هرگز به واژهی« نمیتوانم» اعتقاد نداشتهام
اهل شیکاگو است و شغلش معلمی و مدیریت...
وقتی چهار ساله بودم، مادر بزرگم خواندن و هجی کردن کتابهای انجیل را به من یاد داد.
او مثل ها و اشعار را به من یاد میداد و میگفت:« نام نیک، ماندگار تر از هر کاری است که انجام دهی».
من بیاندازه کنجکاو بودم و همواره سؤالي براي پرسیدن داشتم. پدر و مادرم میگفتند:« اگر یک ساعت هیچ سوالی نپرسی، دو دلار به تو میدهیم.»
آنان میگفتند:« تو بچهی متفاوتی هستی.» من کله شق بودم. دوست داشتم در مدرسه نمایش بازی کنم؛ اما اگر نقش معلم را به من نمی دادند، بازی نمیکردم.
ما در شهر کوچکی زندگی میکردیم. در شهر ما کتابخانه و کتاب فروشی وجود نداشت؛ به همین دلیل با پدر و مادرم برای خرید کتاب به شهرهای بزرگتر میرفتیم. زمانی که آنان مشغول خرید کتاب بودند، من کف کتابخانه مینشستم و کتاب میخواندم. وقتی به میهمانی میرفتیم، نخستین کاری که میکردم این بود که ببینم آیا کتابی در خانهشان یافت میشود یا نه؟
همواره کتاب خوان و نویسنده ای پر شور بودم. در مجلات به دنبال خانهای بودم که روزی قصد خرید آن را داشتم.
بسیاری از بزرگسالان بیسواد بودند. در هفت سالگی همراه با کاغذ و مدادم از خانهای به خانه دیگر میرفتم. تا نامههای اقوام آن خانهها را برایشان بخوانم و جوابش را بنویسم. روزهای جمعه نیز به دیگران کمک میکردم تا درسهای روز یک شنبهی خود را آماده کنند. از کلاس چهارم به کلاس ششم و از کلاس ششم به کلاش هشتم را جهشی خواندم. عادت کرده بودم وقتی معلمها مشغول درس دادن به دیگر بچهها بودند مجلهی آموزگار بخوانم.
کار و فعالیت
پدر و مادرم در کسب و کار بسیار موفق بودند، آنان فروشگاه خواروبار فروشی و گل فروشی داشتند. پدر بزرگم باهوشترین کسی است که تاکنون دیدهام، او میتوانست مجموعهای از اعداد را سزیعتر از ماشین حسابهای امروزی جمع بزند. وقتی نامههایی در رابطه با امور مالی برای پدر و مادرم میرسید آنها را تنظیم میکردم. پدر و مادرم مرا در کار خود مشارکت میدادند.
هرگز به واژهی« نمیتوانم» اعتقاد نداشتهام از این واژه استفاده نمیکنم. هرآنچه در زندگیم انجام دادهام با عبارت« تو میتوانی» همراه بود در نتیجه« میتوانم» ورد زبانم شده بود. با ایمان به یاری خداوند میتوانم هر کاری را انجام دهم. روز یکشنبهای در کلیسا بودیم، نوازندهی پیانو نیامده بود. کشیش پرسید چه کسی میتواند پیانو بزند؟ گفتم: من میتوانم در حالی که تازه درسهای مقدماتی پیانو را یاد گرفته بودم. حال که به گذشته نگاه میکنم به خاطر میآورم که بسیار آشفته شده بودم؛ اما پشت پیانو نشستم و نواختم و مردمی که در کلیسا جمع شده بودند آواز خواندند. در پایان مراسم کشیش گفت:« کودک باهوشی است روزی میرسد که کارهای بزرگی انجام دهد.»
زندگی شغلی
در سال 1953 از دبیرستان ویژهی سیاهپوستان فارغالتحصیل شدم. در دبیرستانم تنها یک دوست صمیمی داشتم. در گل فروشی و خواروبار فروشی کار میکردم و کارهای رانندگی فروشگاه را نیز انجام میدادم.
من نخستین فرزند خانواده بودم که به دانشگاه میرفت، شانزده سال داشتم و نخستین باری بود که از خانواده دور میشدم. پس از دانشگاه به شیکاگو رفتم و چهارده سال در مدارس عمومی شیکاگو تدریس کردم در دبیرستان همه چیز درس میدادم. اصلا معلم به دنیا آمده بودم. ازدواج کرده و سه فرزند داشتم. از شیوهی آموزسی در مدارس فرزندانم راضی نبودم. پنج هزار دلار وام گرفتم و مدرسهای در طبقهی بالای خانهام راهاندازی کردم همسرم که نقشه کش بود میگفت تا وقتی که مدرسه بتواند روی پای خود بایستد حمایتم میکند. گاهی اوضاع سخت میگشت.
آموزشگاه پیش دانشگاهی اربن با سه فرزند خود چهار بچهی دیگر افتتاح کردم. پس از پنج سال ساختمانی جدید خریدم و در حال حاضر، مجتمع آموزشی بزرگی را اداره میکنم و قصد دارم دبیرستانی هم افتتاح کنم. من تا کنون ٣٠٠ هزار معلم را با شیوههای آموزشی خود تعلیم دادهام.
من معتقدم که باید کودکان را فاضل و دارای انضباط فردی بار آورد. دانشآموزان ما منظم هستند و به متون کلاسیک، اشعار بزرگان و اندیشههای والا عشق میورزند. ما هرگز نمیتوانیم هر آنچه را که باید بدانند، به آنان تعلیم دهیم؛ اما میتوانیم شیوهی فکر کردن و عشق ورزیدن به یادگیری را به آنان بیاموزیم. من هر روز صبح در کنار در میایستم و به همهی دانش آموزان خود خیرمقدم عرض میکنم. هم اکنون در بسیاری از شهرها مدرسه دارم.
پدر بزرگ و پدرم الگوی من بودند. من به خانوادهام بیباندازه افتخار میکنم. دوست ندارم هیچ یک از اعضای خانوادهام شکست بخورند. خواهر و برادر زادهام برایم کار میکنند و در حال حاضر دبستان را که بیست و سه سال پیش تاسیس کردم، دختر سی ساله ام اداره میکند پسر دومم در تاسیس مدارس مروا کالینز در سراسر کشور، مرا یاری میدهد. او آموزش معلمان را بر عهده دارد. پدر بزرگم فعالیتهای مربوط به بخش رایانه، چاپ و امور مالی را انجام میدهد. فرزندانم هرگز برای کس دیگری کار نکردهاند و امیدوارم که این میراث را برای فرزندان خود حفظ کنند.
من تا کنون ٤٢ دکترای افتخاری کسب کردهام و جوایز و تشویق نامههای زیادی دریافت کردهام، از جمله جایزهی جفرسون برای راه اندازی بزرگترین تشکیلات خدمات عمومی ویژهی محرومان. ایمانم زوال ناپذیر است. در همه کار خداوند را در نظر دارم در کودکی مادر و مادربزرگم که شبها زانو میزند و دعا میکردند. من نیز وقتی به سوی مدرسه میروم خدا را شکر میکنم. از خدا میخواهم که به من اجازه دهد آنچه را که اراده اوست به معلمان منتقل کنم. همهی دستاوردهای زندگیام از طرف من برای خداوند هدیهای است که به خاطر تمام روزهایی که اجازهی زیستن بر کرهی خاکی را داشتهام.
- افزودن نظر جدید
- 2605 بازدید
-
نسخه مناسب چاپ