"گذر از عصر اطلاعات به عصر مفهومی" توضیحی است که روی جلد کتاب ذیل عنوان اصلی آن به چشم میخورد. نویسنده توضیح میدهد که ما چگونه از عصر اطلاعاتی به عصر مفهومی رسیدهایم و برای اینکه در این عصر مفهومی موفق باشیم نیاز به یک ذهن کامل نو داریم. اما ذهن کامل چیست؟ فصل اول کتاب به شرح چگونگی کار مغز و تفاوت های دو نیم کره آن می پردازد. در ادامه نویسنده توضیح می دهد که در عصر اطلاعاتی غلبهی محض با نیمکره چپ بود و کسانی که توانایی تحلیل، منطق و ریاضی قویای داشتند، فرمانروایان این عصر بودند. مهندسین و برنامه نویسان نمونههای بارز غلبهی نیمکره ی چپاند. اما امروزه دیگر صرف کار نیمکره چپ کافی نیست، و برای موفق بودن باید نیمکره راست فعالی هم داشته باشیم. نویسنده برای اثبات ادعایش آمار گوناگونی به عنوان شاعد می آورد، این که تعداد برنامه نویسان در امریکا در ده سال اخیر حدود 30 درصد کم شده (کتاب سال 2008 چاپ شده) و دستمزدشان سال به سال کمتر می شود، در عوض شغلهایی مثل پرستاری روز به روز دستمزد بیشتری را طلب می کنند. تعداد طراحان گرافیک زیادتر شده و وکلایی که می توانند قصه پردازی بهتری داشته باشند موفقترند و پزشکانی که همدلی بیشتری با بیمار دارند و غیره. در چند دهه اخیر، بسیاری از متخصصان کامیاب، کسانی بودهاند که در تفکر با «نیم کره چپ مغز» در حرفههایی مثل پردازش اطلاعات، تفکر ترتیبی و تحلیلی، منطق، سازماندهی، توانایی عددی و توجه به جزئیات، موفق هستند. برای موفقیت در این عصری که مملو از امکانات پردازشی آسان است، نیازمند به دست یابی به مجموعه مهارتهای جدیدی هستیم. این مهارتها معمولاً با ویژگی های نیمه کره راست یعنی تفکر کلی نگر و ترکیبی، شهود، تخمین و سواد احساسی همراه است. این بند از کتاب، این مطلب را به خوبی جمع بندی می کند: “توانایی کشف الگوها و فرصتها، خلق زیباییهای احساسی و هنری، بیان ماهرانه و رضایت بخش، ترکیب ایدههای ظاهراً نامرتبط برای ایجاد ایدهای جدید. توانایی همدردی با دیگران، درک ظرافتهای تعاملات انسانی، یافتن شادی در خویشتن خود و فراخوانی آن در دیگران، فرارفتن از روزمرگی در جستجوی معنا و هدف.” اگر این ویژگی ها، برای شما دلنوازانه و ملایم به نظر میرسد، علت این است که ما بیش از حد از نیم کره تیز و سریع چپ مغزمان استفاده می کنیم. ما آنقدر که میتوانیم از قدرت مغزمان استفاده نکردهایم. نویسنده کتاب، این مهارتها را به شش گرایش تقسیم کرده و هر کدام از آنها را بتفصیل بیان کرده است: طراحی کردن (نه فقط عمل کردن). راه حلهایی را ایجاد کنید که فراتر از منفعت مورد انتظار برود و با معنا و خوشایندی غنی شده باشد. داستان ( نه فقط مباحثه). نقل قولهای قانع کننده بوجود آورید، که واقعیت خشک را با احساسات غنی سازد. سمفونی و همنوایی (نه فقط تمرکز). ترکیب کنید و قطعات را کنار یکدیگر قرار دهید، ایدههای ظاهراً نامرتبط را ترکیب کنید و قادر باشید که تصویر بزرگتر را ببینید. یکدلی و هم احساسی (نه فقط منطق). خود را بجای دیگران بگذارید و یاد بگیرید که بطور شهودی احساسات را درک کنید و بخوانید. بازی (نه فقط جدیت). مرز پررنگ بین کار و بازی را کمرنگ کنید و با آغوش باز پذیرای بهزیستی و خوشی، زندهدلی، خنده، بازی و شوخ طبعی باشید. معنا (نه فقط انباشتن). فراتر از انباشتن مادی بروید و خواسته های مهمتری را دنبال کنید. در زندگی به دنبال معنا باشید و بصیرت و شهود خود را پرورش دهید.
نظرات