امام سیّد احمد شهید در آینه تاریخ- پارهی نخست
انگیزهی ترجمه:
الحمد لله، رب العالمين والصلاة والسلام على رسوله وآله وصحبه أجمعين.
چند سال پیش نزد یکی از دوستان تحصیلکرده و با ذوق کتابی دیدم مشتمل بر شرح حال «جواهر لعل نهرو» یکی از رهبران اسبق هندوستان، سؤال کردم، این کتاب را خواندهاید؟ جواب داد: بلی! کتاب را خواندهام، مبارزات این شخص مرا به شدت تحت تأثیر قرار داده است، واقعاً چه انسان اندیشمندی بوده و در آزادی هند چقدر نقش داشته است...! پرسیدم: سید احمد شهید را میشناسید. آیا با حرکت جهاد و اصلاح او آشنایی دارید؟ گفت: خیر!
وقتی از او جدا شدم، سر به گریبان تفکر فرو بردم با خود گفتم حیف است که امروز جوانان ما از زندگی و مبارزات بارزترین چهرههای انقلابی گذشتههای بس نزدیک آشنایی نداشته باشند، جای بسی تأسف است که زحمات را دیگران کشیدهاند، مشکلات را دیگران متحمل شدهاند اما دوستداران آنها نتوانستهاند، آنچنان که باید و شایسته است آنها را معرفی کنند، برعکس، دشمنان اسلام، شخصیتهای کاذب دیگری را به عنوان الگوی مبارزات معرفی نمودند و آنان را قهرمان آزادی و مبارزه قلمداد کردهاند.
در زمان همین جواهر لعل نهرو و گاندی و پیش از آنها ابر مردانی بودهاند که با مساعی انقلابی خود چنان ضربههای مؤثری بر پیکر استعمار وارد کردهاند که نظیر آن در گذشتههای دور و نزدیک کمتر به چشم میخورد.
متأسفانه، قصور ما در شناساندن چنین شخصیتهای برجسته سبب شده است که نسل امروزی از خدمات ارزندهی آنان بیخبر بماند.
به هرحال گفتگو با جوان فوق الذکر مرا بر آن داشت که قلم به دست بگیرم و در عین اعتراف به ناتوانی خویش، کتاب حاضر را که به قلم توانای استاد متفکر، سید ابوالحسن علی ندوی نگاشته شده است به زبان فارسی برگردانم.
این کتاب که به طور اختصار مبارزات و خدمات امام سید احمد شهید را بررسی نموده است و در عین حال شایعات دشمنان را علیه او رد میکند، در عربی به نام «الإمام الذي لم یوفّ حقّه من الإنصاف والاعتراف».
در کشورهای عربی، و در اردو تحت عنوان:
«تحقیق و انصاف کی عدالت مین ایک مظلوم مصلح کا مقدمه».
«پرونده مصلح مظلوم در دادگاه عدل و تحقیق»، در هند و پاکستان چاپ و منتشر شده است.
به راستی که امام شهید سید احمد بن عرفان، پایهگذار حرکت جهاد و اصلاح و آزادی بوده است که آشنایی با شرح حال و مبارزات وی بر جوانان متفکر و مبارز لازم مینماید.
امیدوارم مطالعهی این کتاب برای داعیان اصلاح طلب و علاقمندان به تاریخ نهضتهای اسلامی، سودمند باشد و مایهی تحرک اندیشهها و تحریک احساسات ایمانی واقع شود، وما ذلك على الله بعزیز.
در آخر لازم میدانم که از برادر عزیز و جوان برومند، مسعود انصاری صمیمانه تشکر نمایم که در تصحیح این ترجمه کمال همکاری را مبذول داشتند.
جزاه الله خیراً.
محمد قاسم دارالعلوم زاهدان ٢٨ صفر ١٤١١هـ
مقدمهی مؤلف
الحمد لله رب العليمن، والصلاة والسلام على سيد المرسلين وخاتم النبيين ومحمد وآله وصحبه أجمعين ومن تبعهم بإحسان إلى يوم الدين.
بدیهی است که شهدای اسلام و رادمردان دعوت و عزیمت و جانبازان اسلام، آنانکه در راه الله گام برداشتند و زندگانی خویش را در این راه وقف نمودند، هدفشان فقط و فقط تحصیل رضا و خوشنودی پروردگار بوده است، آنان از کسی نه انتظار ستایش داشتند و نه طلبکار پاداش و تجلیل، از زینتهای دنیا چشم پوشیدهاند و نسبت به این مسأله که نسلهای بعدی عملکردشان را با چه دیدی بررسی خواهند کرد بیتفاوت بودند. به خدمتشان اعتراف میکنند و یا خیر؟ آنها از این بینیاز هستند که مورخین و نویسندگان داستانهایشان را بنویسند و بیان کنند و یا اینکه شعراء به یادشان نغمه بسرایند و یا پادشاهان و امراء بعنوان یاد بود آثاری به آنان منسوب نمودهاند نامشان را زنده نگه دارند، زیرا آنها امروز در جوار رحمت الهی و بحبوحهی نعمتهای فناناپذیر پروردگارشان مسرور و شادمان بسر میبرند، آنان در بارگاه رب شکور سرافرازند و هموست که میتواند پاداش جدّیتهای مخلصانهی این شهدای مخلص را به بهترین وجه عطا فرماید.
الله تعالی میفرمایند: ﴿فَٱسۡتَجَابَ لَهُمۡ رَبُّهُمۡ أَنِّي لَآ أُضِيعُ عَمَلَ عَٰمِلٖ مِّنكُم مِّن ذَكَرٍ أَوۡ أُنثَىٰۖ بَعۡضُكُم مِّنۢ بَعۡضٖۖ فَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ وَأُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأُوذُواْ فِي سَبِيلِي وَقَٰتَلُواْ وَقُتِلُواْ لَأُكَفِّرَنَّ عَنۡهُمۡ سَئَِّاتِهِمۡ وَلَأُدۡخِلَنَّهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ ثَوَابٗا مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ عِندَهُۥ حُسۡنُ ٱلثَّوَابِ١٩٥﴾ [آل عمران: 195].
«پس پروردگارِ آنها درخواستشان را پذیرفت، که همانا عمل هیچ عمل کنندهای از شما را چه مرد باشد و چه زن ضایع نمیکنم، شما بعضی جزء بعضی دیگر هستید، آنهایی که هجرت کردند و از منازلشان بیرون رانده شدند و در راه من شکنجه شدند و جهاد کردند سرانجام به شهادت رسیدند، هرآیینه گناهانشان را میبخشم و حتماً آنان را در بهشتهایی داخل میکنم که زیرشان نهرها روان است، این پاداش آنها از طرف الله است و نزد الله بهترین پاداش مهیا میباشد».
آری، اگر به این بندگان مخلص خدا، اختیار داده میشد که از شهرت و گمنام بودن، یکی را انتخاب کنند یقیناً گمنامی و اخفا را ترجیح میدادند و با تمام زاری از خداوند میخواستند که اعمالشان را خالص و مخفی گرداند و هیچکسی از آن آگاهی نیابد.
آری، بسیاری از این مردان خدا بودند که چون پی میبردند که امری از افعالشان در بین مردم مشهور شده است بسیار ناراحت میشدند و اگر هم گاهی به طور اضطراری ذکر عملکردشان به زبان خودشان میآمد، بعداً نادم و پشیمان میشدند، مانند کسی که رازش افشاء شده باشد.
امام بخاری، به روایت ابوهریرة از ابوموسی اشعری ب نقل میکند: که ما در یک غزوه با رسول اکرم ج بیرون رفتیم، ما شش نفر بودیم و فقط یک شتر داشتیم که به نوبت بر آن سوار میشدیم، پاهای من زخمی شده بود و از چند جا پوست آنها ترکیده بود ناخنهایم افتادند و همهی ما تکههای پارچه بر پاهای خود پیچیدیم، به همین علت این غزوه غزوهی ذات الرقاع (غزوهی وصلهدار) موسوم گشت.
در دنبالهی حدیث، ابوهریرة میگوید: ابوموسی بعد از بیان این مطلب متوجه شد که کار خوبی نکرده است و گفت: مناسب نبود که این مسأله را بیان کردم، گویی دوست نداشت که عملش در بین مردم شهرت یابد.
لذا مسلّم است که به این قبیل خدمتگذاران دین هیچ ضرری نمیرسد که نسلهای آینده به خدماتشان اعتراف ننمایند، یا زمان آینده بر کارنامههای آنان حجاب گمنامی بگذارد، زیرا آن ذات مقدسی که برای او این همه فداکاریها را کرده بودند از فعالیتهای آنان کاملاً باخبر و آگاه است، در این خصوص ماجرای «جنگ نهاوند» قابل ذکر و مؤید این طرز تفکر است.
مورخین مینویسند: که چند روز در جنگ «نهاوند» به شدت سپری شد، و بالاخره، الله تعالی مسلمانان را فتح و پیروزی عنایت فرمود، امیر مسلمین برای حضرت عمر بن خطاب س مژدهی فتح فرستاد و همراه با آن خبر شهادت نعمان بن مقرن س را که سپهسالار مسلمانان در این جنگ بود به وی اطلاع داد، حضرت عمر بن خطاب با شنیدن این واقعه، بیاختیار گریه کرد و إنا لله وإنا إلیه راجعون خواند، سپس پرسید: «دیگر چه کسی شهید شده است؟ فرستادهی امیر چند تن را نام برد و افزود: ای امیرالمومنین علاوه بر اینها افراد بسیاری شهید شدهاند که شما آنها را نمیشناسید، حضرت عمر س در حالی که گریه میکرد فرمود: اگر عمر آنها را نمیشناسد برایشان چه ضرری دارد در حالی که خدایشان آنان را میشناسد![1]
اما فطرت سلیم انسان مقتضی است که او محسن را بشناسد و به فضل و احسانش اعتراف نماید و اگر کسی بر کشور و ملتش احسانی کرده است یا در راه عقیده و مذهب و وطنش جان داده است، احسانش را باید بپذیرد، هر ملتی که از فطرت سلیم برخوردار باشد میکوشد تا عملکرد رهبران و محسنین خود را به هرگونه که باشد زنده نگاهدارد، انگیزهی این کار همان احسانشناسی و اعتراف به حق و آشنا ساختن نسل جدید با فعالیتهای آنان میباشد تا در نسل جدید همّت و صفات عالیه رشد نماید.
آنچه که در ملل غربی از اعزاز و تجلیل سربازان گمنام (UN-KNOWN-SOLDIER) و باقی نگه داشتن یادگاریها بطور عموم بنظر میرسد، در واقع نمونهای از احسانشناسی و قدردانی میباشد.
البته این احساس در مسلمانان و پیروان انبیاء † به مراتب بیشتر از سایر اقوام میباشد، خود پروردگار تعالی این وصف خاص اهل ایمان را که یاد گذشتگان را گرامی میدارند و برایشان دعای خیر میکنند ذکر نموده است.
﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ١٠﴾ [الحشر: 10].
«آنان که بعد از افراد مذکور میآیند در حق آنها دعا میکنند، پروردگارا! ما را مورد مغفرت قرار ده و آن برادران ما را نیز که پیش از ما با حالت ایمان گذشتند و در دلمان کینهی اهل ایمان قرار مده، ای پروردگارا! همانا تو خیلی مهربان و شفیق میباشی».
و در مقابل قرآن، حکایت از حال کفار و اهل دوزخ مینماید که پیوسته پیشینیان خود را نکوهش میکنند و از آنها اظهار تنفر و بیزاری مینمایند.
﴿كُلَّمَا دَخَلَتۡ أُمَّةٞ لَّعَنَتۡ أُخۡتَهَاۖ﴾ [الأعراف: 38].
«هرگاه گروهی در آن (جهنم) وارد میشود به گروه سابق لعنت و نفرین میکند».
امت مسلمان دربارهی گذشتگان و پیشروان خود به فراخ دلی و اعتراف کمال و دعا کردن برای آنها از همهی ملل دیگر ممتاز میباشد.
بزرگترین دلیل این مطلب همان کتب سیرت و زندگانی نبوی و تاریخ و بیوگرافی و زندگینامهی افراد مختلف است. که در این موضوع کتابخانه جداگانهای تدوین شده است. با این همه توجه و دقت، بازهم شخصیتهای متعددی هستند که نه تنها هنوز در تاریخ جای اصلی خود را نیافتهاند و تا کنون خدمات و کارنامههای آنان بطور واضح بیان نشده است، بلکه بگونهای حقشان در این خصوص تلف شده است و آن تجلیل واقعی که باید از آنها به عمل آید، نشده است و برعکس دربارهی آنها اساطیر خود ساخته و افسانههای بیاساس و شایعات بیمورد منتشر شده و شخصیت اصلی آنها محجوب گشته است.
و بزرگترین چیزی که مانع از این گشته است تا زندگی و عملکرد این چنین اشخاصی بررسی شود، همان معلومات ناتمام و مباحث بیتحقیق میباشد، زیرا که علم ناقص همیشه انسان را از راه منحرف کرده و او را به بیراهه کشیده است و برعکس جهالت و نادانی انسان را آرزومند تحقیق و جستجو و اسرارگشایی نموده است.
مجاهد کبیر، مجدد اسلام حضرت سید احمد شهید یکی از شخصیتهای برگزیدهی این امّت میباشد، که خداوند ایشان را از نعمت ایمان و احتساب و شوق رضای الهی و ثواب اخروی و یقین به آخرت، بهرهی خصوصی عنایت فرموده بودند و دلشان را از محبت زیاد به منال و خودنمایی و دوستی مال و جاه پاک نموده بودند.
از آنان که در نگاهشان زینت زندگانی دنیا از بهای مور و مگس یا خار و خاشاکی بیشتر ارزش نداشت، یکبار حضرت سید به قصد حج تشریف میبردند یکی از بازرگانان بزرگ «کلکته» عرض کرد:
«کشتی که شما با آن مسافرت میکنید خیلی معمولی است بهتر است شما با کشتی موسوم به «عطیه الرحمن» مسافرت نمایید، زیرا این کشتی مجهز به توپ میباشد، ناخدایش محمد حسین ترک است که سرپرست و کاپیتان چهل کشتی میباشد، اگر با این کشتی مسافرت نمایید هنگام رسیدن به کشور عرب مردم از شما تجلیل میکنند و به شما احترام میگذارند، سید چون این پیشنهاد را شنید، چهرهی مبارکش از نارضایتی متغیر گشت و فرمود: غلام حسین، چه میگویی؟ احترام و تجلیل از طرف خداست نه از طرف بندگان، ما قدر و منزلت دنیا را بیش از ارزش یک سگ مردار نمیپنداریم.[2]
وی به خاطر اجتناب و ناپسندیی که از شهرت و معروف شدن داشت دعا کرد که بعد از مرگش هیچ نشانی از قبر او باقی نماند و این دعایش مقبول درگاه حق واقع گردید.
از این نظر ایشان نیازی ندارند به اینکه نسل جدید و طبقهی تحصیلکرده و صاحبان قلم و دانش دعوت، حرکت با جهاد و جدیتهای اخلاقی اصلاحی ایشان را بررسی کند و ارزشیابی نمایند و پیببرند که این دعوت و حرکت تا چه حدودی در هندوستان (قبل از تقسیم) و در کشورهای اسلامی همجوار تاثیر داشته است.
البته نسل فعلی ما و نسلهای آینده و تاریخ اسلام و مسلمانان به یقین محتاجند که با تحقیق و انصاف، عملکردهای مهم ایشان را از نو ترتیب دهند تا شخصیتش شناخته شود و حقشان ادا گردد، آری انجام این وظیفهی مهم علمی و تحقیقی برعهدهی دین ما میباشد و چه بهتر که هرچه زودتر از عهده آن برآییم.
همین احساس مسئولیت و ادای دین و شهادت حق بود که نویسنده را بر آن داشت که جهت معرفی و شناسایی این شخصیت عظیم در جهان اسلام گام بردارد، گرچه این کار از دیگر نویسندگان معاصر هم ساخته بود، ولی نویسنده در این زمینه مطالعه و تحقیق ویژهای دارد که معاصرین دیگر با آن همه عظمت و فضل به علل مخصوصی به آن دست نیافته بودند. بنابراین او از بدو امر، فکر کردن و نوشتن در این موضوع را شروع کرده بود، و بنابر مطالعه و تحقیقی که در موضوع تاریخ دعوت و عزیمت و رجال اصلاح و تجدید داشت به سهولت توانست که در طبقات رجال و در تاریخ جهاد و اندیشهی اسلامی مرتبه و ارزش این حرکت را تعیین نماید.
این بود بطور خلاصه انگیزهی آمادگی مولف که باعث شد نمونهای از سیرت و کارنامههای امام وقت را به طور اختصار خدمت دوستان عزیز تقدیم دارد، شاید این اساسی باشد برای نیکبختی، تا بتواند به تفصیل بیشتری در این خصوص توفیق یابد.
کتابچهی حاضر که آن را مطالعه مینمایید، کوششی حقیر یا گامی نخست در این زمینه است، مصنفین و مورخین میتوانند با استفاده از آن جهت سربلندی و عظمت اسلام در برابر جاهلیت جدید گام بردارند و نیرو بگیرند.
﴿وَذَكِّرۡ فَإِنَّ ٱلذِّكۡرَىٰ تَنفَعُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ٥٥﴾ [الذاريات: 55].
«و (پیوسته) پند (و تذکر) بده، زیرا که بیگمان (پند و) تذکر مؤمنان را سود میبخشد».
خلاصهی این صفحهی درخشان و تابان دعوت و عزیمت که بر آن غبار بیقدری افتاده است و این داستان ایمان افروز و احساسانگیز از تجدید و احیای اسلام (که نیمهی فراموش شده است)، نسل جدید را با این شعر اقبال مرتباً مخاطب قرار میدهد که:
تا تو بیدار شوی ناله کشیدم ورنه
عشق کاریست که بیآه و فغان نیز کنند
ابوالحسن علی ندوی
دایره شاه علم الله رائی بریلی
پرونده مصلحی مظلوم در دادگاه عدل و تحقیق
جبهه اصلاحطلبی و تجدید
نهضتی را که حضرت سید احمد شهید / (1201 – 1246هـ.ق) در شبه قارهی هند قیادت کرد از نظر همهگیری و نیروی تاثیر، با اولین دعوت اسلام و طریق نبوت، آنقدر مناسبت داشت که نظیر آن نه تنها در قرن سیزدهم به نظر نمیرسد، بلکه ما چنین حرکت ایمان آفرین و چنین سازمان و گروه منظمی از صادقین و مخلصین را در چند قرن گذشته نیز سراغ نداریم.
ایشان در تربیت افراد، موعظه، تبلیغ و جهاد و مبارزه بقدری سرگرم عمل بودند که تاثیر آن نه تنها در میدان کارزار و نسل معاصرش محدود نماند، بلکه نقش عمیق و دیرپایی برای نسل آینده و دعوتگران و مبارزین مستقبل، باقی گذاشت. ایشان بودند که برای اولین بار جهت حفظ و صیانت هندوستان و کشورهای مسلمان همسایه، از چنگال استعمار و قدرت و توسعهطلبیش نهضتی را آغاز نمودند، تصنیف و تالیف و ترجمه و نشر مواد اسلامی و کتب دینی در نقاط مختلف هندوستان بوسیله علما و نویسندگانِ همین گروه انجام گرفت و بدین طریق شکاف عمیقی که بین عموم مسلمین و فرهنگ صحیح اسلامی (قرآن و سنت) بود، پر شد.
آری، آگاهی دینی و سیاسی مسلمانان، نتیجهی مستقیم همین دعوت بود، همین حرکت بود که استعداد خفتهی مسلمانان را ناگهان شکوفا کرد و احساسات و عواطف را تحریک نمود، اثر این حرکت بزرگ بر علم و ادبیات و طرز فکر و بیان نیز ظاهر گردید.
بسیاری از نویسندگان و اهل علم پاکستان و هند در این موضوع مقالات نگاشتهاند و در دانشگاههای امریکا و اروپا در این مورد خطابههایی ایراد کردهاند و ثابت نمودهاند که نهضت و دعوت حضرت سید احمد شهید و مولانا اسمعیل شهید بر زبان اردو چه تاثیری گذاشت، تا اینکه زبان اردو مردم را تحت تاثیر قرار داد.[3]
و به دلیل اینکه نهضت حضرت سید احمد شهید / یک حرکت عمومی بود، زبان اردو را وسیلهی تفهیم و گفتگو قرار دادند و کوشیدند که آن را سهل و ساده بکار برند، بدین طریق اردو در بسیاری از موارد جای فارسی را گرفت که در آن زمان زبان علم و نگارش بود و یک زبان مستقل بوجود آمد.
«از تربیتگاه رای بریلی تا شهادتگاه بالاکوت»
حضرت شهید سید احمد اساس دعوت خود را عقیدهی خالص توحید قرار داد و با نهایت جرأت و همّت بانگ ﴿أَلَا لِلَّهِ ٱلدِّينُ ٱلۡخَالِصُۚ﴾ [الزمر: 3] «متوجه باشید، که عبادت خالص فقط برای خدای متعال شایسته است»، را بلند کرد که طنینش به دشتها و کوهها رسید، تا جایی که ما مطلع هستیم، در هندوستان قبل از ندای محرک سید شهید آوایی با چنین آهنگی بلند نشده بود. حضرت سید احمد شهید / باردیگر روح ایمان و یقین را در کالبد مسلمانان دمید و حس اسلامی و جهاد فی سبیل الله را بیدار نمود و گروه بزرگی را بر اساس جهاد و دعوت سازمان داد. آنچنان آنها را تربیت همه جانبهای نمود که ریشهی آن در دل و روح مردم راسخ شد و اثرات آن در همهی شعب زندگی مردم نمایان شد.
در تاریخ 17 جمادی الاخری سنهی 1241هـ، این کاروان مجاهدین راه خدا، تا مرز شمال غربی هند (قبایل آزاد، «پشاور» و «مردان») رسیدند و این منطقه را مرکز دعوت و جهاد قرار دادند، آنها میخواستند که از اینجا کارشان را آغاز کنند و انگلیسیها را از هندوستان بیرون رانند و در سرتاسر این منطقه براساس کتاب الله و سنت، دولتی عادلانه تشکیل دهند، لذا در مسلمین جرأت ایمانی و غیرت دینی بوجود آوردند. از طرفی صاحبان رأی و قدرت و سرداران و امراء این منطقه را از خطر انگلیس که قدرتش علاوه بر هندوستان به کشورهای عربی هم توسعه یافته بود، آگاه نمودند و خاطر نشان ساختند که انگلیس در صدد از بین بردن تعلیمات اسلامی در این مناطق میباشد و در این زمینه با شخصیتهای بزرگ آن وقت و نیز با رهبران ممالک آزاد کابل، هرات، و بخارا تماس داشتند و چندین مرتبه نامههایی مشتمل بر نصایح دلپذیر و مملو از حرارت ایمانی و غیرت دینی نوشته و ارسال مینمودند، در این نامهها فراست یک مومن کامل و بلند همتی یک سپهسالار و رهبر و دلسوزی و شفقت یک امام و مربی و مصلح دینی، بطور واضح نمایان بود. ایشان از نظر دوراندیشی و بلند همتی و شناخت خطرها نه تنها از مدبّرین و متخصصین سیاست و امور سلطنت جلوتر بودند، بلکه به جایی رسیده بودند که از دسترس سیاستمداران بعدی خارج بود.
هدف از این حرکت در واقع احیای آثار و نشانههای محو شده اسلام و ترویج سنت نبوی و برافراشتن پرچم سنت و اسلام، در مقابل بدعات و خرافات بود که هیچ غرض سیاسی و منفعت شخصی و طلب شهرت در آن دخالت نداشت.[4]
او برای رسیدن به مرزهای شمال غربی هندوستان از استانهای متحدهی مالوه و راجیوتانه و از سند و ریگستانهای استان سرحد و بلوچستان، عبور کرد که در واقع عبور کردن از این مناطق، بجای خود جهاد مستقلی بود، زیرا که در این مسافرت ایشان با قلّت آب و کمی توشه و دشواری راهها و خطر راهزنان و شدت گرسنگی و با قومهای بیگانه و زبانها و طبایع مختلف روبرو گشتند. او در این سفر از درهی تنگ و پرخطر «بولان» نیز عبور نمود، که یک راه طبیعی برای ورود به خاک افغانستان میباشد، در اصل این یک خندق طویل و عمیق میباشد که کوه براهتک (Brahataick) را قطع کرده و به جلو رفته است، در هردو طرف دیواره کوههای بلند و فلک پیمایی قرار دارند که ارتفاعشان از سطح دریا هفت هزار پا میباشد، عرض این دره عموماً به چهارصد یا پانصد متر میرسد. بعد از آن درهی مهیب و تنگ «کورک» قرار دارد که نرسیده و به قندهار از جبل توبه میگذرد، در قندهار، غزنی و کابل ایشان طوری مورد استقبال قرار گرفتند که تا آن زمان هیچ رییس دولت یا رهبر یا روحانی چنان استقبال نشده بود، همهی مردم این مناطق اعم از دولتی و غیردولتی در این استقبال شرکت داشتند.
انگیزههای این استقبال و خیر مقدم را میتوان حرارت ایمانی و حسن مهماننوازی افغانها و نیز اظهار اطمینان آنان از احوال آن روز و آرزوها و امیدهای آنان دربارهی آینده دانست. آنها در این برههی مهم تاریخ، نیازمند رهبری مخلص بودند که بار دیگر آنها را متحد گردانده است و از حکومتهای قبیلهای و ملوک الطوایفی رهایی بخشد و نیروها صلاحیت آنها را در جای صحیحی کار گیرد.
وی از آنجا به پیشاور و هشتنگر مسافرت کردند. در آنجا نیز همان مناظر تجلیل و محبت مشاهده شد که در طول سفر رویت گردیده بود. چند روز در هشتنگر اقامت نموده است و مسلمانان را برای جهاد آماده ساخته است و به نوشهر رفتند و از آنجا آن عبادت عظیم و محبوبترین اعمال، یعنی جهاد را آغاز نمودند که نتیجهی سالها دعوت و تبلیغ و زحمات ارزشمند ایشان بود.
در نوشهر ایشان نامهای به رنجیت سنگ نوشتند و پیش از همه او را دعوت به اسلام کردند. در صورت عدم پذیرش اسلام پرداخت جزیه و اطاعت کردن مطالبه نمودند و در صورت قبول نکردن جزیه اعلام جنگ نمودند.
در تاریخ 12 جمادی الاخری (سنه 1242هـ) بیعت امامت گرفتند و بنام ایشان خطبهی جمعه قرائت شد و مردم بیشماری با وی بیعت کردند. رؤسا و رهبران قبایل و علمای بزرگ و مشایخ کبیر، در حلقهی ارادت وی داخل شدند و برای سمع و طاعت و جهاد در راه خدا بیعت نمودند.
بعد از آن حکومت پیشاور را از این اقدام خود مطلع ساختند، صاحبان قدرت ایشان را تایید نمودند و برای بیعت اظهار آمادگی نمودند.
بعد از آن حضرت سید و مولانا اسمعیل شهید، نامههای مختلفی برای علما و شخصیتهای بزرگ هندوستان ارسال داشتند و آنان را از فعالیتهای خویش آگاه ساختند و تمام آنان هم اظهار اطمینان نمودند و حرکت سید را مورد تایید قرار دادند. سرداران پیشاور، سردار محمد خان، سلطان محمد خان و در آخر برادر ایشان سردار پیرمحمد خان با وی بیعت کردند و بالاخره در جنگ شیدو بالغ بر صد هزار نفر از مجاهدین زیر پرچم ایشان گرد آمدند.
جنگ با دولت لاهور خالصانه و با اسلوب اسلامی و سنت نبوی آغاز گشت. (یعنی اول دعوت به اسلام بعد جزیه دادن و سپس دعوت به مبارزه، متاسفانه این روش اسلامی را در جنگها، مدتها بود که فرمانروایان مسلمان و دولتهای اسلامی فراموش کرده بودند).
در آنزمان، سیکها بر پنجاب تسلط داشتند و بر مرزهای شمال غربی و قبایل آزاد نیز به گونهای حاکم بودند، سلامتی افغانستان و حتی وجود آن کشور نیز در خطر قرار داشت، زیرا آنها چند بار به افغانستان تاخته بودند. مسلمانان پنجاب که از نظر تعداد در اکثریت بسر میبردند و از قرن پنجم تا آنوقت فرمانروایان آنجا بودند و پیوسته مورد شکنجه و ستم واقع میشدند، لازم بود که جلوی ستم بر آنها گرفته شود و در این زمینه کمک کرده شوند.
علاوه بر آن پنجاب از نظر منطقهی جنگی و سوق الجیشی نیز فوقالعاده دارای اهمیت بود، این جنگ علیه «رنجیت سینگ» بود که یکی از سپهسالاران ممتاز در اواخر قرن هجده[5] مسیحی به شمار میرفت، وی نیرومندترین فرمانروای زمان خود بود، اما برعکس در اکثر جنگها و ستیزها مجاهدین پیروز میشدند و بر نظامیانی که از طرف دولت پنجاب جهت سرکوبی مجاهدین فرستاده میشدند، غالب میآمدند، گاهی دولت پنجاب سپاهیان را به فرماندهی دو نفر از فرماندهان ایتالیایی معروف به ژنراف وینتور (VANTORA) و ژنرال والارد (VALAD) که در جنگهای اروپا از ژنرالهای کار آزمودهی ناپلئون بودند میفرستاد.
ولی با وجود این، مجاهدین همیشه با چنان پایمردی و شجاعت و شوق شهادت و اطاعت امیر و پیروی احکام و دستورات شرعی، مقاومت میکردند که یاد حماسههای صدر اسلام تازه میگشت.
حضرت سید احمد شهید، در مرزهای شمال و غرب هندوستان که شامل پیشاور و نواحی آن بود یک دولت کاملاً اسلامی برقرار ساخت که در آن حدود و قوانین شرعی، بمرحلهی اجرا درآمد و دستورات اسلام در تمام امور مالی و انتظامی پیاده شد. آری، در این زمان بود که تاریخ پس از قرنها، در بین حکومتهای اسلامی که میتوان آنها را به علت بیاعتنایی از دستورات اسلام غیراسلامی نامید، نمونهای زنده از عمل خلافت راشده را مشاهده کرد. ولی متاسفانه این انقلاب مبارک به مدت زیادی دوام نیاورد و در اینجا هم همان پیش آمد که عموماً در تاریخ اسلام بارها پیش آمده است.
منافع شخصی و احساسات قبیلهای قد علم کردند و بدین طریق جاهلیت زخم خورده و عصبانی شده این سلاح را جهت انتقامجویی در دستور کارش قرار داد. قبایل این منطقه هنوز از رسوم جاهلی و قبیلهای کاملاً پاک نشده بودند. لذا با رهبری سران قبایل از جمله، سلطان محمد خان والی پیشاور دست به شورش زدند. سلطان محمدخان کسی بود که حضرت سید شهید منطقهی پیشاور را بعد از فتح به او تحویل داده بود و با وی پیمان بسته بود که در این منطقه حدود شرعی و قوانین اسلامی را پیاده کند و اعلاء کلمة الله نماید، ولی متاسفانه پیروان سلطان محمدخان، نمایندگان و رجال کار مربوط به عدل و انصاف و نیز دیگر افراد تعیین شده را طوری با بیرحمی و سفاکی از دم تیغ گذراندند[6] که نظیر آن در تاریخ شورشها و انقلابها مشکل به نظر میآید، سپس ثابت شد که این در اصل یک توطئهی سازمان یافتهای بود که تمام رؤسای قبایل در آن شرکت داشتند و آن افرادی که باید در مقابل مهاجرین و مجاهدین نقش انصار را اتخاذ میکردند، برعکس خودشان همهی نظام را به هم زدند، در این هنگام بود که مجاهدین مجبور شدند جایگاه دیگری را پایگاه خود قرار دهند تا دوباره برای پیاده کردن نظام اسلام شروع به تلاش نمایند.
در همین میان متوجه مناطق هزاره و درهی کشمیر شدند، زیرا رؤسای این مناطق آنان را دعوت کرده و قول هرگونه پشتیبانی را داده بودند. در راه کشمیر، جنگ بالاکوت که روستایی است در درهی کاغان و میان دو کوه بلند قرار دارد، به عنوان آخرین معرکه به وقوع پیوست، متأسفانه عدهای از مسلمانان خودفروش و خائن، دشمن را با خبر ساختند و از راههای صعب العبور آنها را رهبری کردند و آنجا آوردند. در این جنگ شیر سینگ فرزند رنجیت سینگ فرماندهی قوای دشمن بود. در این مکان آخرین برخورد بوقوع پیوست که در نتیجه آن حضرت امام سید احمد و مولانا شاه اسمعیل و بسیاری از علمای بزرگ و مجاهدین بلندپایه به درجهی رفیع شهادت نایل گردیدند و نمونههایی محیر العقول از جانبازی و شجاعت دیده شد که در تاریخ بشریت کمنظیر است، این فاجعه در 24 ذی قعده سنه 1246هـ مطابق 6 مه سال 1831م اتفاق افتاد.
مجاهدین در مقابله دولت بریتانیا
بعد از این فاجعهی غمانگیز خلفاء و پیروان حضرت امام سید احمد شهید به رهبری مولانا ولایت علی عظیم آبادی و برادران و فرزندانش در نقطه ستهانه که در میان قبایل آزاد قرار داشت، مرکز مستحکمی برای مجاهدین تاسیس نمودند و جهت این جهاد حرکت را از سیکها که سلطهشان ضعیف شده[7] بود به طرف انگلیس برگرداندند، که بر هند تسلط داشتند و در این کشور یک دولت قوی و منظم تشکیل دادند. البته این اقدام با برنامهی حضرت سید هماهنگ بود که در زندگیش ترسیم نموده بود. این مطلب در نامههای ایشان که به رؤسای هند و رهبران مسلمان آسیای میانه نوشته بود هویداست. این سلسله مبارزات مشتمل بر حوادث و مصایبی میباشد که از شنیدن آن دلها میلرزند، اگر همهی جانبازیها و ایثار و پایمردیهایی را که در جهت آزادی این منطقه از هندوستان بوقوع پیوسته است در یک کفهی ترازو قرار دهیم[8] و زحمات اهالی صادقپور (خاندان مولانا ولایت علی عظیم آبادی) را در کفهی دیگر آن، کفه جد و جهد این طایفه به سنگینی مایل خواهد شد.
نمونههای شگفتانگیز تربیت و تنظیم
مرکز جهاد و سازمان و کمکهای مالی، منطقهی ستانه بود. این منطقه آنچنان با نقاط دیگر رابطه داشت که پیوسته گروههای مجاهدین افتخاری، بدانجا رسیدند و بسیج میشدند، مراکز سری زیادی در نقاط مختلف بنگال و بهار تشکیل شده بود که همه باهم بوسیلهی یک زبان سری تماس داشتند، تعداد زیادی از هواداران بسیجی بودند که با اشارهی امیر آمادهی حرکت میشدند و حکومت انگلیس با هرنوع تهدید و تطمیع از سرکوبی آنان عاجز بود.
این حرکت در بنگالیها آنچنان شجاعت و حرارت اسلامی، حس دینی و علاقه به جنگجویی و شوق شهادت و قربانی شدن برای اسلام و گذشتن از منافع شخصی بوجود آورد و به آنها استقامت و حوصله داد و طوری آنان را نیرومند ساخت که این قدم به عنوان یک ملت جنگجو و رزمنده و شجاع تلقی گردید و تا مدتها دنیا ندیده بود که اینها در میدان جهاد و قتال و رزمجویی دارای ایستادگی و استقامت هستند.
مستر جمیز او کنیلی مینویسد: «مسلمانان ضعیف و ترسوی بنگال در خونخواری و علاقه به جهاد از افغانها هیچ بهتر نبودند».
عقیدهی ایشان طوری اصلاح شده بود و چنان تربیت شده بودند که شیطان نمیتوانست حس ناسیونالیستی و زبانپرستی و جاهلیت کهنه را در آنها بیدار کند، مایهی افتخارشان فقط اسلام بود و تنها خدمت به اسلام و انجام دادن اعمال صالحه و اخلاق پاکیزه را ملاک بهتری و برتری میدانستند.
به یقین میتوان گفت که علمای «صادقپور» در سازمان دهی مسلمانان و اقامهی نظام اسلامی و تربیت مجاهدین و تصحیح عقاید و اصلاح اعمال و اخلاق آنچنان نظمی تشکیل دادند که چه از نظر وسعت و چه از لحاظ قوت و نیرو بینظیر بود، میتوان گفت که از بدو ورود مسلمانان به هند تا سال 1864 مثال آن در تاریخ هندوستان بنظر نمیآید. بزرگترین دشمن این حرکت، دکتر «سرولیام هنتر» در کتاب خود مسلمانان هند مینویسد: «اینها مجاهدین مانند دستگاهها روز و شب کار میکردند، کارشان تزکیهی خودشان و اصلاح دینی بود، متواضع بودند، و خیلی دارای صلاحیت جمعآوری پول و افراد بودند. من نمیتوانم که به جز بزرگی و احترام از آنها یاد کنم، بیشترشان مانند جوانان مقدس و آماده، آغاز زندگی کرده بودند و تا آخرین نفس آمادهی هرنوع قربانی برای مذهب بودند تا جایی که تجربهی من اجازه میدهد این امر متقن است که بیشتر مبلغین وهابی دارای معنویت بودند و تعداد کمی برخلاف آن بودند، حس مردمشناسی و حسن انتخاب «یحیی علی[9]» قابل ستایش است. تهدید و تطمیع و خطر شناسایی و دستگیری احدی نتوانست، افراد انتخاب شده توسط ایشان را از راهش منصرف کند و بر علیهی رهبران و پیشوایان وادار سازد».
دربارهی وسعت این سازمان و صفات عالیهی این گروه، فرماندهی پلیس بنگال در آن وقت چنین میگوید: «تعداد پیروان هر مبلغ از این گروه، هشت هزار نفر میباشد و در بین آنها مساوات و برابری بطور کامل برقرار است، هرکس کار دیگری را مانند کار شخصی خود میداند و هنگام مصیبت هیچ عذری، او را از همکاری و کمک باز نمیدارد[10]».
تا اینکه بالاخره جنگ آزادی در سال 1857 بوقوع پیوست که دولت بریتانیا آن را به جنگ غدر (بی وفایی) خیانت نامگذاری کرد که رهبری آن به دست مسلمانان بود و عدهای از باقی ماندگان مجاهدین نیز در آن شرکت داشتند و در این جنگ بقیهی هموطنانشان نیز حضور داشتند، خلاصه این کوشش نیز بنابر علل و عوامل مختلفی که تفصیل آن موجب اطاله کلام میشود، به پیروزی نرسید و رهبران آن بویژه مسلمانان شکار مشکلات گردیدند و انگلسیها هرگونه ظلم و ستمی بر آنها اعمال نمودند و در نهایت قدرت انگلیسیها بر تمام کشور محیط و مستحکم گشت.[11]
عملیات انتقامی دولت بریتانیا و استقامت بینظیر مجاهدین
بعد از عدم موفقیت در جنگ آزادی 1986 م، مجاهدین فعالیت های خود را علیه دولت بریتانیا نهتنها ادامه دادند، بلکه شدیدتر کردند. این مطلب از سخنان «سر ویلیام هنتر» تایید میشود. «گاهی دولت بریتانیا بر علیه این مجاهدین از تمامی نیروی ارتش کار میگرفت».
در بعضی از عملیات جنگی علاوه بر معاونین بیشمار و پلیس، تعداد شصت هزار سرباز شرکت داشتند، گاهی پایگاههای پنجاب طوری از سرباز خالی میشدند که دولت پنجاب برای تهیهی یک دستهی حفاظتی به پایگاه «نایب السلطنه» متوسل میشد. گاهی ارتش انگلیس مجبور به عقبنشینی میشد و حکومت پنجاب آنان را دوباره دعوت میکرد.
دولت پنجاب از پایان یافتن این عملیات ناراضی بود ولی جنون مذهبی هندیها از بین نرفت و دولت نتوانست آنان را وادار به اطاعت کند و آنها را به خانههایشان باز گرداند[12]». دولت به علت شکستهای پیاپی و زیر بار رفتن هندوستان و بدنام شدن انگلستان، در نهایت اضطراب بسر میبرد، این خشم و کینهاش را بر علما و صلحا و بزرگان هند پیاده نمود. هرکسی که رابطهاش با مرکز «ستانه» یا حرکت ثابت میشد، برای انتقام در مورد او انگلیسیها طوری خشونت بخرج میدادند که قانون زیر پا گذاشته میشد.
در زندان انگلیس در سال ١٨٦٤میلادی
مولانا یحیی علی عظیم آبادی و برادرش مولانا احمد الله رییس «پتنه» عظیم آباد و یکی از نزدیکانشان بنام مولانا عبدالرحیم، مولوی محمد جعفر تهانیسیری، محمد شفیع، بازرگان معروف لاهور و عدهای از نزدیکانش را به اتهام توطئه بر علیه دولت به محاکمه کشاندند، از این افراد مذکور مولانا یحیی علی عظیم آبادی، مولوی عبدالرحیم صادقپوری و مولوی محمد جعفر تهانیسیری و عدهای دیگر را در زندان انباله گذاشتند، این زندانیان آزاده آنقدر در نشاط و سرور بودند که انگلیسیها در حیرت فرو میرفتند. بویژه مولانا یحیی علی سرتا پا شوق و مسرت بود و رباعی معروف صحابی شهیر، خبیب را قرات میکرد. این رباعی را خبیب هنگام سپرده شدن به جوخهی اعدام سروده بود: «اگر من در حالت اسلام کشته شوم هیچ باکی ندارم که از کدام پهلو بر زمین بیفتم» قاضی بیدادگاه انگلیس در دوم «مه» سال 1864 میلادی حکم اعداد مولانا یحیی علی را در جلوی انبوه مردم قرائت کرد و از فرط خشم و عصبانیت در آخر گفت: «من وقتی شما را به دار آویزان ببینم خیلی احساس سرور خواهم کرد». مولانا یحیی علی با شنیدن این حکم به حدی شاد شد که گویا آرزوی قلبیاش برآورده گردید.
مولوی محمد جعفر تهانیسیری در کتاب خود «آب سیاه» مینویسد: «خوب بیاد دارم، هنگامی که حکم اعدام خود را شنیدم آنقدر خوشحال شدم که شاید از به دست آوردن هفت اقلیم هم اینقدر مسرور نمیشدم».
این سخن برای کسانی که که دربارهی شهادت و قوت ایمان آگاهی کامل نداشتند طوری غیرقابل فهم و باور نکردنی بود که یکبار پارسن (افسر پلیس انگلیس) کسی که این ستمدیدگان را شکنجه داده بود، پرسید: «شما محکوم به اعدام شدهاید، باید که گریه کنید، چرا اینقدر شادمان به نظر میرسید؟! مولوی محمد جعفر در پاسخ فرمود: «به امید شهادت که برای ما بزگترین نعمت است و شما با آن ناآشنا میباشید».
این بزرگواران، در زندان انباله بسر میبردند و انگلسیها از زن و مرد به تماشا میآمدند و خوشحال بودند که اینان را گرفتار میدیدند. اما چون ایشان را برخلاف زندانیان دیگر شادمان مییافتند در شگفت میماندند و چون از علت میپرسیدند همان جواب «پارسن» را میشنیدند. هنگامی که این مطلب به سران انگلیس رسید میگفتند: این دیوانگان! اعدام را چه نعمت بزرگی تلقی میکنند!.
به قول اقبال:
کشاد در دل سمجھتے ہیں اس ک
شہادت نہیں موت ان کی نظر میں
مجاهدین شهادت را مرگ نمیپندارند، گویی دلشان به سوی حقیقت گشوده است، و لهذا اجباراً این مجازات را لغو کردند تا مبادا اینان خوشحال شوند و خود را موفق تصور کنند و این ماجرا شاید اولین بار بود که در تاریخ مجازاتها بوقوع پیوسته بود که بخاطر خوشحالی مجرم متهم، حکم مجازات لغو گردید. در شانزدهم سپتامبر سال 1864 م. فرماندار انباله به اتاقهای اعدام آمد و قضاوت رییس دادگاه را قرائت کرد که: «شما چون راضی هستید از اینکه اعدام شوید و مرگ را شهادت میپندارید، لذا دولت تصمیم گرفته است که شما را در عوض اعدام محکوم به حبس ابد توأم با اعمال شاقه، مجازات نماید».
در سال 1865، این مجاهدین به بندر «بلیراندامان» فرستاده شدند و منازل مسکونیشان به آتش کشیده شد. روی قبرستانهایشان شخم زده شد و تمام داراییشان مصادره گردید. «مولانا یحیی علی» و مولانا احمدالله در حال تبعید جان به جان آفرین تسلیم نمودند. مولوی محمد جعفر تهانیسیری و مولانا عبدالرحیم صادق پوری پس از هجده سال تبعید در آب سیاه رها شدند و به هندوستان بازگشتند.[13] تا سال 1947 شبیه همین شرایط در هندوستان حاکم بود، بعد از آن بهار آزادی فرا رسید و این شبه قارهی بزرگ به دو قسمت پاکستان و هندوستان تقسیم گردید.
منطقهای که پاکستان نامیده شد شامل کلیهی نقاطی است که در زمان نهضت و جهاد اولویت داشت و از قبل در این زمینه مورد نظر بود. گرچه امروزه بین آن طرح اولیه و حالت فعلی فرق بسیاری دیده میشود و هدف عظیمی که مورد نظر حضرت سید بود و غایت بلندی که بخاطر آن جانش را فدا کرد، با آنچه که دنیا بر نقشههای جغرافیایی و نظام سیاسی و اخلاقی این کشور مشاهده میکند، بسیار متفاوت بود.
طرحهای مفید و تاکتیکهای بهتر
حضرت امام شهید، سید احمد، طرحهایی را که در آن شرایط حساس پیاده کرده بود از هرجنبه، بهتر از آن را نمیتوان تصور کرد و در این زمینه سلامت طبع و دوراندیشی و بصیرت همه جانبه حضرت سید را کسی میتواند درک کند که از تاریخ و احوال هندوستان در آن روزها مطلع بوده است و تمام شرایط سیاسی و اجتماعی و نظامیای را که در اوایل قرن نوزدهم هندوستان با آن روبرو بود بررسی کرده باشد.
قبل از شهید سید احمد، تمام کوششها و مجاهدات در جهت نجات و رهایی از قدرت انگلیسیها و برقراری یک مرکز مستحکم، ناموفق مانده بود، در صورتی که گردانندگان این جنبشها و حرکات، افراد بزرگی از قایدین و والیان ایالتهای مختلف بودند که در میان آنان رهبرانی غیور و توانا مانند «سلطان تیپو شهید» (متوفای 1799م 1214) و ژنرالهایی چون امیرخان وجود داشتند، و قبل از این دو نواب سراج الدولة والی مرشد آباد متوفی سنه 1170هـ و نواب شجاع الدولة فرمانروای اوده سنهی 1177 با تسهیلات فراوان و ارتش منظمشان ناکام مانده بودند. علت اساسی این عدم موفقیت همان شعار معروف استعمار انگلیس «تفرقهانداز و حکومت کن» بود و دومین علت شکست این جریان این بود که در هندوستان منطقهی آزادی وجود نداشت که مسلمانان در آنجا از دسترس انگلیس محفوظ باشند و به فعالیت و آمادگیهای جهاد و جنگ ادامه دهند و این مسلم است که این قبیل طرحهای سیاسی و نظامی همیشه با مشورت و اتفاق آرای صاحبان رای آماده میگردند. آنهم به شرط اینکه قائد، مخلص باشد و رابطهاش با الله قوی باشد و بر او توکل و اعتماد کند و بوسیلهی دعا و استخاره و اظهار عجز و ناتوانی در پیشگاه وی طلب مدد کند.
هنگامی که مساعی و فعالیت حضرت سید را از نظر ابعاد فوق الذکر مورد بحث و بررسی قرار میدهیم هیچ تردیدی نداریم که ایشان تمامی شرایط را دارا بودند و در این زمینه هیچ گونه غفلتی نداشتند. اگر بخواهیم با مقیاس این زمان یک شخصیت و حرکت را که خیلی پیش از ما گذشته و مرکز فعالیتش از ما دور بوده است، ارزیابی کنیم و براساس نتایجی که وابسته به مشیت و خواست الهی است دربارهی آن قضاوت کنیم، چه بسا این قضاوت دور از انصاف و حقیقت خواهد بود و اگر با این مقیاس حرکتها و دعوتهای دیگری را که در تاریخ رخ داده بسنجیم ممکن است بسیاری از آنها را بینتیجه و بیحاصل بپنداریم، در صورتی که مدار پیروزی و موفقیت، حسن نیست، نهایت کوشش، راستی و اخلاص و مقاومت و انتخاب طریق موفقیتآمیز است. چه انسان به نتایج ظاهری و موفقیتهای مادی دست بیابد یا خیر؟
﴿مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَيۡهِۖ فَمِنۡهُم مَّن قَضَىٰ نَحۡبَهُۥ وَمِنۡهُم مَّن يَنتَظِرُۖ وَمَا بَدَّلُواْ تَبۡدِيلٗا٢٣﴾ [الأحزاب: 23].
«بسیاری از مؤمنان هستند که پیمانی را که با خدا بسته بودند در آن صدق نشان دادند. بعضی از آنها عهدشان را تکمیل کرده و بعضی دیگر منتظرند و سخنشان را هیچ تبدیل نکردهند».
مرحوم مولانا غلام رسول مهر، نویسندهی معاصر این حرکت را در کتاب خود سید احمد شهید، مورد بررسی قرار داده است و مینگارد: «این باب مربوط به دوران زوال و انحطاط تاریخ مسلمانان در هند است، ولی با این وصف یک انسان حقشناس و واقع بین به خوبی درک میکند که در واقع هیچ زمانی از عهد ترقی و عروج مسلمانان بیش از این دوران افتخارآمیز نبوده است، در ادامهی بحث مینویسد: «در واقع ملاک قضاوت در این زمینه منحصر در نتایج نیست، بلکه ملاک اصلی عزم جهاد، همّت، عمل و کمال استقامت در راه حق است، بنابراین آیا کسی میتواند بگوید که در ادوار گذشته عروج و ترقی چنین عزیمت و عمل و استقامتی دیده شده است که هدف و منظور آن فقط دین بوده است و بس[14]».
تجدید، احیاء دین و اصلاحات انقلابی
یکی از عملکردهای بزرگ حضرت سید این است که ایشان رکن بزرگ جهاد فی سبیل الله را که مدتی متروک مانده بود و عمل کردن به آن مشکل و غیرممکن بنظر میرسید. زنده گردانید، نام جهاد واقعی فقط در لابلای کتابها و قرآن و حدیث موجود بود و قصههای آن مربوط به مجاهدین صدر اسلام بود که فقط به خاطر خدا جنگیده بودند و هدفی غیر از پیروزی دین اسلام نداشتند و منظورشان حکومت یا کسب مال و دارایی برای خود و خانوادهاشان نبود. پادشاهان اسلام هم یا جهاد را کلا ترک کرده بودند و یا وسیلهی کشورگشایی قرار داده بودند از مقاصد و اهداف مقدس آن غافل بودند. صاحبان دعوت و اصلاح هم بنابر گرفتاریهای زیاد یا عدم قدرت، از انجام جهاد قاصر بودند. عموم مسلمین از فضیلت و اهمیت جهاد بیخبر بودند و آن را یک مسألهی فقهی محض پنداشتند و در مستحباتش جای داده بودند[15]. بیتوجهی به این رکن بزرگ اسلام، جهان اسلام را به شدت متضرر ساخت و مردم بیوجدان و از خدا بیخبر، بیباک و با جرأت شده بودند و شوکت اسلام و مسلمین را جریحهدار کرده بودند، در نتیجه مسلمانانی که در این منطقه فرمانروایی میکردند و حافظ این مملکت بودند، امروز در مملکت خودشان غریبه و مورد جور و اهانت قرار میگرفتند، مساجدشان ویران میشد و آبرویشان ریخته میشد و در نهایت ذلّت و زبونی به سرمیبردند. در این زمان پیشگویی آن حضرت ج کاملاً بر مسلمانان صادق میآمد:
«إِذَا تَرَكْتُمُ الْجِهَادَ، سَلَّطَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ ذُلًّا لَا يَنْزِعُهُ حَتَّى تَرْجِعُوا إِلَى دِينِكُمْ».[16]
«اگر شما جهاد را ترک نمایید خداوند بر شما ذلّت مسلط میکند و آن را از شما برنمیدارد مگر اینکه به دینتان بازگردید».
کلیهی جهان اسلام بویژه نقاطی که دور از مرکز خلافت عثمانیه بودند با این وضع اسفناک و ذلت بار روبرو بودند. دربارهی اهمیت و ضرورت جهاد، خود حضرت سید در کتاب معروفش «صراط مستقیم» میفرماید:
«از نظر نزول برکتهای آسمانی که وابسته به قایم داشتن فریضهی جهاد هستند، روم و ترکیه را با هندوستان مقایسه کنید. هندوستان در سال 1233 را که اکثر نقاط آن در اثر حکومت انگلیس به دارالحرب تبدیل گشته بود با هندوستان سیصد سال قبل مقایسه کنید، در آنزمان چقدر برکات سماوی وجود داشت و چقدر اولیای عظام و علمای کرام موجود بودند[17]».
حرکت سید احمد شهید جهاد را زنده کرده و در وضع اصلی خود باقی گذاشت و بر اجتماع مسلمانان و افکار و عواطفشان تاثیر عمیقی گذاشت و ترس مرگ از قلبها بیرون شد و تحمل مشقتها و ناملایمات در راه خدا، سهل گشت و شوق شهادت آنچنان دامنگیر شد که گویی اینان پرندگانی هستند که هنگام شام آرزوی بازگشت به آشیانههایشان دارند. جوانان نازپرورده و مردم توانگر و ثروتمند برای تحمل سختیها و ناراحتیهای جهاد و هجرت آماده شدند و با زندگی توأم با زهد و قناعت و ایثار و قربانی خوی گرفتند. حس شهادتطلبی آنچنان شیوع یافت که زنان هنگام شیردادن کودکانشان اشعار حماسی از این قبیل میسرودند:
الهی مجهی بهی شهادت نصیب
یه افضل سی افضل عبادت نصیب
یعنی: خداوندا شهادت نصیبم بگردان/ این افضل عبادت نصیبم بگردان
مردم آنچنان به شهادت عشق میورزیدند که فرزندان برومندشان را برای نیل شهادت تقدیم معرکه نبرد مینمودند. از آن جمله نواب فرزند علی، سرپرست منطقه غازی پور پسرش امجد را تقدیم کرد و گفت: «میخواهم که مانند اسمعیل ذبیح، در راه خدا بر حلقوم فرزندم چاقو کشیده شود». در بین نوجوانان قرعه کشی میشد و والدین، آن فرزند را که عقب میماند مورد ملامت قرار میدادند.
دکتر هنتر مینویسند: «هیچیک از پدران وهابی[18] نمیدانست که پسرش چه وقت برای جهاد خانه را ترک میگوید، (یعنی آمد و شد برای جهاد عادی بود)».
- افزودن نظر جدید
- 2880 بازدید
-
نسخه مناسب چاپ