به مناسبتِ سیوپنجمین یادمان دکتر علی شریعتی جلسهی بحث و بررسی «عرفان، برابری، آزادی به مثابه یک پروژه» با حضور تعدادی از اساتید، پژوهشگران، و دانشجویان در محل بنیاد دکتر علی شریعتی برگزار شد. در این جلسه حضار بر محور دو سؤال به نظرورزی پرداختند: آیا میتوان مثلث عرفان، برابری، آزادی را به عنوان یک پروژه مطرح کرد؟ و در کاربردی کردن این پروژه چه مسائلی قابل طرح خواهد بود؟ دکتر احسان شریعتی، برای باز کردنِ بحث به تحولات 35 سالی که از مرگ شریعتی گذشته است اشاره کرد: «دورهی شریعتی دورهی ایدئولوژیها بوده است و انقلابها. اما الان در دورانی هستیم که علم و ایدئولوژی نقشهای سابق را ندارند؛ علم متواضع شده و ایدئولوژیها رخت بربستهاند و علوم انسانی هم دیگر ادعای علمی بودن به معنای پوزیتیویستی بودن را کنار گذاشته. در ایران حاکمیت دینی برقرار شده که تجربهی مهمی است و شریعتی آن را ندیده. در جهان اسلام هم پدیدهی بنیادگرایی گسترش پیدا کرده. در واقع میخواهیم در این پارادایم جدیدی که هستیم، ببینیم که آیا پروژهی نهاییِ شریعتی که در سالهای آخر عمرش مطرح کرده بود، یعنی عرفان، برابری، آزادی امروزه قابل طرح است یا نه. به خصوص با توجه به خیزشهای منطقهی خاورمیانه، و جنبشهای ضدسرمایهداری در دنیا.» به عقیدهی احسان شریعتی تضادِ عدالت و آزادی با برقراری حکومتهای سوسیال دموکرات به پایان رسیده است و از پروژهی دکتر شریعتی آنچه که مسألهزاست، بعد عرفان است: «دین و معنویت و حتی اگر تقلیلش بدهیم به اخلاق و معنویت چه طور میتواند در سطح اجتماع به عنوان یک پروژه مطرح باشد و این زنگ خطر را در اذهان به صدا درنیاورد که قرار است دین به ابعاد سیاسی وارد شود. چراکه وقتی دین وارد حکومت شود طبعاً تبعات منفی به دنبال دارد. بنابراین پرسش اصلی این است که جامعه را به کدام نوع از معنویت میتوان فراخواند که جهانشمول باشد. چه کنیم نیروهایی که با جنبش آزادی - برابری همسو هستند در بعد معنویت هم با ما همراه شوند.» محسن زال، دانشآموختهی جامعهشناسی و انسانشناسی، بحث خود را تحت عنوان «شریعتی برای پاسخ به کدام پرسش به این سهگانه میرسد یا به عبارت دیگر: چرا عرفان، برابری، آزادی؟» مطرح کرد. او گفت: «عرفان، برابری، آزادی مانیفستی است که شریعتی پس از کودتایی که در سازمان مجاهدین خلقِ آن زمان اتفاق میافتد و به درخواست برخی از اعضای آن و برخلاف میل باطنیاش نوشته است. البته این بدان معنی نیست که شریعتی ایدئولوگ سازمان مجاهدین بوده.» به عقیدهی محسن زال ریشههای بحثِ عرفان، برابری، آزادی را باید در انسانشناسیِ شریعتی جست: «شریعتی برای انسان یک ذات دووجهی قائل است: هم ذات خدایی دارد و هم استعداد پستی دارد. در نظر او این دوبعدی بودن انسان در چهرهی هابیل و قابیل تبلور اجتماعی پیدا میکند. که خود قابیل هم سه چهره پیدا میکند: زر و زور و تزویر. این سهگانه، که در زندگی اجتماعی شریعتی برایشان درد میکشد و نگران آنهاست، چهرههای متفاوتی پیدا میکنند: استثمار، استعمار و استبداد. شریعتی عرفان، برابری، آزادی را، این مثلث را، به خاطر این ایجاد میکند که مثلث زر و زور و تزویر را متلاشی کند. در واقع برای مقابله با آن مثلث است که این مثلث را بنا میگذارد. شریعتی اعتقاد دارد بچههای ما سوسیالیست که میشوند عرفان را فراموش میکنند. به عرفان که توجه میکنند حساسیت اجتماعیشان را از دست میدهند و وقتی به آزادیهای اگزیستانسیالیستی توجه میکنند تبدیل میشوند به هیپی و کافهنشینِ کیشگرا.» او با برشمردنِ ویژگیهای عرفانِ سنتی در تذکرةالاولیا، گفت که منظور شریعتی از عرفان، چیزی جز عرفانِ سنتی است: «تصورِ شریعتی از دین وسیعتر است. اینطور نیست که کسانی را که مارکسیست شده بودند بیدین بداند. خیلیها میگویند شریعتی اسلام را از دست مارکسیستها نجات داد. من میگویم این اصلاً مسألهی شریعتی نبود. شریعتی فلان چریک مارکسیستی را که برای عدالت و آزادی تلاش میکرد هم مسلمان میداند. یا مقایسهای که بین امام حسین و چهگوارا میکند. پروژهی شریعتی پالایشِ سنت و پالایشِ المانهای فرهنگی است. که این البته تیغ دودم است. هم میتواند نتیجهی مثبت بدهد و هم میتواند سوءتفاهم ایجاد کند. ولی منظور شریعتی از عرفان به طور مشخص در مجموعه آثار 2 بیان شده. عرفان را احساسی از اضطراب میداند که انسان به ذات انسان بودنش دارد. وجه ممیزهی انسان و حیوان را عرفان میداند و میگوید عرفان انسان مادی را به انسان غیرمادی تبدیل میکند. شریعتی میگوید احساس عرفانی لزوماً احساس مذهبی نیست و چه بسا این احساس عرفانی وقتی وارد مذهب بشود فاسد شود. نگاه شریعتی به عرفان یک پتانسیل رهاییبخش است یعنی شریعتی سعی میکند با انرژی عرفان آن قفس آهنین وبر را بشکند. اینکه در شکستن این قفس موفق میشود یا نه موضوعی است که میشود روی آن بحث کرد.» محسن زال گفت که نمونهی آرمانیِ پروژهی عرفان، برابری، آزادی در اندیشهی دکتر شریعتی، امام علی است. عنوانِ صحبتهای حسام سلامت، دانشآموختهی علوم اجتماعی در مقطع کارشناسی ارشد، «توقف یک پروژه بود». او در نگاهِ انتقادیاش به اندیشهی شریعتی به مطرح نبودنِ اخلاق در آراء شریعتی اشاره کرد و گفت: «اگر مسأله این باشد که قرار باشد از سطح حیات سوبژکتیو و فردی و شخصی خودمان فراتر رویم، به طور مشخص و با قاطعیت باید بحث از اخلاق (Ethics) را وسط بکشیم. و این یکی از چیزهایی است که شریعتی در موردش حرف نزده. اساساً خلط عرفان با اخلاق از خطرهای بسیار جدیای است که کل پروژهی روشنفکری دینی را تهدید میکند.» او برای صورتبندیِ عرفانی که شریعتی از آن سخن گفته است به بازخوانی برخی از قسمتهای «خودسازی انقلابی» پرداخت و گفت: «شریعتی بحث از عرفان را نه به مثابه امری ایجابی و مثبت که به مثابه آن چیز که غرب ندارد و اومانیسم ندارد و مدرنیزاسیون ندارد مطرح میکند. در واقع شریعتی میگوید که مدرنیته با اینکه عملاً مدافع آزادی و عدالت بود اما ریشههای معنویتزدودهشدهی تمدن غرب مشکلزاست. مشخصاً شریعتی به فکر ساختنِ یک کلیتِ بینقص است.در پایانِ عرفان، برابری، آزادی میگوید که جامعهای که این هر سه را با هم داشته باشد.. و بلافاصله این سؤال پیش میآید که چه جوری؟ هنوز تکلیف آزادی و برابری معلوم نشده، چگونه میشود که عامل سوم را وارد کرد؟ شریعتی به فکر ساختنِ نظام توپُری است که همهی منافذش را پر کرده باشد. و این فینفسه خطرناک است.» حسام سلامت رویکردِ عرفانی را عملی ضدسیاسی دانست و گفت که در یک صورتبندی کلی در همهی جریانهای روشنفکری دینی پساانقلابی ایران به نحوی از انحاء مسألهی عرفان و معنویت و رحمانیت دیده میشود: «مشخصاً این عرفان و معنویت یا هر اسمی که رویش بگذاریم، به نظر من نتیجهی شکست سیاست است و معنویت به مثابه امری کاملاً واکنشی مطرح میشود. بحث آقای کدیور دربارهی اسلام رحمانی در مقابل اسلام تاریخی مطرح میشود. یا پروژهی آقای مجتهد شبستری پلورالیستی کردن دین از خلال تأکید گذاشتن روی تجربهی دینی است. یا پروژهی آقای ملکیان که معنویتگرایی دینی یا شبهدینی ملازم با عقلانیت است. یا پروژهی سروش: مدنی کردن دین از خلال اصلاح معرفت دینی است. یعنی یک دین حداقلی. انگار ساحت عرفان و معنویت تنها چیزی است که از ادیان به واسطهی تجارب شکستخوردهی ادیان سیاسیشده و ادیان ایدئولوژیک باقی مانده است. که این نوعی سیاستزدایی از خود است و جامعهی ایران به شدت باید در مقابل هر نوع عرفانسازی به هر معنا در هر پروژهی اجتماعی مقاومت کند. عرفان و معنویت با هر تعریف و معنایی همان چیزی است که کلیت هر پروژهی سیاسی-اجتماعی را زیر سؤال خواهد برد.» دکتر حسین مصباحیان، در جواب به بخشی از گفتههای حسام سلامت به دفاع از ایدهی شریعتی پرداخت: «عرفان، برابری، آزادی در واقع درافکندن طرحی است برای حل مشکلاتی که مدرنیته با آن مواجه است. طرحی که شریعتی از عرفان میدهد میخواهد رابطهی من را با دیگری تنظیم کند. این دیگری یا خداست یا دیگریای است که انسان است و این در مدرنیته جواب نمیدهد. مسألهی رابطهی تسلیم و انقیاد دیگری پیش میآید یا به رسمیت شناختن دیگری و این مسائل چگونه میخواهد در مدرنیته حل شود؟ به قولِ فوکو جنون هم عقلانیت خودش را دارد. و میتوانیم بگوییم که عرفان هم عقلانیت خودش را دارد. سیاست و اخلاق پیش از ماکیاولی با هم بوده و فجایعی ایجاد کرده. بعد از ماکیاولی از هم جدا شده و فجایع دیگری آفریده و بنابراین عقلانیت متفاوت دیگری میخواهد. بنابراین پروژهی عرفان، برابری و آزادی، درافکندن طرح است و طبیعتاً از مشکلات جهانی برمیآید و به نظرم نباید به کاربردی کردنش اندیشید. کار یک متفکر کاربردی کردن یک نظریه نیست و به صورت خودبخودی و طی جریانات سیاسی و اجتماعی در یک پروسهای انجام میشود. و البته این نظر من به تنهایی نیست و یک فاکت است.» حسام سلامت در پاسخ گفت که با نظرِ مصباحیان مخالفت تام دارد و توضیح داد که جریان مدرنیستی هابرماس مسألهی مدرنیسم را بدون ارجاع به مسألهی عرفان حل کرده و اتفاقاً تا توانسته از عرفان دوری کرده: «تنها راه حل ممکن بازسازی مدرنیته است و فعال کردن بالقوههایی است که عقل روشنگری در دل خودش تعبیه کرده. در واقع عبور از سابجکتیویته بدون متوسل شدن به هر امر فراعقلانی. نمیتوانید پای عرفان را بکشید وسط ولی بگویید عرفان کاملاً عقلانی است. راهی که آقای مصباحیان میگوید حل شدن سوژه درون یک ساحت کلی به نام خداست که الی ماشاءالله مشکل ایجاد خواهد کرد.» در حاشیهی این بحثها دکتر غلامعباس توسلی تذکر متدولوژیک داد و گفت که بهتر است بنیاد شریعتی جلسهها و میزگردها را نه در حوزههایی به این وسعت که در موضوعهای مشخصتری برگزار کند. او همچنین گفت: «اگر میخواهید به معانی عرفان و معنویت در مدرنیته آگاه شوید باید به پروتستانتیسم بپردازید. آزادی و برابری میتوانند متناقض باشند. به نام آزادی برابری مخدوش شود یا به نام برابری آزادی. ولی اگر عرفان درست مطرح شود به نظر من میتواند از ضرورتهای برابری و نیز آزادی باشد.» دکتر امین قانعیراد عرفان، برابری، آزادی را یک سهگانهی آرمانی دانست که چفت و بست نظری قوی ندارد و باید به لحاظ نظری پخته شود. او در مورد عرفان مورد نظر شریعتی گفت: «شریعتی سعی کرده است تجدیدنظری در عرفان سنتی بکند اما تجدیدنظرش کار نکرده است. عرفان در اندیشهی شریعتی یعنی اخلاق. شریعتی میگوید از طریق عرفان امر اخلاقی را به حوزهی سیاست برگردانیم. یعنی انسان در مقابل دیگری، که خدا باشد، یاد میگیرد که از خودخواهی خود بگذرد و در ارتباط با خدا اخلاق در او درونی میشود. مبنای اخلاق را شریعتی از جامعه میبرد در خلوت شخص با خدا و بعد همان تصویر سنتی از سیاست اینجا یک بار دیگر احیاء میشود و آن اینکه هر مشکلی در حوزهی سیاست داریم به حبّ نفس تعبیر میشود. عرفان سنتی هم سعی میکرده که سیاست را عرفانی کند از زمان فارابی به این سو. ضمن اینکه در عرفان شیعی هم این موضوع گسترش پیدا کرده و مهمترین مشکل عرصهی سیاست را هم حبّ نفس میداند. این یک نوع عرفان سیاسی ایجاد میکند که اگر عرفان غیرسیاسی مشکلاتی دارد، که دارد، مشکلات این عرفان سیاسی خیلی بةیشتر خواهد بود.» دکتر هادی خانیکی طرح شدنِ عرفان، برابری، آزادی را در جامعهی امروزهی ایران ضروری دانست و گفت که شریعتی بیش و پیش از آنکه بخواهد راهحلی برای مدرنیته ارائه کند میخواسته مسائل جامعهی ایران را حل کند: «در صد سال گذشته مسائل ملموس و دغدغههایی داشتهایم که از انقلاب مشروطه به بعد بروز و ظهور آشکاری پیدا کرده. به دلیل اینکه حوزهی تخصصی من ارتباطات است با نمادهای ارتباطی این را عرض میکنم. در لوگوی روزنامهی صوراسرافیل، که مؤثرترین روزنامهی دورهی مشروطه است، صورِ اسرافیل است. یعنی اسرافیل دارد در شیپورش میدمد و میخواهد دانایی را گسترش دهد و زیر این عکس پرچمی است که این فرشته سه شعار حریّت، مساوات، اخوّت را مطرح میکند که برگرفته از همان سه شعار اصلی در انقلاب کبیر فرانسه است.» او شناختِ زمانهای را که در آن این سهگانه مطرح شده ضروری دانست: «زمانی عرفان به دو اصل برابری و آزادی اضافه شد که سال 54 بود و تغییر ایدئولوژیکی در درون سازمان مجاهدین خلق اتفاق افتاده بود و احساس عمومی که وجود داشت این بود که عرفان لازم است. تصور این بود که عرفان، با همان ابهامهایی که در صحبت همهی دوستان هم بود، و دامنهای از اخلاق، معنویت، دین، زهد انقلابی و امثال اینها را در بر میگیرد، باید اضافه بشود به آن دوگانه تا آنها را به گونهای تکمیل کند یا ظرفیتهایشان را گسترش دهد. برای دکتر شریعتی بعد از سال 54 مهم بود که کسی مارکسیست نشود. این پروژهای را هم که مطرح کرد برای مسلمان ماندن افراد بود. و شریعتی میخواست با عرفانْ آزادی و برابری را کنترل کند یا ظرفیتافزایی کند.» دکتر عباسعلی نوذری گفت که تقلیل دادن پروژهی پردامنهی شریعتی به تریولوژی عرفان، برابری، آزادی درست نیست و همهی شریعتی را نمیتوان با آن تعریف کرد. با این حال گفت: «اصولاً شریعتی در مباحث اخلاقی ورودی نداشته یا ورود اندکی داشته ولی بخش مهمی از خودسازی انقلابی و اساس گفتوگوهای تنهایی بر پروژهی اخلاق متمرکز است. شریعتی برای کنشگر سیاسی به مرزبندیهای اخلاقی جدیای قائل است.» دکتر عباس منوچهری پروژهی عرفان، برابری، آزادی را یک پروژهی مدنی دانست که بیش از دورانِ شریعتی به دورانِ پساشریعتی مربوط میشود و نه تنها پروژهای عملی و قابل اجراست که حتی به نسبت بقیهی آراء شریعتی ظرفیت نظری بیشتری هم دارد. او گفت: «این پروژهی شریعتی بدیلی است که در معرکهی انتخابها ارائه میکند و جنس هستیشناسانه دارد و نه آرمانی. سه وجه مؤید یا مکمل همدیگر در چیستی و کیستی انسان است. عرفان، برابری و آزادی مقومات هستیشناسانه (ممکن بودن انسان) است و آگاهی، مسؤولیت و دوستی دلالتهای هنجاری، یا آرمانی برآمده از آن هستیشناسی و معطوف به رستگاری هستند.» دکتر محمدجواد غلامرضاکاشی به صورتبندیِ فُرمیِ سهگانهی عرفان، برابری، آزادی پرداخت: سؤالی که از اول برای من مطرح بود پیوند دادن این سه تاست. دکتر شریعتی فرصت نکرده است که رابطهی بین این مفاهیم را بیان کند. سه تا مفهوم بیان کرده که دو تاش مستقیماً سیاسی است: آزادی و برابری. و یکی که علیالاصول و با ادراک سنتی ما سیاسی نیست یعنی عرفان. اگر بر عهدهی ما باشد که اینها را ارتباط بدهیم، چند جور ارتباط متصور است؟ یک جور ارتباط اصلاً پیشااندیشهای است و آن هم این است که بگوییم که دکتر شریعتی دید که در غرب یا در سیاست مدرن برابری و آزادی هست و عرفان نیست. و این را چسباند به آن دو تا. بعد همین جوری میتوانیم راه را ادامه دهیم و بگوییم که آزادی و برابری و عرفان خوب است، اما شادی و عشق را کم دارد. آنها را هم اضافه کنیم. هی کاملتر و جامعتر میشود و اندیشه جذابتر میشود. این اصلاً از جنس اندیشه نیست. این از جنس ارتباط دادن کثرتی از مفاهیم است. نمایشگاهی از تمام حسنات متصور را جمع کردهایم و بعد هم لذت میبریم. اگر بخواهیم وارد حیطهی اندیشه شویم، سه الگو برای من متصور است. اول: بپذیریم اینها علیالاصول با هم ناسازگاریهایی دارند. اگر ما اینها را توسعِ مفهومی بدهیم، بگوییم عرفان همان آزادی است و آزادی هم همان برابری است یعنی میخواهیم همان ارتباط پیشااندیشهای را تبلیغ کنیم. من اصلاً از ناسازگاریهای مفاهیم آزادی و برابری میگذرم. به ناسازگاریهای امر سیاسی و امر غیرسیاسی میپردازم. عرفان، علیالاصول، طبق تعریف معنایی سیاسیای نیست. با معنای محقق تاریخیِ عرفان کاری ندارم. چون به نظر من هیچ چیز به معنای محقق تاریخی غیرسیاسی نیست. آزادی و برابری در بحث سیاسی مطرح میشود. عرفان قلمرو شخصی است و ارتباط درونی فرد با خداوند است. این دو تا ناسازگارند. یکی دیگری را انکار میکند، یکی از دیگری غفلت میکند. میتوان به شیوهی هگلی یک متغیر را وارد کنیم و این ناسازگاری را حل کنیم. هگل بین فرد و جمع ناسازههایی میبیند، بین میل و حکم مطلق اخلاقی، و امثلالهم. متغیر واسطی را به نام تاریخ وارد میکند و میگوید که همهی اینها ناسازههای عرصههای حیات بشریاند که پیوند نمیخورند الا به مدد تطورِ تاریخ. آخرش این میشود که همهی ناسازههای بشری یک روزی با هم آشتی میکنند. اگر بخواهیم با این مدل به سهگانهی شریعتی بپردازیم، به نظرم آن واسطه مغفول است. دوم: ما نمیپذیریم و به نحوی تفکری بدوی میدانیم اینکه ناسازههای حیات بشری بتواند محو شود. وضعیتهای انسانی، وضعیتهایی ناسازگارند. و این ناساز بودنِ وضعیت انسانی انتولوژیک است. هیچ مدل و برنامهای نمیتواند اینها را جمع کند. این قلمروهای بشری قلمروهای کورند نسبت به هم. به این معنا سهگانهی شریعتی ممکن نیست. سومی خوانش دیگری از هگل است: کلیها، کلیهای جمعکننده نیستند. کلیها چتری که بر همه اجزای خودشان سایه بیفکنند و ناسازههای انسانی را منحل کنند در یک ایدهی کلی نیستند. اتفاقاً کلیها پر از اجزایی هستند که به واسطهی آنها نقض میشوند. یا باواسطهی همان اجزاء انکار میشوند. کلیها هوساند، خیالاند که خواسته میشوند ولی در هر خواسته شدنی مصادره میشوند و انکار میشوند. شریعتی ناخودآگاه مرتکب این آخری شده است. دکتر شریعتی عملاً عرفان را به محاکمه کشیده با واسطهی مقولهی آزادی مدرن. همهی دوستان گفتند شریعتی منظورش «آن عرفان» نیست. خب پس کدام عرفان است؟ یک دال تهی است که به محاکمهی مفهوم آزادی فراخوانده شده. چنان چه متقابلاً مقولهی آزادی هم به دادگاه عرفان شریعتی خوانده شده. با همین منطق میشود سراغ برابری هم رفت. آنی که ما میخواهیم آنی است که هیچ کدام اینها نیست. اینها در انکار هم آن را میجویند. نگاتیو است. صورت پازیتیو نمیتواند پیدا کند. این خوانش دوم از هگل تراژیک است. خوانش اول خیلی امیدوار است. اما این خوانشِ دوم به یک ساختار علیالاصول تراژیک انسانی گردن مینهد از طریق نشان دادن اینکه چیزها آنی نیستند که وانمایی میکنند.
نظرات
بسیار عالی
حرف نداشت آقای زال