پیامبرت را بشناس؛ محمد رسولالله – صلّیالله علیه وسلّم– (پارهی نخست)
نسب ـ والدین عموها ـ عمهها آن حضرت– صلّیالله علیه وسلّم–
او ابوالقاسم محمدبن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصیبن کلاب بن مره بن کعببن لوی بن غالب بن فهر بن مالک بن النضر بن کنانهبن خزیمة بن مدركة بن إلیاس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان است، تا اینجا همه مورخین اتفاق دارند ولی بعد از این مقداری در روایات در مورد اجداد حضرت رسول اکرم– صلّیالله علیه وسلّم– اختلاف نظر است.
پدر گرامی
نام پدر مبارک ایشان عبدالله است. به او ذبیح نیز میگویند. داستان از این قرار است که روزی عبدالمطلب نذر کرد اگر خداوند 10 پسر به او داد یکی را به خاطر خدا کنار کعبه ذبح کند. بین پسران قرعه انداخت. قرعه به عبدالله افتاد. قوم قریش پیشنهاد داد تا به جای ذبح عبدالله 10 شتر قربانی شود پس عبدالمطلب چند بار قرعه انداخت هر بار قرعه به نام عبدالله میافتاد، در نتیجه با کمک قوم خویش 100 شتر به جای عبدالله در راه خدا قربانی کرد.
مادر گرامی
نام مادر گرامی ایشان آمنه بنت وهب بن عبدمناف بن کلاب بن مره است، و قریش او را به ابن ابیکبشه یکی از اجداد مادریاش (به صورت استهزا) نسبت میدادند زیرا ابوکبشه مردی خزاعی بود که بتها را عبادت نمیکرد وقتی که مشرکین دیدند پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– بت عبادت نمیکند او را به ابوکبشه مشابهت میدادند.
مادر ایشان عفیفه و پاکدامن بود.
عموهای آن حضرت– صلّیالله علیه وسلّم–
آن حضرت– صلّیالله علیه وسلّم– یازده عمو داشت. ابوطالب و زبیر (ابوطاهر) که این دو برادران عبدالله یعنی پدر آن حضرت– صلّیالله علیه وسلّم– بودهاند.
ابوالفضل العباس و حمزه ـ حارث و حجل و ضرار که برادران عباس و ابولهب (عبدالعزی) که برادر حجل است. و قثم که در کوچکی مرده است که برادر حارث بوده. عبدالشمس و عبدالکعبه. (از همهی عموهای آن حضرت فقط عباس و حمزه مسلمان شدند).
عمههای آن حضرت– صلّیالله علیه وسلّم–
آن حضرت– صلّیالله علیه وسلّم– دارای 6 عمه بودند که 5 تا از آنها خواهران پدر ایشان هستند. 1- ام حکیم. 2- عاتکه (که مادر زن او یعنی امسلمه) است. 3- امیمه، او نیز مادر زن ایشان بوده است (مادر زینب بنت جحش). 4- اروی. 5- بره. اما ششمی صفیه بنت عبدالمطلب است که خواهر حمزه میباشد از همهی عمهها، فقط صفیه ایمان آورد. برخی میگویند: عاتکه نیز مسلمان شده است.
نسب طاهر و پاکش
در جاهلیت زنا و حرامزادگی بسیار بود. اما خداوند نسب و اجداد حضرت رسول اکرم– صلّیالله علیه وسلّم– را از این امر ناپسند محفوظ نگه داشت. آن حضرتج میفرمایند: «که نسب من از اولاد ابراهیم است که خداوند مرا از ذریه و نسل حضرت اسماعیل و کنانه برگزیده، و از قوم کنانه مرا از قریش انتخاب نمود، و از قوم قریش مرا از بنیهاشم قرار داد» در کتاب صحیح بخاری آمده است: وقتی هرقل از ابوسفیان دربارهی نسب آن حضرت– صلّیالله علیه وسلّم– سؤال کرد ابوسفیان گفت که او از بهترین انساب قریش است. هرقل گفت: همهی انبیا از بهترین انساب برگزیده شدهاند.
میلاد
رسول گرامی اسلام– صلّیالله علیه وسلّم– روز دوشنبه ١٢ یا نهم ربیعالأول مطابق با ٢٢ آوریل سال ٥٧١ میلادی دیده به جهان گشود. علمای سیرت میگویند: وقتی پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– به دنیا آمد نور بسیار بزرگی مشرق و مغرب را منور کرد. ایوان کسری به خود لرزید و آتشکدههای فارس خاموش شدند و حالت عجیبی بر دنیای آن روزی حاکم گردید.
وفات پدر
پدر گرامی ایشان زمانی که او در شکم مادر بود وفات کرد. بعضیها میگویند یک ماه بعد از تولد ایشان وفات کرد و برخی دیگر معتقدند پیامبرج یک ساله بود که پدش را از دست داد. ولی مشهور همان قول است.
دوران شیرخوارگی
حلیمهی سعدیه که مشهور به دایه آن حضرت– صلّیالله علیه وسلّم– است عهدهدار شیردهی آن حضرت– صلّیالله علیه وسلّم– شد. تقریباً 4 سال در بنیسعد آنجا با آنها بزرگ شد که در این زمان اولین شق صدر صورت گرفت که فرشتگان سینه مبارک را شکافتند و آن را از لوث نفس و شیطان شستشو دادند حلیمه سعدیه او را به مادرش بازگرداند.
وفات مادر
در همین سن و سال بود که مادر بزرگوارشان در سرزمینی بین مکه و مدینه بنام «ابواء» وفات کرد. در این هنگام آن حضرت– صلّیالله علیه وسلّم– 6 ساله بود که مهر مادری را از دست داد. هنگام فتح مکه به کنار قبر مادر رفت و گریه کرد و فرمود: «بر قبرستان گذر کنید زیرا مرگ را به یاد شما میآورد».
وقتی که مادر او فوت کرد، ام ایمن حضانت او را به عهده گرفت و جدش عبدالمطلب کفیل او گردید. چون پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– به سن 8 سالگی رسید عبدالمطلب نیز وفات کرد و وصیت نمود که ابوطالب او را سرپرستی کند. و ابوطالب زحمات زیادی را بخاطر پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– متحمل شد.
صداقت و امانتداری
خداوند پیامبرش را از بدو کودکی از لوث گناه و جهالت آن زمان محافظت نمود و او را از هر عیب و نقص مبرّا کرد تا اینکه اخلاق او نمونه باشد. هرگز بتی را نپرستید و مرتکب فحشا نشد. و در قوم خود به امین معروف بود. او را محمد امین و راستگو مینامیدند.
هنگام تجدید بنای کعبه اختلاف شدیدی بر سر گذاشتن حجرالاسود رخ داد به گونهای که نزدیک بود خونریزی و جنگ صورت گیرد. و آنها شرط کردند اولین کسی که وارد کعبه شود بین آنها قضاوت کند. چون محمد– صلّیالله علیه وسلّم– وارد شد با حکمت و بصیرت از این جنگ مانع شد و نظر داد که سنگ را وسط چادر بگذارند و با دست مبارک سنگ را در محلاش گذاشت.
ازدواج
اولین ازدواج حضرت رسول اکرم– صلّیالله علیه وسلّم– در سن 25 سالگی با حضرت خدیجه -رضیالله عنها- بود، در این هنگام حضرت خدیجه -رضیالله عنها- 40 ساله بود و او از زنان نامدار و تجار معروف بود. چون صداقت و امانتداری پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– را دید این اخلاق نیک پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– بر او تأثیر گذاشت و به او پیشنهاد ازدواج داد.
بعثت
از سال اول تا سال دهم
چون پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– به سن 40 سالگی رسید خداوند او را به مسئولیتی عظیم، و برای ادای رسالت برگزید.
روز دوشنبه 17 رمضان بود که اولین وحی بر پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– نازل شد. پیامبرج از شدت وحی و نزول قرآن عرقریزان شد، و رنگ مبارک تغییر نمود. فرشته او را در بر گرفت و با شدت گفت: بخوان. تا سه مرتبه این سخن را تکرار کرد و گفت بخوان:
﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَ ١ خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ ٢ ٱقۡرَأۡ وَرَبُّكَ ٱلۡأَكۡرَمُ ٣ ٱلَّذِي عَلَّمَ بِٱلۡقَلَمِ ٤ عَلَّمَ ٱلۡإِنسَٰنَ مَا لَمۡ يَعۡلَمۡ ٥﴾ [العلق / 1-5].
«بخوان به [يمن] نام پروردگارت كه [سراسر هستى را] آفريد * همان كه انسان را از خون بستهاى خلق كرد! * بخوان كه پروردگارت (از همه) بزرگوارتر است * همان كه بوسيله قلم تعليم نمود * و به انسان آنچه را نمىدانست ياد داد!».
پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– مضطرب پیش خدیجه -رضیالله عنها- آمد و ماجرا را بازگو کرد.
خدیجه گفت: بشارت باد بر تو، هرگز خدا تو را رسوا نخواهد کرد، زیرا تو صلهی رحم بجا میآوری در کلامت صادق هستی و به فقرا کمک میکنی و به ستمدیدگان یاری میرسانی. و خدیجه اولین کسی بود که به پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– ایمان آورد.
ملاقات با ورقهبن نوفل
حضرت خدیجه -رضیالله عنها- آن حضرت– صلّیالله علیه وسلّم– را پیش ورقهبن نوفل برد. این نوفل پیرمردی کور بود و آن حضرت– صلّیالله علیه وسلّم– ماجرا را برای او بازگو کرد. ابن نوفل گفت: او ناموس یعنی جبرئیل است همان کسی که بر حضرت موسی وحی میآورد. کاش آن زمانی که قوم تو، تو را از دیارت بیرون میکنند و من بودم و تو را یاری میکردم. پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– از این سخن ابن نوفل تعجب کرد و فرمود: آیا قوم من مرا بیرون میکنند؟! گفت: آری، هیچ مردی مثل تو نیامده است و ادعای رسالت نکرده مگر اینکه قومش او را بیرون کردهاند. کاش آن روز زنده بودم و تو را یاری میکردم (نوفل زنده نماند تا پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– را یاری کند).
انقطاع وحی
برای مدتی جبرئیل وحی نیاورد. رسول اکرم– صلّیالله علیه وسلّم– خیلی مشتاق شد تا بار دیگر آن صدای ملکوتی را بشنود بالای کوهها میرفت و به سوی آسمان نگاه میکرد. گاهی جبرئیل میآمد و میگفت: ای محمد! حقا که تو رسول خدایی. تا اینکه روزی ملکی روی کرسی بین آسمان و زمین با هیبت خود آشکار شد. پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– مرعوب شدند. به سوی اهل خود برگشت و فرمود: مرا بپوشانید. خداوند این آیه را نازل کرد:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمُدَّثِّرُ ١ قُمۡ فَأَنذِرۡ ٢ وَرَبَّكَ فَكَبِّرۡ ٣ وَثِيَابَكَ فَطَهِّرۡ ٤﴾ [المدثر / 1-4].
«اى جامه به خود پيچيده * برخيز و هشدار ده * و پروردگارت را به بزرگى ياد كن * و لباسهايت را پاكيزه بدار».
از اینجا رسالت و مشقت کار دعوت آغاز شد.
اعلان دعوت
تا 3 سال پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– مخفیانه دعوت میداد تا اینکه آیهی:
﴿فَٱصۡدَعۡ بِمَا تُؤۡمَرُ﴾ [الحجر / 94].
«پس آشكار كن آنچه را كه فرمان مىيابى».
نازل شد. پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– دعوت را علناً (ابتدا از اقوام خویش) آغاز کرد. پیامبرج بر روی تپهای بالا رفت و فریاد زد: ای مردم، گفتند: این صدای کیست؟ آری! آن صدای پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– بود که میفرمود: ای قریش! ای بنیفلان! ای قوم عبدمناف! ای قوم عبدالمطلب! ... همه جمع شدند. فرمود: اگر به شما بگویم پشت این تپه دشمنی در کمین شما است باور میکنید؟ گفتند: ما هرگز از تو دروغی نشنیدهایم. سپس پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– فرمود: من خیرخواه شما هستم از آتش و عذاب الیم خداوند بترسید و او را عبادت کنید.
ابولهب گفت: تباهی بر تو باد به این خاطر ما را جمع کردهای؟ سپس این سوره نازل شد:
﴿تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ وَتَبَّ ١﴾ [المسد / 1].
«هلاك باد دو دست ابى لهب و هلاك باد خود او».
قریش با تمام قدرت به آزار و اذیت پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– و مسلمانان بپا خواست. ابوطالب عمویش او را در حمایت خود گرفت.
هجرت به سوی حبشه
چون آزار و اذیت مشرکین به اوج رسید پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– اصحاب خود را امر کرد تا به سرزمین حبشه هجرت کنند. سال پنجم بعثت بود که گروهی به سوی حبشه هجرت کردند. 2 ماه در حبشه ماندند و سپس به مکه برگشتند چون اذیت و آزار شدند مجدداً به حبشه هجرت کردند.
سال ششم بعثت با اسلام حضرت حمزه و عمربن خطاب اسلام قوت تازهای گرفت.
محاصره اقتصادی
چون قریش حمایت ابوطالب را از پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– دید و ابوطالب پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– را به آنها تحویل نداد. تصمیم گرفتند با بنوهاشم رابطهی خود را قطع کنند و آنها را در درهای بنام «شعب ابیطالب» محاصره کردند. و از معامله و معاشرت با آنها خودداری کردند به گونهای که صدای زنان و بچهها تا فرسنگها از فرط گرسنگی شنیده میشد. تا سه سال این محاصره ادامه پیدا کرد. مسلمین استقامت عجیبی از خود نشان دادند. تا اینکه به قدرت الهی پیماننامه را موریانه خورد و محاصره شکسته شد. پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– در سال نهم بعثت در حالی که 49 سال سن داشت از این ظلم نجات پیدا کرد.
- افزودن نظر جدید
- 1239 بازدید
-
نسخه مناسب چاپ