هجرت پیامبر به سوی مدینه
چون مشرکین مشاهده کردند که مسلمین به سوی مدینه هجرت کردهاند و از اینکه رسول اکرم– صلّیالله علیه وسلّم– به آنها ملحق شود خوف داشتند زیرا با رسیدن رسولالله– صلّیالله علیه وسلّم– پایههای اسلام در آن دیار مستحکم میشد، و از این میترسیدند که مبادا مسلمانان امنیت راه و تجارت آنها را مختل کنند. لذا همه مشرکین تصمیم گرفتند پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– را به قتل برسانند و برای همیشه از جانب او راحت شوند. در دارالندوه جمع و با هم مشورت کردند، قرار شد که از هر قبیلهای یک مرد با شمشیر حاضر شود و یکباره بر پیامبر ج هجوم بیاورند و او را به شهادت برسانند. در این صورت، خون پیامبر ج بر گردن همهی آنها میافتد و قبیلهی عبدمناف را طاقت جنگیدن با همهی قبایل نیست.
اجازهی خروج
بعد از این مشورهی ننگین، جبرئیل نازل شد و خبر را به پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– رساند و فرمود: خداوند به شما اجازه هجرت به مدینه را داده است. ظهر همان روز پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– خانه ابوبکر صدیقس رفت و ماجرا را باز گفت و فرمود: من اجازه هجرت یافتم تو چه میکنی؟
ابوبکرس گفت: پدر و مادرم فدایت من همراهت خواهم بود. پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– به خانه خویش رفت تا مقدمات هجرت را فراهم کند.
پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– حضرت علیس را طلبید و به او فرمود: جای من بخواب و مطمئن باش که به تو گزندی نخواهد رسید و ردای خود را بر او کشید و مشتی خاک برداشت و به سوی چهرهی کافران پاشید خداوند آنها را کور کرد، چنانچه پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– از جلوی آنها رد شد و آنها او را ندیدند:
﴿وَجَعَلۡنَا مِنۢ بَيۡنِ أَيۡدِيهِمۡ سَدّٗا وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ سَدّٗا فَأَغۡشَيۡنَٰهُمۡ فَهُمۡ لَا يُبۡصِرُونَ ٩﴾ [یس / 9].
«و در پيش روى آنان سدّى قرار داديم، و در پشت سرشان سدّى و چشمانشان را پوشاندهايم، لذا نمىبينند!».
پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– به سوی خانهی ابوبکر صدیق رفت. مردی از مشرکین گروه کفار را در جلوی درب خانهی پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– دید. به آنها گفت: منتظر چه کسی هستید؟ گفتند: منتظر محمدیم تا او را بکشیم. آن مرد گفت: شما احمق هستید او از جلوی شما رد شد. آنها سراسیمه به سوی بستر پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– رفتند. دیدند حضرت علیس آنجا خوابیده است.
محاصره خانهی پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم–
در شامگاه همان شب مشرکین با شمشیرهای خود حاضر شدند و خانهی پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– را محاصره کردند و به زعم خود خواستند تا برای همیشه از جانب پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– راحت باشند روبروی دروازهی خانهی پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– قرار گرفتند. شمشیرها را بالا بردند و همهی حرکات را زیر نظر گرفتند و منتظر ماندند تا پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– به بستر خواب برود و یکباره بر او هجوم ببرند. آنها نمیدانستند که همهی کارها از جانب خداوند فیصله میشوند و آنها هرگز نمیتوانند به پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– آسیبی برسانند:
﴿وَإِذۡ يَمۡكُرُ بِكَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لِيُثۡبِتُوكَ أَوۡ يَقۡتُلُوكَ أَوۡ يُخۡرِجُوكَۚ وَيَمۡكُرُونَ وَيَمۡكُرُ ٱللَّهُۖ وَٱللَّهُ خَيۡرُ ٱلۡمَٰكِرِينَ ٣٠﴾ [الانفال / 30].
«(به خاطر بياور) هنگامى را كه كافران نقشه مىكشيدند كه تو را به زندان بيفكنند، يا به قتل برسانند، و يا (از مكّه) خارج سازند آنها چاره مىانديشيدند (و نقشه مىكشيدند)، و خداوند هم تدبير مىكرد و خدا بهترين چاره جويان و تدبيركنندگان است!».
به سوی غار ثور
قبل از اینکه مشرکین برسند پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– با ابوبکر صدیقس سریعاً به طرف غار ثور به راه افتادند. غار ثور در جنوب مکه است، و مدینه در شمال مکه قرار داد. برای اینکه مشرکین متوجه نشوند آنها برعکس حرکت کردند. به طرف بالای کوه راه افتادند. ابوبکر گاهی پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– را به دوش میگرفت و بالا میرفت، آنها در غار ثور سه شبانهروز ماندند. پسر ابوبکر صدیق (عبدالله) هر شب اخبار قریش را به آنها میرساند و عامربن فهیره غلام ابوبکرس غذا به آنها میداد. بعد از مدتی مشرکین به سوی غار رفتند و چون به دروازهی غار رسیدند خداوند چهرهی آنها را برگرداند. در صحیح بخاری از زبان ابوبکر صدیقس نقل است که میفرماید: «با پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– در غار بودم سرم را بلند کردم قدمهای مشرکین را دیدم به پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– گفتم: «اگر سر را پایین کنند ما را خواهند دید. پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– فرمود: ای ابوبکر! چه گمان میکنی که الله با ما است». مشرکین پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– را ندیدند و به سوی پایین کوه راه افتادند و برای دستگیری پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– جایزهی بزرگی تعیین کردند.
به سوی مدینه
بعد از اینکه مشرکین مأیوس شدند پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– همراه ابوبکرس از کوه پایین آمدند و به سوی مدینه راه افتادند. عبدالله بن اریقط را اجاره کردند تا راه را به آنها نشان دهد. با وجود آنکه از مشرکین بود اما جوانمرد و صادق و امانتدار بود. عبدالله بن اریقط حسب موعد حاضر شد و سپس با هم به سوی مدینه رهسپار شدند و این سفر در ماه ربیعالاول بود.
داستان سراقه بن مالک
سراقه بن مالک پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– را دید. و طمع جایزه بزرگ در دل او پیدا گردید اسب خود را سوار شد و به سوی رسولالله– صلّیالله علیه وسلّم– حرکت کرد. چون نزدیک رسید اسب او را بر زمین زد، سپس مجدداً اسب را سوار شد بار دیگر اسب او را بر زمین زد، این ماجرا چند بار تکرار شد. سراقه فهمید که او از جانب خداوند حمایت میشود لذا از رسولالله– صلّیالله علیه وسلّم– امان خواست و پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– به او امان داد و فرمود: «ماجرای ما را با کفار بازگو مکن» سراقه برگشت و در مسیر به هر یک از مشرکین برخورد میکرد او را از راه منصرف و مسیر پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– را برعکس به او نشان میداد.
داستان ام معبد خزاعیه
در مسیر راه پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– و حضرت ابوبکرس ام معبد را دیدند به او گفتد: آیا چیزی برای خوردن داری؟ او گوسفندی را نشان داد که پستانهایش خشک شده بودند و شیر نداشت. پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– آن گوسفند را طلبید و با دست مبارک بر پستان او مالید به اذن خدا پستانهای گوسفند پر از شیر شدند پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– و ابوبکرس و ام معبد از آن شیر نوشیدند و ظرفی را پر از شیر کردند و به راه خود ادامه دادند. ام معبد یکی از معجزات پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– را به چشم خود دید.
داستان ابوبریده
در بین راه پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– ابوبریده را دید که با مردانی به استقبال او آمدهاند. پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– او را به اسلام دعوت نمود و کلمه را آموخت او همراه با 70 نفر از قومش مسلمان شدند و این نصرت و مدد آشکار الهی بود.
نزول به محلهی قبا
در هشتم ربیعالاول سال 1 هجری پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– به قبا رسید. و مسلمانان تکبیرگویان از او استقبال نمودند و برای مردم روزی تاریخی بود. استقبال گرمی از پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– صورت گرفت، و ایشان چهار روز در قبا ماند (دوشنبه ـ سهشنبه ـ چهارشنبه ـ پنچشنبه). در اولین اقدام مسجد قبا را تأسیس نمودند و این اولین مسجدی بود که در اسلام بنا شد.
پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– در مدینه
روز جمعه پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– به سوی مدینه حرکت نمود و وقت ظهر به قبیلهی بنیسالم بن عوف رسید و با آنها در آن وادی نماز جمعه را برگزار نمود و بعد از نماز جمعه داخل شهر مدینه شد. روز سرنوشتسازی برای اهل مدینه بود مردم شادی میکردند و شعر میخواندند و تکبیرگویان در حالی که اشک شادی بر چشم داشتند پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– را در آغوش گرفتند. دختربچههای انصار اینگونه میسرودند:
طلع البدر علینا
من ثنیات الوداع
وجب الشکر علینا
ما دعا لله داع
أیها المبعوث فینا
جئت بالأمر المطاع
از سال اول تا هشتم هجرت
پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– با آرامش وارد مدینه شد و شتر خود را به حال خود گذاشت تا هر مکانی او خوابید آنجا محل مسجد نبوی باشد شتر در کوچهها دور میزد و به اصطبل گوسفندان زانو زد آن مکان مال دو یتیم معاذبن عفراء بود. پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– آن مکان را خرید و برای مسلمانان مسجدی ساخت. پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– تا زمانی که مسجد و خانهاش ساخته شد. مهمان ابوایوب انصاری بود.
پیمان برادری
در سال اول هجرت پیمان اخوت بین مهاجرین و انصار منعقد شد. اینکه با هم برادر باشند و یکدیگر را بر دشمنان یاری کنند و قرار شد که مسلمان حامی مسلمان باشد و در مشکلات او را یاری کند.
- افزودن نظر جدید
- 883 بازدید
-
نسخه مناسب چاپ