نویسنده‌: شیخ محمد محمود صوّاف (آگوست 1914م-11 اکتبر 1992م)
مترجم:سید جواد هشترودی

مقصود زشت دشمنان از حملات خود نسبت به اسلام این است که آن را به باطل بودن متهم نموده و حقایق آشکار و روشنش را مشوب سازند، آن را در جایی قرار دهند که متهم در برابر دشمن سخت، قرار می‌گیرد.
این حمله‌ی ناجوانمردانه با تصمیمات مخفیانه و اندیشه‌های قرص و محکم شرقی‌ها و تبشیری‌ها انجام می‌گیرد. همان‌ها که برای مصالح سیاسی استعمارگران شرق و غرب، مزدور بوده مأموریت استعمار را به عهده دارند. گویا در برابر متهمی صف آرایی کرده‌اند و به طور ناگزیر با تهمت‌های ناروا و دروغ‌های بی‌اساس درباره اش پرونده سازی می‌کنند.
در صورتی که اسلام از هر عیب و نقصی مبراست و برای بشریت روشی مسالمت‌آمیز شناخته شده است.
«لئو پولد فایس» مستشرق اطریشی که با توفیق و عنایت خداوند به بهترین وضعی اسلام را پذیرفت و به این دیانت مشرف گردید. نام فعلی وی «محمد اسد» می‌باشد. کتب زیادی درباره‌ی دفاع از اسلام تألیف نموده و هم اکنون در راه مبارزه‌ی اسلامی کتاب‌های دیگری را تألیف می‌نماید. وی می‌گوید:
«عداوت اروپایی‌ها در مورد اسلام یک عداوت ریشه داری است که بر اساس تعصبات شدید استوار است. این عداوت تنها ریشه‌ی عقلی ندارد بلکه با رنگ عاطفه‌ی شدید و دشمنانه ای رنگ آمیزی شده است. مثلاً اروپایی‌ها فلسفه‌ی بودایی و هندو را قبول ندارند ولی دائماً از شئون مربوط به این دو مذهب طرفدار نموده و روی یک میزان عقلی و فکری شدید از آن‌ها جانبداری می‌نماید و برای پیروان این مذاهب بت پرستی عذرها می‌تراشد.
و موقعی که به سوی اسلام متوجه می‌شوند میزان را از دست داده اسیر یک دنیا احساسات می‌گردند. حتی بارزترین مستشرقین در نوشته‌های خود درباره‌ی اسلام خود را قربانی حزب بازی کرده‌اند و نوعاً در بحث‌های آنان دیده می‌شود که اسلام به مثابه یک موضوع قابل بحث علمی مطرح نشده، بلکه آن را مانند متهمی که در برابر قضاوت قرار گرفته مورد بحث قرار داده‌اند.
این مرد شریف محاکمه‌ی اسلام را به وسیله اروپاییان به صورتی تصویر کرده که در آن استهزاء فراوان و نیش‌های زننده‌ای به چشم می‌خورد تا در نتیجه‌ی نهایی به این مطلب برسد که نظریه‌ی مستشرقین درباره‌ی اسلام نوعاً نظریات مغرضانه و از روی نقشه‌های دشمنانه ای بوده است.
و آن انصاف و عدالتی که در بعضی از این نظریات دیده می‌شود در واقع برای چشم بندی و گمراه ساختن افکار عامه است.
بعد می‌گوید (من امیدوارم این گفتار مورد توجه جوانان ما قرار گیرد مخصوصاً شاگردان فریب خورده‌ی مستشرقین به آن دقت بیشتری مبذول دارند)
گویا بعضی از مستشرقین نقش دادستان کل را به عهده دارد که وظیفه‌ی اثبات جرم را به عهده گرفته‌اند. و بعضی دیگر به مثابه‌ی وکیل در مقام دفاع برآمده که با اعتراف به جرم موکلینشان فقط می‌خواهند از فرصت استفاده کرده تخفیفی در رأی دادگاه به دست بیاورند و خلاصه طریقه بحث و تفتیشی که اکثریت مستشرقین در پیش گرفته‌اند ما را به یاد دادگاه‌های انگیزسیون می‌اندازد که آن دادگاه‌ها را کلیسای کاتولیک در قرون وسطی برای کوبیدن دشمنانشان به وجود می‌آوردند.
یعنی در واقع اگر به قرائن تاریخی محض رجوع کنید خواهید دید که هر ادعایی منجر به نتیجه می‌شود که قبلاً درباره‌ی آن اتفاق نظر بوده و تعصب آن را صادر کرده است.
مستشرقین بر حسب نتیجه‌ای که می‌خواهند به آن برسند دلیل اقامه می‌کنند و موقعی که به این اندازه از دلیل دسترسی نداشته باشند قسمتی از حقائن انکار ناپذیر را شکافته بی آن که ارزش علمی آن را مراعات کنند با تأویلات و تفصیلات مختلفی آن را دلیل قرار می‌دهند. اسلام را با این وضع دادگاهی کردن یک نتیجه می‌بخشد. آن هم مشوب ساختن حقائق اسلامی.
در همه‌ی نوشتجات مستشرقین اروپا با یک واقعیت تلخ روبه رو شدیم و آن دشمنی و مبارزه‌ی کورکورانه این دشمنان سخت گیر که بر حسب اختلاف اوضاع و احوال با رنگ‌ها و شکل‌های گوناگون بروز می‌کند گاهی با افتراهای دروغین، اسلام را در قفس اتهام قرار دادن به طوری که ملاحظه فرمودید. و گاهی با ایجاد مجادله در میان توده‌های اسلامی مخصوصاً میان جوانانی که از اسلام فقط خدایی شنیده و از روش‌ها و مکتب‌های واقعی آن بی خبرند. و گاهی دشمنی آنان به صورت ایرادگیری و اهانت و طعنه بر قرآن و آیات روشن آن بروز می‌کند و موقعی هم با انتشار دادن تعریفاتی در موقعیّت و شخصیت پیامبر با عظمت، تا بدین وسیله مقام و شخصیت آن حضرت را پایین آورده به وضعی که آن بزرگوار را توصیف و تعریف کنند که نه تنها مناسب شخصیت آن حضرت نیست بلکه یک انسان فهمیده و دانا شرم می‌کند که یک انسان عادی را به آن تعریفات توصیف کند.
یکی از راه‌های دمشنی و مبارزه استعمار با اسلام هموار کردن راه تبشیر مسیحیگری است به طوری که تبشیری‌ها را به سرزمین‌های اسلام اعزام کردند تا آنان توده‌های اسلامی را به سوی مسیحیت دعوت کنند، در پشت پرده‌ی این گونه دعوت‌ها تصمیمات خطرناکی به مورد اجرا در می‌آمد ملت مسلمان را در مورد دیانت خود به شک و تردید می‌انداختند و چنین وانمود می‌کردند که اسلام با اوضاع عصر نوین و اجتماع حاضر تطبیق نمی‌کند. استعمار دامنه‌ی چنین تبلیغات زهرآگین را به هر وسیله ممکن وسیعتر می‌نمود.
در قرن سیزده «سانفرانسسکو» اسقف مسیحی جلای وطن کرده برای تبلیغ مسیحیگری رهسپار شرق گردید تبلیغات خود را در سپاه پادشاه «ایوبی» در شهر «دمیاط» آغاز کرد. پادشاه ایوبی را دعوت نمود تا به مسیحیت گردن نهد.
بلکه پاپ «بیوس» دوم را می‌بینیم که بعد از سقوط قسطنطنیه به دست محمد فاتح در سال 1453 نامه‌ای به ویث می‌نویسد و او را ضمن مقایسه‌ی دو دیانت «اسلام و مسیحیت» دعوت می‌کند که بر مسیحیت گردن نهد.
دشمنی و خصومت از گذشته و حال همچنان ادامه دارد با اینکه در میان مستشرقین مردان با انصافی هم پیدا شده است ولی باید گفت اغلب و اکثر آنان با آشکار شدن دروغ‌هایشان کوچکترین شرمی ندارند. صورت آنان از اینکه پرده از روی بهتان‌هایشان برداشته شد از خجالت و شرم سرخ نمی‌گردد. آری از توطئه‌های آنان پرده برداشته شد و نقشه‌هایشان با شکست و نومیدی روبرو گشت.
در حالی که اسلام همچنان در عظمت و مجد باقی است و به یاری پروردگار مانند کوهی راسخ و درّی تابنده بر خوادث و پیش آمدهای تاریک غلبه نمود و در هر میدانی با یاری و توجه خداوند پیروزمندانه مشعل فتح و غلبه را به دست گرفت
مگر نیست که خداوند می‌فرماید:«دشمنان و کفار برای جوگیری از راه خدا از جان و مال می‌گذرند و از ثروت و سرمایه‌ی مالیشان نیز چشم می‌پوشند و در عین حال حسرت زده مغلوب می‌گردند!»
نمونه‌ای از تهمت‌هایی که بر اسلامی می‌زنند
مسئله‌ی «برده» عنوانی برای شدیدترین حملات آنان بر ضد اسلام شده است.
آن‌هایی که در هیچ موضعی با هم توافق نداشته‌اند در این توطئه چینی با هم موافقند، مثلاً کمونیست‌های مادی که منکر ادیان بوده و همواره با ادیان جنگیده‌اند با تبشیری‌ها (و دینداران حرفه‌ای) که از این دین و آن دین جانبداری می‌کنند در مبارزه با اسلام و متهم ساختن آن با هم موافقت کرده‌اند زیرا همه‌ی آنان در دو راه جهنمی گام برمی‌دارند.
(1) تبلیغات مسموم کننده در میان جوانان ساده و بی اطلاع مسلمان است.
جوانان ساده و نادان اصطلاحاتی مانند «دموکراسی»، «اشتراکی حقوق انسان، عدالت اجتماعی و آزادی را از آنان می‌خوانند یا می‌شنوند آن وقت آنچه را که از اسلام و «مسئله برده و اسلام» به آنا گفته می‌شود تصدیق می‌کنند بی آنکه دریابند: اسلام راهی را که برای بردگان باز کرده هیچ یک از ادیان عالم چنین راه نجاتی را در حق آنان نشان نداده است و هیچ یک از نظامات و تمدن‌های جهان در این مورد به گرد راه اسلام هم نرسیده‌اند. انصاف و عدالت اسلام درباره بردگان بی نظیر است.
اسلام است که به آزاد کردن برده‌ها وجهه‌ی قانونی داد و برده کردن انسان را غیر قانونی شمرد.
قبل از طلیعه‌ی اسلام مسئله‌ی برده به عنوان یک مسئله‌ی قانونی تلقی می‌شد قوانین وضعی و دینی «انواع و اقسام بردگی و برده‌ها را جایز می‌دانست».
برده‌ی اسیر جنگی، برده تجارتی و داد ستد، برده استدانه، برده‌ای که قبیله‌ای از قبیله‌ی دیگر غارت کرده (همه‌ی این انسان‌ها از نظر قوانین وضعی و دینی مال دیگران و گرفتار پنجه‌های قوی دستان بودند) آری همه‌ی این‌ها در قوانین وضعی و دینی قبل از اسلام مراعات می‌شد. یهود نیز اقسام بردگی‌ها را مباح می‌دانست. مسیحیت به وجود آمد بی آنکه آن را تحریم کند.
مسئله‌ی بردگی به وضعی که اشاره شد به حال خود باقی بود و مسیحیت آن را قدغن و حرام نکرد و حتی در مورد تحریم آن در آینده، یک پیش بینی اساسی هم نکرد تا آنجا که همگی از مسیح اطاعت می‌کردند.
اما اسلام
اسلامی که آن را به حمایت از بساط بردگی متهم می‌سازند آزادی برده‌ها را قانونی ساخت و نقشه‌ای کشید که آزادی همه‌ی برده‌ها را در آینده نزدیکی به عهده داشت و قهراً به عصر بردگی پایان می‌داد.
چگونه این تهمت‌ها یخائنانه را به اسلام می‌گویند در حالیکه دیانت مزبور شدیداً با بردگی مبارزه کرده است.
(2) راه دوم که کمونیست‌ها و برادران تبشیریشان در آن متحد و متفقند مسئله‌ی تبلیغات در قاره‌ی آفریقا است، آنان یک سلسله تبلیغات مذهبی مسموم را برای متنفر ساختن توده‌ها از اسلام، و مشوب ساختن حقائق اسلامی و همچنین ایجاد نقشه‌های ضد اسلامی آغاز کرده‌اند. آن هم در چنین منطقه‌ی نهضت خیز «آفریقا» و با در نظر گرفتن استقلال این کشورها که یکی پس از دیگری به دست آورده و همچنان با استعمار و رجال آن در نبرد و مبارزه هستند.
دشمنان از ترس اینکه این قاره به سوی اسلام روز آورد دست به دست هم داده اسلام را متهم می‌سازند.
آری آنان بیمناکند زیرا خاطراتی که در زمان‌های اخیر از پیشرفت اسلام در میان آفریقایی‌ها در نظرشان بود آنان را به وحشت انداخته بود.
آنان به چشم خود دیده بودند که دعوت اسلامی با نبود و یا کمبود وسایل تبلیغاتی چگونه در این منطقه از عالم مانند نود در تاریکی‌ها پیش می‌رفت.
یهود زورگو با اینکه تبشیری‌ها و سایر هواداران استعمار آن را تقویت می‌کردند و دولت‌های نیرومند با همه‌ی امکانات مادی و معنوی از آن پشتیبانی می‌نمودند.
معهذا به فضل الهی با شکست و نومیدی و بالاخره زیان روبرو شد، در همین حال قلب‌ها برای پذیرفتن اسلام باز شده و مردم دسته دسته به اسلام مشرف می‌گردند.
خداوند چنین می‌فرماید:«آنان که کافرند، مال خود را برای جلوگیری از راه خداوند صرف می‌کنند و سپس آن‌ها را فرا می‌گیرد و آنان مغلوب می‌شوند:
دشمنان اسلام با تکرار پی گیر «مسئله برده فروشی در اسلام» می‌کوشند تا به موقعیت اسلام و مسلمانان صدمه بزنند. با دروغ بافی‌های استادانه به برادران آفریقایی ما چنان وانمود کرده‌اند که عرب و مسلمانان تجارت برده رد تحت انحصار خود درآورده و مسلمانند که به بردگی در دنیا وجهه‌ی قانونی داده‌اند!
در صورتی که همین دشمنان از ریشه‌ی تاریخی برده فروشی بیش از همه و بهتر از همه اطلاع دارند و می‌دانند که تجارت برده از کارهای شرکت‌های اروپایی و آمریکایی است و مسئله برده فروشی به دست دلالان غیر عرب و غیر مسلمانان اداره می‌شده است.
ولی با نهایت تأسف ریشه‌ی تاریخی این نحوه تجارت را در میان نسل حاضر از بین برده‌اند و اکثر جوانان و آن‌هایی که با تعلیمات تبشیری‌ها آشنایی دارند از تاریخ برده فروشی بی اطلاعند گویا فراموش کرده و یا خود را درباره‌ی تاریخ اسلام با عظمت به فراموش کاری زده‌اند.
مرحوم «عباس محمود عقاد» در کتابش «ما یقال عن الاسلام» می‌گوید:
«تلاش و رفتار تبشیر با اسلام تنها برای به دست آرودن قبایل آفریقایی نیست بلکه یک حمله شدیدی است از تبشیری‌ها به اسلام تا آن را در آستانه‌ی خانه اش فتح کنند.
در راه این فتح و پیروزی تبشیری‌های حرفه‌ای آفریقا، یعنی شاگردان مبشرین اروپایی از هیچ گونه مساعدت و کمک دریغ ندارند ما بین استعمار و ملت‌های آفریقایی برای نبرد با اسلام پیمان بسته می‌شود گاهی با ندای وطن پرستی و گاهی هم با دعوت دینی! (سد راه اسلام می‌شوند) این روش در آفریقای شرقی و کشورهای آسیایی که تبشیر به آنها راهی یافته و توده‌هایی را به خود جلب کرده است تبعیت می‌شود. همین روش است که ملت‌های آفریقایی و آسیایی را برای حمله به اسلام تحریک می‌نماید.
آنان با اجرای این نقشه می‌کوشند تا مسلمانان از دین و عقیده‌ی خود برگشته و به دور ادیان دیگر و یا الحاد و ماده پرستی جمع شوند مبشرین برای پیشبرد همین هدف میان استعمار و وطن پرستان حرفه‌ای آفریقایی و آسیایی مخفیانه پیمان‌ها بستند.
به طوری که می‌گویند این مقدمه چینی جدید، مدت‌ها به کار بسته شده و بحران‌هایی به وجود آورده است.
استعمار بعد از صدماتی که از مردم دو قاره دیده و می‌بیند با این مقدمه چینی موفق شد که اسلحه را از دست خود، به دست وطن پرست حرفه‌ای آفریقایی و آسیایی منتقل سازد و آن وقت در برابر خود دشمنی نمی‌دید که با او نبرد کند مگر مفهوم واقعی اسلام».
استعمار و یارانش توانستند که اسلحه خود را به دست شاگردان و فارغ التحصیلان مدارس شان منتقل سازند تا آنجا که امروز همین شاگردان از نظر متهم ساختن اسلام و همچنین از نظر آمار و تعداد، خطرناک تر از استادان زبردست خود بوده نفوذشان از مبشرین و دشمنان سر سخت اسلام بیشتر است.
امروز ما می‌بینیم خطر همین ملّیون (شاگردان تبشیر) بیشتر از خطر استعمار و مبشرین و ملحدین است.
آنان همان طور که خیال می‌کردند دیدند که اسلام دعوت آن‌ها را با خطری مواجه می‌سازد که مافوق همه‌ی خطرات به شمار می‌رود لذا با استفاده از همه‌ی نیرو و قدرتی که از خارج به آنان داده می‌شد آماده نبرد با اسلام و دعوت آن شدند.
با کمال تأسف بعد از این همه اقدامات خصمانه که میهن پرستان حرفه‌ای با تحریک استعمار نسبت به اسلام انجام می‌داند، آنان به مقتضای نفاق و همچنین به اقتضای ترسی که از مردم داشتند ادعای اسلامیت می‌نمودند و از راه حیله و نیرنگ خود را به اسلام نسبت می‌دادند.
در صورتی که رهبران آنان کسانی بودند که منکر دعوت اسلامی و رسالت پیامبر شناخته شده بودند.
آری با زبانشان چیزی را می‌گفتند که در دلشان به آن ایمان نداشتند اکنون ما در هواداران تعصبات و ملیت پرستی وضعی را مشاهده می‌کنیم که خطرش بیش از خطر استعمار و ضررش مهمتر از ضرر مأمورین تبشیر می‌باشد.
آری دشمن داخلی خطرش از دشمن خارجی بیشتر است زیرا انسان به آسانی می‌تواند خود را از شر دشمن خارجی حفظ کند ولی مصیبت بزرگ دشمن داخلی است که در لباس و قیافه‌ی دوست و برادر، خود نمایی می‌کند، بدیهی است این که چنین دشمنی قابل اجتناب نمی‌باشد.
نمونه‌هایی از وسایل استعمار و نقشه‌های آن در راه مبارزه با اسلام
استعمار بد فکر، جرأت کافی به دست نیاورد تا با مسلمانان روبرو گشته آنان را آشکارا از مسیر دینشان منحرف سازد. زیرا انعکاس مفهوم اسلامی را در اینجا و آنجا می‌دیدند که چگونه در دنیا برای خود راه پیدا کرده و پخش می‌گردد.
ولی استعمار حیله گر از پای ننشست حیله و نیرنگ را گاهی به نام دانش و علم از راه مستشرقین مزدور و شاگردان فریب خورده شان و گاهی به نام هدایت و از راه مبشرین فریبنده و زمانی به اسم تحولات اجتماعی و از راه «آنان که فریب تمدن‌های ظاهری و اوضاع سیاسی و علمی و اجتماعی را خورده‌اند» و بالاخره گاهی هم به نام اجتناب از مسیر انحراف و فساد، به کار بست و همه‌ی این‌ها را چه آشکارا و چه پنهانی تلقین می‌کردند.
هدف‌هایی که در پشت پرده‌ی این برنامه‌ها در نظر گرفته شده بود، متوقف ساختن مفهوم اسلامی و منحرف کردن مسلمانان از مسیر دیانتشان بود که به مرحله‌ی اجرا در می‌آمد تا تسلط و نفوذ استعمار به کشورهای اسلامی دوام پیدا کرده استعمار و پیروان شیطانش از منافع ممالک اسلامی بهره مند گشته و ثروت‌های طبیعی آنان را تحت تسلط قرار داده از نظر فکری و سیاسی و اقتصادی یک نحوه تسلطی بر آن‌ها داشته باشند.
از آنجا که استعمار حیله گر بهتر می‌داند که اگر خون مسلمانان دوباره با اسلام آمیخته گردد و آنان مانند مسلمانان پیشین تعلیمات و تکالیف اسلامی را به کار ببندند دوباره همان معجزه صدر اسلام تکرار خواهد شد و مسلمانان سراسر دنیا را فرا خواهند گرفت در این صورت موجودیت استعمار به خطر افتاده راه شکست و بیچارگی خواهد پیمود.
لذا استعمارگران، با نیروی هر چه تمامتر کوشیدند تا سطح فساد را در اجتماعات بزرگ اسلامی بالا برده ایمان را در روح مسلمانان نابود سازند. به بذر افشانی شک و تردید در مسایل عقلی اسلامی پرداخته در صف‌های آن تفرقه و تشتت ایجاد نمودند تا آنجا که همه‌ی تجهیزات استعمار اعمّ از وسایل تبلیغاتی و سیاسی و فکری و اقتصادی برای تحقّق بخشیدن به هدف‌های استعمار شروع به کار کرد.
از جمله هدف‌های استعمار عبارت بود از:
(1) در زیر پرده‌ی دانش و به نام مباحث علمی سرف، تهمت‌های ناروا را برای وارونه جلوه دادن حقایق اسلامی منتشر ساخته. به بذر افشانی شک و تردید در میان نسل مسلمانان پرداختند که آیا اسلام صلاحیت دارد که در عصر حاضر بشر را اداره کند؟!
استعمار این گونه بحث‌ها را مطرح کرده و سپس پیش خود به این نتیجه رسید که اسلام با علم تطبیق نمی‌کند.
پرچمداران این گونه تهمت‌ها، همان مستشرقین مزدور و متعصب و نمایندگان دول استعمار هستند که همگی به استثنای افراد معدودی اسلام را برای آن بررسی می‌کنند که نواقصی به نظر خودشان پیدا کرده و پرده را از روی عیوب! آن برداشته و باطل بودن اسلام را به ثبوت برسانند!
آری عیوب و نواقص دینی را که آسمانی و الهی بوده و به پیامبر رحمت و مشعلدار حق و حقیقت حضرت محمد ابن عبدالله صلوات الله و سلامه علیه (و آله) نازل گشته است.
آنان اسلام را بررسی می‌کنند تا در سایه‌ی همین مطالعات با وضع ملت‌های اسلامی آشنا شده کیفیت استعمار کردن آن‌ها را ارزیابی کنند این وظیفه هر خاورشناسی است که به علوم و تاریخ اسلامی و بالاخره به استشراق سرگرم است سر دسته‌ی این گونه مستشرقین «گولد زیهر» یهودی است که از قرن گذشته تا امروز نوشته‌ها و کتب وی، نسبت به شاگردانش سرمشق «مطالعات و بررسی‌های اسلامی» قرار گرفته و عنوان ریاست را به دست آورده است. وی فردی بد اندیشه و حیله گری بود که برنامه‌ی استعمار را در شرایط خاصی اجرا می‌کرد.
امروز شاگردان و دوستان وی ادعایی پاکی می‌کنند در حالی که دروغگو ترین مردمند ادعای علم و دانش می‌کنند در صورتی که در مورد اسلام نادان ترین مردمند. ادعا می‌کنند که به معارف دینی و مباحث علمی سرف احترام می‌گذارند در صورتی که خیانت‌ها به جهان دین و دانش کرده‌اند آنان می‌کوشند
تا میان دانشوران و دانشجویان اسلامی و همچنین میان غربی‌ها و معارف اسلامی فاصله بیندازند، به طوری که آنان اطلاعاتی از فرهنگ علمی اسلامی نداشته باشند.
حق را با باطل خلط می‌کنند و آن وقت اسم آن را بحث علمی و تلاش برای وصول به حق می‌گذارند و اگر یک دانشمند مسلمان به این گونه بحث‌های به اصطلاح علمی سرف اطلاع پیدا کرده و بخواهد نقشه‌ی آنان را نقش به آب کند آن وقت حیله و مکر و انواع دسیسه‌ها به سراغش شتافته و او را (با مشوب ساختن مقاصد و مکتب‌های اسلامی و با کوشش‌های پی گیر در راه وارونه نشان دادن حقایق اسلامی) متهم می‌سازند.
(2) دومین هدف که امروز استعمار برای مستشرقین و تبشیری‌ها و نویسندگان مزدورش تعیین کرده و آن‌ها را در راه پیشبرد آن به تلاش وا داشته است ایجاد شکاف در وحدت مسلمانان است، وحدت و یگانگی که خداوند پیوند آن را در میان مسلمانان زده و مسئله‌ی حج و اجتماع در بیت الله الحرام را از ستون‌های محکم و پدیده‌های بارز آن قرار داده است.
یکی از عوامل نیرومند برای نابودی دشمنان در جنگ‌های صلیبی و همچنین در زمان‌های گذشته همین پیوند «وحدت» میام مسلمانان است، وحدت و هماهنگی مسلمانان، توطئه‌های آنان را که طی دو قرن علیه خلافت اسلامی چیده بودند با شکست روبرو ساخت.
استعمار بد اندیشه شعارهایی را که عهده دار تفرقه میان مسلمانان بود منتشر ساخت و صفوف فشرده‌ی آنان را به هم زد مانند شعار «ناسیونالیسم» و ملیت پرستی که ترک‌ها را در اوایل قرن حاضر به فریادهای «ملیت طورانی» تحریک نمود تا از خلافت اسلامی بکاهند که آن آخرین خلافت اسلامی بود که دستجات استعمار آن را از هر طرف مورد حمله قرار دادند، با این گونه نعره‌ها و فریادها و با چنین تفرقه‌اندازی‌ها راه برای استعمارگران هموار می‌شد و آنان به آسانی می‌توانستند دوران خلافت اسلامی را منقرض سازند و همچنین نظایر آن مانند ملیت فارسی در ایران و ملیت فرعونی در مصر، ملیت فینیقی در سوریه و ملیت بربری در مراکش.
شگفت انگیزتر اینکه امروز آنان میان جوانان فریب خورده‌ی پاکستان، «ملیت پاکستانی» را منتشر ساخته‌اند در حالی که همه می‌دانند پاکستان روی اصل «اسلام» و براساس اسلام پایدار است. پاکستان از هند جدا نشد مگر به خاطر اینکه مسلمانان پاکستان نمی‌توانند خود را با هندی‌های مجوس، تطبیق دهند و مردم پاکستان در تمامی شئون فردی و اجتماعی و در عقاید و روش‌ها و بالاخره در همه‌ی هدف‌ها مخالف آنان می‌باشند.
آیا با هم ی این‌ها، می‌شود برای پاکستان ملیت مخصوصی تصور کرد؟ آری استعمار این چنین تصور مشکل را به مرحله‌ی عمل در می‌آورد و ملیت پاکستانی را مانند سایر نعره‌های ملیت پرستی که در کشورهای اسلامی به وجودآورده بود در پاکستان نیز به وجود آورد و نزدیک بود که همین نعره‌ها، اساس اسلام را متزلزل سازد.
استعمارگران می‌کوشند تا نقشه‌های تازه‌ای را به مرحله اجرا در آورند و آن به وجود آوردن «ملیت آفریقایی» در قاره‌ی آفریقا است تا ارتباط مسلمانان آفریقا را از سایر مسلمانان جهان اسلام قطع کنند و آن وقت کار دعوت توده‌های آفریقایی به سوی مسیحیت (البته به خیال خودشان) آسان گردد.
ولی کوشش مأمورین تبشیر در راه مسیحی کردن منطقه‌ی آفریقا با شکست جیران ناپذیری مواجه گردید، تا آنجا که ستاره‌ی درخشان اسلام را دیدند که در همه‌ی افق‌های آفریقا می‌درخشد و نور اسلام در تاریک‌های آن قاره می‌رود.
(3)از برنامه‌هایی که استعمار در راه اجرای آن می‌کوشند آماده کردن افکار جوانان برای فتوحات فکری استعمار است، فکر آنان طوری آماده شود که هر گونه غلبه فکری استعمار را با شکل‌ها و قیافه‌های مختلف بپذیرند خواه این غلبه از راه «کمونیستی» باشد و یا از راه «امپریالیستی» از راه «اشتراکی» باشد، و یا از راه «داروینیستی» و امثال آن به هر شکلی که سیاست استعمار ایجاب می‌کند.
زیرا همه‌ی این راه‌ها در یک هدف به هم می‌رسند و آن اینکه: مصلحت نیست که اسلام به موجودیت خود ادامه دهد زیرا وجود اسلام بزرگترین خطری است به مصالح آن‌ها و همه‌ی استعمارگران.
(4) استعمار می‌کوشد تا سطح انحراف اخلاقی را در میان جوانان پسر و دختر بالا ببرد، مخالفت با آداب و روش‌های اسلامی را در نظر جوانان یک امر مطلوب وانمود می‌کنند! با این عنوان که آداب و اصول اسلامی ارتجاع محض است!
همچنان که گرایش به هوسرانی و لهویّات را به نام تمدن و پیشرفت در نظر آنان یک امر مطلوبی وانمود کردند!
لذا دایره‌ی ادبیات مزخرف، شعرای یاوه گو، خوانندگان و هنرپیشه‌ها را با هر وسیله و نیروی ممکنی وسیعتر گردانیدند و توجه خاصی به آثاری که در این زمینه تألیف یافته بود مبذول داشتند تا به عنوان نمونه! مورد استفاده‌ی جوانان قرار گیرد.
تألیفات و آثاری که جز اتلاف وقت و ایجاد تشنج خاصیت دیگری ندارند.