نشانهشناسی اخلاق نقد در قرآن(مطالعه موردی گفتوگوی پیامبران با مخالفان)
چکیده:
سخن گفتن فرایندی ارتباطی است که طی آن پیامی از گوینده به مخاطب منتقل میشود. گفتوگو به معنی تبادل کلام بین دو طرف است و خلاف جدل که خصومت در آن شرط اساسی است، در گفتوگو هیچ ضرورتی ندارد که همراه با خصومت بین طرفین باشد؛ بنابراین رعایت اخلاق از ویژگیهای یک گفتوگوی مفید است. در قرآن کریم، گفتوگوهای فراوانی در زمینههای متعدّد آمده است دیالوگ داستانهای قرآن را میتوان از بُعد موضوعی نیز بررسی کرد. از آنجا که محورها و موضوعاتی که داستانهای قرآن را شکل میبخشد، گسترده و متنوّع است و تحقیقات فراوانی در این زمینهها انجام گرفته است؛ امّا تحلیلهای نشانهشناختی چندان در این باب صورت نگرفته و به همین دلیل هم، هنوز بسیاری از راز و رمزهای آن نهفته مانده است، لذا این پژوهش بر آن شد تا صرفاً به بررسی گفتوگوی پیامبران با مخافانشان، با رویکردی زبانشناختی و با روش توصیفی. تحلیلی بپردازد، باشد که به لایههای پنهان این گفتوگوها مخصوصاً مهارت آنان در تعامل با مخالفان خویش و رعایت اخلاق در نقد پی ببرد. در نهایت این نتیجه حاصل شد که پیامبران در گفتوگوی با مخالفان خویش همواره جانب ادب و احترام و حکمت و اخلاق را رعایت نموده و به تعبیر امروزی گفتوگوی آنان همواره با نقد اخلاقمدار بوده است.
کلید واژگان: قرآن، پیامبران، اخلاق نقد، نشانهشناسی، گفتوگو.
مقدّمه
بیان مسأله
تلاش بشر برای برقراری ارتباط با دیگران و ایجاد قواعد و قراردادهایی که در سایهی آنها بتواند ارتباطی کلامی ایجاد کند، همواره مورد توجّه بوده است؛ کلامی که حاصل نزدیکی زبان و اندیشهی اوست و به یاری آن توانسته تفکّرات خود را به فرد یا افراد دیگر منتقل نماید. بیشک این کار یکی از نخستین اقدامات برای ساماندهی جامعهی انسانی در ایجاد ابزار فهمیدن، فهماندن و برقراری ارتباط با دیگران است. امری که در نگاه صاحبنظران علم مردمشناسی از محورهای بنیادین پایداری زندگی فرهنگی جوامع انسانی محسوب میگردد (روح الامینی،1381: 14). این امر با پیشرفت جوامع کما بیش رنگینتر شده، به طوری که یکی از ابزارهای اساسی نویسندگان و شاعران برای همهفهم کردن آثار خود به منظور تأثیرگذاری بیشتر بر افکار و عقاید بشری گردیده است.
زبان فرآورده و قابلیّتی است که موجودیّت آن بدون حضور دیگری و تنها با حضور «من» امکانپذیر و قابل تصوّر نیست. زبان، محصول ضرورت ارتباط «من» با دیگری و تمایل و تمنّای تفاهم، همزبانی و همدلی «من» با اوست(ملاّ صالحی، 1377: 6؛ صفوی، 1380: 36). زندگی در صورتی معنا مییابد که بتوان با دیگران ارتباط برقرار نمود. بر همین اساس است که برخی از صاحبان اندیشه زندگی را با گفتوگو برابر میدانند و معتقدند زندگی در گوهر خود گفتوگو است و زیستن یعنی شرکت کردن در گفتوگو، یعنی پرسیدن، گوش دادن، پاسخ دادن، موافقت کردن و یا مخالفت نمودن(تودوروف، 1377: 184). به کمک چنین زیستنی است که بشر قادر به آفرینش فضایی خواهد بود که عقاید و افکارش در آن ببالد و شکوفا گردد. بر همین اساس گفتوگو یکی از پررنگترین عناصر زندگی به شمار میرود که در داستان اکثر پیامبران، بدان توجّه خاصی شده و هستهی اصلی آن نقد مخالفان خویش است که در این رابطه سؤالاتی ذهن نگارندگان این مقاله را به خود مشغول ساخت.
سؤالات پژوهش
١- جایگاه اخلاق در نقد و گفتوگوی پیامبران با مخالفان خویش چیست؟
٢- پیامبران با چه سبک و الگویی با مخاطبان خویش سخن گفتهاند؟
٣- آنان برای رسیدن به اهداف خویش از چه ابزارهای کلامی استفاده کردهاند؟
٤- زبانشناسی در کشف، درک و فهم لایههای پنهان گفتوگوهای قرآنی چه نقشی میتواند ایفا نماید؟
فرضیههای پژوهش
١- ویژگی بارز گفتوگوی پیامبران در قرآن با مخالفان نقد همراه با رعایت اخلاق است.
٢- پیامبران براساس مقتضای حال مخاطب با آنان سخن گفتهاند و در این زمینه روانکاوی مخالفان را بخوبی درک نمودهاند.
٣-پیامبران در رسیدن به هدفشان از ابزار زبان بعنوان اساسیترین ابزار استفاده کردهاند.
٤-علم زبانشناسی میتواند به کشف لایههای پنهان گفتوگوی پیامبران با مخالفان در قرآن کریم کمک شایانی بکند.
پیشینهی پژوهش:
با پژوهش و تحقیق در منابع متعدد در حدّ آگاهی نگارندگان تاکنون پژوهشی زبانشناختی در مورد گفتوگوی پیامبران با مخالفان در قرآن با محوریت نقد اخلاقی مورد ارزیابی قرار نگرفته است، ولی به برخی از کتابها و مقالاتی که پیرامون اسلوب «حوار» (گفتوگو) در قرآن کریم انجام پذیرفته است اشاره میشود: ١- «منهج الحوار فی القرآن الکریم»، از ابی زید الإدریسی، تأکید نویسنده در این کتاب بر این است تا با بررسی اهداف و شیوههای مختلف گفتوگو در قرآن به این موضوع اشاره کند که اسلام بر موضوع گفتوگو با سختترین دشمنان تأکید دارد و دیگران را به گفتوگو دعوت میکند و اینکار را ابتدا از خود شروع میکند (الإدریسی، بیتا: 106) بدون اینکه نویسنده به جنبههای ادبی و زبانشناختی آن بپردازد؛ ٢-«من بلاغة الإقناع فی الحوار فی سورة یس» اثر ایمن ابو مصطفی (الإمارات العربیة، دبی، 2009م) نویسنده فقط به موضوعات تفسیری آن پرداخته و به جنبههای ادبی آن کمتر اشاره کرده است؛ ٣- کتاب دیگری با عنوان: «منهجیة الحوار الجدلی فی القرآن الکریم والسنة النبویة» (أحمد الطعان، دار ابن کثیر، دمشق، 2003م) به زیور طبع آراسته گردیده که نویسنده به بررسی تفاوت میان حوار و جدل و شاهد مثالهای قرآنی آن پرداخته است و به جنبههای نشانهشناسی آن نپرداخته است؛ ٤- مقالهای از اسحاق رحمانی با عنوان: «دراسة عن أسلوب الحوار فی القرآن الکریم» (مجله النور للدراسات الحضاریة والفکریة، 2011م، شماره 4) به جنبههای عقلی و اخلاقی موضوع گفتوگو از نظر قرآن و اسلام پرداخته است؛ 5- «درآمدی توصیفی تحلیلی بر شیوههای گفتوگو در قرآن کریم» مقالهای از تورج زینیوند و همکاران (مجله پژوهشهای اسلامی، شماره 7، تابستان 1390) ولی همهی این پژوهشهای انجام شده به جنبههای دینی، تفسیری و اخلاقی گفتوگو و عبرتهای حاصل از آن پرداختهاند و هیچگونه اشارهای به جنبههای زبانشناختی آن نداشتهاند؛ بنابراین این مقاله در عنوان و روش در نوع خود جدید است.
اهداف تحقیق
١- یافتن لایههای اخلاقی روانشناختی پیامبران در گفتوگو با مخالفان خویش.
٢- جلوه دادن اهمّیّت زبانشناسی(صرف، نحو، بلاغت و فقه اللغة) در درک و فهم مفاهیم قرآنی.
٣- الگوگیری از پیامبران در گفتوگو و تعامل با مخالفان در جامعه.
٤- گسترش فرهنگ نقد اخلاقی در جامعه.
مفهوم شناسی واژهی نقد
نقد در لغت: جدا كردن دینار و درهم، سره از ناسره، تمیز دادن خوب ازبد، آشكار كردن، جدا كردن و بازشناختن محاسن و معایب سخن نقاد، آنكه درهم و دینار، سره را از ناسره جدا كند، آنكه خوب و بد را از یكدیگر تمیز دهد(ابن منظور،1990م: 14/ 254).
در فرهنگ فارسی نیز این معانی یرای نقد ذکر شدهاند: «جدا کردن دینار و درهم سره از ناسره، تمییز و تشخیص، آشکار نمودن محاسن و معایب سخن»(معین، 1386ش، 4/3383) با عنایت به آنچه بیان گردید، نقد به معنای خردهگیری محض نیست؛ بلكه معیار و ابزار سنجش است تا از آن رهگذر سره از ناسره بازشناسی گردد. با این دیدگاه از عواملی که به رشد فکری، پرورش ذهن و تولید اندیشه کمک میکند«تفکّر انتقادی» است. تفکّر انتقادی علاوه بر آن که قدرت خلّاقیت صاحب آن را ارتقا میدهد، استقلالی در بصیرت فرد به وجود میآورد که به وی اجازه نمیدهد تحت تأثیر افکار جناحی و تبلیغات موهوم و تهاجم فکری و فرهنگی قرار گیرد؛ تفکّر نقّادانه، یکی از مهارتهای زندگی است که زمینهساز مهارت تصمیمگیری و حلّ مسئله است. این شیوه یک فرایند شناختی، فعّال و سازمانیافته است که شخص به کمک آن به بررسی افکار و عقاید خود و دیگران یا موقعیتهای خاصّ میپردازد و با ارزیابی و تفسیر ماهرانه خود به درک و فهم روشنتر و بیشتر دست مییابد، در قرآن کریم آمده است:
﴿ فَبَشِّرْ عِبادِ * الّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الّذینَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا اْلأَلْبابِ ﴾.[زمر:17-18]
«پس بشارت بده بندگان مرا؛ آن کسانی که به سخن گوش میدهند و از بهترین آن پیروی میکنند. اینان کسانی هستند که خداوند هدایتشان کرده و خردمندان هستند». طبق این آیه، بندگان راستین خداوند و آنان که دل را به ذکر و نماز و یاد خداوند روشن و منوّر نمودهاند، هر خبر و سخنی را بدون اندیشه باور نمیکنند و پس از نقّادی، سبک و سنگین کردن، ارزیابی و گزینش بهتر و مطمئنتر، از آن پیروی مینمایند. این دسته افراد کسانی هستند که خداوند با استفاده از نیروی رسول باطنی(عقل و خرد) هدایتشان نموده است.
حال به ارزیابی گفتوگوهای قرآنی با رویکرد نقد اخلاقی میپردازیم:
گفتوگو در قرآن کریم
گفتوگو باعث حرکت و پویایی داستان میگردد چرا که حوار کلامی است که بین دو شخص رد و بدل میشود بهگونهای که یکی از آن دو کلام را به دست میگیرد. (دیماس، ١٩٩٩: ١١).
گفتوگو در قرآن کریم بیشتر سنّت پیامبران الهی با مخالفان دین است و آنها برای اینکه بتوانند دین خدا را در بین قوم خود انتشار دهند از این اسلوب بهره میبردهاند. «حوار» در داستانهای قرآنی بیشتر موضوعات دینی دارد. یعنی موضوعاتی که پیامبر اکرم به خاطر آن در بین قومش برخاست و با آنها به مجادله پرداخت و بیشتر از وحدانیت، رستاخیز، اینکه پیامبران از جنس بشرند و از فرشتگان نیستند، حوادث خارق العاده و معجزاتی که برای اثبات وجود پیامبران است، سخن میگوید(خلف الله، ١٩٩٩م: ٣٢٢) و خداوند گفتوگو را به عنوان جریانی زنده در قرآن وارد کرده است تا همهی بندگان از حال گذشتگان باخبر شوند و عبرت گیرند.
گفتوگو به عنوان عنصری که درحال حرکت و جریان است در داستانهای قرآنی وارد شده است و سیر داستان را زنده نگه میدارد و برای رسیدن به حقیقت نقش خود را به خوبی ایفا میکند. گفتوگو (حوار) در قصص قرآنی دارای تأثیر بسیاری در بازآفرینی مناظر و وقائع است. (الخطیب، ١٩٧٥: ١٣٠) گفتوگو در داستانهای قرآنی بهگونهای انجام میگیرد که مخاطب تصویر آن را در ذهن خود مجسّم میسازد. گویی در آنجا حضور داشته و از نزدیک ماجرا را نظاره نموده است و این موضوع به زنده نگه داشتن این اثر آسمانی در همهی دوران کمک میکند. «گفتوگو در داستانهای قرآنی ویژگی خاصّی دارد که در داستانهای بشری یافت نمیشود و بهگونهای است که در پرداختن شخصیتهای طرفین گفتوگو، دخیل میباشد. ما در داستانهای قرآنی فرصتی مییابیم تا احساسی را که در ازای شخصیتهای واقعی بر ما مستولی میشود، تجربه کنیم. شخصیتها در داستانهای قرآنی، عینی و دارای منطق و تفکّر خاصّ هستند و موضعگیری خاصّی به جایگاهی دارند که واقعه در آن جریان دارد.»(همان، ١٢٩) خداوند از طریق گفتوگو بین شخصیتها به داستان گرمی و پویایی میبخشد. عنصر «حوار» اشارات و حرکات نهفته در درون شخصیتهای داستان را به نمایش میگذارد. گفتوگو در داستانهای پیامبران با هدف ریشهکن کردن عقائد باطل و اثبات حقانیت خداوند بر بندگان انجام شده است و از این طریق پیامبران کوشیدهاند تا دیدگاههای آنها را به خود نزدیک سازند و شبهاتی را که در مورد خداوند به کار برده میشد از بین ببرند. گفتوگو همان جهاد با زبان است و فرصتی است برای مسلمانان که از آن برای تحقّق یکی از فرائض دین خود که همان دعوت به سوی خداوند متعال با حکمت و موعظه حسنه و مجادلهی نیکو است، استفاده کنند. دعوت به سوی خداوند و بیان فضائل دین از والاترین اهداف گفتوگو است و این وظیفهی تمامی انبیاء است و بسیاری از آیات قرآنی بر آن دلالت میکند. همانطور که خداوند متعال به پیامبرش(ص) سفارش میکند که اهل کتاب را دعوت کند و با آنان محاوره کند.
گفتوگوی پیامبران با مخالفان خویش
حضرت ابراهیم(ع):
با توجّه به اینکه حضرت ابراهیم (ع) از بیشترین فراوانی گفتوگو با مخالفان در قرآن کریم برخوردار است در ابتدا به تحلیل گفتوگوهای وی خواهیم پرداخت.
گفتوگوی وی با پدرش
آن حضرت برای اجرای اوامر الهی ابتدا پدرش و پس از آن نمرود و قومش را به راه حق دعوت کرد و برای این کار از اسلوب حوار و گفتوگو کمک گرفت. او با آنان محاوره میکرد تا از این طریق خودشان عقائدشان را باطل بیابند و در این مجادله، قوم مخالفش سعی داشتند تا عقائد خود را به کرسی بنشانند ولی با شکست مواجه شدند: ﴿ وَاذْكُرْ فِی الْكِتَابِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّیقاً نَّبِیاً * إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ یا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لَا یسْمَعُ وَلَا یبْصِرُ وَلَا یغْنِی عَنكَ شَیئاً * یا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جَاءنِی مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ یأْتِكَ فَاتَّبِعْنِی أَهْدِكَ صِرَاطاً سَوِیاً * یا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّیطَانَ إِنَّ الشَّیطَانَ كَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِیاً *یا أَبَتِ إِنِّی أَخَافُ أَن یمَسَّكَ عَذَابٌ مِّنَ الرَّحْمَن فَتَكُونَ لِلشَّیطَانِ وَلِیاً * قَالَ أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنْ آلِهَتِی یا إِبْراهِیمُ لَئِن لَّمْ تَنتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَاهْجُرْنِی مَلِیاً * قَالَ سَلَامٌ عَلَیكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّی إِنَّهُ كَانَ بِی حَفِیاً * وَأَعْتَزِلُكُمْ وَمَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَأَدْعُو رَبِّی عَسَى أَلَّا أَكُونَ بِدُعَاء رَبِّی شَقِیاً﴾ [مریم : ٤١- ٤٨]. گفتوگوی حضرت ابراهیم با عمویش در سورهی مریم ذکر شده است. آن حضرت به هنگام اقامهی حجت و دلیل بر یکتایی خداوند و با الفاظ نرم، عمویش را خطاب میکند: «یا أَبَتِ» و آن دلیل بر رحمت الهی بر بندگانش است که با سیاق آیهی ٢ مرتبط است: ﴿ذکر رحمت ربک عبده زکریا﴾.
در ابتدا خداوند متعال از «صدّیق بودن» ابراهیم قبل از نبوّتش سخن به میان میآورد. این بافت کلامی میتواند دالّ بر این نکته باشد که صداقت در فکر و کلام از شروط اوّلیّهی یک پیامبر و سپس نقد و گفتوگو است. حضرت ابراهیم مناظره خود با پدرش را با استفهام انکاری شروع میکند؛ از همان ابتدا قصد دارد در قالب سؤال تفکّر عمویش را به چالش بکشد که اگر آن را به صراحت بیان میداشت، چه بسا موجب خشم پدرش میگشت؛ پس از آن یکی از اوصاف مهمّ الهی را به او یادآور نموده و آن صفت سمیع و بصیر است. سمع را بر بصر مقدّم داشته است چرا که شنیدن بالاتر از دیدن است و کسی که نابینا است قدرت فهم و درک بیشتر نسبت به ناشنوا دارد و چون این آیه متعلّق به تبلیغ است سمع را بر بصر مقدّم داشته است(سامرائی، ٢٠٠٦: ٥٥). در ادامه حضرت ابراهیم به عمویش میگوید: «إِنِّی قَدْ جَاءنِی مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ یأْتِكَ» او علم و آگاهی خویش را به خدایش نسبت میدهد که نشانگر نوعی تواضع در باب گفتوگو و نقدی اخلاقمدار است. این یکی از آداب مهمّ در گفتوگو است که مخاطب را با صفات مربوط به خود تحقیر نکنیم و او را به خاطر داشتن صفات بدش سرزنش نکنیم. در ضمن حضرت ابراهیم میگوید: « إِنِّی قَدْ جَاءنِی مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ یأْتِكَ» در این کلام حرف تبعیض «مِن» را بکار برده تا بیان دارد که خداوند متعال بخشی از علم را به بنده عطا فرموده نه همهی آن را.
و در جایی دیگر آنگاه که میفرماید: «لاتعبد الشیطان» این عبارت بیانگر این است که اوّلاً حضرت ابراهیم نخواسته است شرک پدرش را مستقیم بیان کند و دنبالهی آیه میفرماید: «إنّ الشیطان کان للرحمن عصیا» رحمن یکی از اوصاف نرم و ملایم خداوند را با واژهی خشن و خشک عصیا همراه داشته است و در جایی دیگر:﴿ یا أَبَتِ إِنِّی أَخَافُ أَن یمَسَّكَ عَذَابٌ مِّنَ الرَّحْمَن فَتَكُونَ لِلشَّیطَانِ وَلِیاً ﴾ [مریم :٤٥] واژهی عذاب را به همراه واژهی «رحمن» ذکر کرده است و دو واژهی کاملاً متناقض را در کنار هم قرار داده است. ذکر واژهی رحمن در مقابل واژههای مخالف آن به محور اصلی سوره برمیگردد. پیام اصلی سوره، رحمت و عطوفت خداوند نسبت به بندگان است و فضای سوره از ابتدا «ذکر رحمت ربک عبده زکریا» تا آخر «إنّ الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن ودّا» رائحهی رحمت در خود میپراکند و این واژه(رحمن) ١٦ بار در سورهی مریم تکرار شده که بیش از دیگر سورههاست که این امر در سیاق گفتوگو و نقد مخالف میتواند نشانگر هدف پاک ابراهیم(ع) در این نقد و گفتوگو باشد که نوید رحمت و مغفرت را به طرف خویش میدهد نه اینکه وی را تخریب نماید؛ بنابراین معیارهای اخلاق نقد را رعایت میکند و در انتها وعدهی دعای خیر به مخالفش داده: «سلام علیک سأستغفر لک ربی...»، شایسته نیست که بگوید: «أستغفر لک الجبار بالمنتقم» چرا که مغفرت با واژهی رحمن هماهنگی دارد. (السامرائی، ٢٠٠٨: ١٢١) ابراهیم (ع)، رحمت خدا را در مقابل پدرش جلوهگر ساخته و این موضوع از تکرار واژهی رحمن پدیدار است، زیرا خداوند متعال ابتدا به بندگان عصیانگر(مثل پدر حضرت ابراهیم) مهلت میدهد و رحمت خود را شامل حال آنها میکند. ولی اگر آنها بار دیگر از فرمان الهی سرباز زدند، عذابش را بر آنها فرو میفرستد: ﴿یا أَبَتِ إِنِّی أَخَافُ أَن یمَسَّكَ عَذَابٌ مِّنَ الرَّحْمَن فَتَكُونَ لِلشَّیطَانِ وَلِیاً﴾ [مریم :٤٥] خطاب نرم و سرشار از عاطفه یکی از نشانههای برّ نسبت به والدین است. او در این عبارت خوف را به خود نسبت میدهد و قصد نداشته که به پدرش بازگو کند که عذاب شایستهی تو است و امّا صفتی را برگزیده است که برگرفته از رحمت و عطوفت الهی است و نسبت لفظ «مسّ» با واژهی «عذاب» خشم خدا را بر بنده اش کم کرده است و تقدیم (للشیطان) بر خبر تکون (ولیا) برای تنفیر و قبح شیطانی است که شایسته است هر کسی از او فرار کند و با او دشمنی کند و به خدا پناه ببرد و خداوند در این مورد میفرماید: ﴿ وَقُل رَّبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّیاطِینِ * وَأَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَن یحْضُرُونِ﴾ [مؤمنون : ٩٧-٩٨].
با همهی براهین حضرت ابراهیم و ادب و احترامی که نسبت به مخالفش رعایت میکند، پدر با تمام خشونت و بغض و کینه پاسخ میدهد. تندخوئی او از آن روست که نمیتواند عقیدههایی را که عمری با او همراه بوده است، کنار بگذارد و حجت ابراهیم (ع) را که برهانی بر حق است بپذیرد لذا به او میگوید: ﴿ قَالَ أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنْ آلِهَتِی یا إِبْراهِیمُ لَئِن لَّمْ تَنتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَاهْجُرْنِی مَلِیاً﴾ [مریم : ٤٦] در این عبارت خبر «أراغب » بر مبتدا «أنت» مقدّم شده است، زیرا خبر در نزد پدرش مهمتر است و با نوعی تعجّب و انکار همراه است تعجّب، برای دور شدن از خدایانش است.(المسیری، ٢٠٠٨: ٤٨٠) هرچند پدر تحمّل و طاقت سخنان آن حضرت را نداشت، ایشان در ادامهی دعوت خویش باز هم با عطوفت و مودّت با «آزر» روبرو شده و خطاب به او میگوید: ای پدر چرا بتهایی را عبادت میکنی که نه نفع و ضرری ندارند؟ پدر برای من از سوی خدا هدایت و علم نافعی آمده است، پس از من تبعیت کن. او را پند میدهد و از عبادت شیطان باز میدارد و ترس خود از آیندهی آزر را به او اعلام مینماید. سپس گفتوگوی آنان پرده از نیت پدر برای سنگسار نمودن ابراهیم برمیدارد.(دبور، ١٩٩٦: ٧٢) امّا باز هم حضرت ابراهیم مهر خود را از پدرشش دریغ نمیدارد و سخن پاک و دلپسند را نثار وی میکند؛ چرا که خداوند سفارش کرده است، سخن باید پاک باشد:﴿ وَهُدُوا إِلَى الطَّیبِ مِنَ الْقَوْلِ﴾ [حج : ٢٤].
گفتوگوی حضرت ابراهیم با خویش
نوع دیگری از گفتوگو در داستان حضرت ابراهیم دیده میشود که در آن او با خودش محاوره میکند. لازم به ذکر است که مسلماً این موارد حدیث نفس نیست بلکه مخاطب حقیقی قوم آن حضرت هستند. در واقع او میخواهد خداوند متعال را به قوم بنمایاند و وحدانیت او را برای آنها ثابت کند:﴿ وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ لأَبِیهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنَاماً آلِهَةً إِنِّی أَرَاكَ وَقَوْمَكَ فِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ * وَكَذَلِكَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِیكُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ * فَلَمَّا جَنَّ عَلَیهِ اللَّیلُ رَأَى كَوْكَباً قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِبُّ الآفِلِینَ * فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغاً قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمْ یهْدِنِی رَبِّی لأكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ * فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّی هَذَا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ یا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ * إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِی لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِیفاً وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِكِینَ﴾[انعام : ٧٤- ٧٩]. حوار حضرت ابراهیم با خودش در سورهی انعام ذکر شده است، خداوند متعال در این سوره، پس از بیان قدرت خود و وجود حقائق هستی بر پایهی بینش توحیدی و اینکه انسان و همهی حقائق هستی بر پایهی تدبیر الهی مستقر شدهاند، به داستان مجادلهی حضرت ابراهیم با پدرش میپردازد و نمونهی کامل جهالت یک انسان را بیان میکند که غیر از خدای واحد، خدای دیگری برگزیده و از سر جهل خویش حقانیت خدا را انکار میکند؛ در نتیجه در مرتبهی چارپایان قرار میگیرد. خداوند آنان را به «ضلال مبین» وصف کرده است، چرا که فساد عقول آنها به منتهایش رسیده به طوری که نمیفهمند که عبادت بتها، با وجود برهانهای آشکار، امری حقارتبار است.» (طنطاوی، ٢٠٠١: ١٢٠)
آنگاه خداوند، حضرت ابرهیم را نزد مشرکان میفرستد تا از این طریق عقیدهی شرکشان را باطل سازد. ابراهیم (ع) که خود برگزیدهی خداوند است به صورت نمادین و برای هدایت قومش، به جستوجوی خدای یکتا میرود و خدای واقعی را مییابد. این ابطال عقاید شرکآمیز با محور اصلی سورهی انعام که قائم بر نقض عقائد باطل مشرکان است، هماهنگی دارد. با این برهانها تصویر روشنی را از خدای متعال به ما نشان میدهد. حضرت ابراهیم در گفتوگو با خودش، استدلال را به تدریج پشت سر میگذارد و از کوچک به بزرگ. از ستاره تا خورشید میرسد بهگونهای که مخاطب این سیر را نزد خویش متصوّر شده و در تأمّلش با حضرت همراه میشود تا اینکه به نتیجه نهایی میرسد.
خداوند متعال در این گفتوگو ابتدا نتیجه را بیان داشته و سپس به شرح آن پرداخته است: ﴿وَكَذَلِكَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِیكُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ﴾ [انعام : ٧٥] بدلیل ارتباط موضوع با آیهی قبل است، خداوند در آیهی قبل به نقض عقائد پدر حضرت ابراهیم و قومش میپردازد و آنان را در گمراهی آشکار میبیند و پس از آن حقانیت خدا را اثبات میکند و اینکه مالکیت آسمان و زمین از آن خداست. حضرت ابراهیم از این طریق به یقین میرسد. دیگر اینکه قوم حضرت ابراهیم در آسمان (ستاره، ماه و خورشید) و در زمین (بتها) را به عنوان خدایی برای خود برگزیدند و ما خدای حقیقی را که مالک همهی آنهاست، به او نشان دادیم.
سفر ایمانی حضرت ابراهیم در حقیقت همقافله شدن با مشرکان است تا آنان را از نقطهی آغازین تردید و از خدایان دروغین تا ملکوت آسمان و زمین راه بنماید. ابراهیم(ع) قافلهسالار راهی است که مقصدش از موقنین شدن است.
آیهی «ولیکون من المؤقنین» معطوف به آیهای متغایر بوده و پیامش آن است که خداوند میخواهد آیات دیگری به حضرت ابراهیم نشان دهد و این سفر حقیقت همچنان ادامه دارد.» (السامرائی، بیتا: ٧٣).
حضرت حقّ از ستاره آغاز میکند و میفرماید: ﴿ فَلَمَّا جَنَّ عَلَیهِ اللَّیلُ رَأَى كَوْكَباً قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِبُّ الآفِلِینَ ﴾ در عبارت «جَنَّ عَلَیهِ اللَّیلُ» جنّ به معنی غشاء و پوشش است و هر چیز پنهانی که با که با چشم سر دیده نشود جنّ نامیده میشود.(المغامسی، بیتا: ٥) خداوند در این آیه واژهی «جنّ» را برای شب به کار برده است؛ چرا که زمانی از شب را به تصویر میکشد که تاریکی همه جا را فرا گرفته و هیچ چیز جز ستاره در آسمان دیده نمیشود و حضرت ابراهیم به اسلوب جدل در برابر مشرکان آن را خدای خود فرض کرده؛ امّا هنگامی که ستاره از دیدهها محو شد، فرمود: «لا احب الآفلین» من خدایی را که از جایی به جایی دیگر در حرکت است دوست ندارم و شأن و مقام خدایی این است که ثابت باشد و همیشه مراقب تدبیر امر بندگان باشد. (طنطاوی، ١٢٠:٢٠٠١) حضرت ابراهیم به دلیل متحرّک و متغیر بودن خدایان دروغین صفت «آفل» را برایشان برگزیده و این که آنها نمیتوانند مراقب و نظارهگر بندگان باشند.
کوکب سیارهای است که در آسمان حرکت میکند و از مکانی به مکان دیگر انتقال مییابد، واژهی آفل تعبیرکنندهی این انتقال است. سیارات پس از مدتی، پنهان میشوند و در نیمههای سوّم ماه قمری از طلوع تا غروبشان ٢ ساعت طول میکشد و پس از آن ماه در صفحهی آسمان ظهور میکند. اگر کسی حرکات اجرام آسمانی را پیگیری کند از ظهور ستاره تا ماه و پس از آن خورشید یک شبانهروز به طول میانجامد. امّا بعضی چون سعد عبدالملک العدل در این مورد معتقدند: تأمّل و تفکّر حضرت ابراهیم در مورد عبادت ستاره، ماه و خورشید مدّت زیادی طول کشیده است با توجّه به تعبیر «هذا ربی» آن حضرت در برابر آنها خاضع شده است و حقّ ربوبیت را به آنها بخشیده و این در حد ذات خودش مدّت زمانی طول میکشد تا حقّ را آشکار کند. (العدل، ٢٠٠٨: ٤٥) واضح است که تمامی رفتار و گفتار آن حضرت برای قدم به قدم راه بردن قوم خویش بوده و این مهمّ، در زمانی بیش از یک روز تحقّق مییابد.
این گفتوگوی با خویش که در حقیقت مناظرهای جدلی با مشرکان است با بیان استدلال وحدانیت خدا، مردم بابل را به یکتاپرستی راه نموده؛ نه این که خود حضرت برای لحظهای غیر خدا را پرستیده باشد.
پس از اینکه ستاره محو میشود ماه آشکار میشود و حضرت ابراهیم در ظاهر آن را خدای خود میپندارد ولی پس از چندی، ماه نیز از صفحهی آسمان پنهان میشود آنگاه حضرت ناامیدی خود را از خدایان دروغین با گفتن «لئن» نشان داده است و پس از آن، جملات از تأیید مشرکان به تهدید تغییر مییابند.
در واقع حضرت میخواهد چهرهی مشرکانی را که از عبادت خدا بازماندهاند ترسیم کند. پس از غروب و پنهان شدن ماه، روز بعد خورشید را میبیند و آن را با لفظ مذکّر خطاب میکند و میگوید «هذا ربی» مقصود «هذا الشخص» است چرا که خورشید را در جایگاه شخصی قرار داده و به ظاهر او را میپرستد. (السامرائی،129 :2000).
با ذکر جملهی «إنّی بریء مما تشرکون » دیگر تظاهر به بتپرستی تمام میشود و وقت آن میرسد مردم بابل همراه حقیقتی شوند که ابراهیم به آنان نموده است. ایشان به جای «إنی بریء مما تشرکون» نگفته: «أبرّیء مما تشرکون » چرا که انسان چیزی را از سوی مخاطب قبول میکند که همسنگ عقیدهی خود بیابد و مردم علمی را میپذیرند که با معیارهای علمی، نظیر علم خودشان باشد در این صورت نیاز به حجّت برای مردم نیست و مقصود «إنی بریء مما تشرکون » برائت از چیزی است که قوم به آن مشرک بودهاند. (المغامسی، بیتا: 2/5). حضرت ابراهیم در این مناظره ستاره را بر ماه و خورشید مقدّم میدارد و این به دلیل استدلالی است که آن حضرت برای قوم خود بیان نموده است و برای اقناع آنها از کوچک به بزرگ حرکت میکند و «تقدّم ماه بر خورشید شاید به خاطر سبقت ماهپرستان بر خورشیدپرستان است برخلاف ظاهر که گمان میرفت خورشید بزرگتر است که استحقاق تقدّم در عبادت دارد... امروزه نیز ربّالارباب ستارهی مشتری است که به نام «جوبیتر» شناخته میشود که از دو کلمه «ژوپیتر» گرفته شده است. (زرزور، ١٩٨١: ٣٦٨/١). در این مناظره ایرادی بر پیامبر خدا وارد شده است که آیا او در مورد خدای حقیقی شک داشته است و قبل از آن به یقین نرسیده است؟ با توجّه به عبارت «لأکونن من القوم الضالین» و «إنی بریء مما تشرکون » اینگونه برداشت میشود که حضرت ابراهیم در موقعیتی زندگی میکرده است که اقوام آن نه فقط بت، بلکه ستاره، ماه و خورشید را میپرستیدند و این پیامبر بزرگوار برای اقناع حال مخاطبان خود که در ورطهی گمراهی غرق بودند خود را به جای آنها فرض کرده و بر حسب تفکّر و تعقّل خودشان، آنان را به سوی خداوند یکتا دعوت میکرده است و این یکی از اسلوبهای حوار است که با مخاطبان طبق عقیدهشان گفتوگو کنیم و به طرف مقابل فرصت شنیدن و تأمّل دهیم. خداوند در این مورد میفرماید: ﴿ وَ إِن أَحدٌ مِنَ اْلمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فأَجِرْهُ حَتَّی یسْمَعَ کلامَ الَّله ثمَّ أْبلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذِلکِ بأَّنهُمْ قوْم لاَیعْلمُون َ ﴾ [توبه : ٦]
نشانهشناسی گفتوگوی حضرت ابراهیم با قومش
خداوند در سورهی شعراء میفرماید: ﴿ وَاْتلُ علیهِمْ نبَأَ إْبرَاهِیم َ* إِذْ قالِ لأِبیهِ وَقوْمِهِ ماَ تعْبُدُونَ *قاُلواَ نعْبُدُ أَصنَامًاَ فنَظَلُّ لهَا عَاکِفِین َ*َ قالَ هَلْ یسمَعُوَنکُمْ إِذْتدْعُون َ* أَوْ ینْفَعُوَنکُمْ أَوْیضُرُّون َ*َ قاُلواَ بلْ وَجَدْنا آَباءَنا کَذِلکَ یفْعُلون َ*َ قالَ أَفرَأْیتُمْ مَا کنْتُمْ تعْبُدُون َ* أْنتُمْ وَآَباؤُکُمُ اْلأْقدَمُون َ*َ فإِّنهُمْ عَدُوِّ لی إِّلا رَبّ اْلعَاَلمِین َ* اَّلذِی خَلقَنِی فهُوَ یهدِین ِ* وَاَّلذِی هوُیطْعِمُنِی وَ یسْقِین ِ* وَإِذَا مَرِضْتُ فهُو یشفِین ِ* وَاَّلذِی یمیتُنِی ثمُّ یحْیین ِ* وَاَّلذِی أَطْمَعُ أَنْ یغْفِرِلی خَطِیئَتِی یوْمَ الدِّین ِ* رَبِّ هَبْ لی حُکْمًا وَأْلحِقْنِی بالصَّاِلحِین ﴾ [شعراء: ٦٩- ٨٣]. حضرت ابراهیم علیه السلام نه تنها پدرش (عمویش) در منابع تفسیری ذکر شده که شخص مذکور عموی او بوده و پدرش به نام تارخ یکتاپرست بوده است بلکه تمامی قومش را به ایمان دعوت میکند او همچنان به اسلوب حوار پایبند است و از این طریق میخواهد زشتی عمل آنها را نشان دهد و حقانیت خدا را در مرتبهی اعلی قرار دهد. سورهی شعراء از سورههایی است که با هدف اصلاح جامعه توسط پیامبران نازل شده است و قبل از داستان حضرت ابراهیم به داستان پیامبر اکرم (ص) و داستان حضرت موسی (ع) و دعوت فرعون به سوی خدا پرداخته است. حضرت ابراهیم دعوتش را با برانگیختن احساسات و عواطف ضدّ عقائد و عبادات قومش شروع کرد و مردم را از آن متنفر ساخت. اسلوب حضرت ابراهیم برای رسیدن به هدف، برانگیختن شک و تردید بین قوم مشرک بود و تصویری از خدایان را در مقابلشان ترسیم میکرد که حاکی از عجز و ناتوانی بتها بود و این که نمیتوانند نفع یا ضرری برسانند و این که بتها چیزی جز این که اشیائی که آنها با دستهای خود آن را تراشیدهاند نیستند.
داستان مناظرهی حضرت ابراهیم با عمو و قومش در سورهی شعراء یکی از بهترین این نمونههاست که با عبارت «واتل علیهم» آغاز میشود و خداوند متعال آن را به عنوان خبر مهم و عظیم بیان نموده و عظمت آن را با اسلوب حوار عینی میکند. حضرت ابراهیم حوار و گفتوگوی خود را در حد تفکر و تعقل آن مردم و با استفهام «ما تعبدون » آغاز میکند. ادات استفهام «ما» برای اشیاء به کار میرود و آن حضرت مقام و منزلت خدایان آنها را در حد یک «شیء معمولی» پائین آورده است آنها را با ذلت و پستی تحقیر کرده است و از این طریق اراده کرده است که چشمان قوم را با بصیرتشان و حواسشان شریک سازد (مسلم ،٢٠١: ٣٥٩).
و قوم پاسخ میدهند: «قالوا نعبد أصناما فنظل لها عاکفین » ما بتهایی را میپرستیم و به آن پایبندیم، واژه «اصناما» نکره ذکر شده است و نکره از ارزش و احترام میکاهد و این خود دلالت بر آن دارد که مشرکان خود نیز در اعماق وجودشان حقارت خدایان خود را باور دارند. آنان نتوانستند در برابر عبارت قاطعانهی حضرت ابراهیم پاسخ عقلپسندی بیاورند و لحن آنها دلالت دارد بر عجزشان در مقابل پیامبر خدا ولی با وجود این نتوانستند از عقیدهی دیرینشان سرباز زنند. پس گفتند: «فنظل لها عاکفین» ما پیوسته بر این عبادت میمانیم. آن حضرت وقتی میبیند که قومش با این برهان قانع نمیشود محکم تر در جواب آنها میگوید:«هل یسمعونکم اذ تدعون، او ینفعونکم او یضرون » و صفاتی را که مختص خدای متعال است برای خدایان آنها به کار میبرد و تنها خداوند متعال است که خواستههای بندگان خود را میشنود و نفع و ضرر آنها از آن اوست. در این عبارت نفع را بر ضرر مقدم میدارد چرا که در این گفتوگو حضرت ابراهیم در پی این است که حقانیت خدا را اثبات کند و قدرت الهی را بر بندگان جلوهگر سازد و این با تقدّم واژهی نفع هماهنگی دارد. هم چنین «مفعول نفع را ذکر کرده است در حالی که مفعول ضرر محذوف است و گمان میرود که به دلیل رعایت فواصل آیات است و اگر مفعول آن ذکر میشد فاصلهی آیات با هم منسجم نمیشد ولی حذف با وجود مقتضای معنی آن نیز صورت گرفته است و مفعول نفع ذکر شده است چرا که آنها نفع را برای خود میخواهند و ضرر را مطلق آورده است به دو دلیل: یکی اینکه انسان ضرر را برای خودش نمیخواهد و آن را برای دشمنش میطلبد و دیگر اینکه انسان از کسی که میتواند ضرر را به او وارد کند، میترسد(السامرائی، ٢٠٠٦: ٢١٩). با وجود این استدلال درست و قاطع، ولی باز هم آنان کلام حضرت را نمیپذیرند و جوابی ندارند جز اینکه ما از پدران خود آن را به ارث بردیم. حضرت ابراهیم در پاسخ به آنها میگوید: «أفرأیتم » (٧٥- ٧٧) آیا میدانید که این خدایان شما و پدران تان دشمن من اند؟ چگونه امکان دارد خدایانی که حضرت ابراهیم به آنها ارتباطی نداشته دشمنش باشند؟ استفهام در معنی امر است، آیا میدانید یعنی بدانید و پیام اصلی عبارت این است که بدانید دشمن شمایند و چون طرف مقابل ضرر را برای خود نمیپذیرند حضرت آن را به خود نسبت داده است.
گفتوگوی میان نوح (ع) و قوم خویش:
داستان گفتوگوی نوح(ع) با این آیه شروع میشود: ﴿لَقدْ أَرْسلْنَا نوحًا إِلَی قَوْمِهِ فَقَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ ﴾ [اعراف: 59]. گفتوگو با اسلوب ندای (یا قوم) آغاز میشود. «نوح (ع) به خاطر اینکه به مردم بفهماند که او خیرخواه آنان است و میخواهد مراتب دلسوزی خود را نسبت به آنان برساند، گفت یا قومِ یعنی یا قومی ای قوم من» (طباطبایی، 1417ه: ج8، 174) بعد از اسلوب ندا، فعل امر (اعبدوا الله) آمده است و این امری واجب و تکلیفی عینی است؛ زیرا قاعدهای اساسی همهی ادیان آسمانی بر دعوت به یکتا پرستی استوار است و سیاق قرآن دلالت بر بهکارگیری اسلوبی واحد با وجود اختلاف در برخی الفاظ در شیوهی گفتوگوی دعوت پیامبران دارد، یا قوم اعبدوا الله ما لکم من إله غیره؛ و این نشان از وحدت عقیدهی ادیان آسمانی است.
گفتوگوی میان هود (ع) و قومش (عاد)
گفتوگوی میان هود (ع) و قومش (عاد) با همان اسلوب داستان نوح(ع) شروع میشود: ﴿ وَإِلَی عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا قَالَ یَا قَوْمِ اعبُدُوا اللّه مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ أَفَلَا تَتَّقُونَ ﴾ [اعراف: 65] در این آیه همچون آیهی 59اسلوب ندا (یا قومِ) و فعل امر (اعبدوا الله) تکرار شده که شرح آن گذشت و این تکرارها بیان کند که همهی پیامبران مردم را به خداپرستی دعوت میکردند. استفهام در (أَفَلَا تَتَّقُونَ) برای تشویق و برانگیختن است و معنای آن چنین است: «فهلاّ تتقون، [چرا تقوی پیشه نمیکنید] والمراد به حضَّهم علی تقوی اللَّه و اتقاء معاصیه» (طوسی، بیتا: ج4، 441) قوم هود در ادامه به او پاسخ میدهند: ﴿ قَالُوا أَجِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَنَذَرَ مَا کَانَ یَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتِنَا بمَا تعِدُنَا إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ ﴾ [اعراف: 70] آنها ادعای هود (ع) را با اسلوب استفهام انکاری تکذیب کردند، و به دنبال آن اسلوب امر (فأتنا بما تعدنا) همراه با جملهی شرط(إن کنتَ من الصّادقین) آوردند که همهی اینها دلالت بر تحدی و مبارزهطلبی و جهل و تکبّر آنها دارد. شیوهی دعای هود(ع) برای قومش با دعای نوح(ع) برای قومش متفاوت است، آنجا که نوح (ع) میگوید: ﴿ لعلّکم تفلحون ﴾ و ﴿ولعلکم ترحمون﴾ در حالیکه هود (ع) در این آیه میگوید:﴿ أَوَعَجِبْتُمْ أَنْ جَاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلَی رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ وَاذْکُرُوا إِذْ جعَلَکُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَزَادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَسْطَةً فَاذْکُرُوا آلَاءَ اللّهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴾ [اعراف: 69] هر دو دعا با اسلوبی انشایی و با (لعلّ) شروع شده است ولی خطاب به خاطر موقعیت و مقتضای حال مخاطب و سیاق جملات قبل از آن متفاوت است، نوح (ع) به صورت ﴿ولعلکم ترحمون﴾ [اعراف: 63] برای آنها طلب رحمت میکند، زیرا مضمون کلام قبل از آن ترساندن آنها از عذاب بزرگ است﴿إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عذَابَ یوْمٍ عَظِیمٍ﴾[اعراف: 59] و﴿ أَنْصَحُ لَکُمْ ﴾ [اعراف: 62]، ولی دعای هود (ع) به صورت ﴿ لعلّکم تفلحون﴾ آمده است؛ زیرا سیاق کلام قبل از آن تأکید بر یادآوردی جانشینی آنان بعد از قوم نوح و یادآوری نعمتهای خدا دارد، به همین خاطر از رستگاری آنها سخن میگوید و نمیتوان جای (لعلکم ترحمون) را با (لعلکم تفلحون) عوض کرد.
گفتوگو بین هود و قومش به صورت یک جدال قوی ادامه مییابد، هود میگوید: ﴿قالَ قدْ وَقعَ عَلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ رِجْسٌ وَغضَبٌ أَتجَادِلُونَنِی فی أَسْمَاءٍ سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ مَا نَزَّلَ اللّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ﴾ [اعراف: 71] هود (ع) در این گفتوگو با یک اسلوب استفهام تهکمی (أَتُجَادِلُونَنِی) قومش را به خاطر آنچه میپرستیدند، مورد خطاب قرار میدهد و عدم پذیرش دعوت و ادعای پیامبری او را امری زشت و قبیح میشمارد (عمادی، بیتا؛ ج3، 239). به دنبال این استفهام، هود (ع) با اسلوب امر (فانتظروا) آنان را به فرود عذاب الهی بر آنان تهدید میکند و این همان خروج امر از معنای حقیقی است.
گفتوگوی صالح (ع) و قومش ثمود:
صالح (ع) به قومش ثمود میگوید: ﴿وَإِلَی ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحًا قالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ قَدْ جاءَتْکُمْ بیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ هَذِهِ نَاقَةُ اللّهِ لَکُمْ آیَةً فَذَرُوهَا تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللّهِ وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عذَابٌ أَلِیمٌ﴾ [اعراف: 73] اسلوب انشایی با فعل امر (فذروها) آغاز شده است که آن امری است استعلایی و دستور به عدم تعرض به شتر است، وبعد از امر از فعل نهی استفاده میکند: (ولا تمسوها بسوء) و آن انشایی طلبی است که به طور آشکار آنها را از آسیب رساندن به گاو، باز میدارد چرا که در غیر اینصورت عذابی بزرگ آنان را در پی خواهد داشت(بیضاوی، 1418ق: ج3، 20). صالح (ع) با اسلوبی انشایی متشکّل از امر و نهی نعمتهای خدا را به آنها یادآور میشود: ﴿ وَاذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ عَادٍ وَبَوَّأَکُمْ فِی الْأَرْض تتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِهَا قُصُورًا وَتَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُیُوتًا فَاذْکُرُوا آلَاءَ اللّهِ وَلَا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ﴾ [اعراف: 74] دو اسلوب امر (وَاذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ) و (فاذکروا آلاء اللّه) از معنای اصلی خود خارج شده و دلالت بر نصیحت و ارشاد و بیان از منّتگذاری بر آنها میکند، «عطف فعل امر (اذکروا آلاء الله) بر (اذکروا إذ جعلکم ...) از باب عطف عام بر خاص است، زیرا در ابتدا آنها را به یادآوری دو نعمت امر میکند سپس آنها را به یادآوری همهی نعمتهایی که توانایی شمارش آنرا ندارند سفارش میکند و این به منزلهی تذییل است. (ابن عاشور، بیتا: ج8، 221).
گفتوگوی لوط (ع) و قومش:
قرآن می فرماید:﴿وَلُوطا إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سبَقَکُمْ بهَا منْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِینَ﴾ [اعراف: 80] استفهام در (أتأتون الفاحشة) استفهام انکاری و برای توبیخ و تحقیر آنان بهخاطر کار زشتشان است. کل عبارت (أتأنون الفاحشة) کنایه از ارتکاب کار زشت آنان است (ابن عاشور، بیتا، ج8، 178) ولی قومش از آنجا که جوابی برای عمل خود نداشتند، با تکبر و گستاخی گفتند که او را از شهر اخراج کنید امّا لوط(ع) جانب احترام را همچنان رعایت میکند: ﴿وَمَا کَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قَالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ یتَطَهَّرُونَ ﴾ [اعراف: 82] در این آیه فعل (اخرجوهم) در معنای حقیقی خود آمده است.
گفتوگوی شعیب (ع) و اهل مدین:
شعیب(ع) با اسلوبی انشایی و متشکل از ندا، امر و نهی اهل مدین را مورد خطاب قرار میدهد: ﴿وَإِلَی مَدْیَنَ أَخَاهُمْ شُعَیْبًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَکُمْ منْ إِلَهٍ غَیْرُهُ قَدْ جَاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَالْمِیزَانَ وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ وَلَا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ * وَلَا تَقْعُدُوا بِکُلِّ صِرَاطٍ تُوعِدُونَ وَتَصُدُّونَ عنْ سبِیلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَتَبْغُونَهَا عِوَجًا وَاذْکُرُوا إِذْ کُنْتُمْ قَلِیلًا فَکَثَّرَکُمْ وَانْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ﴾ [اعراف: 85-86] گفتوگو مشتمل بر چهار فعل امر است، فعل (اعبدوا) در معنای اصلی خود آمده است و فعل (أوفوا) از معنای اصلی خود خارج و دلالت بر نصیحت و ارشاد دارد و فعلهای (واذکروا وانظروا) نیز دلالت بر امتنان، یادآوری و پند گرفتن میکند.
همچنین گفتوگو مشتمل بر سه اسلوب نهی است: (لا تبخسوا ولا تفسدوا ولا تقعدوا)، و همهی اینها دلالت بر فصاحت و بلاغت کلام شعیب(ع) دارد و به شایستگی به او لقب «خطیب الأنبیاء» دادهاند؛ زیرا او با این افعال سعی در اقناع کردن قوم خود و باز داشتن آنها از نواهی الهی دارد، «بلاغت کلامش آنجا آشکار میشود که به ایجاز میگوید: (ولا تبخسوا الناس أشیاءهم) در این سخن کوتاه معانی زیادی از جمله منع از غصب، دزدی، گرفتن رشوه، راهزنی و گرفتن اموال مردم از طریق نیرنگ، را در دربرمیگیرد» (رازی، 2004م: ج14، 314).
شعیب در حالیکه با پروردگارش مناجات میکرد قومش را خطاب میکند: ﴿رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنَا وَبَیْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَأَنْتَ خَیْرُ الْفَاتِحِینَ﴾ [اعراف: 89]. بعد از اسلوب ندا (ربّنا)، اسلوب امر (افتح) آمده است که دیگر امر حقیقی نیست بلکه برای دعا میباشد، زیرا درخواستی از پایین به بالا است.
و شعیب (ع) گفتوگویش را چنین پایان میدهد: ﴿فَتَوَلَّی عَنْهُمْ وَقَالَ یَا قوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسَالَاتِ رَبِّی وَنَصَحْتُ لَکُمْ فَکَیْفَ آسَی عَلَی قَوْمٍ کافِرِینَ ﴾ [اعراف: 93] او گفتوگو را با استفهام (کیف) که روی سخن با خودش است پایان میدهد، و میگوید: چرا به حال مردمی تأسّف بخورم که کافر شدند و خود را مستوجب عذاب کردند! یعنی تأسف نمیخورم. پس استفهام برای انکار است یا استفهام برای نفی است زیرا میگوید بر چنین قومی تأسّف نمیخورم زیرا تمام تلاش خود را برای آنها بکار گرفتم ولی آنها نپذیرفتند.
گفتوگوی میان موسی (ع)
گفتوگوی موسی(ع) با فرعون:
شیوهی گفتوگو در اینجا کمی متفاوت میشود زیرا گفتوگو میان موسی (ع) و فرعون سرکش است نه با قوم خود: ﴿وَقَالَ مُوسَی یَا فِرْعَوْنُ إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ * حَقِیقٌ عَلَی أَنْ لَا أَقُولَ عَلَی اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَرْسِلْ معِیَ بَنِی إِسْرَائِیلَ﴾ [اعراف: 104- 105]. اسلوب انشایی در این گفتوگو به صورت صنعت التفات بکار رفته است و آن التفات از ضمیر مفرد مخاطب (یا فرعون) به ضمیر جمع مخاطب (جئتکم) و سپس بازگشت به ضمیر مفرد مخاطب(فأرسل) میباشد. همچنین در آیه ایجاز به حذف نیز وجود دارد، زیرا حقیقتاً خبر برای مبتدای محذوف (انا) است و ایجاز به حذف یکی از زیباییهای بلاغت است. در این گفتوگو موسی (ع) با اسلوب امر(أرسل) از فرعون درخواست کرد و فرعون با اسلوب شرط و امر پاسخ میدهد: ﴿ قَالَ إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَةٍ فَأْتِ بِهَا إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ ﴾ [اعراف: 106] فعل امر (فأت بها) از معنای اصلی خود خارج شده و دلالت بر تعجب و تحدی است. در گفتوگوی میان موسی (ع) و فرعون ایجاز حذف و قصر بهطور فراوان مشاهده میشود.
گفتوگوی میان موسی (ع) و ساحران:
﴿ قَالَ أَلْقُوا فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُوا بِسِحْرٍ عظِیم﴾ [اعراف:116]) فعل امر در اینجا از معنای اصلی خود خارج شده است و معانی مختلفی میدهد از جمله: برای تحدی و مبارزه طلبی یعنی: ألقوا إن کنتم محقین، یا برای تهدید ساحران است یعنی: القُوا وسترون ما سیحل بکم، یا به جهت اطمینانی که به خدا دارد برای تحقیر ساحران است.
گفتوگوی موسی (ع) و قومش:
﴿قَالَ مُوسَی لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللّهِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ للّهِ یُورِثُهَا مَنْ یَشَاءُ منْ عبَادِهِ وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾ [اعراف: 128] موسی (ع) قومش را با دو فعل امر (استعینوا واصبروا) خطاب میکتد و هر دو امر از معنای اصلی خود خارج شده و برای نصیحت، ارشاد و راهنمایی به کار رفته است. و گفتوگو ادامه مییابد: ﴿وَجاوَزْنَا بِبَنِی إِسْرَائِیلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَی قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلَی أَصْنَامٍ لَهُمْ قَالُوا یَا مُوسَی اجعَلْ لَنا إِلَهًا کَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾ [اعراف: 138] در این آیه اسلوب طلبی متشکل از ندا (یا موسی) و امر (اجعل) میباشد که آن طلبی سخیف است که دلالت بر ناآگاهی آنها دارد، موسی (ع) در پاسخ به آنها میگوید: ﴿ قَالَ أَغَیْرَ اللّهِ أَبْغِیکُمْ إِلَهًا وَهُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَی الْعالَمِینَ﴾ [اعراف: 140]) اسلوبی استفهامی (أَغَیْرَ اللّهِ أَبْغِیکُمْ إِلَهًا) که دلالت بر شدت انکار موسی (ع) همراه با تعجب و توبیخ او نسبت به درخواست آنان است.
نتیجهگیری
بر اساس آنچه گفته شد و با توجّه به داستانهایی که از قرآن مورد بررسی قرار گرفت، میتوان این نتایج را ذکر کرد:
١-بخش اعظم گفتوگوهای شخصیّتها در داستانهای قرآن حول محور باورهای دینی و فلسفهی بندگی و امور معنوی است؛ بدین معنی که قهرمان در اغلب موارد با هدف هدایت نقش مقابل خود شروع به سخن گفتن میکند. به بیان دیگر، ایجاد ارتباط کلامی دو سویه به منظور ارائهی راهکاری در راستای پیشبرد معنوی شخصیّت مقابل است.
٢-گفتوگوی حضرت ابراهیم با پدر و قومش با هدف دعوت آنان به سوی حق و اثبات یکتایی خداوند مطرح شده است وی برای این که بتواند خدای حقیقی را برای قومش به اثبات برساند ابتدا خود را تا سطح درک قومش پایین آورده و گفتوگویی با خودش پیرامون اثبات حقانیت خداوند متعال انجام میدهد اما در حقیقت قوم خویش و افکار آنان را از درون به چالش کشده است. او برای این کار از خدایانی شروع میکند که قومش به آن اعتقاد داشتند (ستاره، ماه و خورشید) و حتی ستاره، ماه و خورشید را خدای خود معرّفی کرد نه به این خاطر بود که او خدایی ندارد و یا اینکه حقانیت خدا برایش ثابت نشده است، بلکه آن حضرت برای ایجاد فضای همزبانی و هم پنداری با قوم خود همراهی نمود و ستاره و ماه را خدای خود خواند.
٣- سازگاری واژگان با محتوا و فضای کلی داستانهای قرآن از عوامل فزاینده زیبایی است.
٤- پیامبران در گفتوگو و دعوت اقوام خود با وجود اختلاف در برخی الفاظ از یک اسلوب واحد و به صورت (یا قوم اعبدوا الله ما لکم من إله غیره) استفاده کردهاند که این نشان از وحدت ادیان آسمانی در دعوت به یکتاپرستی میکند.
٥- در برخی گفتوگوها بر اساس شرایط و موقعیت گفتوگو تفاوتهایی در الفاظ آنها وجود دارد که همهاین موارد به اهداف بلاغی آنها برمیگردد و در حقیقت یکی از اسرار تشابه اسلوبی قرآن میباشد.
٦- مهمترین و کاربردیترین نتیجهی این تحقیق برای جامعهی امروزی این نکته است که پیامبران در امر گفتوگو جانب حکمت و احترام و نقدی اخلاق مدار را رعایت نمودهاند و در کلام هیچ یک از آنان حرف ناشایست و همراه با خشونت یافت نمیشود؛ بلکه بر اساس مقتضای حال مخاطبان صحبت نمودهاند، بدین سبب هست که آنان همواره در گفتوگوهای خویش موفّق عمل نمودهاند.
منابع و ماخذ
١.قرآن کریم.
٢.ابن عاشور، محمد الطاهر، (بیتا) التحریر والتنویر، نرمافزار مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی.
٣.ابن منظور،جمال الدین محمد ابن مکرم.( 1990م). لسان العرب.(تسعة مجلدات). القاهرة، مصر: دارالحدیث.
٤.احمد خلف الله، محمد (١٩٩٩)، الفن القصصی فی القرآن الکریم، الطبعۀ الرابعۀ، موسسۀ الإنتشار العربی.
٥.ادریسی، أبو زید، (بیتا)، منهج الحوار فی القرآن الکریم، مغرب، الدار البیضاء.
٦.بیضاوی، ناصر الدین، (1418ق)، تفسر البیضاوی (أنوار التنزیل وأسرار التأویل) تحقیق محمد المرعشلی، بیروت، دار إحیاء التراث العربی.
٧. تودوروف، تزوتان. (1377). منطق گفتوگویی میخائیل باختین. ترجمهی داریوش کریمی. تهران: مرکز.
٨. الخطیب، عبدالکریم (١٩٧٥)، القصص القرآنی فی منطوقۀ و مفهومۀ، الطبعۀ الثانیۀ، بیروت : دارالمعرفۀ للطباعۀ و النشر.
٩. دبور، محمد عبدالله عبده (١٩٩٦)، أسس بناء القصۀ فی القرآن الکریم، رسالۀ لنیل درجۀ العلمیۀ (الدکتوراه)، جامعۀ الأزهر، کلیۀ اللغۀ العربیۀ بالمنوفیۀ، قسم الأدب و النقد.
١٠.رازی، محمد بن عمر، (2004م)، مفاتیح الغیب، بیروت، دار الکتب العلمیة.
١١.روحالامینی، محمود. (1381). فرهنگ و زبان گفتوگو به روایت تمثیلهای مثنوی مولوی بلخی. چاپ اوّل. تهران: آگه.
١٢. زرزور، عدنان محمد (١٩٨١)، علوم القرآن مدخل الی التفسیر القرآن و بیان اعجازهالطبعۀ الأولی، المکتب الإسلامی.
١٣. السامرائی، فاضل صالح (٢٠٠٦)، التعبیر القرآنی، الطبعۀ الرابعۀ، عمان : دار عمار.
١٤. ____________ (٢٠٠٠)، الجملۀ العربیۀ و المعنی، الطبعۀ الأولی، بیروت : دار بن حزم .
١٥.طباطبایی، محمد حسین، (1417ق)، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم.
١٦.طنطاوی، محمدسید (٢٠٠١)، القصۀ فی القرآن الکریم، الجزء الأول، مصر: نهضۀ مصر.
١٧.طوسی، محمد بن حسن، (بیتا)، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار إحیاء التراث العربی.
١٨.العدل، سعد عبدالمطلب (٢٠٠٨)، الخلیل اخناتون فی القرآن الکریم، الطبعۀ الأولی، مکتبۀ مدبولی: قاهرة.
١٩.عمادی، ابو السعود، (بیتا)، تفسیر أبی السعود (إرشاد العقل السلیم إلی مزایا الکتاب الکریم)، بیروت، دار إحیاء التراث.
٢٠. فضل، صلاح (١٩٩٥)، شفرات النص دراسۀ سیمیولوجیۀ فی شعریۀ القصص و القصید، الطبعۀ الثانیۀ، عین للدراسات و البحوث الإنسانیۀ و الإجتماعیۀ،
٢١. المسیری، منیر محمد (٢٠٠٥)، دلالات التقدیم و التأخیر فی القرآن الکریم، الطبعۀ الأولی، مکتبۀ وهبۀ: القاهرة.
٢٢. مسلم، مصطفی (٢٠١٠)، التفسیر الموضوعی لسور القرآن، المجلد الخامس (الأنبیاء. العنکبوت)، کلیۀ الدراسات اعلیا و البحث العلمی، جامعۀ الشارقۀ.
٢٣.معین، محمد(1386)، فرهنگ فارسی معین، 5جلدی، چاپ3، انتشارات بهزاد، تهران.
٢٤. المغامسی، صالح (بیتا)، تأملات فی سورة أنعام، جزء دوم، بیجا.
٢٥.ملاّ صالحی، حکمتالله. (١٣٧٧). «اندیشهی گفتوگو و آرمان تفاهم». روزنامهی اطّلاعات. اسفند ١٣٧٧.
----------------------------------------------
[١] . دکتری زبان و ادبیات عربی دانشگاه شهید مدنی آذربایجان(نویسنده مسؤول)
[٢] .دانشجوی مقطع دکتری علوم قرآن و حدیث دانشگاه پیام نور تهران.
- افزودن نظر جدید
- 458 بازدید
-
نسخه مناسب چاپ