلقى میشود و معمولاً در نگارش تاریخ فمینیسم آن را نقطهی آغاز این اندیشه میدانند (مشیر زاده، 1388: 16-6).
معمولاً از اصطلاح انقلاب صنعتی در اشاره به دورهی سالهای 1825-1750 استفاده میشود که طی آن با توسعه و کاربرد مستمر شناخت علمی و اصول مکانیکی مانند نیروی بخار در تولید، دگرگونی بارزی در رشد و ساختار اقتصادی ایجاد شد.
نظام تولید خانگی جای خود را به نظام تولید کارخانهای داد، رقابت برای فروش محصولات گستردهتر شده بود و کار در این مرحله به فعالیتی در برابر دستمزد تبدیل شد که در بیرون از محل زندگی انجام میشد و فعالیتهای تولید خانگی دیگر کار به معنای فعالیت تولیدی قلمداد نمیشد. این صورتبندی اقتصادی- اجتماعی در درجهی نخست با تفکیک میان سپهر عمومی و خصوصی و مهمتر از آن، با قرار دادن قلمرو تولید در سپهر عمومی از طریق انتقال کار به خارج از خانه، باعث شد زنان بخشی از سپهر خصوصی تلقی شوند که دیگر حتی کارکرد اقتصادی هم نداشت. از سوی دیگر به دلیل نیاز به نیروی کار ارزان و فراوان، راه برای جذب بخشی از زنان به مشاغل کارگری و خدماتی باز شد. سرمایهداری به نحوی غیرمستقیم در ایجاد آگاهیهای جمعی نیز نقش داشت. از یک سو، زمینهی رشد فناوریهای مربوط به رسانههای جمعی ( کتاب، روزنامه و مجله) را فراهم کرد و از سوی دیگر با گسترش آموزش همگانی امکان دسترسی زنان را به آنها فراهم ساخت. همچنین با مشارکت زنان در حوزههای عمومی کار و آموزش زمینه برای برخورد آنها با جنبشهای فعال اجتماعی و مشارکتکنندگان در آنها فراهم شد و به تدریج این پرسش برای آنها مطرح میشد که چرا موقعیت و دستمزد زنان با مردان برابر نیست؟
دولت لیبرال هم به رغم مبتنى بودن بر اصل برابری انسانها و شهروندان، شهروندی را به مردان محدود میساخت و در تعارض با اصل برابری و عامگرایی مدرن عمل میکرد. در واقع، جامعهی سیاسی به روی زنان بسته بود و نمیتوانستند به عضویت آن در آیند؛ به علاوه، قوانین و مقرراتی که دولت به تصویب میرساند و یا اجرای آنها را تضمین میکرد، برخلاف اصل برابری انسانها مؤید نابرابری زنان و مردان بود. درعینحال، زنان به رغم عدم دسترسی به جامعه ى سیاسی، با توجه به اصل آزادی تشکل میتوانستند در درون جامعه ى مدنی متشکل شوند، از آزادی بیان برخوردار بودند و میتوانستند از منابع ارتباطی و اطلاعاتی استفاده کنند. بدین ترتیب، صورتبندیهای گفتاری، اقتصادی- اجتماعی و سیاسی مدرن زمینه را برای شکل گرفتن هویت و آگاهی جمعی زنان فراهم ساختند( مشیر زاده، 1388: 502-500)
جنبش زنان در اروپا
اولین موج جنبش اجتماعی زنان با شعار « تساوی و برابری زن و مرد در همه شؤون اجتماعی» در فرانسه پدیدار شد و در واقع نوعی اعتراض به مردسالاری حاکم بر اعلامیه ى حقوق بشر فرانسه بود که در سال 1789 به تصویب رسیده بود و در آن آشکارا به حقوق زنان هیچ اعتنایی نشده بود (هاجری: 13:1380)
در همین دوره بود که آثار کسانی چون: ماری وولسون کرافت، جان استوارت میل و سن سیمون پدیدار شدند. برخی به درستی همین دوره، یعنی اواخر سدهی هیجدهام و به وىژه دوره ى پس از انقلاب کبیر فرانسه را نقطهی آغاز جنبش اجتماعی زنان میدانند. عامل دیگر ظهور سوسیالیسم به عنوان یک ایدئولوژی تازه و جریان ساز در عرصه ى اجتماع و سیاست از سوی کسانی چون سن سیمون بود که مدعی بودند، لیبرالیسم علیرغم شعارهای بلند درباره ى تضمین تساوی انسانها در حقوق اساسی و حقوق مدنی در عمل به تحکیم بورژوازی میپردازد و نابرابریها را تشدید میکند. آنها تقریباً از دهه ى 1830 پیشگام تساوی کامل زنان در بریتانیا و فرانسه بودند، به گونهای که میتوان گفت: ظهور ایدئولوژی سوسیالیسم، دست آخر لیبرالها را ناچار به اعطای پارهای حقوق از دست رفتهی زنان ساخت (هاجری: 14:1380).
«چارتیستها» جنبشی بود در انگلستان که در سالهای 1848-1838 شکل گرفت و خواستهاش حق رأی برای مردان و القای شرط مالکیت برای نمایندگان مجلس بود. زنان نیز وارد این جنبش شدند و در سال 1848 اولین اعلامیه ى حق رأی زنان توسط آن نایت (Anne knight) تهیه شد و به مجلس ارائه گردید که عریضهی آنها رد شد. پس از آن جنبش سیاسی زنان در سال 1865 آغاز شد و به دنبال آن در سال 1867، «اتحادیه ملی» تشکیل شد و اعتصابات و تظاهرات برای نیل به اهداف سیاسی زنان به راه انداخته شد و در سال 1869 جان استوارت میل فیلسوف انگلیسی کتابی تحت عنوان« انقیاد زنان« نوشت و خود میل نخستین لایحه برای اعطای حق رأی زنان را به مجلس انگلستان تقدیم کرد (بشیریه، 29:1374)
گروهی از زنان در انگلیس در اواخر قرن نوزدهم جنبشی به نام «سافرجت ها»(Suffragette) به راه انداختند که در اوایل قرن بیستم به اقبال عمومی رسید. همچنین زنان در 1878 کنگرهی بینالمللی حقوق زنان را در فرانسه برگزار کردند. ایجاد سازمانهای اجتماعی ویژه ى زنان که به دولت متبوع فشار اجتماعی و روانی وارد میکرد تا حدود زیادی مرهون تفکر سوسیالیستی و ناشی از تأثیرپذیری زنان اروپا از نهضت سوسیالیستی بود. سازمانهایی چون «اتحادیهی اجتماعی و سیاسی زنان» که مؤسس آن خانمی به نام «پانکورست»(Emmeline Pankhurest) در سال 1903 بود و موضوع اصلی مبارزه ى خود را کسب حق رأی برای زنان قرار داده بود. این هدف در 1918 به تحقق پیوست ( ریتزر، 466:1380).
در آلمان حرکت برابری خواهی زنان کمی با تأخیر و در نیمهی اول قرن نوزده آغاز شد. لوییز اتتو پیترز(Louise Otto- PETERS) اولین زنی بود که در آلمان مطالبهی زنانه را در جامعهی سیاسی مطرح کرد و در نهایت در سال 1918 زنان توانستند حق رأی و شرکت در انتخابات را کسب کنند.
نیوزیلند نخستین کشور مستقلی بود که حق رأی زنان را در سال 1893 به رسمیت شناخت. پس از پایان جنگ جهانی دوم در سال 1945 زنان ایتالیا حق رأی برابر با مردان کسب کردند.
پس از جنگ جهانی دوم جامعه ى بینالمللی که خسته از خوی خشن مردانه به دنبال صلح و صفا در سایهی دوستی ملتها بود، عرصهای را برای حضور سیاسی و اجتماعی زنان فراهم آورد، به گونهای که اعلامیهی جهانی سازمان ملل متحد در سال 1948 براى اولین بار به صراحت از تساوی حقوق زن و مرد در سطح جامعه ى ملل، سخن به میان آورد. کتاب «جنس دوم" اثر سیمون دوبووار((Simone de Beauvoir در سال 1952 انتشار یافت.کتابهای دیگری در بریتانیا از جولیت میچل (Juliet mitchell) و دیگران انتشار یافتند و به گسترش نگرش فیمینستی در عرصههای زندگی فردی و اجتماعی زنان کمک شایانی کردند.
جنبش زنان در آمریکا
فردگرایی، لیبرالیسم، حوادث و تحولات اجتماعی و داخلی آمریکا همچون جنگ داخلی و سیر تدوین قانون اساسی در تحقق خواستهای جنبش زنان بسیار مؤثر بوده است. در سال 1829 یک زن سفیدپوست جنوبی در نامهای به مجلهی «بانوان» که نشریهای محافظهکار هم بود، از همنسلان خود خواست برای رهایی بردگان متشکل شوند. از سال 1832 به بعد، زنان نخست در فیلادلفیا و بوستون و سپس در سایر شهرها دست به تشکیل انجمنهای ضد بردهداری زدند. نخستین کنوانسیون ضد بردهداری زنان آمریکا در سال 1837 با شرکت 81 هیأت اعزامی از دوازده ایالت در نیویورک تشکیل شد. سپس به فکر سازماندهی جداگانه و مستقل از جنبش «الغا» برای پیشبرد منافع و علایق خاص زنان افتادند و علاوه بر آزادی بردگان به فکر آزادی خود افتادند و در ژوئیهی 1848 گردهمایی سِنِکافالز را برگزار کردند و اعلامیهای منتشر کردند که تأکید بر ستم دیدگی تاریخی زنان و لزوم برخورداری از حقوق برابر با مردان در عرصههای اقتصادی، آموزشی، اجتماعی و سیاسی را مورد توجه قرار داده بود و به تصویب رسید. همچنین جنبش« منع مشروبات الکلی» را نخستین جنبش تودهای زنان در آمریکا میدانند. زنان در طول جنگ داخلی (65-1861) فعالیت خود را بیشتر بر مبارزه علیه بردهداری متمرکز کردند. آنها «انجمن مرکزی زنان برای امداد» را تشکیل دادند. علاوه بر زنانی که در پشت جبههها عواملی تعیینکننده در تأمین نیازها و مایحتاج پزشکی و پشتیبانی نظامیان محسوب میشدند، برخی از زنان با نام مستعار و لباس مردانه خدمت نظامی میکردند. با پایان جنگ داخلی زنان تأکید داشتند که همزمان با طرح حق رأی بردگان، باید حق رأی زنان نیز مطرح شود و به تصویب برسد. در این دوران دو سازمان جداگانه در حمایت از حقوق زنان با راهبردهای کم و بیش متفاوت تشکیل شدند: « انجمن آمریکایی حق رأی زنان» و « انجمن ملی حق رأی زنان».
در سال 1890 دو جناح جنبش در سازمان واحدی به نام «انجمن ملی آمریکایی حق رأی زنان» که به نام اختصاری ناسا خوانده میشود (Nawsa) ادغام شدند که هدف اصلی آن کسب حق رأی بود. این انجمن به رهبری استنتون (Harrit Stanton blatch) و آنتونی (susan B. anthony) تا سال 1900 به فعالیت خود ادامه میداد و بعد از استعفای آنتونی، کرى چپمن کیت (Carry chapman catt) به رهبری انجمن رسید، ... این انجمن لابی کردن در کنگره را افزایش داد؛ با همهجانبه شدن فشارها ویلسون رییس جمهوری وقت آمریکا نیز به طرفداری از حق رأی زنان بر خاست و سرانجام در سال 1920 اصلاحیهی قانون اساسی در مورد حق رأی زنان در تمامی ایالات به تصویب رسید (مشیرزاده: 1388: 100-80)
بعد از سال 1920 زنان آمریکا به حاشیه رانده شدند و از شور و جوشش پیشین خبری نبود، این وضعیت به همین منوال ادامه داشت تا زمان جنگهای جهانی اول و دوم که با رفتن مردان به جنگ نیاز به نیروی کار زنان زیاد شد و به تبع آن بحثهای سیاسی، حقوقی و مدنی در مورد وضعیت زنان دوباره شکل گرفت. دههی 1960 را میتوان آغاز موج تازهی جنبش زنان دانست؛ ابتدای این دهه شاهد شکلگیری گروههای آگاهیبخش هستیم. از دیگر کارهای تأثیرگذار این دوره انتشار کتاب بتی فریدان (Betty Friedan)، «راز و رمز زنانه «در سال 1963 بود. همچنین در سال 1966" سازمان ملی زنان «(Now) به وسیلهی فریدان تأسیس شد. به موازات همین سالها، تصویب معاهدات بینالمللی در دفاع از حقوق زنان از دههی 70-1960 رشد فزایندهای به خود گرفتند. کنوانسیون حقوق سیاسی زنان 1953 و کنوانسیون رضایت برای ازدواج در سال 1962 از جملهی مصوبات این دورهاند. همچنین مجمع عمومی سازمان ملل متحد برای تضمین رعایت حقوق زنان و دستیابی به ابزار قوی تر و سندهای تعهدآور، سرانجام در هفتم نوامبر سال 1967«اعلامیه ى رفع تبعیض علیه زنان» را در یک مقدمه و یازده ماده به تصویب رساند (هاجری: 140:1380).
با توجه به علمگرایی از اوایل دههی 1970 بود که جنبش زنان موفق شدند مطالعات زنان را به عنوان شاخه ى دانشگاهی جنبش آزادیبخش زنان وارد برنامهی درسی دانشگاهها و کالجهای سراسر آمریکا و همچنین کشورهای اروپایی کنند (مشیرزاده، 29:1386)
با تأکید بر همین تلاشها بود که اولین اجلاس جهانی زنان در مکزیکوسیتى در سال 1975 ضمن تأیید و تشویق کمیسیون مقام زنان، از سازمان ملل متحد خواست که کشورهای جهان را به پذیرش و اجرای کنوانسیون در حال تدوین، ملزم کند. سرانجام در دسامبر 1979 طرح مزبور با نام «کنوانسیون محو کلیه ى اشکال تبعیض علیه زنان» از تصویب مجمع عمومی سازمان ملل گذشت (هاجری، 16:1380).
از اوایل دههی 1980 به بعد، جنبش زنان، به ویژه ادبیات مربوط به آن به گونهای شگرف و تصاعدی گسترش یافت؛ روزنامهها و نشریات ویژهی زنان به بازار آمدند و انجمنهای غیردولتی و مستقل در سراسر کشورهای توسعهیافته تاسیس شدند.
ایجاد نهادها و همچنین گسترش عرصه ى عمومی فعالیت زنان، از اواخر دههی 1980 و اوایل دههی 1990 به گونهای آشکار در علایق فکری زنان تحولی ایجاد کرد. زنان موضوعات فعالیت خود را از عرصههای سیاسی و اقتصادی به زمینههای فرهنگی و از جمله موضوعات روانشناختی و زبانشناختی سوق دادند که تا حدود زیادی ناشی از غلبه ى گفتمان پستمدرن از یک سو و تردید جدی در مبانی فلسفی لیبرالیسم/ مارکسیسم- هر دو به عنوان محصول مدرنیته- از سوی دیگر بود (حکیم پور: 369:1384)
در پی همین تلاشها، چندین اجلاس جهانی از 1980 به بعد از سوی سازمان ملل برپاشده که نشانهی اهمیت موضوع زنان، خانواده و توسعه در همهی ابعاد آن است: کفرانس« کپنهاگ (1980)، نایروبی (1985)، پکن (1995)، نیویورک (2000)، دوربان (2005) و شانگهای چین (0201)(هاجری، 16:1380)
تاریخچهی مختصر روز جهانی زن (هشت مارس)
هشت مارس 1857 زنان و مردان کارگر کارخانههای نساجی نیویورک آمریکا در اعتراض به شرایط سخت کار دست به اعتراض زدند؛ آنها خواهان افزایش دستمزد، کاهش ساعت کار و بهبود شرایط کار شدند. این حرکت به درگیری قهر آمیز با پلیس آمریکا انجامید، برخی زخمی و گروهی دستگیر شدند. روز هشت مارس 1907 یعنی پنجاهمین سالگرد این روز، زنان نساج آمریکا با خواست ده ساعت کار روزانه دست به تظاهرات زدند که این بار هم توسط پلیس سرکوب و برخی از آنها دستگیر شدند. هر سال زنان و مردان کارگر در این روز دست به تظاهرات و اعتراض میزدند؛ تا اینکه در سال 1910«دومین کنفرانس زنان سوسیالیست» که کلارا زتکین ((Clara zetkin از رهبران آن بود، به مسألهی تعیین روز بینالمللی زن پرداخت. پیشنهادهایی مطرح میشود و تصمیمگیری قطعی دراینباره به بعد موکول میشود. سال 1913 دبیرخانه ى بینالمللی زنان (یکی از نهادهای انترناسیونال دوم) هشت مارس را با خاطرهی مبارزهی زنان کارگر در آمریکا، به عنوان« روز جهانی زن« انتخاب کرد. در تمام سالهای بعد، حتی در شرایط جنگ و در کشورهای تحت سلطه ى فاشیسم که برگزاری این روز ممنوع و غیرقانونی بود، زنان خاطرهی این روز را گرامی میداشتند و هر سال به تناسب وضعیت جامعه شعارهایشان تغییر میکرد؛ برای مثال در تظاهرات 8 مارس سال 1969 زنان در دانشگاه برکلی آمریکا علیه جنگ در ویتنام تظاهرات کردند. سرانجام در سال 1975 سازمان ملل هشت مارس را به عنوان روز جهانی زن به رسمیت شناخت و دو سال بعد یعنی 1977 از طرف یونسکو این روز به عنوان روز بینالمللی زن شناخته شد.
نتیجهگیری:
فمینیسم به مثابه ى جنبشی اجتماعی، در چند سدهی اخیر تحت تأثیر وقایع تاریخی و تحولات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جامعه ى جهانی پدید آمده است؛ همچنین توانسته است بر وجوه مختلف نظری، ساختاری و کارکردی جهان کنونی تأثیر گذار باشد.
از بعد نظری میتوان نحلههای لیبرال، مارکسیست، روانکاوانه، سوسیالیست، اگزیستانسیالیست و پستمدرن را برای فمینیسم نام برد. هرچند که در دهههای اخیر شاهد حضور نوع جدیدی از آن در خاورمیانه و شمال آفریقا هستیم و آن فمینیسم اسلامی است.
در مورد زمینههای ظهور فمینیسم دلایل متعددی را میتوان بر شمرد: از جمله: گفتمان تجدد و زمینه سازی فکری توسط آن، نظام اقتصادی سرمایهداری و تأثیر آن بر موقعیت زنان و دولت مدرن لیبرال و مسألهی حقوق زنان.
گفتمان انسانمداری و عقلانیت مدرن به ویژه پس از انقلابهای امریکا و فرانسه زمینهساز لزوم توجه به وضعیت زنان و تأمین حقوق انسانی آنها شد. به همین دلیل اولین نشانههای شکلگیری جنبش زنان را میتوان در برابری خواهی زنانی چون مادام رولان و المپ دوگوژ شاهد بود.
انقلاب صنعتی (1825-1750) موجب دگرگونی در ساختار اقتصادی و به تبع آن اجتماعی گردید. قرار دادن تولید در سپهر عمومی از طریق انتقال کار به خارج از خانه، باعث شد زنان بخشی از سپهر خصوصی تلقی شوند و از سوی دیگر به دلیل نیاز به نیروی کار ارزان و فراوان، راه برای جذب بخشی از زنان به مشاغل کارگری و خدماتی باز شد. سرمایهداری به نحوی غیرمستقیم در ایجاد آگاهیهای جمعی و حضور زنان در حوزههای عمومی کار و آموزش تأثیرگذار بوده است.
دولت لیبرال هم به رغم ابتنای آن بر اصل برابری انسانها و شهروندان، شهروندی را به مردان محدود میساخت و در تعارض با اصل برابری و عامگرایی مدرن عمل میکرد. درعینحال، زنان به رغم عدم دسترسی به جامعه ى سیاسی، با توجه به اصل آزادی تشکل میتوانستند در درون جامعه ى مدنی متشکل شوند. جنبش «چارتیستها» در انگلستان، «مبارزه با بردهداری» و «منع مشروبات الکلی» در امریکا شاید از مهمترین زمینههای حضور زنان و ایجاد تشکلهای زنانه بود؛ تشکلهایى چون: «اتحادیهی ملی» و «سافرجت ها» در انگلستان، «کنگره بین المللی حقوق زنان» در فرانسه و گردهمایی سنکافالز و «انجمن ملی آمریکایی حق رأی زنان» در آمریکا که همگی مهمترین خواستهشان حق رأی زنان بود. در دهه 1960 و ظهور جنبشهای مدنی مختلف: همچنین بروز سوسیالیسم به عنوان یک ایدئولوژی جریان ساز در عرصه ى سیاست و اجتماع موج جدیدی در جنبش زنان ایجاد شد که شاید بتوان کتاب «جنس دوم» اثر سیمون دوبووار را یکی از این زمینهها دانست. از دیگر کارهای تأثیرگذار این دوره، انتشار کتاب «بتی فریدان» به نام راز و رمز زنانه و تشکیل «سازمان ملی زنان در امریکا» است. با توجه به علمگرایی اوایل دههی 1970 بود که جنبش زنان موفق شد مطالعات زنان را به عنوان «شاخه دانشگاهی جنبش آزادیبخش زنان» در برنامهی درسی دانشگاهها وارد سازد.
با تأکید بر همین تلاشها بود که اولین اجلاس جهانی زنان در «مکزیکوسیتی» در سال 1975 برگزار شد و در دسامبر 1979«کنوانسیون محو کلیهی اشکال تبعیض علیه زنان» از تصویب مجمع عمومی سازمان ملل گذشت. از اوایل دههی 1980 به بعد، جنبش زنان، به ویژه ادبیات مربوط به آن به گونهای شگرف و تصاعدی گسترش یافت؛ روزنامهها و نشریات پرشماری که ویژهی زنان و مروج اندیشه و فرهنگ فمینیستی بودن، به بازار آمدند و انجمنهای غیردولتی و مستقل که محور برنامهی آنان، کوشش در گسترش زمینههای فعالیت و حمایت از حقوق مساوی برای زنان بود، در سراسر کشورهای توسعهیافته تأسیس شدند... کمکم تحت تأثیر گفتمان پستمدرن از یک سو و تردید جدی در مبانی فلسفی لیبرالیسم/ مارکسیسم- هر دو به عنوان محصول مدرنیته- زنان موضوعات فعالیت خود را از عرصههای سیاسی و اقتصادی به زمینههای فرهنگی و از جمله موضوعات روانشناختی و زبانشناختی سوق دادند.
با مروری بر این تحولات میتوان به اهمیت و جایگاه «روز جهانی زن»- که یادآور تظاهرات زنان کارگر کارخانههای نساجی آمریکا در سال 1857 است- پی برد. این روز به عنوان نمادی از مطالبهی حقوق انسانی زنان و تلاش آنان برای ایجاد دنیایی به دور از تبعیض، فقر و خشونت و جنگ و رسیدن به برابری، صلح و امنیت در تمام شئون زندگی انسانی، هر سال زنان جهان را باهم متحد میسازد.
منابع:
1- بشیریه، حسن، 1374، جامعهشناسی سیاسی(نقش نیروهای اجتماعی در زندگی سیاسی)، تهران، نشر نی.
2- تانگ، رزمری، 1387، نقد و نظر: درآمدی جامع بر نظریه فمینیستی، ترجمه منیژه نجم عراقی، تهران، نشر نی.
3-حکیمپور ، محمد،1384، حقوق زن در کشاکش سنت و تجدد، چاپ دوم، تهران، نغمه نو اندیش
4-روباتام، شیلا، 1387، زنان در تکاپو: فمینیسم و کنش اجتماعی، ترجمه حشمتالله صباغی، چاپ دوم، تهران، شیرازه
5- ریترز، جرج، 1374، نظریه جامعهشناسی در دوران معاصر، ترجمهِ محسن ثلاثی، چاپ سوم، تهران، انتشارات علمی
6- ساروخانی، باقر، 1375، درآمدی بر دائرةالمعارف علوم اجتماعی؛ تهران، انتشارات کیهان
7-مشیرزاده، حمیرا، 1382، تحول در نظریههای روابط بینالملل، تهران، نشر سمت
8- مشیرزاده، حمیرا،1388، از جنبش تا نظریه اجتماعی( تاریخ دو قرن فمینیسم)، چاپ چهارم، تهران، شیرازه
9- هاجری، عبدالرسول، 1382، فمینیسم جهانی و چالشهای پیش رو، قم، دفتر نشر مطالعات حوزه علمیه قم.
نظرات
هاورى
18 اسفند 1392 - 09:16سلام با سپاس از كار عميق و عالمانه سركار خانم پيراني، معتقدم سايت و به ويژه صفحه زنان به كارهايي از اين دست نياز جدي دارد.
فاطمه
19 اسفند 1392 - 04:30سلام عرض تشکر دارم خدمت خانم پیرانی .خیلی مطلب خوبی بود. زنان در اروپا و آمریکا رنج های زیادی برای رسیدن به کمترین حق خود یعنی برابری در انسان بودنشان با مردان کشیده اند. در میان جوامع اسلامی این روند هم وجود داشته است اما ظلم این جوامع به نسبت زنان بیشتر از جوامع متمدن نبوده است زیرا ایین اسلام زن و مرد را در انسانیت و در رسیدن به تقوای الهی یکسان می داند. نابرابری زنان و مردان در برخی از حقوق است که در چارچوب برنامه دین ان حقوق در برابر حقوق دیگر قرار دارد و نظام اسلام در هم تنیده شده است نمی شود حقی را داد یا گرفت اما حق دیگر را رها کرد. اما یک سوال ؟ چرا زنان همه ی ازادیشان را در کار در بیرون خلاصه می کنند و اشپزی و پرستاری از فرزند خودشان عیب و گناهی بزرگ است اما اشپزی و پرستاری برای دیگری کاری بزرگ است در مقابل تحقیر صاحب کار و پول اندکی که به او می دهد ؟؟ چرا ؟؟؟ من در دانشگاه علمی کاربردی هستم مدتی در یک مغازه از صبح تا شب با حقوق 200 هزار در ماه کار می کردم.فقط می خواستمرها از همسرم باشم و.....اما راهی که رفتم اشتباه بود الان دارم خودم را جستجو می کنم .نمی دانم شاید باید کاملا از دین بگریزم تا از مرد رها شوم یا دین را قبول کنم و با مرد بسازم .من خودم را گم کردم در میان زن بودنم و حرف های جامعه.به من کمک کنید.
احمدسیر
28 مهر 1393 - 05:45تاثیر نهضت آزادی زنان در کشورهای اسلامی چگونه بوده است؟ در این زمینه اگر کدام مقالات یا کناب دارید برایم معرلفی کنید.تشکر