كافری در خانواده پیامبر(ص)- قسمت دوم
تمنای عشق برای ایمان
پیشگفتار:
قبل از شروع به روایت زندگی پرماجرای زینب و ابوالعاص، جهت درك رفتارهای این دو نفر در برخورد با حوادثی که در آینده زندگیاشان رخ میدهد باید محیط تربیتیای كه این دو نفر در آن پرورش یافته بودند را بشناسیم تا با توجه به آن بتوان رفتارها و عكسالعملهای آنان را در مواجه با پیشامدهای آینده به خوبی درك نمود.
از آنجایی که ابوالعاص پسرخاله زینب و فرزند هاله، خواهرخدیجه بوده و هاله و خدیجه محیط تربیتی مشترک و تربیتی مشابه داشتند و هاله آنگونه که از روایات تاریخی بر میآید شخصیتی بسیار شبیه شخصیت خدیجه داشته تا جایی که حتی در حرکات روزمره بسیاری از رفتارهایش شبیه خدیجه بزرگوار بوده است و نیز هاله بسیار مورد محبت شخص رسول خدا(ص) بوده و علاوه بر این از آنجا که زینب و ابوالعاص از کودکی با هم بزرگ شده بودند و همبازی دوران کودکی هم بودند، در نتیجه با شناخت شخصیت خدیجه میتوان وجه اشتراک شخصیتی ابوالعاص و زینب را به خوبی درک نمود، بنابراین ابتدا به شمایی كلی از والدین و خانوادههای زینب و ابوالعاص با تکیه بر شخصیت خدیجه بزرگوار پرداخته میشود و سپس به روایت زندگی پرماجرای این دو نفر پرداخته میشود.
عشقی شگفتانگیز كه در تاریخ بشریت جاودانه گردید:
اگر انسان برگهای تاریخ را ورق بزند با ماجرایی شگفتانگیز از محبت و عشق مواجه میشود، ماجرایی که حاصل تراوش افکار داستان نویسان نیست، بلکه واقعیتی تاریخی میباشد كه دلدادگی رفیعی در ورای این محبت قلبی یافت میشود كه آن محبت قلبی و دلدادگی بین خدیجه و پیامبر(ص) میباشد.
خَدیجه دختر خویلد، بانویی بازرگان و ثروتمند بود که در نزد مکیان بسیار مورد احترام بود تا جایی که در جامعه مردسالار مکه که زنان در آن جایگاهی نداشتند؛ این بانوی وارسته از چنان احترامی برخودار و چنان خوشنام بود که به « شاهزاده قریش» معروف بود و مکیان وی را با نام «سیده قریش» صدا میزدند.
نظر غالب مورخان این است كه مذهب خدیجه قبل از اسلام مسیحیت بوده و همچنین تمامی مورخان اتفاق نظر دارند که بیش از همه پسر عموی او، «ورقه بن نوفل» که کشیش و دانشمندی پیر و نابینا بود، در آگاهی او از دین مسیحیت نقش داشت و سبب شد خدیجه از دین اجدادیش كه بت پرستی بود رویگردان شده و به دین مسیحیت گرایش پیدا کند.
خدیجه که بانویی بازرگان و دارا بود بیشتر در خرید و فروش ابریشم بود و پس از وفات همسرش؛ خواستگاران زیادی داشت اما دیگر ازدواج نکرد و به تمامیخواستگاران خود که بسیاری از آنان، از فرزندان خوش سیمای بزرگان مکه و همچنین از سران قریش و از متنفذترین مردان مکه بودند و حاضر بودند برای ازدواج با او هر کاری بکنند و اموال فراوانی را خرج کنند، جواب رد داده بود.
خدیجه كه سرمایه خود را به صورت استخدام افراد برای تجارت به کار میگرفت، به دنبال شخصی امانت دار میگشت که در سفرهای تجاریاش اموالش را به وی بسپارد تا برای او سفر و تجارت کند و خوشنامی محمد که درآن زمان در جامعه مکه به "محمد امین" شهرت یافته بود، سبب آن شد که خدیجه او را خواست تا به کاروانش بپیوندد و بیش از دیگران مزد بگیرد و این بود ابتدای آشنایی خدیجه با محمد و محمد حدود پنج سفر تجاری(چهار سفر به یمن و یک سفر به شام) برای خدیجه انجام داد.
پس از مدتی خدیجه شیفته پاكی و صداقت و شخصیت محمد شده بود و رفته رفته دل در گرو عشق پنهانی او نهاد و در نهایت مهمترین سفری كه محمد برای تجارت خدیجه انجام داد و به ازدواج آن دو منجر گردید، سفر تجاری یمن به شام بود.
خدیجه که تصمیم به خواستگاری از محمد گرفته بود در نهایت مصمم شد که محمد را برای آخرین بار امتحان کند و به زیرکی در آن سفر، یكی از غلامان ناآشنای خود را که "میسره" نام داشت به عنوان خبرچین مخفی در کاروانش قرار داد و قبل از شروع سفر به "میسره" گفت كه در طول سفر همه جا دنبال محمد برود و لحظهای از او غافل نگردد تا پس از بازگشت هر آن چیزی كه از محمد دیده بود را برایش بازگو كند.
میسره با آن کاروان به همراه محمد عازم بازار حباشه به سوی یمن شد و پس از چند ماه که آن کاروان به مکه بازگشت، میسره اخبار شگفتانگیزی از صداقت و پاکی محمد در این سفر به خدیجه داد و این بود كه عشق آتشین محمد آنچنان در قلب خدیجه شعله ور گردید که با وجود آن همه ارجب و قربی که در جامعه مکه داشت بدون توجه به رسومات مردم آن جامعه تصمیم قطعی خود را به خواستگاری از محمد گرفت و در نهایت، خدیجه آن بانوی ثروتمند و سرشناس مکه با یتیم زاده قریشی ازدواج مینماید.
روزهای شیرین زندگی این دو نفر شروع میشود و سالهای شیرین زندگی آنها یكی پس از دیگری میگذرد، اما دیری نمیپیماید که گذر ایام خبر از حوادثی غیر منتظره میدهد...
محمد سراسیمه از غار حرا بازمی گردد و آشفته و پریشان میگوید: مرا بپوشانید، مرا بپوشانید!
آنگاه که خدیجه علت را میجوید، محمد پاسخی نمیدهد و پس از سكوتی طولانی، ماجرایی را كه در غار حراء دیده بود برای خدیجه بازگو میكند و خبر از نزول فرشته وحی میدهد و با ترس به همسرش مینگرد و به او میگوید كه خدیجه میترسم دیوانه شده باشم و چیزهایی که در غار حراء دیده ام خیالات بوده باشد!
در آن لحظه دشوار که پیامبر(ص) وحشت زده است که خیالاتی شده و به جنون رسیده باشد، این شیرزن با چنان یقینی سخنانی میگوید که بایستی در طول تاریخ بر صحنه روزگار حک شوند:
"به خدا سوگند که تو دیوانه نیستی و خلقی عظیم داری و پرودگار تو را خوار نمیکند زیرا که تو پیوند خویشاوندی را به جای میآوری و راستگو و صداقتپیشه هستی و به درماندگان یاری میرسانی و به فقرا انفاق مینمایی"
خدیجه كه نا آرامی را در وجود محمد میبیند او را به نزد پسر عموی دانایش «ورقه بن نوفل» میبرد و محمد ماجرایی را که در غار حراء دیده بود، برای برای آن پیرمرد دانشمند و دانا بازگو میکند و «ورقه بن نوفل» محمد را آرام میكند و به او میگوید كه آن فرشته جبرئیل بوده و تو هم اكنون پیامبر خدا هستی.
اما «ورقه بن نوفل» خبر از آیندهای ناگوار برای محمد میدهد و به او میگوید كه جامعه مکه با تو به دشمنی خواهند پرداخت و در آینده تو را از مکه بیرون خواهند کرد، اما خدیجه را باکی نیست زیرا او حاضر است که همراه با شوهرش هر مصیبتی را تحمل نماید و به قول ابن عبدالبر اندلسی اولین شخصی بود که به پیامبر(ص) ایمان آورد.
دعوت اسلامی شروع میشود و سالهای سخت و زجرآور زندگی این دو نفر شروع میشود و پیامبر(ص) که تا آن زمان محبوبترین شخص در مکه بود، در عرض مدت سه سال به منفورترین چهره جامعه مکه تبدیل میشود و حتی بسیاری از نزدیکان و اقوام خونیاش از او اعلام برائت میکنند و پیامبر(ص) که قبلا در جامعه مکه ملقب به « محمد امین» بود از این پس مشهور به «محمد دیوانه» و «محمد خیالاتی» میشود و کفار سنگدل مکه رنجهای روحی بی امانی را متوجه وی میکنند و در این میان حمایتهای بی نظیر خدیجه بود که تحمل این رنجها را برای وی سهل مینمود...
دیری نمیگذرد که محاصره اقتصادی شروع میشود و بنیهاشم بایستی سالها را با تحمل کردن سختترین شرایط در شعب ابیطالب بگذرانند، سالهایی که آکنده از خاطرات تلخ و ناگوار برای پیامبر(ص) و یارانش بود.
برای این بانوی ثروتمند و سرشناس که تمامی زندگیاش در ناز و رفا بوده، تحمل این رنجها بسیار سخت بود اما با این وجود خدیجه تمام مشقات و سختیها را به جان میخرد و گام به گام در کنار شوهرش در شعب ابیطالب سختیها را تحمل میکند تا اینکه زمان وفاتش فرا میرسد.
با وفات این بانوی مهربان، پیامبر(ص) در اندوه عمیقی فرورفت و غم و اندوه سراسر وجود او را فرا گرفت، زیرا از این پس دیگر کسی نبود که مانند خدیجه بتواند تحمل اهانتها و رنجهای روحیای که کفار سنگدل مکه و حتی اقوام نزدیکش به او مینمودند را برایش آسان سازد.
این بانوی مهربان و فداکار در سختترین مشکلات، دوست و یار بی نظیر پیامبر(ص) بود و تحمل مشکلات روحی و رنجهایی را که مردم سنگدل و بی رحم مکه بر او روا میداشتند، برای پیامبر آسان میکرد، به حدی که تمامی ثروتش را در حمایت از پیامبر(ص) و در راه کمک به آزادی بدهکاران، یتیمان و بینوایان استفاده کرد.
مصیبت درگذشت این همسر مهربان، چنان برای پیامبر(ص) دشوار و ناگوار بود که بعدها از آن سال وفات خدیجه با نام سال اندوه «عام الحزن »، نام میبرد.
پیامبر(ص) پس از مرگ او لحظهای نتوانست از یاد آن زن فداکار و مهربان غافل گردد و بعدها همواره از فداکاری و ایثار آن بانوی گرامی، با عظمت و بزرگی یاد میکرد.
ربع قرن پیامبر(ص) با وی زندگی کرد و هیچ زنی را در محبت با وی شریک نکرد و اگر دستور پروردگار به ازدواجهای بعدی نبود چه بسا دیگر هیچگاه ازدواج نمینمود.
زمان هجرت رسول خدا(ص) به مدینه فرا رسید و رسول خدا(ص) از شهر خدیجه هجرت نمود و به سوی مدینه رفت و سالها یکی پس از دیگری گذشت تا اینکه روز فتح مکه فرا رسید...
رسول خدا(ص) با سپاه عظیم ده هزار نفریش با شکوه و عظمت وارد مکه گردید و مکه را فتح نمود و و بزرگان قریش و رؤسا و کفار سنگدل مکه که از ترس جان در خانههایشان مخفی شده بودند اندکی بعد برای طلب عفو و بخشایش به نزد پیامبر(ص) در کنار کعبه آمدند و مردم مکه همه گرداگرد رسول خدا(ص) جمع شده و مشغول صحبت بودند كه ناگهان پیامبر(ص) از دور پیرزنی را مشاهده نمود و بلافاصله جمع را رها کرد و بی اختیار به سوی وی شتافت و وقتی به او رسید، عبای خود را بر زمین پهن نمود و در کنار او بر زمین نشست و مدتی طولانی با هم سخن گفتند.
عائشه بعدها چنین نقل کرد که در مورد آن پیرزنی که پیامبر(ص) در آن روز فتح مکه تا این اندازه به او اهمیت داده بود از ایشان پرسیدم و ایشان در جواب فرمودند: این پیرزن از دوستان خدیجه میباشد. گفتم: درباره چه چیزی سخن میگفتید؟ پیامبر فرمود: درباره روزگاران خدیجه.
غیرت و غبطه وجود عائشه را فرا گرفت و فرمود: "آیا كسی را یاد میکنی که وجودش را خاک فرا گرفته"!
پیامبر(ص) فرمود:
"به خدا سوگند که پروردگار بهتر از خدیجه را به من نبخشید، زیرا زمانی خدیجه به من ایمان آورد که مردم به من کفر ورزیدند و زمانی مرا تصدیق نمود که مردم مرا دروغگو و دیوانه میخواندند و هنگامی با مال خویش مرا در راستای دعوت یاری رساند که مردم اموال خویش را از من دریغ داشتند"(طبری، محب الدین، الریاض النضرة، بیروت: دارالغرب الاسلامی، ۱۹۹۶م، ج۱، ص۱۰۹ ،به نقل از مسند الإمام أحمد بن حنبل)
عائشه که ناراحتی را در چهره رسول خدا(ص) مشاهده نمود و احساس کرد که شاید پیامبر از حرف او ناراحت شده است، فرمود: ای رسول خدا برای من از خداوند به خاطر ناراحت نمودن شما، طلب آمرزش کن، پیامبر(ص) فرمود: "برای خدیجه از خداوند طلب آمرزش کن تا خداوند تو را بیامرزد!"
خدیجه از زبان عائشه:
از عائشه نقل است كه هرگاه رسول خدا(ص) گوسفندی را در خانه قربانی مینمود قسمتی از گوشت آن را به خانه دوستان خدیجه میفرستاد و میفرمود: "خداوند محبت خدیجه را روزی من گردانده است."
همچنین عائشه نقل میكند كه پیامبر چنان وصف خدیجه را میکرد که گویا در زندگیاش زنی جز خدیجه وجود نداشته است و همواره میفرمود: خدیجه چنین بود و خدیجه چنان بود و هیچگاه از خانه خارج نمیشد مگر اینکه یادی از خدیجه میکرد و او را به زیبایی میستود.
در جایی دیگرعائشه میفرماید:
"نسبت به هیچکدام از همسران پیامبر(ص) چون خدیجه غبطه نخوردم درحالی که او را ندیده بودم زیرا همواره میشنیدم که پیامبر(ص) از ایشان یاد میکرد تا جایی که هرگاه هاله بنت خویلد، خواهر خدیجه به خانه ما میآمد و در میزد رسول خدا از در زدن او که مانند در زدن خدیجه بود او را میشناخت و با خوشحالی میفرمود: "خدای من!! هاله بنت خویلد به نزد ما آمده است."
البته باید توجه نمود که اکثر روایتهایی که در مورد فضائل خدیجه روایت شده راوی آنها خود عائشه میباشد که بیانگر خرد واسع و کمال انصاف ایشان بوده و غبطه میان همسران امری طبیعی و عادی است که گریزی از آن نیست.
در سیرههای اولیه تاریخ اسلام در بسیاری از وقایع روی داده حیات رسول خدا(ص) پس از وفات خدیجه، با حیرت میبینیم هر مكانی كه پیامبر نشانهای از خدیجه را میبیند و یا نامی از خدیجه در حضور پیامبر(ص) برده میشد، وی بدون اختیار اشك در چشمانش حلقه میزد و گاهی حتی در حضور جمع به حدی نمیتوانست خود را كنترل كند كه میگریست و جملاتی چند در خصوص بزرگواری آن بانوی مهربان و فداكار بر زبان میآورد.
به حقیقت که چنین عشقی در تاریخ بشریت سابقه نداشته و چنین ماجرایی در هیچ جای تاریخ نوشته نشده است!
ابوالعاص ابن ربیع
روزهای قبل از بعثت پیامبر بود که در میان جوانان مكه، جوانی برومند بود به اسم ابو العاص بن ربیع كه جوانی بود با مروت و با اخلاق و در صداقت و امانت داری در میان مردم مکه مشهور بود که او پسر هاله خواهر خدیجه بزرگوار بود.
او امین مردم مكه بود و مردمش را دوست میداشت و متعصب بر رسوم اجدادش و قوم عرب بود و مردم مكه او را در پاكی و امانت داری میستودند و وی را بسیار دوست داشتند.
در آن زمان سفرهای تجارتی زمستانی و تابستانی قریش به سرزمینهای شام خیلی رونق داشت و ابوالعاص بن ربیع نیز یکی از همین تاجران موفق مکه بود و مردم مکه به جهت امانت داری او و اعتمادی که به او داشتند، اموال خود را به وی میسپردند تا وی برای آنها تجارت کند و او نیز صادقانه برای آنها تجارت میكرد و سبب رشد اقتصادی مردمش میگردید.
ابوالعاص چند سال قبل از بعثت پیامبر(ص)، پس از بازگشت از یكی از سفرهای تجاریاش از شام، رازش را با مادرش در میان گذاشت و محبت قلبیاش را به دختر خالهاش، زینب، آشكار ساخت و مادرش نیز از خواهرش که خدیجه بود، زینب را برای ابوالعاص خواستگاری كرد.
زینب بزرگترین فرزند پیامبر بود و فرزند بزرگتر از جایگاه ویژهای در نزد والدین برخوردار است و پیامبر نیز که از پاكی و امانت داری و حسن شهرت و صدق و اخلاق ابوالعاص پسر خاله زینب، آگاه بود و ابوالعاص نیز در نزد وی از جایگاه ویژهای برخوردار بود و نیز اینکه ابوالعاص خواهرزاده خدیجه بود و در نزد خالهاش هم از احترام زیادی برخوردار بود و خدیجه او را در مجموع فرزند خود میدانست، بنابراین خانواده پیامبر این پیوند را پذیرفتند و به اینگونه زینب به عقد ابوالعاص در آمد.
این دو دلداده كه از كودكی با هم بزرگ شده بودند و محبت همدیگر را دل داشتند بالاخره به هم رسیدند.
سالهای زندگی زینب در کنار شوهر با وفایش سپری میشد، تا اینکه نوری در وادی مکه درخشیدن گرفت و پرودگار عالمیان، محمد بهترین فرزند آدم را مبعوث به رسالت گردانید و به او امر کرد تا در اولین مرحله خویشاوندان و اقارب خودش را به مسیر هدایت دعوت کند و رسول خدا(ص) در اولین مرحله به دعوت خانواده و اعضای فامیل خود پرداخت.
خدیجه همسر پیامبر(ص) و همزمان زینب دختر بزرگ پیامبر(ص) و سپس دخترانش رقیه و ام کلثوم همه به پیامبر(ص) ایمان آوردند(فاطمه در این زمان هنوز به دنیا نیامده بود).
هنگامی كه پیامبر(ص) در غار حرا به رسالت مبعوث گردید، ابوالعاص در یكی از سفرهای تجاری خود در شام به سر میبرد و پس از چند ماه كه به مكه برمی گشت بود از سایر کاروانهای در راه، شایعاتی را درخصوص پدرزنش شنید كه ادعای پیامبری نموده است و سخت به فکر فرو رفت و هنگامی كه به مكه رسید از صحت قضیه مطلع شده و سکوت کرده و بدون هیچ سخنی راه منزلش را در پیش گرفت.
او به خانه برگشت و همانند همیشه هدایایی كه برای همسرش زینب با خود از سفر شام آورده بود را به او داد، اما او مثل همیشه نبود و زینب این را متوجه گردید و چیزی نگفت و ابوالعاص هم سكوت كرد و حتی در خصوص قضایایی كه درباره پدرزنش شنیده بود هیچ سوالی از زینب نپرسید و زینب نیز تا شب سكوت كرد.
شبانگاه زینب سر صحبت را با او باز كرد و از سخنان پدرش گفت و ابوالعاص فقط گوش میكرد و سكوت كرده بود، پس از صحبت طولانی، زینب به ابوالعاص گفت نظرت چیست و چرا به پیامبر(ص) ایمان نمیآورد و از او خواست كه مسلمان گردد.
ابوالعاص فقط یك جمله به زینب پاسخ داد و سپس سكوت كرد: "من از آن مردها نیستم كه به خاطر زنشان دینشان را عوض كنند"
آری تمنای ایمان آوردن ابوالعاص به اسلام، برای زینب شاید حرف ساده ی بود اما تمنای این تغییر دین برای ابوالعاص دشوار و سنگین بود!
ابوالعاص که از جوانان برومند قریش بود، دعوت پیامبر(ص) را نپذیرفت و بر اساس همان غیرتی که بر دین آباء و اجداد خود داشت، از پذیرفتن عقیده و باور جدید امتناع نمود.
او با این که كافر ماند اما باز هم همسر خوبی برای زینب بود و هیچگاه از زینب نخواست که از اسلام دست بردارد و پیامبر(ص) نیز از او به عنوان یک داماد راضی بود اما بعد از مسلمان شدن زینب، ابوالعاص همچنان بر دین اجدادش خویش باقی بود و از معدود مردان تاجر و ثروتمند مکه بود كه بزرگان مكه بعد از ظهور اسلام از او خواستند، تا ارتباط خویشاوندیاش را پیامبر قطع کند، ولی او هرگز قبول نکرد، آن هم با وجودی که برخی از اقارب خونی پیامبر(نظیر ابولهب و عباس و...) ارتباط و خویشاوندی خود را با پیامبر قطع کرده بودند و به دشمنی او قیام کرده بودند.
اوایل دعوت پیامبر(ص) در مكه بود که بزرگان مكه با تهمتها و آزارها و فشارهای فراوانی خواستند تا پیامبر(ص) را در حالتی قرار بدهند تا ذهن او عوض دعوت به سوی اسلام به سوی مشغلههای فکری دیگری معطوف گردد تا در مسیر خویش سست گردد و از هیچ فشار و تهمت و دشمنیای بر پیامبر(ص) برای جلوگیری كردن از او، برای دعوت اسلامی دریغ نمیکردند.
اما بیشرمانهترین کاری که بزرگان مکه نسبت به پیامبر(ص) انجام دادند، فشار بر دادمادهای پیامبر برای طلاق دادن دختران پیامبر(ص) بود.
این قضیه حتی امروزه هم وجود دارد، چه بسا جوانی با دختری ازدواج کرده و از طرف فامیلها و خانوادهاش و بنا به هر دلیلی مجبور شده باشد تا دختر را طلاق دهد اما در آن روزرگان طلاق دختران همانند امروزه مسئلهای ساده نبود و طلاق گرفتن دختر برای خانواده دختر امری بسیار سنگین بود و دختران و زنان مطلقه پس از طلاق، در آن جامعه از لحاظ اجتماعی بسیار در وضعیت فرومایهای قرار میگرفتند و بسیار كم اتفاق میافتاد یك دختر مطلقه پس از طلاق بتواند ازدواج نماید و دختر مطلقه یك نوع رسوایی برای خانواده پدرش تلقی میشد.
هدف بزرگان مكه از فشار بر دادمادهای پیامبر(ص) برای طلاق دادن دختران رسول خدا (ص) این بود كه اولا سبب رسوایی پیامبر(ص) در جامعه مكه گردند تا جلوی انتشار افکار او را بگیرند و ثانیا از لحاظ عاطفی پیامبر(ص) را در تنگنا قرار بدهند؛ بنابراین رؤسای مكه تصمیم گرفتند تا دامادهای پیامبر(ص) را مجبور کنند كه دختران پیامبر(ص) را طلاق بدهند.
رقیه دومین دختر پیامبر(ص) كه همسر عتبه پسرعموی پیامبر(فرزند عبدالعزی ابن عبدالمطلب، ملقب به ابولهب) بود که رقیه به محض اعلام نبوت توسط پدرش، به همراه مادرش به پیامبر(ص) ایمان آورد اما این قضیه بر ابولهب گران آمد و پس از فشار بزرگان مكه بر دامادهای پیامبر(ص) برای طلاق دادن دختران پیامبر(ص)، ابولهب شروع به دشمنی بی سابقهای با پیامبر(ص) نمود و برای تحت فشار گذاشتن پیامبر(ص)، وی را تحت فشار گذاشت که در نهایت چنان با عتبه اتمام حجت نموده که به عتبه گفت: "اگر دختر محمد را طلاق ندهی، نسبت تو به من حرام است" و عتبة که تحمل این فشارهای روزافزون را نداشت بالاخره رقیه را طلاق داد.
پس از این ماجرا عتبه با فشار پدرش، رقیه را طلاق داد و به خانه پدرش فرستاد اما اندكی بعد عثمان ابن عفان كه از جوانان برومند و ثروتمند و خوش سیمای مكه بود و مسلمان شده بود به خواستگاری رقیه رفت و رقیه با عثمان ازدواج کرد و اندکی بعد با وی به سرزمین حبشه هجرت کرد.
امّکلثوم سومین دختر رسول خدا (ص)كه با عتیبة بن ابولهب دومین پسر ابولهب؛ پیش از نبوت ازدواج کرد، بعد از آنکه پیامبر به رسالت مبعوث گردید و دشمنی بی سابقه ابولهب با پیامبر(ص) سبب طلاق این دختر نیز گشت و ابولهب به او امر كرد كه امّکلثوم را طلاق دهد و بزرگان مكه نیز برای تحت فشار گذاشتن پیامبر(ص)، به عتیبه گفتند كه اگر امّکلثوم را طلاق دهد زیباترین دختر مكه را به او میدهند.
عتیبه که فریفته پیشنهادهای وسوسه برانگیز بزرگان مکه گردید بود تصمیم به طلاق دادن امّکلثوم را نمود، اما عتیبه به این قضیه اکتفاء نکرد و برای خشنود کردن بزرگان مکه و دشمنان پیامبر؛ در حضور مردم، پیامبر(ص) را یافت و بر صورتش تف انداخت و بر سرش فریاد زد:
"من از تو و دینت متنفرم، دخترت را هم طلاق میدهم و سپس به پیامبر(ص) حمله و پیراهن پیامبر(ص) را پاره کرد."
سپس عتیبه امّ کلثوم را از خود راند و به خانه پیامبر(ص) فرستاد و امّ کلثوم به خانه پدرش بازگشت و از عتیبه طلاق گرفت.
آری، عتبه و عتیبه كه هم پسرعموهای پیامبر(ص) و هم دامادهای او نیز بودند با كافران مكه هم داستان گشته و دختران پیامبر(ص)، را طلاق دادند.
دو دختر جوانی که با هزار امید و آرزو به خانه بخت رفته بوده و به تازگی ازدواج کرده بودند، تنها به خاطر دعوت پدرشان مطلقه شده بودند و پیامبر که شاهد این عاقبت دخترانش بود، سخت این امر بر وی سنگین بود.
غم و اندوه این کار بر پیامبر(ص) بسیار سنگین بود، درد مطلقه شدن دختر در آن زمان بر هر پدری سنگینی میكرد و پیامبر(ص) در کنار همه دردها، رنجها، تهمتها و آزارهایی که کشیده بود، این رنج از همه آنها بزرگتر بود، پدری با دو دختر جوان ازدواج كرده که فقط و فقط به خاطر دعوت پدرشان مطلقه شدهاند!
در این میان مردم قریش تنها به جدایی همین دو دختر پیامبر(ص) از شوهرانشان اکتفا نکرند، بلکه از ابوالعاص نیز خواستند تا زینب را طلاق دهد و زینب را به خانه پدرش روان کند و بزرگان مكه گفتند که در عوض زیباترین دختر مکه را در عقد او قرار میدهند.
اما ابوالعاص هیچگاه حاضر به این كار نشد، بنابراین مكیان او را تحت فشار قرار دادند تا جایی كه ابوالعاص كه امین كاورانها و اموالشان بود را تحت فشار گذاشتند كه دیگر امور تجارتی خود را به او به نمیسپارند و سعی در ترساندن و تحت فشار قرار دادن او را داشتند.
اما ابوالعاص جوانمرد، هرگز سخنان بزرگان و رؤسای مكه را نپذیرفت و به صراحت به آنها پاسخ داد: "زینب برای من از تمام دختران عالم بهتر است"
آری، روابط زناشویی ابوالعاص با زینب تغییر كرده بود ولی ابوالعاص با وجود فشار فامیلها و بزرگان مكه بر وی، به هیچ وجه حاضر به طلاق دادن زینب نبود و پیامبر(ص) نیز حتی پس از هجرت به مدینه هیچگاه آنها را از هم جدا نكرد و هیچگاه زینب را سفارش به طلاق از ابوالعاص ننمود.
ابوالعاص كه هم بازی دوران كودكی این دختر خالهاش بود و از كودكی با او بزرگ شده بود عاشقانه زینب را دوست میداشت و احترام فراوانی برای پدرزنش قائل بود و مادر ابوالعاص نیز همواره پشتیبان پیامبر(ص) بود.
اما ابوالعاص مسلمان نگردید زیرا وی متعصب و باغیرت بر دین و آداب و رسوم اجدادش بود و نمیتوانست بپذیرد كه راه و رسم و دین پدران و اجدادش نادرست بوده و تمامی اجدادش گمراه بودهاند، او كه حب پدران و طایفه خود را در دل داشت، نمیتوانست اسلامی را پذیرد كه تمامی پدران و اجداد او را گمراه میداند.
ابوالعاص که با خوی و منش بزرگان، پدارن و طایفهاش بزرگ شده بود و پذیرش دین اسلام برای وی گسستن از تمامی پیوندهای عاطفی و خویشاوندی و پشت كردن به هم اجداد و پدرانش بود، هرچند كه برای پدرزنش احترام فراوانی قائل بود و او را به جهت شخصیت بی نظیرش میستود و دوست میداشت اما نمیتوانست به عنوان یك پیامبر او را بپذیرد...
زینب که به حقانیت پیامبری پدرش ایمان داشت و مسلمان شده بود، در تمنای مسلمان شدن شوهر با وفایش بود اما ابوالعاص به صراحت به او پاسخ داده كه حاضر نیست مسلمان گردد.
زینب با قلبی سرشار از عشق به شوهر باوفایش، به او میاندیشید و در حالی كه تمنای ایمان و مسلمان شدن شوهرش را داشت همچنان چشم انتظار بود كه تقدیر چه پیش میآورد.
منابع تحقیق:
1.محدثی، حسن، مشرکی در خانواده پیامبر، داستان عاشقانه زندگی ابوالعاص و زینب (دختر پیامبر) حسن محدثیگیلوایی، بیژن عبدالکریمی، تهران: نقد فرهنگ ، 1396.
2.ابن سعد، محمدبن سعد، طبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران انتشارات فرهنگ و اندیشه 1374.
3.ابنهشام، سیره ابنهشام، تحقیق مصطفی السقا و دیگران، بیروت، دار احیاء و التراث العربی، ۱۹۸۵م.
4.رفیع الدین اسحق همدانی، سیره رسول الله، ویراستة مدرسی صادق، چاپ دوم 1375
5.بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق محمد حمیدالله، قاهره، دار المعارف، بیتا، چاپ سوم.
6.ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، دار احیاء الکتب العربیه، ۱۹۶۱م.
7.ابن اثیر، ابوالحسن عزالدین، اسدالغابة، بیروت، دارالفکر، 1989.
8.ابن عبدالبر، ابوعمر یوسف بن عبداله بن محمد، اسیتعاب، تحقیق علی محمد البجاوی، بیروت، دارالجیل، چاپ 1، 1412ق.
9.حمیری المعافری، عبدالملک بن هشام، السیرق النبویة، ترجمهک سید هاشم رسومی محلاتی، تهران، انتشارات کتابچی چاپ5،.
10.طبری، محمدبن جریر، تاریخ طبری ترجمه ابوالقاسم یابنده، تهران، اساطیر چ5، 1375ش.
11.محمد سید الوکیل، المدینة المنوّره، معالم و حضارة، دار القلم، دمشق، 1417ق.
12.حاتم عمر طه و محمد انور بکری، بقیع الغرقد، مکتبة الحلبی، المدینة المنورّه، حی النصر، 1426ه.
13.ابن سعد، محمد الهاشمی البصری، الطبقات الکبری، ج8 ، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1410ق.
14.حاکم نیشابوری، المستدرک على الصحیحین، ج7، ص 48، دارالمعرفة بیروت، 1406ق.
15.کوفی، ابوالقاسم، المستدرک على الصحیحین، ج4، دارالمعرفة، بیروت، 1406ق.
16.نجاح عطا الطائی، نساء النبی و بناته، دارالهدی لاحیاء التراث، بیروت، 1425ق.
17.جعفر مرتضی العاملی، بنات النبی أم ربائبه، مکتب الاعلام الاسلامی قم، 1413.
- افزودن نظر جدید
- 546 بازدید
-