كافری در خانواده پیامبر(ص)- قسمت سوم: نبردی میان عشق و ایمان
پیشگفتار:
زینب كه به حقانیت پیامبری پدرش ایمان داشت و مسلمان شده بود در تمنای مسلمان شدن شوهر باوفایش بود اما ابوالعاص به صراحت به او پاسخ داده بود كه حاضر نیست دین اجدادی اش را عوض كند.
روابط زناشویی ابوالعاص با زینب پس از اعلام نبوت توسط پیامبر(ص)، تغییر كرده بود اما ابوالعاص حتی با وجود فشار اقوام و نیز بزرگان مكه بر وی، به هیچ وجه حاضر به طلاق دادن زینب نبود و پیامبر(ص) نیز زینب را كه پس از ظهور اسلام و هم زمان با مادرش اسلام آورده بود، هیچگاه سفارش به طلاق از ابوالعاص ننمود.
ابوالعاص كه از کودکی با این این دختر خالهاش بزرگ شده بود و با او ازدواج کرده بود، عاشقانه زینب را دوست میداشت و احترام فراوانی برای پدرزنش قائل بود و مادر ابوالعاص نیز همواره پشتیبان پیامبر(ص) بود.
ابوالعاص كه با خوی و منش بزرگان و طایفهاش بزرگ شده بود و حب پدران و اجدادش را در دل داشت، پذیرش دین اسلام برای وی گسستن از تمامی پیوندهای عاطفی و خویشاوندی و پشت كردن به راه و رسم تمامی اجداد و پدرانش بود و هرچند كه برای پدرزنش احترام فراوانی قائل بود و او را به جهت شخصیت بینظیرش میستود و دوست میداشت اما نمیتوانست به عنوان یك پیامبر او را بپذیرد.
محاصره کامل مسلمانان در شِعْبِ ابیطالب و بزرگمنشی ابوالعاص:
هفت سال از اعلام رسالت توسط پیامبر(ص) گذشت و مكیان هر روز فشارها را بیشتر میكردند و بسیاری از پیروان پیامبر(ص) را در مكه بر اثر شكنجه كشتند و بسیاری نیز برای حفظ جان خود به حبشه مهاجرت نمودند، اما با وجود همه این فشارها بازهم تعداد پیروان پیامبر(ص) در مکه روز به روز بیشتر میشد.
در این اثنا بود كه گرویدن عمرابن خطاب (سفیر مکه) به پیامبر(ص)، اندكی پس از مسلمان شدن حمزه بن عبدالمطلب(پهلوان قریش)، سبب منقلب شدن بزرگان مکه گردید و از همه مهمتر مسلمان شدن هیئت اعزامی کشور حبشه و ایمان آوردن یک هیئت دانشمند، به محمدی که حتی سواد خواندن و نوشتن نداشت، سبب حیرت بزرگان مکه گردیده و کسانی که فکر میکردند کار محمد و پیروانش در نتیجه آزار و شکنجهها، سست گشته و از بین خواهند رفت، دریافتند بسیار ساده اندیش بوده اند و این سه واقعه آنها را سخت به فکر فرو برد.
در اینجا بود که بزرگان مکه و رؤسای طوایف چهلگانه مکه در مجلس مشورتی مکه(دارالندوه)، جلسهای تشکیل دادند و تصمیم سختی بر علیه پیامبر(ص) گرفتند و عهدنامهای به خط منصور بن عکرمه و امضای هیئت عالی قریش نوشتند و در داخل کعبه قرار دادند و سوگند یاد کردند که تا دم مرگ طبق موازین ذیر عمل کند:
١. هرگونه خرید و فروش با هواداران محمد تحریم میشود.
٢. ارتباط و معاشرت با پیروان محمد ممنوع میگردد.
٣. زن دادن به پیروان محمد یا زن گرفتن از آنان ممنوع است.
٤. پیماننامه فقط در صورتی ملغی خواهد شد که طایفه بنیهاشم، محمد را برای کشتن به آنان تسلیم کنند.
طبق این پیمان نامه سنگدلانه، حتی اگر تمامی مسلمانان از اسلام دست میکشیدند، پیمان نامه ملغی نمیشد و بر اساس این پیمان نامه تنها در صورت به قتل رساندن محمد، پیمان نامه ملغی میگردید و مکیان تنها به کشتن محمد راضی میشدند و دیگر به چیزی جز کشتن پیامبر(ص) رضایت نمیدادند و همگی بر آن همداستان شده بودند.
اما طایفه بنیهاشم، حتی کسانی از این طایفه که مسلمان نشده بودند؛ حاضر نگردیدند که محمد را تسلیم کنند تا مکیان وی را بکشند، بنابراین مکیان علاوه بر مسلمانان، تمامی طایفه بنیهاشم(به استثنای ابولهب و خانوادهاش) را از مکه بیرون کردند.
ابوطالب حامی سرسخت پیامبر(ص)، که پیمان و یکانگی مکیان را در دشمنی با برادرزاده بی پناه خود مشاهده کرد، تمام بنیهاشم و مسلمانان را جمع نموده و آنها را داخل درهای در نزدیکی مکه به نام «شعب ابوطالب» برد.
هیچ کس از مسلمانان نمیتوانست آزادانه از شعب خارج شود و کسانی که به قصد تجارت وارد مکه میشدند نیز حق نداشتند با بنیهاشم معامله کنند و اگر کسی چیزی به آنان میفروخت، مکیان تمام سرمایهاش را غارت میکردند.
سه سال بر این وضع گذشت و مسلمانان در سختی شدید زندگی میکردند و صدای ضجه بچهها از گرسنگی به گوش اهالی مکه میرسید به طوری که بسیاری از مردم مكه از این وضع ناراضی شدند و رفته رفته این اوضاع سبب رسوایی بزرگی برای مکیان در نزد سایر قبایل عربستان گشت که تا چه حد بی شرمانه با فامیلها و اقوام خونی خود چنین رفتار میکنند.
برخی از شبها که صدای ناله بچهها از گرسنگی بلند بود، فردایش بعضی از اعراب بادیهنشین به کنار کعبه میآمدند و از مکیان سؤال میکردند: «دیشب خانواده شما چگونه بسر بردند؟! برخی جواب میداد: «خوب». و بادیه نشینان میگفتند: «ولی فرزندان بستگان و خویشاوندان شما در آن دره، تا صبح از گرسنگی خواب نداشتند.»؛ اما حتی با وجود اینکه مکیان به سبب این رفتار بیشرمانه مورد سرزنش سایر قبایل عربستان قرار گرفته بودند بازهم آنها از این همه ناراحتی برای مسلمانان، راضی بودند.
در آن هنگام، این تنها ابوالعاص جوانمرد، داماد پیامبر(ص) و شوهر زینب بود كه به فریاد مسلمانان رسید و شبانه خطرات اسیر و كشته شدن را به جان میپذیرفت و با بارهای شتر گندم و خرما تا نزدیکی دره میرفت و به مسلمانان علامت میداد تا بارهای شتران را بگیرند و مسلمانان که فرزندانشان از فرط گرسنگی درحال مرگ بودند هرگاه که ابوالعاص را میدیدند با شادمانی به سوی او میرفتند و بارهای آذوقه را از او تحویل میگرفتند.
رسول خدا(ص) بعدها درباره او فرمود:
«ابوالعاص در دامادی ما کوتاهی نکرد، ما قدردان حمایت او هستیم. شبهای تار موقعی که ما در محاصره مكیان میان شعب به سر میبردیم بارهای آذوقه را به ما میرسانید.»
بجز ابوالعاص بن ربیع، تنها دو نفر دیگر با نامهای"حکیم بن حزام(پسر دایی ابوالعاص)" و هاشم بن عمرو بودند كه خطرات اسیر و كشته شدن به دست مكیان را به جان میخریدند و به ابوالعاص كمك میكردند تا شبانگاه گندم و خرما را بر شتران بار كنند و به مسلمانان برسانند.
آری این تنها ابوالعاص جوانمرد بود که شرافتش از جانش برایش بسیار با ارزش تر بود و به حقیقت که اگر شرافت و بزرگواری ابوالعاص جوانمرد نبود، در آن سالهای دشوار بسیاری از فرزندان مسلمانان از فرط گرسنگی جان میداند.
ابوالعاص و زینب پس از هجرت پیامبر(ص):
سالهای سخت و زجرآور برای رسول خدا(ص) و پیروانش، یكی پس از دیگری گذشت تا اینکه سال سیزدهم فرارسید و خداوند متعال به رسولش امر به هجرت نمود و بدین ترتیب زمان هجرت پیامبر(ص) به مدینه رسید و رسول خدا(ص) به پیروانش دستور داد که به مدینه مهاجرت کنند و مردان و زنان مسلمان یکی پس از دیگری به مدینه مهاجرت میكردند...
در این زمان رسول خدا(ص) از ابوالعاص خواست تا اجازه دهد که زینب به مدینه هجرت کند، اما برای ابوالعاص پذیرفتن دوری و جدایی از یگانه همسر محبوبش بسیار سخت بود، از اینرو تمایل نداشت که همسرش به مدینه هجرت کند و برای زینب نیز با وجود اینکه مسلمان شده بود و شوهرش بر کفرباقی مانده بود، دوری از شوهر باوفایش بسیار سخت بود و در نهایت تصمیم گرفت که شوهرش را تنها نگذارد و به مدینه هجرت نکند.
رسول خدا(ص) هیچگاه از زینب مسلمان، نخواست تا شوهرش را که بر کفر مانده بود تنها بگذارد و همراه او به مدینه بیاید و زینب با وجودی که مسلمان بود در كنار شوهرش در همان مکه ماند و رسول خدا به همراه خانوادهاش به مدینه مهاجرت نمود و زینب روزهای سخت مکه را دور از پدربزرگوار و خواهرانش سپری میکرد و رسول خدا(ص) با پیروانش به مدینه آمدند و زندگی آرامی را در مدینه به دور از اذیت و آزارهای مکیان شروع نمودند و مسلمانان در آرامش زندگی جدیدی آغاز نمودند.
روزها یكی پس از دیگری گذشت تا اینكه سال بعد و روز بدر فرا رسید.
لشکر بزرگ كفار سنگدل مكه به سمت مدینه هجوم آوردند و مسلمانان به خاطر قتل و کشتار پیروان پیامبر(ص) و برای بازپس گیری اموال غارت شده اشان و انتقام خون مسلمانان به مصاف آنها رفتند.
مكیان به چاههای بدر رسیدند و رسول خدا(ص) نیز با مسلمانان به آن مکان رسید، پیامبر(ص) پیکی را به سوی سپاه مکیان فرستاد و به آنها پیغام دادكه خواهان جنگ نیست و از مکیان خواست تا به مکه بازگردند؛ اما مكیان كه به ارتش پرجمعیت و سپاه مجهزشان مغرور شده بودند، برای مسلمانان پیغام فرستادند كه تنها در صورتی دست از جنگ برمی دارند كه محمد تحویل آنها شود تا آنها وی را بكشند و مكیان مصمم و خواهان قتل پیامبر(ص) بودند.
مسلمانان با وجود اینکه تعدادشان ۳۱۳ نفر بود و اکثرا کشاورز بوده و جنگ نمیدانستند و میدانستند که در برابر سپاه ۹۵۰ نفره مجهز و جنگ آزموده مکیان، به راحتی مغلوب و قتل عام خواهند شد با شنیدن تقاضای مکیان که کشتن پیامبر بود، چنان منقلب گردیدند که اندک خوفی که از کشته شدن در دلشان بود نیز زایل گردیده و یکباره دسته جمعی با فریاد "وا محمدا(جانم به فدای محمد)"، به قلب لشكر مكیان هجوم بردند و پس از یك نصف روز جنگ، خداوند پیروزی را نصیب مسلمانان گردانید و مكیان از پیروان رسول الله، شكستی سخت و غیرمنتظره خوردند و بسیاری از بزرگان مكه و فرزندان روئسای مكه كشته شدند.
پیامبر(ص) در حالی كه شادمان از نصرت خداوند و پیروزی مسلمانان بود به مدینه بازگشت ولی هنوز به مدینه نرسیده بود كه به او خبر دادند رقیه دختر بیمارش وفات یافته است كه سخت سبب اندوه وی گردید و اشك در دیدگانش حلقه زد و با قلبی غمگین به مدینه بازگشت و با چشمانی اشکآلود بر بالین دخترك نازنینش رفت.
رقیه دومین که دختر پیامبر(ص) بود و قبل از بعثت با عتبة فرزند ابولهب(عموی پیامبر) ازدواج کرده بود اما همینکه پیامبر(ص) به رسالت مبعوث گردید و در نتیجه دشمنی ابولهب با پیامبر، عتبه با فشار پدرش، رقیه را طلاق داد و به خانه پدرش فرستاد و اندكی بعد عثمان ابن عفان با رقیه ازدواج نمود و با وی به سرزمین حبشه هجرت کرد.
رقیه برای عثمان فرزندی به نام عبدالله به دنیا آورد که این فرزند در خردسالی از دنیا رفت و سپس فرزند دیگری را نیز در شكم داشت كه این كودك نیز زمانی كه در شكم مادرش بود از دنیا رفت، سلامت جسمی رقیه در نتیجه سفرهای طولانی و سختیهایی كه در این سفرها كشیده بود و نیز سقط جنینی كه داشت، سخت ضعیف شده بود و همین باعث شد در سال دوم هجری و اندكی پس از جنگ بدر وفات نماید.
از انس بن مالک روایت شده است:
«ما شاهد دفن دختر پیامبر بودیم و دیدیم که پیامبر(ص) بر سر مزار رقیه نشسته بود و از چشمانش اشک جاری میشد.»
رسول خدا(ص) پس از خاکسپاری دخترک نازنینش به دیدار اسراء مکیان رفت.
جنگ بدر که با شهادت ۱۴ تن از مسلمانان و با کشته شدن ۷۰ نفر و نیز اسیر شدن ٧٠ نفر از مکیان به پایان رسید و مسلمانان که تعداد ٧٠ تن از كافران مکه را اسیر گرفته بودند به مدینه آوردند.
در میان آن اسیران ابوالعاص داماد پیامبر(ص) یعنی همان شوهر زینب هم بود، «ابوالعاص بن ربیع» كه همراه با كافران و سران قریش در جنگ بدر بر علیه مسلمانان شرکت کرده بود، در این جنگ به وسیله «عبدالله بن جبیر» اسیر شد.
زمانی که پیامبر(ص) از اسرا دیدن میکرد در آن میان چشمش بر ابو العاص افتاد و تمامی خاطرات مكه از جلوی چشمانش گذشت...
این همان ابوالعاص جوانمرد بود كه در شبهای سخت شعب ابوطالب خطرات اسیر و کشته شدن را به جان میخرید و به كمك مسلمانان میآمد، این همان ابوالعاص بامروت بود كه امروز به دلیل فریبهای بزرگان مکه و دروغهایی که از آنها شنیده بود و فقط بخاطر همان حس تعصب و غیرت دینی که بر دین آباء و اجداد خود داشت یکجا با سایر كافران مكه به این جنگ آمده بود.
پیامبر(ص) از اصحاب خود در خصوص تصمیم گیری درباره آنکه با اسیران چه کنند مشورت گرفت و بالاخره تصمیم شورای مسلمانان بر این شد تا در قبال فدیه، اسیران جنگ بدر آزاد شوند و نیزکسانی که توانایی خواندن و نوشتن دارند میتوانستند به جای فدیه آزادی به ده مسلمان خواندن و نوشتن آموزش بدهند.
پس از اینكه مشخص شد پیامبر(ص) برای آزادی اسیران فدیه تعیین نموده است، اسیران به خانوادههایشان در مکه پیام فرستادند تا پول فدیه را جهت آزادیشان بفرستند و در آن میان ابوالعاص نیز به مکه پیام فرستاد.
در مكه شایع شد كسانی كه فدیه آنها كافی نباشد آزاد نمیگردند و نیز این خبر شایع شد که محمد مستقیماً درخصوص آزادی و یا اسارت اسیرشدگان تصمیم نمیگیرد و این امر را به شورای مسلمانان واگذار کرده است و امکان دارد مسلمانان اموال فدیه را نپذیرند و درصدد کشتن اسیرشدگان برآیند.
هنگامی که این شایعات به زینب رسید، او برای نجات شوهرش كاری زیركانه انجام داد؛ وی که از محبت و دلدادگی پدرش به مادر بزرگوارش آگاه بود، زیركانه همان گردنبد مادرش را که خدیجه در زمان عروسی به همراه جهزیه به او داده بود را به به عنوان فدیه جهت آزادی سازی ابوالعاص، بوسیله برادر ابوالعاص یعنی عمرو، به مدینه فرستاد.
مردم مکه کسانی را برای پرداخت فدیه و آزاد نمودن اسیران خود به مکه فرستادند و «عمرو بن ربیع» برادر ابوالعاص پیك زینب و دیگر فرستادگان مكه، به مدینه رسیدند و فدیههای خود را به مسلمانان تحویل دادند و عمرو نیز فدیه زینب را که جهت آزادی شوهرش فرستاده بود، تحویل داد.
پیامبر(ص) هنگامی که از اموال فرستاده شده مکیان بازدید میکرد، در میان اموال فدیه آزادی اسراء چشمش به آن گردنبند افتاد و بی اختیار به آن خیره شد و یاد خدیجه بزرگوار افتاد و به حدی تحت تاثیر قرار گرفت كه بی اختیار اشك در چشمانش حلقه زد تا آنجایی که نتوانست در حضور اصحابش جلوی خودش را بگیرد و از چشمانش اشک سرازیر گردید.
رسول خدا(ص) سپس رو به اصحاب کرد و درحالی که در گلویش بغض بود باصدایی غمگین فرمود: "این گردنبد یادگار خدیجه است، آن را زینب به خاطر فدیه آزادی شوهرش فرستاده است، اگر بخواهید میتوانید آن را بگیرید و صاحب آن شوید و اگر هم بخواهید میتوانید آن را با شوهرش به زینب برگردانید"
آری، او فرمانده سپاه مدینه و رهبر تمام مسلمانان بود و آنها نیز بدون چون و چرا از وی اطاعت میکردند، اما در بحث بیت المال بدون اجازه و مشورت مسلمانان هرگز به شکل فردی در بیت المال تصرف نمیکرد، بلکه پیامبر(ص) منتظر تصمیم اصحاب خود ماند.
یاران پیامبر(ص) كه شاهد این صحنه بودند شگفت زده شدند، زیرا پیامبر(ص) را هیچگاه و حتی در سخت ترین شرایط جنگ و هجوم دشمنان به وی چنان ندیده بودند تا جایی كه عمران بن حصین نقل میكند: «پیامبر(ص) در برابر لشکری قرار نگرفت، مگر اینکه او اول کسی بود که ضربه میزد.» و نیز علی ابن ابوطالب با آن همه شجاعتش نقل مینماید كه: "در جنگها همین كه كار بر همه سخت میشد به پیامبر پناه میبردیم و در پشت او قرار میگرفتیم"
یاران پیامبر(ص) كه شاهد این صحنه اندوه پیامبر(ص) بودند بسیار متاثر گشتند و جملگی گفتند كه این گردنبند را با ابوالعاص به مکه میفرستیم.
بدین ترتیب ابوالعاص آزاد شد و جهت بازگشت به مدینه آماده شد، اما پیامبر(ص) قبل از برگشت ابوالعاص به مكه، او را به كناری كشید و وی را آزارهایی كه در آینده متوجه دخترش در مكه میشود بیم داد و به ابوالعاص گفت كه دیگر مكه جای امنی برای زینب نیست و از او خواست که دخترش را به مدینه و نزد وی بفرستد.
ابوالعاص هیچ قولی به پدرزنش نداد و به سوی مكه به راه افتاد ولی در راه بازگشت به مكه، یكسره به سخنان پدرزنش فكر میكرد و دریافت که پدرزنش چرا این حرفها را به او زده است و به خوبی میدانست كه چون جگرگوشههای بزرگان مكه و فرزندان روئسای مكه در این جنگ، توسط سپاه پدرزنش كشته شده اند و مكیان در آن زمان چون مار زخمی هستند، بنابراین امكان داشت هر عملی را نسبت به زینب مرتكب شوند، بنابراین دریافت كه دیگر مكه جای امنی برای زینب نیست.
پس از بازگشت ابوالعاص به مكه، وی پس از چند روز سكوت خود را شكست و با وجود اینکه دوری از یگانه همسر محبوبش برای وی بسیار سخت بود، اما با این وجود از زینب خواست تا وسایل مورد نیاز خود را جمع نموده و به مدینه و به نزد پدرش برود.
برای زینب این سخن تكان دهنده بود زیرا كه وی حاضر بود بمیرد ولی از شوهر باوفا و جوانمردش دور نگردد اما با دیدن اصرارهای ابوالعاص پس از مدتی راضی شد كه به مدینه برود.
بلاذری در انساب الأشراف، بازگشت زینب به مدینه را اینگونه مینویسد:
«عبدالله بن ابی بکر در روایتی از قول زینب نقل کرده که گفت: ابوالعاص كه به مکه بازگشت به من گفت: آماده شو که به پدرت ملحق شوی... من از خانه بیرون آمدم که هند همسر ابوسفیان مرا دید و گفت: دختر محمد! به من خبر رسیده که عزم پیوستن به پدرت را داری؟ گفتم: نه. گفت: از من پنهان مکن، من زن هستم و تو نیازهایی داری، به من بگو تا كمكت كنم، اما گفتم: چنان قصدی ندارم.»
از این روایت پیداست که مکیان در آن ایام به شدت زینب را تحت نظر داشتند تا جایی که حتی هند که همسر ابوسفیان رئیس مکه بود میخواسته زیرکانه دربابد که زینب چه قصدی دارد، اما زینب که این را میدانست به وی پاسخی صحیح نداد.
برای زینب جدا شدن از شوهر با وفاییش سخت بود، اما با دیدن اصرارهای ابوالعاص به هر صورت به آن رضایت داده و با شور و شوق دیدار پدر و خواهرانش به سمت مدینه آماده حرکت شد.
بیشرمی و حقارت مکیان:
زینب جنینی چهار ماهه را در شکم میپرورانید که عزم هجرت به مدینه کرد و همسرش ابوالعاص بار و بنهی سفر او را بربست و او را بر شتری سوار نمود و چون برایش خداحافظی کردن از یگانه همسر محبوبش سخت بود نتوانست با او خداحافظی کند، بنابراین از برادرش کنانه بن ربیع خواست که زینب را تا دروازۀ مکه و بیرون از شهر مکه همراهی نماید زیرا که زید و فرستاده گان پدرزنش در آنجا منتظر زینب بودند.
آن زمان شرایط پس از جنگ بدر بود و مکیان که در جنگ بدر با ارتش مجهز و سپاه عظیمشان از لشکر کوچک و سپاه اندک مسلمانان چنان شکست سنگینی خورده بودند احساس حقارتی بزرگ داشتند و چون ماری زخمی بودند و تنها چیزی که حس حقارت آنها را تسکین میداد خالی نمودن خشمشان به هر شیوه ای بود.
در این هنگام در مکه شایع شد که زینب دختر محمد، قصد خروج از مکه و هجرت به مدینه را دارد و برخی از مردم نادان مکه این را فرصتی دیدند تا حس حقارتشان را تسکین دهند بنابراین تصمیم گرفتند که این زن بی پناه را به قتل برسانند.
در همان حین که کنانه، زینب را به بیرون از شهر انتقال میداد، به گروهی از قبیلهی قریش خبر رسید که زینب در حال خروج از شهر و رفتن به مدینه است و آنها با شکست سختی که در بدر از مسلمانان خورده بودند و حس تحقیری که از این شکست داشتند با این بهانه که بر آنها بسیار سخت است که دختر فرماندهی مسلمانان از شهر خارج شود، به دنبال او راه افتادند.
این مردان بی شرم پس از اینکه توانستند زینب را پیدا کنند و دیدند که زینب تنهاست و تنها یک نفر همراه اوست در حالی كه زینب هنوز از شهر خارج نشده بود، جمع كثیری از مردان شهر به زینب حمله كردند و دو نفر از آنان با نامهای «هباربن اسود» و "نافع بن عبدالقیس"، به شتر زینب هجوم بردند و با نیزه شتر را مورد آزار و اذیت قرار داده تا این که شتر بیتابی کرد و زینب را بر زمین افکند و زینب بر سنگی بزرگ فرود آمد که بر اثر آن بدنش خونآلود شد و سقط جنین کرد.
اما کافران دست بردار نبودند و قصد حمله به پیکر نیمه جان زینب را هم داشتند که در این هنگام کنانه که مظلومیت زن برادرش را دید، کمان خویش را برداشت و فریاد برآورد: «به خدای سوگند هر یک از شما به او نزدیک شود، تیربارانش خواهم کرد.»
وقتی که آن کفار سنگدل دیدند، کنانه کاملاً جدی صحبت میکند و حتما تیراندازی خواهد کرد، با وجود تعداد زیادی که داشتند ترسیدند و اندکی عقبنشینی کردند، در همین حین بود که ابوسفیان بن حرب، رئیس مکه و فرماندهی جنگی کفار مکه از راه رسید و دید کنانه با تیر و کمان، مکیان را تهدید میکند.
پیشنهاد ابوسفیان به برادر ابوالعاص:
ابوسفیان که این صحنه را دید و از آنجایی که فردی زیرک و دوراندیش بود، دریافت که کشته شدن این زن تنها و بی پناه توسط آن همه مرد سبب رسوایی مکه خواهد شد بنابراین تصمیم گرفت از این کار جلوگیری کند و حیله گرانه خطاب به کنانه گفت: "ای کنانه، تیر و کمانت را کنار بگذار و اجازه بده در بارۀ آنچه پیش آمده است، صحبت کنیم."
کنانه تیر و کمان را کنار گذاشت و سپس ابوسفیان آن مردان بی شرم را پراکنده ساخت و بعد کنانه را به كناری برد مکارانه به او گفت:
«تو کار درستی نکردهای که دختر فرمانده سپاه دشمنان ما را از مدینه خارج میکنی، تو خود میدانی مسلمانان ما را به چه مصیبتی انداختهاند و خود خبرداری که از دست این محمد چه بر سر ما آمده است، این که تو میخواهی زینب را از مکه بیرون ببری، مردم آن را برای خود نوعی خواری و ذلت برمیشمارند و تصور میکنند مهاجرت زینب به مدینه به خاطر ضعف و خواری آنهاست.»
ابوسفیان سپس حیلهگرانه ادامه داد:
«سوگند یاد میکنم که ما هیچ احتیاجی نداریم که زینب را از رفتن به مدینه منع کنیم و تو اکنون زینب را به خانه بازگردان تا سر و صداها فروکش کند و مردم خیال کنند که ما نگذاشتهایم زینب به راحتی به مدینه برود و وقتی اوضاع شهر آرام شد، مخفیانه و بدون این که کسی تو را ببیند، زینب را به پدرش ملحق کن.»
کنانه در این حین متوجه شد که زینب در اثر خونریزی زیاد دچار ضعفی شدید شده است، خشمش را فرونشاند و مصحلت دید که او را به خانه برگرداند تا در آن جا زنان آل ربیع به تیمار و مداوای او بپردازد.
سرزنش زنان مکه به مردانشان
برخی از جوانمردان و مردم مکه، از بلایی که آن عده از جنایتکاران بر سر آن زن بی پناه آورده بودند با خبر و متأثر شدند و حتی زنان مکه، هنگامی که این افراد میدیدند آنان را سرزنش میکردند و به آنان میگفتند:
"در جنگ با جنگاوران همچون افرادی ترسو و بیروح هستید و شکست میخورید و فرار میکنید! آن وقت بر یک زن مظلوم چنین ستمی روا میدارید و قلدری میکنید"
حتی هند همسر ابوسفیان با وجود اینكه پدر و برادرش، به دست عمو و پسر عموی پیامبر(ص) در این جنگ كشته شده بودند و به خون پیامبر(ص) تشنه بود، به حدی از رفتار آن جنایتکاران نسبت به دختر پیامبر خشمگین شد و چنان آنها را سرزنش کرد که در قالب یک شعر خطاب به آنها گفت:
فی السلم اعیار جفاء و غلظهً … و فی الحرب اشباه النساء العوارک!
شما چطور مردانی هستید که در هنگام صلح همچون شاهان ستمکار و تندخو قلدری میکنید اما در جنگ همچون زنان حائض، ترسو و گوشهگیرید!
زینب چند صباحی در مکه درنگ کرد و هنوز زخمهایش التیام نیافته بود که به همراهی زید بن حارثه عازم هجرت به مدینه شد.
زینب پس از فراق ابوالعاص، در مدینه:
زینب به مدینه آمد و یکجا با خانواده پدر مهربانش زندگی میکرد و در این مدت شوهرش در مکه زندگی میکرد.
چهار سال تمام زینب از شوهر با وفای خود دور بود و در مدینه هرگز با کسی ازدواج نکرد و رسول خدا(ص) که حال روحی دختركش را خوب درک میکرد، تا حد توان با او از در مهربانی و شفقت برخورد میکرد.
ابوالعاص كافر باقی مانده بود و بر دین اجدادش بود اما همچنان نسبت به زینب وفادار بود و بازهم با وجود ثروت فروانی كه داشت به زینب وفادار ماند و هرگز پس از هجرت زینب با زن دیگری ازدواج نکرد و با وجود اینکه در نزد مكیان خوشنام و امین بود و خانوادههای زیادی آرزو داشتند كه دخترشان را به وی بدهند ولی او هیچگاه ذره ای تمایل به هیچ زنی نشان نداد.
روزهای فراق و جدایی میان زینب و ابوالعاص همینگونه میگذشت و ابوالعاص در مکه مصروف همان کار و شغل قبلی یعنی سفر تجارتی به شام بود.
ابوالعاص كه با خوی و منش بزرگان، پدارن و طایفهاش بزرگ شده بود و پذیرش دین اسلام برای وی گسستن از تمامی پیوندهای عاطفی و خویشاوندی و پشت كردن به آئین همه اجداد و پدرانش بود، هرچند كه برای پدرزنش احترام فراوانی قائل بود و او را به جهت شخصیت بی نظیرش میستود و دوست میداشت اما نمیتوانست به عنوان یك پیامبر او را بپذیرد و در قلب او نبردی میان عشق به اجداد و ایمان به حقانیت پیام رسول خدا(ص) در جریان بود.
زینب که با سقط جنین و پیکر مجروحی که داشت به مدینه آمد و روزهای سخت دوری از شوهر باوفایش را یکی پس از دیگری میگذراند و با قلبی سرشار از عشق به شوهر باوفایش میاندیشید و در حالی كه تمنای ایمان و مسلمان شدن شوهر باوفایش را داشت با پیکری نیمه جان و مریض، تنها در آرزوی وصال شوهرش زنده بود و همچنان چشم انتظار بود كه تقدیر چه پیش میآورد...
منابع تحقیق:
1.محدثی، حسن، مشرکی در خانواده پیامبر، داستان عاشقانه زندگی ابوالعاص و زینب (دختر پیامبر)/ حسن محدثیگیلوایی، بیژن عبدالکریمی، تهران: نقد فرهنگ، 1396.
2.ابن سعد، محمدبن سعد، طبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران انتشارات فرهنگ و اندیشه 1374.
3.ابنهشام، سیره ابنهشام، تحقیق مصطفی السقا و دیگران، بیروت، دار احیاء و التراث العربی، ۱۹۸۵م.
4.رفیع الدین اسحق همدانی، سیره رسول الله، ویراستة مدرسی صادق، چاپ دوم 1375
5.بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق محمد حمیدالله، قاهره، دار المعارف، بیتا، چاپ سوم.
6.ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، دار احیاء الکتب العربیه، ۱۹۶۱م.
7.ابن اثیر، ابوالحسن عزالدین، اسد الغابة، بیروت، دارالفکر، 1989.
8.ابن عبدالبر، ابوعمر یوسف بن عبداله بن محمد، اسیتعاب، تحقیق علی محمد البجاوی، بیروت، دارالجیل، چاپ 1، 1412ق.
9.حمیری المعافری، عبدالملک بن هشام، السیرق النبویة، ترجمه سیدهاشم رسومی محلاتی، تهران، انتشارات کتابچی چاپ5،.
10.طبری، محمدبن جریر، تاریخ طبری ترجمه ابوالقاسم یابنده، تهران، اساطیر چ5، 1375ش.
11.محمد سید الوکیل، المدینة المنوّره، معالم و حضارة، دار القلم، دمشق، 1417ق.
12.حاتم عمر طه و محمد انور بکری، بقیع الغرقد، مکتبة الحلبی، المدینة المنورّه، حی النصر، 1426ه.
13.ابن سعد، محمد الهاشمی البصری، الطبقات الکبری، ج8 ، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1410ق.
14.حاکم نیشابوری، المستدرک على الصحیحین، ج7، ص 48، دارالمعرفة بیروت، 1406ق.
15.کوفی، ابوالقاسم، المستدرک على الصحیحین، ج4، دارالمعرفة، بیروت، 1406ق.
16.نجاح عطا الطائی، نساء النبی و بناته، دارالهدی لاحیاء التراث، بیروت، 1425ق.
17.جعفر مرتضی العاملی، بنات النبی أم ربائبه، مکتب الاعلام الاسلامی قم، 1413.
- افزودن نظر جدید
- 545 بازدید
-
نسخه مناسب چاپ