دكترسيد علي موسوي گرمارودي ميخواهم به ياد دوست ارجمند و دانشمند خود استاد دكتر عبدالمنّان نصرالدّين نويسنده و استاد دانشگاه خجند رحمتالله تعالي عليه؛ لختي قلم را در سوگ بگريانم. آن فقيد سعيد را حقّي بزرگ برگردن من است چه در چهار سالي كه رايزن فرهنگي كشورمان در تاجيكستان بودم و چه پس از آن با ادامه يافتن دوستي مان طيّ ده سال اخير. نظامالدّين غازاني، مشهور به نظام شامي، مورّخ اواخر قرن هشتم و اوائل قرن نهم هجري، در کتاب «ظفرنامة» خود، در شرح يک فاجعه که براي يک تن از بزرگان روزگار وي پيش آمده بوده است، مينويسد: «... چون آن خبر هائل رسانيدند... با آنکه از آن خبر، شربتهاي تلخ نوشيد، امّا لباس صبر و شکيب پوشيد و دانست که با قضاي الهي، چارهاي نيست و جَزَع و فَزَع، در نوايب، فايده ندارد و با خود گفت: اي دلِ ناآزموده، وقتِ جَزَع نيست با ستمِ روزگار؛ تن زن(= خاموش باش) و خو کن...»1 *** هنگامي که خبر رحلت استاد دكتر عبد المنّان را شنيدم، بياختيار پس از استرجاع، اين ابيات مشهور بر زبانم جاري شد که؛ سالها بايد که تا يک سنگ اصلي زآفتاب لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن دل من در سوگ آن بزرگوار، هر چند امروز خاموش است امّا: خون ميرود و جراحتي پيداني. *** صاحب اين قلم، از تابستان 1378 تا تابستان 1382، به عنوان رايزن فرهنگي، در تاجيکستان به سر بردم. از روزگاري که دستهاي غَدّار و نابکار، فارسي زبانها را از هم جدا کرد تا به امروز، جاذبة سفر به ديار مردم همنژاد و همزبان و همخون و همکيش، بسيار کسان از هموطنان مرا به ديار تاجيکان کشانده بوده است: اديبالممالک فراهاني، در سالِ (1319) هجري قمري به سمرقند سفر کرده بوده است.2 در تاريخ نزديکتر به زمانِ ما، بزرگاني چون علياصغر حکمت، استاد سعيد نفيسي، استاد فروزانفر و لاهوتي و خانم ژاله اصفهاني و در سالهاي بازهم نزديکتر شاعراني چون سياوش کسرايي و نادرپور به تاجيکستان سفر کردهاند و با فرهيختگان آن ديار، ديدار و بده بستانِ فرهنگي داشتهاند و حتّي شعر و اخوانيه با شاعران آن ديار، ردّ و بدل کردهاند؛ مانند علياصغر حکمت که براي استاد صدرالدّين عيني، شعري گفته و استاد عيني هم پاسخ داده است. علياصغر حکمت در سال 1948 ميلادي در جشن پانصدمين سالگرد تولّد اميرعلي شيرنوايي در تاشكند شرکت کرد و در بازگشت به ايران قطعهاي به نام عيني سرود و براي او فرستاد که در مجلّة پيامنو، سال 4، شمارة 4 (تيرماه 1327 خورشيدي) چاپ شد؛ به مطلع: همسايه ز همسايه بسي پند بگيرد انگور ز انگور همي بند بگيرد مرحوم حکمت اين مطلع را از يک ضربالمثل تاجيکي در آغاز شعر خود وام کرده بود. اين قطعه نيازي است به شيرين سخني، کاو صد تَنگِ شکر از لبِ چون قند بگيرد صدر ادب و عين هنر، عيني دانا حکمت سزد از دانش او رنگ بگيرد3 شادروان فروزانفر نيز در سال 1964 براي شرکت در جشن 550 سالگي جامي به شهر استالين آباد آن روز (دوشنبة امروز) رفته بود. در مجلس بزرگداشت، باي محمّد نيازاف خجندي4 با صداي گرم خود در يکي از پردههاي موسيقي شش مقام تاجيک، اين بيتِ کمال خجندي را ميخوانَد: بالطف طبع مردم، شيراز از کمال باور نميکنند که گويد خجنديم استاد فروزانفر چنان شيفته ميشود که از جا برميخيزد و بيمحابا خطاب به نيازاف، فرياد ميزند: احسنت!5 بنده هم، با شيفتگي و عشقي از همين گونه، هنگامي که هنوز آثار و بقاياي جنگ داخلي تاجيکستان تمام نشده بود و در خيابانهاي اصلي شهرهاي اين کشور، از ساعتِ چهار بعدازظهر امکان تردَد نبود، با شوق فراوان به عنوان رايزن فرهنگي، به اين کشور سفر کردم. محلِّ رايزني فرهنگي ايران، در پايتخت تاجيکستان قرار داشت امّا من پس از يکسال اقامت مستمر در شهر دوشنبه، از سال 1379 که آثار و بقاياي جنگ داخلي کاملاً پايان يافته بود، هراز چندگاه براي تدريس شاهنامه و ديوان حافظ به دانشجويان دانشگاه خجند، با هواپيما به شهر خجند در کنار سير دريا (يا رود سيحون) ميرفتم و دو سه روز ميماندم. در اين سفرها، همواره ميزبان اصلي من، استاد دکتر عبدالمنّان نصرالدّين، رئيس گروه زبان و ادبيات کلاسيک فارسي دانشگاه خجند بود. *** دکتر عبدالمنّان نصرالدّين مردي بود به تمام معنا نمونة يک دانشمند کوشا و يک مسلمان راستين.، با چهرهاي روشن و خندان و درخشان. ميانه بالا و اندک لاغر و همين لاغري، او را بلندتر نشان ميداد. گاهي سپيدي چشمان مهربان و نافذش از شدّت مطالعه و بيدار خوابي و خستگي، به سُرخي ميزد؛ امّا خستگي هر قدر بود، نميتوانست لبخند شيرين و مؤدّبانه را از روي لبهاي او پاک کند. از آنجا که در آمد کارمندان دولت- حتّي استادان دانشگاهها- پس از استقلال تاجيکستان، بسندة هزينههاي آنان نبود، دکتر نصرالدّين و تمام افراد خانوادهاش، در تعطيلهاي تابستاني و فرصتها و فراغهاي ديگر، در مزرعهاي بين راه خجند به استروشن، به کشاورزي ميپرداختند. دکتر نصرالدّين، پنج فرزند دارد که همه تحصيل کردهاند و فرزند دوّم ايشان دکتر فخرالدّين، همانند پدر استاد دانشگاه خجند و نيز حافظ کُلِّ قرآن کريم است. *** دکتر عبدالمنّان نصرالدّين 20 نُوامبر سال 1953 در در روستاي ياوة خجند به دنيا آمد. فارغالتحصيل رشتة زبان و ادبيات فارسي (تاجيکي) دانشگاه دولتي خجند در سال 1974 بود؛ از همان سال تا هنگام مرگ در دانشگاه خجند به عنوان استاد و سپس رئيس گروه ادبيات كلاسيك فارسي کار كرد. در سال 1982 رسالة دکتري خود را با موضوع شمساللغات و اهميت آن براي لغتشناسي تاجيک گذراند. *** خجند را بايد پايتخت فرهنگي تاجيکستان به حساب آورد. شهري است بسيار زيبا و آباد و پُر جُنبوجوش؛ با مردمي عموماً خونگرم و مهربان. سيحون يا «سيردريا» و يا به قول مؤلف ناشناختة حدودالعالم، رود چاچ6 و يا به قول مَقدِسي، مؤلف احسنالتقاسيم چاچ رود7، با پيچ و تاب از شرق به غرب، از وسط شهر ميگذرد و با آنکه چند فرسنگ جلوتر از شهر، در راه آن سدي بسته و در واقع، شکوه آن را فرو شکستهاند، بازهم شکوهمند و سترگ است و قابل کشتيراني است و چنانکه دکتر نصرالدّين و ديگر مردم خجند ميگويند، امروز هم ميتوان از آن، ماهيهاي بسيار بزرگ صيد کرد؛ از همانگونهها که نظامي عروضي سمرقندي در کتاب چهار مقالة خود، گزارش ميدهد، (و احتمالاً به دليل آنکه ميگويد: «سلطان روي به ماوراءالنهر داشت» مقصود او همين سير درياست): «در سنة خمس و خمسمأه (=505) که سلطان سنجر... به دشتِ خوزان فرود آمد و روي به ماوراءالنّهر داشت به حَربِ محمّدخان؛ اميرداد (ابوبکر مسعود حاکم پنج ده) ميزبانياي کرد عظيم شگرف، روز سوّم (سلطان سنجر) به کنار رود آمد و در کشتي نشست و نشاطِ شکارِ ماهي کرد و در کشتي، داودي (از منجمّانِ بارگاهِ حاکم پنج ده) را پيش خواند (و) گفت: حکم کن که اين ماهي که اين بار بگيرم به چند مَن بُوَد؟...8 (داودي) گفت: حکم ميکنم که اين که برکشي، پنج من بُوَد... چون ساعتي ببود، شست9 گران شد و امارات10 آنکه صيدي در افتاده است، ظاهر شد. سلطان شست برکشيد.11 ماهيي سخت بزرگ درافتاده بود چنانکه برکشيدند12 شش من بود!...»13. قصّه نکنم دراز، کوتاه کنم: نخستين مهاجمان مغول، از همين رود و در همين خجند، از آب گذشته و با مردم دلير شهر، به پيکار پرداختند. امروز نيز، نيمي از شهر، بالاي رود و نيمي ديگر پايين آن قرار دارد. صاحب ناشناختة حدودالعالم در 1060 سال پيش مينويسد: «خجند شهري است با کِشت و بَرز14 بسيار، مردماني با مروّت و از وي انار خيزد»15 مؤلّف احسنالتقاسيم نيز آن را دلگشا ميداند.16 امروز هم، اين شهر کشت وبرز بسيار دارد، به همين روي، سرسبز و درخشان است و محصور در باغهاي انبوه ميوهها و گلها و سروها و گياهان ديگر... اگرچه تابستان آن خيلي گرم و زمستان آن خيلي سرد است امّا بهار و پاييزي، بيمانند دارد. خجند در بهار، يکپارچه غرق در انواع گلهاست و پاييز آن نيز بهاري ديگر است به رنگي آميخته از ارغوان و زرد. پاييز خجند دلگير نيست. خجند، شهر انواع رستورانهاي دلگشاي خياباني با انواع غذاهاي بسيار دلچسب روسي و محلّي است. امّا پيشخدمتهاي اين رستورانها اغلب دخترکان زيباروي روسياند نه دخترانِ خجندي زيرا زمينة مذهبي و ايمان قلبي مردم شهر اجازه نميدهد که دختران و زنان خجندي، به کار در رستورانها بپردازند؛ با آنکه از روسها بيگمان زيباترند. رستورانهاي داخل شهر پر رونقترند امّا چايخانهها و رستورانهاي سنّتي مُشرف به آب آرام و شفّاف و عميق سيحون، زير سايبانهاي دلنواز درختانِ لب رود، صفاي ديگري دارد. خجند از پاکيزگي و تميزي، برق ميزند. نخست بار که از فرودگاه کوچکِ آن، به درون شهر رسيدم، از نظافت آن بياختيار به ياد اين شعرِ افتادم: لطافت آن قدر دارد که در وقت خُراميدن ز پُشتِ پاش بتوان ديد نقش روي قالي را يقين دارم که آباداني و زيبايي و پاکيزگي شهر، بيشتر به مسؤولان استان سُغد و شهرداران شهر خجند، وابسته است. کفايت و کارداني اينان مرا به ياد صدرالدّين خجندي مياندازد که در قرن ششم به اشارة خواجه نظامالملک به اصفهان رفت و خود و سپس خاندانش با نام آل خجند دويست سال در اصفهان با کارداني، مصدر امور مردم بودند. جا دارد که اين بيت رفيعالدّين لَنباني را که براي صدرالدّين خجندي گفته، امروز براي شهردار خجند تکرار کنيم: جهان فروز هلالي زآسمان خجند نديد چرخ چنين گوهري زکان خجند17 *** تنديس شاعر بزرگ و غزلسراي نامدار قرن هشتم شيخ کمالالدّين خجندي، در وسط شهر، و تقريباً نزديک محل خانهاي که روزگاري در آن ميزيسته است، با صلابت و مهرباني، به نبيرگان خود مينگرد که در شهر با جُنب و جوش فراوان اينسوي و آنسوي ميروند. کمال همانطور که خود گفته است در «لطف طبع» از شاعران بزرگ شيراز (يعني سعدي و شاعر همدورة خود حافظ) چيزي کم ندارد: بالطف طبع، مردم شيراز از کمال باور نميکنند که گويد خجنديم18 امّا نه تنها مردم شيراز که مردم خجند، يعني همشهريانِ خود او نيز شعر او را، درست در نمييافتهاند. دکتر عبدالمنّان نصرالدّين، در مقالة عالمانهاي با نام «نسخة حُسن» در کتابِ «مقالات مجمع بزرگداشت خجندي» مينويسد: «...از مضمون اين قطعة کمال: مکن خواجه، اصلاح شعرِ کمال قبول از تو، از بنده فرمودن است که پيش من، اصلاحِ شعري چنين به گِل بيتِ معمور، اندودن است ميتوان پيبرد که بعضي از کاتبان و خوشنويسان، لطف و نزاکت سخنان شيخ کمال را، همان وقت هم درست، درک نکرده بودند...ـ».19 بيگمان، کمال خجندي يکي از بزرگترين و تواناترين سخنوران فارسي زبان در تاريخ ادبيات همة ما فارسي زبانهاست. هر چند مانندِ بسياري از سخنوران بزرگ ديگر ما، چون مسعود سعد سلمان، ناصر خسرو، نظامي گنجوي، کمال الدّين اسماعيل، خاقاني شرواني و چندين شاعر برجستة ديگر، قدر او را در خور جايگاه بلند وي؛ پاس نداشتهاند. امّا خود او، با اعتماد به نفسِ کامل، قدر خويش را خوب ميدانسته است، زيرا گاه خود را همسنگ مولانا جلالالدّين رومي ميداند: رومي به زمينِ روم زد نقب وز خاکِ خجند سر برآورد و گاهي ميگويد؛ اگر راهي براي نشر اشعارش وجود داشته باشد، سرزمينهاي دور دست را نيز تسخير خواهد کرد: کمال اين شعر گر مُرغي بَرَد بر پر به هِندَستان بيايد طوطي و از تو سخن آموختن گيرد به هر روي، خجند، با تنديسِ سرافراز کمال در وسطِ شهر، از هويّتِ شرقي و ميراث گرانقدر فرهنگي اين شهر، پاسداري ميکند. با آنکه در زمان سلطة روسية شوروي، به سببِ داشتن اورانيوم، شهرکي هستهاي با نام نخراشيده و نتراشيدة روسي چَکالُوْسْک به ناف شهر چسبانده بودند که هنوز به گونة محلّهاي از شهر، در کنار آن باقي است و نيز نام باستاني خجند را به لنينآباد تغيير داده بودند. امّا خجند با مسجد جامع با شکوه و آثار باستاني فراوانِ خود، همچنان شهري با شمايل شهرهاي خاطرهانگيزِ «وَرارود» چون سمرقند، بخارا، فرغانه و استروشن، کاملاً شرقي باقي ماند و روسي نشد و نام باستاني آن نيز پس از استقلال دوباره به آن بازگشت. نمونة مجسّم اين اصالت و حفظ هويت را که در شهر خجند ديديم، در همة اهالي خجند نيز ميتوانيم مشاهده کنيم. يعني همانگونه که شهر خجند، با داشتن فرودگاه و تراموا و استفاده از آخرين دستاوردهاي علمي و تکنيکي جهان امروز، همچنان در هويت و فرهنگ و نام و روش، چهرة اصيل شرقي خود را حفظ کرده است، شهروندانِ فرهنگدوست خجند، نيز کاملاً اين چهرة شرقي را حفظ کردهاند. آنان همچون هر مسلمان معتقدِ واقعي (و نه چون امثال بنده تنها با شعار)، نمازهاي بامداد، پيشين، نمازِ ديگر، شام و خفتن20 را هر يک در هنگام خود، ميخوانند: تمام ماه مبارک را روزه ميگيرند. نماز جمعه را در مسجد جامع خجند که جمعهها نمازگزاران در آن موج ميزنند، ميخوانَند و به قرآن کريم، از سُويداي دل عشق ميورزند. نمونة اتمّ و اعلاي اين اعتقاد ات واقعي، دوست در خاك خفتة من روانشاد استاد دكتر عبد المنّان نصرالدّين بود. كه نمونة يك با داشتن درجات علمي دانشگاهي، نمونة يك مسلمان معتقد و خاصّه عاشق قرآن بود. نشانة اين عشق او به قرآن، يكي تآليف كتابي: به نام «ترجمههاي فارسي قرآن در تاجيكستان و ايران» است و ديگر اينكه فرزند خود دكتر فخرالدّين را از كودكي به حفظ قرآن تشويق كرده است و اينك او كه استاد دانشگاه خجند است، تمام قرآن كريم را حفظ است. از پاکيزگي طينت و پاکي فطرت و ايمان خالص مردم در مييابيم که برجستگيها و زيباييهاي مردم اين شهر، آنان را شايستة خدمت به قرآن کرده است و به قول سعدي مثل پَرِ زيباي طاووس در اوراق مصحف؛ اين منزلت از قدر آنان بيش نيست: پَرِّ طاووس در اوراق مصاحف ديدم گفتم اين منزلت از قدر تو ميبينم بيش گفت خاموش که هرکس که جمالي دارد هرکجا پاي نهد، دست ندارندش پيش *** رحلت اين دنشي مرد را به همسر بزرگوار و فرزندان برومند او و به جامعه فرهنگي ايران و تاجيكستان و پارسيگويان سراسر جهان تسليت ميگويم. پينويس: 1ـ ظفرنامه، به نقل از گنجينة سخن، تأليف استاد ذبيحالله صفا، ج 5، ص 155. 2ـ رجوع فرماييد به زندگي و شعر و اديبالممالک فراهاني، نوشتة دکتر سيد علي موسوي گرمارودي، جلد اوّل، ص 254. يادآور ميشوم که دست ديگري از نوع همان دستهاي غَدّار، سمرقند و بخارا را نيز از تاجيکستان جدا افکنده است. 3- براي ديدن تمام اين دو قطعه رک: کارنامة استاد صدرالدّين عيني به کوشش کمال عيني، نشريات عرفان، شهر دوشنبه، سال 1978، ص 12 به بعد. 4- اين هنرمند سپاس حداي را که هنوز در خجند زندگي ميکند. من در اواخر بهار 1382 در خجند با او ديداري طولاني داشتم و خاطرة استاد فروزانفر را از خود او نيز شنيدم. دير زياد آن بزرگوار هنرمند. 5- از ساقه تا صدر (تذکرة شعراي قرن بيستم تاجيکستان)، تأليف علي موسوي گرمارودي، تهران، 1384، ص 28. 6- در کتاب حدودالعالم منالمشرق الي المغرب تأليف يافته به سال 372 هجري قمري چنين آمده است: «... ديگر رود پَرک است از پشت کوه خَلُّخ بگشايد و بر حدود چاچ بگذرد و ميان بناکت و ديوار قلاس، به رودِ اوزگند افتد و چون اين همه آبها يکي شود، اين همه را چاچ خوانند و تازيان اين رود را سيحون خوانند...». 7- در احسن التقاسيم في معرفه الاقاليم که ابوعبدالله محمّد بن احمد مقدسي آن را در سال 375 هجري قمري به عربي تأليف کرده، دربارة رود سيحون، چنين آمده است: «چاچ رود: از دستِ راستِ ترکمنستان برآيد و تا درياچة خوارزم کشيده شود. در بزرگي همانند جيحون است. ولي همچون مرده است (ظاهراً يعني مانند رودهاي کوهستاني، جنبجوش ندارد) يک خليج (ظاهراً منظور يک شاخه است) از آن جدا شده از ميان اشروسنه (=استروشن) و خجند ميگذرد. از آغاز تا پايانش 145 فرسنگ است (يعني 870 کيلومتر اگر هر فرسنگ مقدسي هم، مانند امروز شش کيلومتر ميبوده است). احسنالتقاسيم، ترجمة دکتر علينقي مُنزوي، شرکت مؤلفان و مترجمان ايران، 1361 خورشيدي، ج 1، ص 31. 8 - يعني از طريق محاسبات نجومي خود، پيشگويي کن که وزنِ اين ماهي که به تور من خواهد افتاد، چند من خواهد بود. 9 - شست: تور ماهيگيري، قلاّب ماهيگيري، دام. 10- اَمارات: نشانهها. 11- برکشيد: بيرون آورد. 12- برکشيدند: وزن کردند. 13- چهار مقالة نظامي عروضي سمرقندي، تصحيح علاّمه قزويني، انتشارات جامي، ص 97.امروز هم بنا به گفتة دکتر نصرالدّين و دوستان ديگر خجندي، گاهي ماهيهايي به بزرگي قامتِ آدمي بلکه بلندتر، از سير دريا ميگيرند. 14- بَرز: کشت و زراعت. فرهنگ لغات ادبي، محمّد امين اديب طوسي، چاپ دانشکدة ادبيات تبريز. 15- مقدسي ميگويد: «خجند شهري دلگشاست. در اين سوي مرز رود، خوش هواتر از آن نيست. رودخانه از ميانش ميگذرد و کوه بدان چسبيده و در مرز است؛ خردمندان آن را ستوده و شاعران آن را وصفها کردهاند». احسنالتقاسيم، ترجمة دکتر علينقي منزوي، جلد دوّم، ص 393. 16- حدود العالم، چاپ دانشگاه تهران، ص111. 17- ديوان رفيع لبناني، ص 113 18- ديوان کمال خجندي، با مقدّمة شريف جان حسينزاده و اسدالله يف، جلد دوم، نشريات عرفان، شهر دوشنبه، 1987، ميلادي ص 196. 19- مقالات مجمع بزرگداشت کمال خجندي، تبريز، آذرماه 1375، جلد اوّل، ص 387. شايد به همين دليل او تبريز را برگزيد و سرانجام نيز در سال 803 در همان شهر وفات يافت و در وليانکوه باغ بيشة تبريز به خاک سپرده شد. خود گفته است: زاهدا تو بهشت جو که کمال وليانکوه خواهد و تبريز رک: کوي سرخاب تبريز و مقبره الشعراء تأليف دکتر سيد ضياءالدّين سجّادي، انتشارات انجمن آثار ملي، تهران 1356، صص 10،11،60 و 61. 20- در خجند، بلکه در سراسر تاجيکستان به نمازهاي صبح وظهر و عصر و مغرب و عشا، به ترتيب:نماز بامداد، نماز پيشين، نمازِديگر، نماز شام و نماز خفتن ميگويند.
نظرات