فرزانه گرامی جناب آقای مصطفی ملکیان در مصاحبه با روزنامه شرق مورخ 28 اسفند 1401 اظهاراتی دربارهی روشنفکری دینی داشته است که اینک ضمن آوردن خلاصهای از آن، به نقد آن میپردازم و چنان میاندیشم که این نقدم نیز با ذائقهی ایشان سازگاری دارد.
1. تعریف روشنفکری دینی
آقای ملکیان روشنفکری دینی را این گونه تعریف کرده است که آن یعنی جمع عقلانیت و دینداری و به سخن دیگر جمع تعقل و تعبد. او میگوید: روشنفکری یا عقلانیت یعنی اگر من به شما گفتم «الف، ب است» و شما از من مطالبه دلیل کردید، بتوانم نشان دهم «الف، ج است»، «ج، ب است»، پس «الف، ب است»؛ اما دینداری یا تعبد این است که اگر من گفتم «الف، ب است» و شما از من مطالبه دلیل کردید، بهجای اینکه دنبال یک «الف، ج است» و یک «ج، ب است» بگردم تا بشود «الف، ب است»، میگویم «الف، ب است»، چون x گفته است که «الف، ب است».
اما ما میتوانیم، روشنفکری دینی را اینگونه تعریف کنیم که ما ایمانیات و تعبدیات دینی را تا جایی بپذیریم که با عقلانیت در تعارض نباشد و به طور کلی دربارهی تمام ایمانیات و تعبدیات دینی مطالبه دلیل کنیم؛ آنگاه هرکدام از آنها که با عقلانیت و دلیل عقلانی و یا لااقل با عقل عملی تعارض نداشته باشد، قبول کنیم.
2. پارادوکسیکال بودن پروژهی روشنفکری دینی
آقای ملکیان روشنفکری دینی را با تعریفی که به دست داده، پاردوکسیکال شمرده است؛ به این دلیل که روشنفکری یعنی طرفداری از عقلانیت و دین یعنی ستیز با عقلانیت؛ چون متدین کسی است که لااقل سخن یک نفر را از روی تعبد یعنی بدون تعقل و بدون چون و چرا میپذیرد.
البته با این تعریفی که ایشان از روشنفکری دینی به دست داده، ترکیب روشنفکری دینی پارادوکسیکال و غیر قابل جمع است؛ اما با تعریفی که در این یادداشت به دست داده شد، هرگز روشنفکری دینی پارادوکسیکال نخواهد بود؛ چون در این تعریف، عقلانیت، فصل الخطاب است و آن است که بر دین حکومت میکند و تکلیف تعارضات میان دینداری و عقلانیت را یکسره میسازد. این تعریف میگوید، باید به آن آموزههای دینی پایبند بود که با عقلانیت تعارض نداشته باشد.
3. نارضایتی دوجانبه از روشنفکری دینی
آقای ملکیان اظهار کرده است، از مجموع مساعی روشنفکران دینی، نه مؤمنان راستین راضیاند و نه مدرنهای راستین؛ چون انسان مدرن امروزی میخواهد ارجاع همه چیز به استدلال باشد؛ اما میبیند در آثار روشنفکران دینی چنین چیزی نیست؛ بنابراین، راضی نیست.
متقابلاً یک مؤمن راستین میخواهد سخن خدا، رسول خدا، ائمه دین و پیشوایان دینی را بدون چونوچرا بپذیرد، اما روشنفکر دینی به دلیل عقلانیتی که میخواهد به آن التزام داشته باشد، چونوچراهایی میکند.
ازاینرو، روشنفکر دینی نمیتواند هیچکدام را راضی کند.
به خاطر اینکه اساساً این دو سبک زندگی روشنفکرانه و دیندارانه مستقل از هماند. وقتی بخواهید بعضی از اینها را با هم مخلوط کرده و از آنها آمیزه و ممزوجی ایجاد کنید، این آمیزه و ممزوج هیچ عیبی که نداشته باشد، اولین عیبش این است که اجزایش با هم تنافی دارند. حال آن که هر یک از این دو سبک زندگی به طور مستقل، هر عیب و نقصی داشته باشد، سازگاری درونی دارد؛ اما اگر خواستید آن دو را با هم مخلوط کنید، سازگاری درونی از دست میرود.
این سخنان مخدوش به نظر میرسد؛ زیرا تعارض سنت و مدرنیته چیزی نیست که فقط در زندگی دیندارانه وجود داشته باشد. در زندگی غیردیندارانه هم هست. آدمی، چه دیندار باشد و چه غیردیندار، همواره با سنت که همان میراث تاریخیاش است، سروکار دارد و همیشه با این پرسش رو به رو هست که آیا آن بخش ناسازگار با مدرنیته را کنار بگذارد یا نه و البته سرانجام به این نتیجه خواهد رسید که هر بخشی از سنت که با عقلانیت تعارض دارد، باید کنار نهاده شود. هیچ انسانی را نمیتوان یافت که یکسره در سنت مانده باشد و هیچ تجدید نظری در آن پدید نیاورده باشد. همه انسانها چنیناند که پارهای از سنت و میراث تاریخی خود را کنار نهاده و بدیل مدرنش را به جای آن برگزیدهاند.
دین هم چیزی جز همان سنت یا میراث تاریخی انسانها نیست و لذا اگر بناست که رضایت آدمی با خالص شدن سنت یا میراث تاریخی از مدرنیته فراهم گردد، هرگز چنین اتفاقی نخواهد افتاد؛ لذا همواره نارضایتی آدمیان تداوم پیدا خواهد کرد.
4. عدم موفقیت پروژهی روشنفکری دینی
آقای ملکیان میگوید که روشنفکران دینی همواره باید دستوپا بزنند و یکجا از دین را تعمیر و مرمت و رفو کنند و این تعمیر و مرمت و رفو دائما ادامه دارد و هیچگاه خاتمه پیدا نمیکند.
این سخن ایشان مخدوش است؛ زیرا:
اولاً، اگر فرض بر این باشد که یک سنتی به کلی فاسد و خراب است و هرگز اصلاح پذیر نیست و روشنفکران دینی در مقام آن هستند که آن سنت فاسد و خراب را حفظ کنند و برای این کار دست به فریبکاری میزنند و به اصطلاح، کلاغ را رنگ میکنند و به جای قناری میفروشند، البته این کار نادرست و غیر اخلاقی است.
منتها این کار روشنفکر دینی نیست؛ بلکه این کار سنتگرای دینی است که میخواهد وضعیت سنت را ولو فاسد و خراب باشد، به هر شکلی حفظ کند. مثل این که بیایند اندر فضائل جهاد ابتدایی و بردهداری و مانند آنها قلمفرسایی کنند و بخواهند آنها را در روزگار مدرنیته هم عملی سازند. البته این کار ناصواب است و روشنفکران دینی هرگز چنین نمیکنند.
اما اگر فرض بر این باشد که یک سنتی را میتوان با حفظ قالب، اما با اصلاح محتوا معقول و کارآمد ساخت، این نه تنها به لحاظ کارکردی اشکال ندارد که بسیار سودمند و سازگار با عقلانیت است؛ مثل تأویلاتی که علمای دینی از دیرباز دربارهی آیات صفات به دست دادند و از رهگذر آن، خدای جسمانی را به خدای عقلانی مبدل ساختند یا امروزه خدای متشخص را به خدای نامتشخص بدل کردند.
تأویل به واقع اصلاح زیرپوستی دین تاریخی است، در شرایطی که امکان اصلاح آشکار دین تاریخی ممکن نیست و با خطرات جانی و تضییقات اجتماعی همراه است و این کار در چنین شرایطی، نه تنها با عقلانیت منافات ندارد که عین عقلانیت است.
البته پذیرفته است که تأویل، به لحاظ روش شناختی، معیوب است و نوعی فریبکاری به شمار میآید؛ اما با نظر به نتایج سودمندی که به همراه دارد، قابل دفاع به نظر میرسد.
مخفی نماند که تأویل سنتهای خلاف عقل میتواند بر دو نوع پیشفرض مبتنی باشد:
یک نوع پیشفرض برای تأویل، همان پیشفرض علمای دینی در قرون گذشته است، مبنی بر این که اصل سنت، حق و صواب است و این تفسیر علمای دینی از سنت است که باطل و اشتباه است. تردیدی نیست که این پیشفرض، ایدئولوژیک است و از نگاه بروندینی هیچ دلیل معتبری ندارد.
نوع دیگر پیشفرض برای تأویل این است که اظهار شود، اصل سنت، در مواردی که با عقلانیت تعارض داشته باشد، باطل و اشتباه است و اگر سنت در این موارد، تأویل میگردد و به کلی حذف نمیشود، به این جهت است که آن سنت، پیروان سخت متعصبی دارد و لذا امکان حذف آن به کلی وجود ندارد. این پیشفرض با نگاه بروندینی سازگاری دارد.
ثانیاً، اصلاحات روشنفکران دینی هرگز به تأویل منحصر نیست؛ بلکه در مواردی که اصلاحات دینی با خطر جانی و تضییقات اجتماعی همراه نیست و یا هزینههای کمتر و قابل تحملتری دارند، به حذف سنتهای فاسد و خراب به طور علنی میپردازند که از آن جمله حذف سنت بردهداری و ممنوع ساختن آن است.
البته روش حذف هم مانند روش تأویل، همان دو نوع پیشفرض را میتواند داشته باشد:
یک پیشفرض این است که به تعبیر علمای دینی، آن سنت فاسد و خراب جزو اصل و ذات دین نیست؛ بلکه عارض بر دین شده است و در شرایط عصر نزول و صدور امکان حذف آنها وجود نداشته؛ اما اکنون که شرایط حذف آنها فراهم گردیده است، هیچ اشکالی ندارد که به حذف آنها مبادرت شود. این پیشفرض با نگاه دروندینی سازگاری دارد.
پیشفرض دیگر این است که گفته شود، دین معجونی از سنتهای صحیح و فاسد است و گذشتگان به آن اندازه از علم و عقلانیت نرسیده بودند که فساد پارهای از سنتها را درک کنند و در مقام اصلاح آنها برآیند؛ اما امروزه که علم و عقلانیت بشر پیشرفت کرده، روشنفکران دینی واقف شدهاند که آن سنتها فاسدند و لذا در مقام حذف آن سنتها و جایگزینی سنتهای مدرن برآمدند. البته این پیشفرض با نگاه دروندینی سازگاری ندارد؛ اما با نگاه بروندینی سازگار است.
در هر حال، کافی است، یک مروری به تاریخ هر دینی از جمله دین اسلام صورت بگیرد و میزان گستردهی اصلاحات زیرپوستی یا آشکار آنان در میراث دینی ملاحظه گردد و اعتراف شود که پروژهی روشنفکری دینی که به واقع ادامهی همان اصلاحات علمای دینی گذشته در تمام ادوار تاریخی بوده است، چه بسیار موفقیتآمیز و پرحاصل بوده و لذا این پروژه نه تنها ناموفق نبوده که موفقیتهای گسترده و چشمگیری به همراه داشته است؛ طوری که اگر خواسته باشیم، حجم آن اصلاحات را گردآوری کنیم، از چند جلد تجاوز خواهد کرد.
5. زیانمندی پروژهی روشنفکری دینی
آقای ملکیان بیان کرده است که پروژهی روشنفکری دینی زیانمند است؛ چون آدمهای دوزیستی ایجاد میکند که نه از فواید ایمانِ صرف و نه از فواید عقلانیتِ صرف برخوردارند؛ بلکه از فواید هر دو بیبهره میشوند.
البته او افزده است که من میپذیرم که روشنفکران دینی کمکهای فرهنگی به جامعه ما کردهاند، منتها اظهار کرده که اصل پروژهاشان موفق نبوده است. مثل این است که شما اینجا سفره پهن کنید، دو یا سه غذای اصلیتان واقعا خوب نباشد، اما سالاد و ماست و تکه نانی باشد که بتوان از آنها استفاده کرد. از این فرعیات پروژه روشنفکری دینی میشود استفاده کرد، ولی در اصل نه.
وی در پایان افزوده است: من از سال 77 که به این نکته پی بردم و واقعا این نکته برایم وجدانی شد، به نظرم آمد صداقت اقتضا میکند که بگویم این پروژه شدنی و امکانپذیر نیست و دنبال کار دیگری بروم.
این سخنان ایشان هم مخدوش است؛ زیرا:
اولاً، هرگز روشنفکر دینی دوزیست نیست؛ بلکه زیست واحدی دارد. منتها زیستی که مرکب از سنت و مدرنیته است و سنت را تا جایی که با مدرنیته در تعارض نباشد، حفظ کرده است.
ثانیاً، هر سبک زندگی مثل زبان است که معجونی از الفاظ کهنی است که از گذشته بجا مانده و همچنان کاربرد دارد و نیز الفاظ مدرنی که از رهگذر رشد علمی و فناوری به وجود آمده و اهل زبان به هر دو دسته از الفاظ نیازمند است؛ لذا همچنان که سرهگرایی در زبان نه معقول است و نه ممکن و نه سودمند، مدرنگرایی محض و فرو نهادن کلی سنتها هم همین گونه است.
ثالثاً، هرگز چنین نیست که اصلاحاتی که روشنفکران دینی در ادامه اصلاحات علمای دینی گذشته معمول کردند، به امور فرعی منحصر باشد. ایشان هر آموزهی فاسدی را که در دین بوده است، ولو در اصول عقاید بوده باشد، اصلاح کردند که از آن جمله اصلاحاتی بوده است که در تصور خدا در گذر تاریخ رخ داده است.
نظرات